امام حسین و مولوی
در نقد دیدگاه مولانا جلال الدین از امام حسین
حسین میرممبینی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣ بهمن ۱٣٨۶ -
۲٣ ژانويه ۲۰۰٨
با نیم نگاهی به نوشتار پرفسور سید سلمان صفوی استاد دانشگاه لندن (SOAS) *
اگر دین ندارید، آزاده باشید!
امام حسین
با آن که در خصوص امام حسین و واقعه جانسور کربلا، فراوان بحث شده و محققین و تاریخ نویسان بسیاری در شرح چگونگی آن قلم فرسایی کرده اند، با این وجود از حقیقت گزارش آن ماجرا چیزی بجز بیان شخصیت گزارش نویسان برای ما باقی نمانده است. همینکه بازتاب ماجرای واقعه کربلا در کشور ما به انحراف کشیده شده و از آن چیزی بنام «ولایت فقیه» و «چاه جمکران» منتج شده مشخص است که کار آن گزارشگران و محققین همه باطل و یا حداقل ناکافی بوده است. به هرحال از آنجایی که موضوع حادثه کربلا بنوعی با تاریخ کشور ما و مسائل سیاسی ما (و منطقه) گره خورده است، لازم است با رویکردی دیگر به همین گزارشات و اهمیت و حساسیتی که این مطلب برای ما ایرانیان دارد آن را بگونه ای سالم (در راستای صلح و پیدا کردن یک راه حل سالم) مورد بررسی و بازبینی مجدد قرار دهیم. آنچه مسلم است این است که بسیاری از جنبه های معرفتی حادثه کربلا در پی بار عاطفی آن ماجرا و غم انگیز بودن آن از چشم ها مخفی مانده و با سوء تعبیر و سوء استفاده که جماعت آخوند و روشنفکر مذهبی قدرت طلب از این ماجرا بعمل آورده، اصل آن به انحراف کشیده شده است.
قصد من در این نوشتار آن نیست که به فکر ناصواب تک تک ایشان اشاره کنم و یا باور آنها را زیر سئوال ببرم ، زیرا اثبات خرابی فکر ایشان نیازی به توضیحات اضافی من ندارد و امروزه اغلب ما نادرستی مذهب ایشان را با پوست و گوشت و استخوان مان احساس می کنیم. بعبارت دیگر، زمان پیش کشیدن اینگونه از مباحث گذشته. اما از آنجایی که این افراد کج اندیش دست از سر این ماجرا بر نمی دارند و اینک به سر وقت مولانا رفته اند و با توجیه دیدگاه های مولانا از داستان امام حسین طرح خدعه ی دیگری ریخته اند، لازم دیدم با نقد خود مولانا از برداشت غلطش از امام حسین و شهدای کربلا پرده از ذهن عقب افتاده ایشان بردارم.
من در این مقاله بر آنم تا ثابت کنم مولانا جلال الدین نیز به مسئله امام حسین به درستی نگاه نکرده و آنچه را که او در دو کتاب خود (در مثنوی معنوی و کلیات شمس) گفته جز طرح ظن خود نبوده و ربطی به حقیقت آن ماجرا ندارد.
پیشتر باید توضیح دهم که این کمینه برای مولانا و برخی از نظراتش فوق العاده احترام قائلم اما با این حال معتقدم که او نیز بشری مثل من و شما بوده و از این جهت نمی توانسته در شرح و بیان همه عناصر معرفتی درست عمل کرده باشد. به همین خاطر معتقدم که ما انسانها نباید بسیاری از سخنها را که می شنویم بصرف آنکه گفته می شود آن را خدا گفته و یا پیامبر گفته و یا مولانا گفته دربست قبول کنیم. برای ما انسانها همیشه این حق و فرصت هست که هرچیزی را زیر سئوال ببریم و از زوایای گوناگون ارزشهای آن را مورد سنجش قرار دهیم. من در اثبات این نظر کاری به برخی از سخنان بی پایه و بی اساس مولانا در مثنوی و دیوان شمس ندارم، قصدم من در این مقاله صرفا بر اساس آن قضاوت هایی است که مولانا جلال الدین در ارتباط با امام حسین و حادثه کربلا بیان کرده است.
