سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

حقیقت چیست ؟ (۴ - قسمت پایانی)
کور شوم، لال شوم، کر شوم


هاتف رحمانی


• می پرسم نیروهای مشروطه خواه مگر از نظر مادی دارای چه توان و وزن و نیروئی هستند که بر مردم ما مکشوف نیست؟ کدام پایگاه سازمان یافته مردمی را دارا هستند که امر بزرگ جنبش دموکراسی خواهی را به حضور ایشان گره زده است؟ و چرا امر اتحادها در جامعه ما امروز به اولویت اتحاد با مشروطه خواهان تبدیل شده است؟ ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۷ آذر ۱٣٨۴ -  ۲٨ نوامبر ۲۰۰۵


بعد از آن چه كه در سه بخش گذشته در اين سری نوشتارها گفته آمد می خواهم به يک موضوع اساسی، که دغدغه ذهنی من در اين سال های اخير بوده است، به پردازم. بارها از خود پرسيده ام که چه عامل يا عوامل ذهنی و عينی   در پديداری اين رفتارها موثر بوده است؟ آيا ريشه اين کنش ها همان کشف فيلسوف مابانه ای است که حاملينش از گرمابه توهمات خويش بيرون جسته و برهنه در ملاعام فرياد يافتم يافتم سرداده اند؟ (۱) هرچه به سر وته اين تئوری پردازی محير العقولی که به نظر کاشفينش امری نو جلوه می نمايد، توجه می کنم، قادر به درک گزاره های اعلامی نمی شوم. شايد هنوز به اندازه کافی در بوته   "خود فرد بينی" پخته نشده ام و نتوانسته ام به آن دنيای روحانی فراطبقاتی برسم. از درگاه ايزد منان خاضعانه در همين جا و در حضور خواننده اين سطور می طلبم که ما را هم به راه درک خود به عنوان فرد که هم هگل و هم کانت و هم دکارت و هم مارکس بر ان صحه گذاشته اند هدايت کند. آمين
  اميد بسياری دارم که اشکال از فهم من بوده باشد. اما به خود که نمی توانم دروغ بگويم. مبتدا و خبر اين گزاره ها بيشتر توجيهی اند تا منطقی و تحليلی. مثلا حدود دو سال پيشتر يکی از اين رفقا در پاسخ مقاله ای که از اينجانب درج شده بود، به صراحت اعلام کرده بود که : حداکثر خواست و آروزی ما (به برداشت من) همان جمهوری دموکراتيک، لائيک و فدرال است و نه چيزی بيشتر. .... (۲)
   حدود ۶ ماه پس از آن مقاله همان رفيق طی مقاله ای از مصوبات آخرينشان هم که خود پيشنهاد دهنده آن بودند که به تصويب اکثريت سازمان هم رسيده بود،   فراتر رفته و گسترده کردن اتحاد و ائتلاف را مطرح کردند. (٣) و اتفاقا شايد ٣ ماه پيش از نشست برلين هم در نقد به چپ اعلام می کردند که: بنظر ما يك پروژه سياسی فراگير نه فقط در نفی آن چيزی كه نمی خواهد، يعنی نفی نظام جمهوری اسلامی، بلكه بايد بر روی نظام و مدل آينده و جايگزين هم به توافق برسد. بدون توافق روی اين دو خواسته و هدف، همكاری و هماهنگی بين طيف های متفاوت سياسی در بعدی وسيع و تاثير گذار عملی نخواهد شد. (۴) و اين همه البته در شرايطی طرح و پيگيری می شد که در سطح جنبش و جامعه مسائل عديده ای وجود داشت که حداقل ائتلاف، همفکری و اتحاد نيروهای «چپ، دموکرات و جمهوری خواه» را می طلبيد. پراکندگی در مقاطعی چون انتخابات مجلس، انتخابات رياست جمهوری، مسئله هسته ای و... ده ها مسئله حاد ديگر از بارزترين نمونه های پراکندگی، انزوا طلبی، خود برتربينی و در کل نقار و نفاق در ميان اين نيروها بود. در تمام اين موارد نه نشستی بر گزار شد، نه تلاشی برای همکاری و اتخاذ مواضع انجام شد و نه سر وصدايی در مورد دموکراتيسم و ضرورت جذب همه نيروها برپا گرديد. تا اين که يکباره با تشريف فرمايی رضا شاه پهلوی دموکرات به المان بساط نشست برلين گسترده شد. باز هم ما مانديم و اين اعوجاج پايان ناپذير ارتقا ايدئولوژيک، گيرم که اين بار ظاهرا بر ضد ايدئولوژی!!