مولانا در کتاب غزلیات شمس در چندین غزل به موضوع حادثه کربلا اشاره کرده و آن را بگونه باور اهل تصوف با موضوع عشق و فنا فی الله درگیر کرده که در هرحال خوراک اهل تصوف و همه آنهایی است که قصد رودر رویی با مسئل اجتماعی و سیاسی شان را ندارند و بطرز خیلی ناشیانه از آن فرار می کنند . مولانا در بیان چند غزلی که در کلیات شمس از امام حسین و شهدای کربلا نام برده با همین نوع دیدگاه بوده و تنها در مثنوی ( در دفتر ششم) است که او همچون یک صوفی سنی حنفی مذهب، رفتار و باور شیعیان را از موضوع امام حسین به سخره می گیرد. مولانایی که گفته می شود به همه اهل مذاهب احترام می گذاشته معلوم نیست چرا وقتی به شیعیان اهل حلب برخورد کرده از ایشان بخاطر آن که در روز عاشورا برای امام حسین و شهدای کربلاعزاداری می کردند به گونه ای گزنده انتقاد می کند اما خود در شرح آن ماجرا یک کلام نمی گوید که حسین را کشتند برای آنکه او با "طاغوت" زمانه خود درافتاده بود.
چیست با عشق آشنا بودن / بجز از کام دل جدا بودن
خون شدن ، خون خود فرو خوردن/ با سگان بر در وفا بودن
او فدائیست هیچ فرقی نیست/ پیش او مرگ و نقل، یا بودن
رو مسلمان سپر سلامت باش/ جهد میکن به پارسا بودن
یعنی اینکه مسلمان، تو نمی خواهد بین حسین و یزید قضاوت کنی ، تو برو خود را باش و تقوا پیشه کن و دین خودت را حفط کن. امام حسین و شهیدان کربلا بعلت آنکه عاشق خدا بودند برای شهید شدن و فنا شدن عجله داشتند.
کین شهیدان ز مرگ نه شکیبند/ عاشقانند بر فنا بودن
از بلا و قضا گریزی تو / ترس ایشان ز بی بلا بودن
شیشه می گیر و روز عاشورا / تو نتانی به کربلا بودن
(شیشه گرفتن یعنی شیشه اشک گرفتن و زاری کردن)
مولانا در مثنوی (دفتر ششم) از زبان یک شاعری که روز عاشورا از شهر حلب می گذشته، و آنجا با دسته های سینه زنی شیعیان برخورد داشته، عزاداران حسینی را سرزنش می کند که چرا در روز عاشورا عزاداری می کنند. و از زبان آن شاعر می گوید که روز عاشورا روز گریه و زاری نیست بلکه باید در این روز شادی کرد، چراکه آن شهیدان با کشته شدنش شان از زندان خاکدان و تعلقات «کنده و زنجیر» رهایی یافتند و به سوی خدا رفتند.
روز عاشورا همه اهل حلب / باب انطاکیه اندر تا بشب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم / ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کند اندر بکا / شیعه ، عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان / کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرهاشان می رود در ویل و وشت / پر همی گردد همه صحرا و دشت
یک غریبی شاعری از ره رسید / روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سو رای کرد/ قصد جست و جوی آن هیهای کرد
پرس پرسان می شد اندر افتقاد/ چیست این غم؟ بر که این ماتم فتاد؟
نام او و القاب او شرحم دهید / که غریبم من شما اهل دهید
چیست نام و پیشه و اوصاف او / تا بگویم مرثیه زالطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم / تا ازینجا برگ و لالنگی برم
بعد از زبان یکی از آن نوحه خوانان شیعه پاسخ می گیرد که:
آن یکی گفتش که هی دیوانه یی/ تو نه یی ، شیعه ، عدو خانه یی
روزِ عاشورا نمیدانی که هست! / ماتمِ جانی .. که از قرنی ، بِه است
پیشِ مومن کَی بُود این غصّه خوار/ قدرِ عشقِ گوش ، عشقِ گوشوار
پیشِ مومن ماتمِ آن پاک روح/ شهرهتر باشد ز صد طوفانِ نوح
سپس از زبان آن شاعر در طعن شیعیان حلب می گوید:
گفت آری ، کو دور یزید؟ / کی بُدست این غم؟ چه دیر اینجا رسید!
یعنی امروز دور یزید نیست. از ماجرای حسین هفت قرن گذشته و شما چرا امروز به آن پرداخته اید!
خفته بودستید تا اکنون شما / که کنون جامه دریدید از عزا !
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان / زانک بّد مرگست این خواب گران
روحِ سلطانی ز زندانی بجَسْت / جامه چه درانیم و چو خاییم دست
یعنی حسین روح سالطانی بود که وقتی کشته شد، آن روح از زندان بدن او بجست و خلاصی یافت از اینرو ما نباید در شهادت او جامه درانی کنیم و سر و دست خود را زخمی سازیم. بلکه باید به هم تبریک بگوییم و شادی کنیم.
چونکه ایشان خسروِ دین بوده اند / وقتِ شادی شد چو بشْکستند بند
سوی شادُرْوانِ دولت تاختند / کُنده و زنجیر را انداختند
آنها با شهادت شان زنجیر تعلقات را پاره کردند و به سوی عالم علوی به پرواز درآمدند.
روزِ مُلک است و گَش و شاهنشهی / گر تو یک ذرّه از ایشان آگهی
ورنه ای آگه بَرو بر خود گِری / ز آنکه در انکارِ نَقل و مَحشری
بر دل و دینِ خرابت نوحه کن/ که نمیبیند جز این خاکِ کهن
ور همی بیند چرا نبْود دلیر / پُشْتدار و جان سپار و چشم سیر
از نظر من این سخن مولانا ایراد بسیار دارد، چرا که با این سخن جای امور شادی آور و غمناک شناخته نمی شود و انسان در شناخت کار درست و نادرست گیج و گنگ می شود. چگونه ممکن است که ما برای کس و کسانی که مظلوم واقع می شوند و به دست حاکمان ظالمی چون: یزید و هیتلر و استالین و صدام حسین و خمینی و خامنه ای به نحو بسیار ناجوانمردانه ای کشته می شوند، شادی کنیم. این سخن بیهوده ای است که فقط قدرت طلبان از آن بهره می برند. مگر خمینی در ارتباط با شهدای جنگ نگفت که مردم بجای ماتم و تسلیت، تبریک بگویند و شادی کنند. صحنه کربلا یکی از تراژیک ترین صحنه های تاریخ بشری است که می باید همچون موضوع «هولوکاست» به گونه ای سالم و شایسته محترم شمرده شود و با آن ضمن تقبیح هر عمل ظالمانه و جنایتکارانه ای مردم را با موضوع آزادی بیان و اظهار عقیده و عدالت اجتماعی و برابری حقوق همگان آشنا ساخت.
این موقعیت را حافظ به نحو زیبا و شایسته تری ترسیم کرده که می گوید:
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
برای ملتی که مسائلش همه قاطی پاطی شده و دوست را دشمن می گیرد و دشمن را دوست باید اینگونه باشد که نداند کجا شادی کند و کجا اندوه . کجا تبریک بگوید کجا تسلیت.
در عین حال من فکر می کنم که مولانا بر حسب غرق شدن در عالم تصوف بی توجه است از اینکه بداند موضوع شهادت مربوط است به موضوع جامعه و عمل صالح و اینکه اگر کسی (بویژه شخص باورمندی) بر حسب دفاع کردن از حقیقت و عدالت به ناحق کشته شود، در نزد خدا شهید بحساب می آید. یعنی آنهایی که در راه آزادی و بیان حقیقت و برداشتن قیود و زنجیرهای قوانین اسارت بار و تبعیض آمیز کشته می شوند. اگر نهایت رسالت اسلام در ارتباط با این امور است آنگاه مشخص است که امام حسین و هر کسی که در این راه کشته می شود نزد خدا شهید (یعنی شاهد حقیقت) محسوب می شود و جا دارد ماجرای آنها بر سر هر کوی و برزن گفته شود. چراکه با طرح این ماجرا، می توان جامعه را با موضوع عدالت و حق طلبی و تعالی اندیشه و شجاعت دربازگوکردن فکر آشنا ساخت و یا آنها را به جهت داشتن حقوق سیاسی و اجتماعی و فطری خودشان واقف نمود. از این نمد البته کلاهی برای کسی درست نمی شود مگر آنکه حقیقت آن ماجرا به انحراف کشیده شود و تمامی آن به قصد کسب قدرت و روزی و ثروت و شهرت تحریف شود. اینگونه است که حقایق تاریخی و مذهبی تحریف می شوند و به نظر من می توان گفت نوع تفسیر مولانا جلال الدین از حادثه کربلا به این عبارت که شهدای کربلا خود می خواسته اند که کشته شوند و فنا شوند، عین مصداق تحریف حقیقت است.
کین شهیدان ز مرگ نه شکیبند/ عاشقانند بر فنا بودن
از بلا و قضا گریزی تو / ترس ایشان ز بی بلا بودن
این درواقع همان نوع «اسلام استشهادی» است که بالکل از اصل پیام پیامبر اسلام و امام حسین به دور است.
مولانا در غزل 230 از کلیات شمس باز با همین دیدگاه به مسئله حادثه کربلا پرداخته است:
ز سوز شوق دل همی زند عللا/ که بوک در رسدش از جناب وصل صلا
دلست همچو حسین و فراق همچو یزید/ شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و بلا
شهید گشته بظاهر حیات گشته به غیب/ اسیر در نظر خصم و خسروی بخلا
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم / رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا
اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست/ چرا شکوفه ی وصلش شکفته است ملا
خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق باش/ که نفس ناطق کلی بگویدت افلا
مولانا در غزل دیگری می گوید:
کجایید ای شهیدان خدایی/ بلا جویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق/ پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی/ بدانسته فلک را در گشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده/ کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته/ بداده وامداران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده/ کجایید ای نوای بی نوایی
در آن بحرید کین عالم کف اوست/ زمانی بیش دارید آشنایی
باشد، می پذیریم که امام حسین به بهشت رفته و یا در کنار حضرت حق روزی می خورد اما این مسئله چه ربطی به «استهلاک در توحید» و «فنا فی الله» دارد؟ وانگهی مگر داستان اسلام به همین جا خاتمه پیدا می کند. اسلام از ما می خواهد که عدالت طلب و حقیقت جو باشیم و اگر حقیقت بر ما روشن شده و جای دوست (ولی) و دشمن (طاغوت) را می شناسیم، طاغوت زمانه خود را تکفیر کنیم ؟ یعنی همان اصل تولا و تبرا.
از اینرو چرا و چگونه است که مولانا به داستان خودکامگی یزید اشاره نمی کند. چرا در هیچ یک از این دو کتاب مستطاب او اشاره ای نیست مبنی بر این که یزید برحسب وصیت پدرش (نه جمهور مردم) به حکومت رسیده بود و اینکه او حاکمی خودکامه بود و با رشوه و پول (رانت خواری) علما و زعمای قوم را به پستی کشانده بود تا چیزی خلاف نظر او را بیان نکنند. (همچون همین حاکمان «جمهوری اسلامی» که بر حسب تز غیراسلامی «ولایت فقیه» حکومت را در انحصار خود درآورده اند و با ترویج فساد و رانت خواری همگان را -از عالم دینی گرفته تا مردم عادی- به سکوت وا داشته اند). آیا این چیزها در نزد مولانا و اهل تصوف جایی پیدا می کند که به آن بپردازند و به جهت احقاق حقوق ضعفا و رفع تبعیض و برچیدن زور با یزید زمانه خود مبارزه کنند؟
مولانا در غزل 2102 کلیات شمس، نیز باز بحث امام حسین را به موضوع فنا فی الله و عشق می کشاند که :
چیست با عشق آشنا بودن / بجز از کام دل جدا بودن
خون شدن خون خود فرو خوردن/ با سگان بر در وفا بودن
او فدائیست هیچ فرقی نیست/ پیش او مرگ و نقل، یا بودن
رو مسلمان سپر سلامت باش/ جهد میکن به پارسا بودن
کین شهیدان ز مرگ نشکیبند/ عاشقانند بر فنا بودن
از بلا و قضا گریزی تو / ترس ایشان ز بی بلا بودن
شیشه می گیر و روز عاشورا / تو نتانی به کربلا بودن»
من معتقدم که این گونه برداشت از ماجرای امام حسین و حادثه غم انگیز کربلا بسیار خطرناک و زیان آور است. آزادی خواهان و همه آنهاییکه برای آینده ایران و آزادسازی ایران از چنگ مذهب قدرت طلب و ولایت طلب مبارزه می کنند می باید به سادگی از این مسائل عبور نکنند .
آقای پرفسور سید سلمان صفوی استاد (؟) دانشگاه لندن (SOAS) در مقاله ای که اخیرا با عنوان «عاشورا از نگاه مولوی» نوشته و در رونامه آفتاب منتشر کرده * در ارتباط با اشعار مولانا و تفسیر همین غزل می نویسد:
«در غزل 2102 کلیات شمس، مولوی، اشاره کوتاه اما پر مغز مینماید به اصل منیع «فنا در توحید فعل» (؟) و میگوید رمز نبودن فرق ماندن و رفتن (؟) برای حسین آن است که او چون به مقام فنای توحید فعل رسیده است، اراده و فعلش مستهلک در توحید است. او تسلیم اراده و تدبیر الهی است. (نک: صفوی ـ سید سلمان ـ تهران ـ 1386).
حسین و شهدا با دوری جستن از آرزوها و امیال نفسانی با ساحت عشق آشنا شدند. او فدایی معشوق است و خون خود را در این معاشقه بر آستانه محبوب میریزد، چرا که برای او مسئله بودن یا نبودن نیست، بلکه مسئله فنای عاشقانه است. (نک: شکسپیر ـ هملت). حسین و عاشقان حسینی صفت در پی بلا و سختیها و مشکلات وجودیاند در برابر عوام و واماندگان که فراری از تدبیر الهیاند.»
این آقای پروفسور توجه ندارد که برداشت های این چنین از واقعه کربلا بسیار خطرناک و فتنه انگیز است. اینها همان چیزهایی است که می تواند برای فریبکاری آنهایی که جریانات استشهادی و عملیات تروریستی انتحاری را دامن می زنند، خوراک فکری مناسبی باشند . امام حسین که در ماجرای کربلا تنها کشته نشده؟ او به همراه خود زن و فرزند و کودک خردسال و خواهر و برادران و دوستانش را همراه داشته. او به چه مجوز و قانون اسلامی می توانسته از جان دیگران مایه بگذارد و در راهی قدم گذارد که جز مرگ و فنا سرانجامی نداشته است؟ اگر بخواهیم برای اینگونه از برداشتهای مولانا و اهل تصوف اعتباری قائل باشیم آنگاه باید برای همه تروریست های انتحاری و آنهایی که عملیات تروریستی 11 سپتامبر نیویورک (اعم از مسببین و مقتولین)، کشته شدند نیز، فلسفه بافی های از این قبیل را بپذیریم.
همین نوع برداشتها از امام حسین و واقعه کربلا است که من فکر می کنم آنها بر بعد سیاسی و اجتماعی امام حسین سایه افکنده و باعث شده که اغلب چه در باب مذهب و چه در باب تصوف کار ما به بیراهه کشیده شود و حقیقت حماسه حسین در پس پیرایه های عاطفی و البته قدرت طلبی دکانداران دین و نادانی برخی از روشنفکرنمایان مذهبی مخفی بماند.
امام حسین 2 سال قبل از واقعه کربلا در شهر مکه (در منا) در خطبه ای خطاب به زعمای عصر خود ( آنها که با ظالم زمانه خود ساخت و پاخت کرده بودند و رانت خوار دربار ولایت طلب خودکامگان شده بودند) می گوید: «شما به حق اولیاء راستین بیاعتنایی کردید، حق مردم تهی دست را نیز تباه ساختید؛ اما آنچه را که حق خود میپنداشتید، طلبکار شدید. نه مالی هزنیه کردید و نه جانی را برای بنای آن به مخاطره افکندید و نه به خاطر خدا با گروهی از مردم (اعوان و انصار دستگاه قدرت) از در اعتراض درآمدید. شما از خداوند طمع بهشت او، همجواری با رسولانش و امان از عذابش را دارید؟! میبینید که پیمانهای الهی (به سبب خودکامگی یزید و اعوان و انصارش) نقض گردیده و شما هراسناک نمیشوید؛ ولی از برای پیمانهای پدرانتان میهراسید. حال آنکه پیمان رسول خدا شکسته شده و نابینایان و گنگان و زمینگیران رها شده اند. نه دل میسوزانید و نه درخور جایگاه تان رفتار میکنید و نه آنکه را که چنین میکند، یاری میرسانید. بلکه با چربزبانی و سازشکاری نزد ستمگران، خود را آسوده میسازید. اینها همه آن چیزهایی است که خداوند شما را به بازداشتن او و بازایستادن از آن فرمان میدهد و شما از آن غافلید.»
چگونه است که ایشان بین آن موقعیت (که امام حسین شرحش می دهد) و این موقعیت که امروز حکومت «جمهوری اسلامی» برای جامعه ما بوجود آورده شباهت نمی بینند؟. نمی خواهم بگویم که افرادی مثل اکبر گنجی یا عمادالدین باقی و یا زنده یادان سعیدی سیرجانی و محمد مختاری و داریوش فروهر و پروانه فروهر و ... امام حسین و زینب زمانه ما می باشند. اما معتقدم صحنه مبارزه آزادی خواهان راستین ما با سردمداران فعلی این حکومت همان صحنه کربلا و روز عاشور است. مگر نه این است که معتقدیم «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا». بنابراین بطور خیلی مشخص معلوم است که سید علی خامنه ای و اعوان انصار او در جای یزید و شمر و خولی و عمربن سعد زمانه نشسته اند و برای همه ما که بخواهیم کار حسینی کنیم راهی نیست جز آنکه از راه تبیین حقایق و افشای منویات پست عمله زور و قدرت و قانون ظالمانه و تبعیض آمیز «ولایت فقیه» آبروی شان را نزد جهانیان ببریم . بشرط آنکه خودمان زور نگوییم و از حقیقت دفاع کنیم و در این راه دست به فریب کاری و شبهه سازی و شانتاژ نزنیم.
ما باید به سخن خود امام حسین -که اتفاقا در اغلب کتب معتبر شیعه هم آمده- باور داشته باشیم؟ یا به آن یاوه هایی که آخوندها و صوفی ها به جهت فریب دادن مردم و رسیدن به قدرت و ثروت سر منبرها و تریبون دانشگاه ها سر می دهند؟ از کجای سخن امام حسین بر می اید که او به طلب شهادت و مرگ قیام کرده؟ او کی و کجا گفته که به قصد استقبال از مرگ رفته و می خواهد خون خود را در این معاشقه بر آستانه محبوب بریزد؟ شما آقای پرفسور دانشگاه لندن چرا از گفتن این یاوه ها که بافته اید خجالت نمی کشید ؟ چرا می گویید : «برای او مسئله بودن یا نبودن (مطرح) نیست، بلکه مسئله فنای عاشقانه است. (نک: شکسپیر ـ هملت). حسین و عاشقان حسینی صفت در پی بلا و سختیها و مشکلات وجودیاند در برابر عوام و واماندگان؟»
حسین به گفته خودش برای حقوق همین واماندگان و عوام بپا خاسته که آنها را از مزخرفاتی که شما و امثال شما سر منبرها می گویند نجات دهد، آنگاه شما می گویید «مردم از مشکلات و سختی ها فرار می کنند اما حسین در پی بلا و سختی ها و مشکلات وجودی اند». اگر مردم از مشکلات کار اجتماعی فرار می کنند بعلت آن است که کسانی مثل شما رهبران ایشانند که اجازه نمی دهید آنها حقایق را بشنوند و بدانند که خدای عالمیان همه انسانها را به فطرت پاک، یک سان آفریده که در آفرینش او دوگانگی وجود ندارد. یعنی اینگونه نیست که برخی ها امام حسین بدنیا بیآیند و برخی ها عوام و وامانده. (رجوع کنید به آیه 30 سوره روم). هیچ کس بر کس دیگری برتری ندارد. برتری از آن خدا است (الله اکبر) . همه انسانها خطا می کند (کل بنی آدم خطاء) و پیامبر نیز بشری است مثل ما (انا بشر مثلکم). بنابراین کسی بر کسی در این جهان ولایت ندارد که بر حسب آن بتواند در جامعه به سروری برسد و بر مردم حکومت کند. اداره جامعه و حکومت می باید به دست مردم و با رای آنها صورت گیرد. اگر آزادی باشد و مردم بر حسب بودن آزادی، کلام حق را بشنوند آنگاه مشخص است که رای آنها در جهت اصلاح کارها و امور کارایی پیدا می کند و درستی ها بتدریج ظهور پیدا می کنند. اما اگر جامعه بر حسب دیکتاتوری و خودکامگی چندی زورگو رهبری شود و قرار باشد سروری و سالاری به دست آنهایی باشد که به «ولایت فقیه» و یا «ولایت شاه» یا و «ولایت قریش» و «ولایت فلان حزب» معتقدند، آنگاه مشخص است که کار جامعه به گند و کثافت کشیده می شود. امام حسین برای احقاق این امور بوده که بپا خاسته، نه آن چیزها که آخوندها سر منبرها می گویند و یا حتا مولانا جلال الدین در دیوان شمس و مثنوی می گوید.
شما آقای پرفسور دانشگاه لندن ، شما که دیگر جز عوام و واماندگان به حساب نمی آیید. پس چگونه است که شما درباره شرک و طغیان رهبر «جمهوری اسلامی» سخنی بر زبان نمی رانید. به سخن خودتان، چرا شما برای خودتان بلا نمی خرید؟ آخر امام حسین چگونه می تواند اینگونه باشد که شما می گویید، آنهم با همراه کردن بسیاری از فرزندان خردسال خودش و خواهر و برادرانش؟ این چه ستمی است که شما بر او روا می دارید که بر او به اینگونه قضاوت می کنید؟
نه خیر. او را کشتند برای آنکه به زور و ظلم و ناحق زمانه خود تن در نداد. او را کشتند برای آنکه در پی حقوق از دست رفته انسانها بویژه ضعفا و همان واماندگان بود. چرا کسی از این شاعران و سخن سرایان به سخن او که در مصاف با اولین گروه از سپاهیان یزیدی ( به سرکردگی حربن یزید ریاحی ) گفت (و حتا در خطبه ی آغازین روز عاشورا آمده) توجه نمی کنند که گفت : « دعونی انصرف عنکم الی مأمنی من الأرض = رهایم کنید تا از شما کناره بگیرم و به جایگاهی از زمین بروم که امنیت داشته باشم»؟ این سخن کجایش به «استهلاک در مقام توحید» شبیه است؟ وقعا که ...
در کتاب « تحف العقول - ابن شعبه ی حرانی - ص ۲۳۹ » متن خطبه ای از حسین بن علی خطاب به عالمان اسلامی، نقل شده است که شدیدا به توبیخ آنان می پردازد. در پایان سخن نسبتا مفصل او ، آمده : « اللهم إنک تعلم أنه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لکن لنری المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک و یأمن المظلومون من عبادک و یعمل بفرائضک و سننک و أحکامک = خدایا ، تو میدانی که تلاش ما برای کسب قدرت و یا به چنگ آوردن بهره های دنیوی نیست ، بلکه برای آن است که معالم دین تو را نمایان کنیم و اصلاح را در شهرهای تو آشکار کنیم و از این طریق ، بندگان مظلوم تو (یعنی آنهایی که حقوق طبیعی شان را بر حسب ظلم حاکمان و قدرت طلبان و ثروتمندان از دست داده اند) در امنیت قرار گیرند و به الزامات و سنت ها و قوانین تو ، عمل کنند» .
و آیا معالم دین الهی آن بود که از آن «ولایت فقیه» درست شود؟ چرا کسی توجه ای به این جزییات ندارد و فقط چسبیده اند به داستان عشق حسین و فنای فی الله و اینکه حسین می خواست خودش را در توحید مستهلک کند . از این گونه تفسیرها است که برای عده ای رند و بی سواد اما فریبکار، پول و ثروت و قدرت فراهم می آید. یا یک انسان تو سری خورده ی عقب افتاده ای که در راستای «قضای الهی» و به قدرت رسیدن قدرت طلبان زورگو و فاسد و برتری طلب مجبور است تن به "رضای اراده الهی" بدهد و نداند که اراده الهی بر آن است که او آدم خلیفه الله و وارث زمینی اش باشد. و یا اگر از ستمگری و ستمدیده گی برخی ها فریاد زند ، فریادش به جنون کشیده شود و با انفجار خود، جان هزاران انسان دیگر را به خطر اندازد.
به نظر من موضوع دو آیه از آیات قرآن عامل اصلی انگیزش قیام امام حسین و حادثه کربلا است. آیه 11 سوره رعد که می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم = که خدا وضع و حال هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها به خودشان آن را تغییر دهند. که این به این معنی است که اگر مردم از جای شان تکان نخورند و مسائل اجتماعی زمانه خود را به سکوت برگذار کنند هیچ تغییر اساسی در کار اجتماعی آنها صورت نخواهد گرفت و اوضاع هر روز بدتر و بدتر خواهد شد. بر این اساس بود که امام حسین خواست با خارج شدن از مدینه و نشان دادن اعتراض خود، در مردم حرکتی بوجود آورد که منجر به سرنگونی حکومت نا مردمی سلطنت موروثی و ولایت طلب یزید گردد. حکومتی که بر حسب سنت رسول خدا می باید بیعتی و جمهوری می بود، اما پدر نابکارش یعنی معاویه بن ابی سفیان پیشتر (برخلاف قراردادش با امام حسن) به ترفند غدر و قدرت به نوع حکومت ولایت طلبانه سلطنت موروثی تغییرش داده بود. اینجا بود که امام حسین می خواست آنچه را که برادرش امام حسن در جهت تثبیت آن سنت بگونه ای صلح آمیز از آن دست کشیده بود، به گونه ای قهرآمیز اما نه قدرت طلبانه بر سر جایش بنشاند.
دوم اینکه او بر حسب آیه 256 سوره بقره که می فرماید: «لا اکراه فی الدین قد تبیین رشد من االغی و من یکفروا بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی ....» الی آخر
که معنی این آیه نیز آنست که در دین کراهت نیست. یعنی کسی که دین دارد و برایش تبیین شده که رشد چیست و ظلم چیست، آنگاه نباید کراهت داشته باشد که علیه طاغوت زمانه خود سخنی بر زبان نیآورد. آنکه برایش رشد از گمراهی تبیین شده مجبور است که طاغوت زمانه خود را- که حاکمان زورگو باشند- تکفیر کند و به خدا ایمان داشته باشد. چنین کسی است که ایمانش محکم است و او به ریسمانی محکمی چنگ زده که گسستن ندارد.
مشخص است که اگر کسی آبشخور فکری اش از چنین سرچشمه ای باشد دیگر نمی تواند راحت بشیند و مثل بسیاری از این روشنفکرنمایان و مذهبی نمایان در برابر طغیان طاغیان جامعه سخنی بر زبان نیآورد و برای ایز گم کردن، داستان کربلا را در راستای «ا صل منیع فنا در توحید فعل» و یاوه های از قبیل «استهلاک در مقام توحید» و غیره ذلک تفسیر کند. شرم بر شما باد!
پایان سخن اینکه: امروز با رفتن آمریکا به عراق خواه ناخواه مسائل دنیای غرب و جهان صنعتی با مسئله اسلام و البته مسئله نفت و منافع سیاسی و اقتصادی حکومت های سلطه گر و کشورهای منطقه گره خورده است. از طرفی هم مسائل «جهان اسلام» و موضوع حکومتهای سلطه گر و مشکل نابرابری های اجتماعی در کشور های باصطلاح «اسلامی» بنوعی با مسئله «تشیع» و آموزه های غلط شیعیان و سنیان و صوفیان از اسلام گره خورده است. بنابراین تا آن روز که ما نتوانیم به این مسائل به درستی بپردازیم و موضوع اسلام را از جهت استواری عدالت و برابری انسانها و حق طبیعی ایشان در تغییر دادن حکومتهای خودکامه مورد بازبینی قرار دهیم، حیطه حیات انسانی ما همچنان در تب کج اندیشی ها و بدآموزی های مذهبیون قدرت طلب و خودکامگان سیاسی خواهد سوخت و هر روز اوضاع و احوال بشریت بدتر و بدتر خواهد شد.
کوشش امام حسین بر آن بود که با یاری مردم ، این مهم را در سال 61 هجری صورت دهد تا نسلهای آتی بر حسب نیاز زمانه و عصر خود، به سادگی تغییرات اساسی را در جامعه خود صورت دهند. والا چرا او گفت: «هل من ناصر ینصرلی، از یاری کنندگان کیست تا مرا یاری دهد؟» برای اینکه او به دنبال کار فردی نبود و می خواست به همراهی مردم آن کار را صورت دهد. اما دریغ که بعلت پست فطرتی «عالمان دین» و عدم همکاری مردم مسلمان نمای زمانه اش صدای او در گلو خفه شد. تاسف بیشتر آنکه حتا بعد از گذشت 13 قرن که که عده ای مدعی اند شیعه اند و برای قتل ناجوانمردانه او و خاندانش عزاداری می کند، خود در خفه کردن صدای او از همه یزیدیان کوشاترند.
«حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش
از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد»
حسین میرمبینی
19 ژانویه 2008 میلادی
کالیفرنیای شمالی
* مطلب پرفسور سید سلمان صفوی را می توانید در سایت روزنامه آفتاب ملاحظه کنید
www.aftab.ir
|