البته دوست عزيزی هم که خود داعيه دار اوليه اين نوع اتحاد ها بوده اند در اين ميان می خواهند به نادموکرات هايی چون حقير با زبان زيبای استدلال بقبولانند که دموکرات بودن مهم تر است از جمهوری خواه يا مشروطه خواه بودن. ما را سرزنش می کنند که درک درستی از اين مقوله نداريم. (۵) ضمن اينکه حق را حتما به ايشان می دهيم فقط محض خالی نبودن عريضه به عرض می رسانيم که   دوست عزيز! ما آموخته ايم، يعنی شايد از دوستانی چون شما، که   دموکرات بودن درجه سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ايران نيست که فله ای و دلبخواه به عنوان پيشوند و يا پسوند با افزودنش بر اسمی معجزه آسا ان اسم را در رديف دموکرات ها قرار دهد. اگر قدرت درجه ای در سپاه قادر است سربازی را به درجه سرهنگی ارتقا دهد، شايد معجزه غيبت منطق و اثر شفا بخش حاکميت رانت است. اما بارها اعلام کرده ايد که جنس مسائل اجتماعی شانی دور از اين حرف ها دارد. گفته ايد و بار ها هم, که اينجا حوزه تفکر، پرسش، تدبير و راه جويی است. ما باور کرده ايم که هيچ مشروطه خواهی به صرف افزايش کلمه دموکرات، دموکرات نخواهد شد. البته اين به مفهوم عدم وجود مشروطه خواه دموکرات نيست. ولی تجربه عينی نشان می دهد که اين قبا برای مشروطه خواهان ما کمی گشاد است. به قول مرحوم نسيم شمال:
لال شوم کور شوم کر شوم                                           اما محال است که من خر شوم.
در قسمت سوم اين رشته مقالات از زبان خود آقای رضا پهلوی نشان داده شد که رضا شاه حتما کبير! پهلوی الگوی رفتاری ايشان است. با اين صغری و کبرايی که چيده شده است آيا به نگارنده اجازه می دهيد به پرسم که آيا شما، رفقا و دوستان عزيز حکومت رضاخانی را مشروطه و دموکرات ارزيابی می کنيد؟ حكومتی که صدها دليل علمی، اجتماعی و فرهنگی نشانگر آن است که   جمهوری اسلامی جز باز توليد آن بر بستر اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی جامعه ما نيست. و حتی يکی از کانديدا های نظامی رياست جمهوری رژيم هم به هوس استفاده عملی تر از اين واقعيت باز توليد شده رضاخانی افتاده بود که البته اسباب خنده خيلی ها را فراهم کرد. و يا اين که شما هم در نفير ‹امروز فقط اتحاد» از پاسخ شانه خالی خواهيد کرد؟
می پرسم نيروهای مشروطه خواه مگر از نظر مادی دارای چه توان و وزن و نيروئی هستند كه بر مردم ما مكشوف نيست؟ کدام پايگاه سازمان يافته مردمی را دارا هستند که امر بزرگ جنبش دموکراسی خواهی را به حضور ايشان گره زده است؟ و چرا امر اتحادها در جامعه ما امروز به اولويت اتحاد با مشروطه خواهان تبديل شده است؟
مورد ديگری هم که نمی توان در برابر آن سکوت کرد رفتار غير معمول و معقول اين نوع از ائتلاف است. در اين ائتلاف   ظاهرا صحبتی از مشکل اساسی جامعه ايرانی که اتحاد بايد حول حل آن مشکل شکل بگيرد نيست. اين اتحاد و ائتلافی است بر راه حلی از پيش مفروض، يعنی رفراندم. کدام تحليل عينی از وضعيت سياسی – اجتماعی ايران مسجل کرده است که اين بهترين و يگانه راه حل است؟ صرف عنوان اين گزاره که ميهن گرفتار "بيداد نظامی ضد تاريخ است"، آيا مجوزی برای تحميل راه حلی است که به اذهان شما رسيده است. کدام منطق علمی بر مطلق کردن يک راه حل برای يک معضل اجتماعی مهر تاييد می زند؟ راه حلی که پيشاپيش برای آن برنامه هم نوشته ايد و چشم انتظار که حتما در قانون اساسی آينده جز اصول اساسی قرار گيرد.
آيا اين چه نوع از دموکراتيسم است که از يک سو به هر آنچه تلاش پيشينی می تازد و از سوی ديگر قصد دارد کل جريان سيال جنبش اجتماعی را در تار و پود راه حلی يگانه يعنی رفراندم گرفتار نمايد. نه دوستان، راست نمی گوييد و نه تنها دموکرات نيستيد بل زشت ترين ليبراليسم برده ساز اجتماعی را به تبليغ نشسته ايد.  
دغدغه ديگری که مرا مشغول می کند، موقعيت زمانی وقوع اين ارتقا ايدئولوژيک و تقدم دموکراسی بر جمهوری خواهی و ضرورت ائتلاف و اتحاد با مشروطه خواهان است. اگر چه رفيق کشاف ما اصرار دارد که سابقه پانزده ساله ای برای اين هويت به تراشد. (۶)
با توجه به شرايط عينی و ذهنی و تحليلی که صاحب اين قلم از وضعيت داخلی و خارجی دارد احتمالات زير را قوی ترين احتمال اين تغييرات و جهش های ناگهانی و خلق الساعه می داند.
۱_ برخی از اين رفقا در خارج از کشور و تحت فشار بسيار کشنده تبعيد بريده و مستاصل شده اند و به هر ريسمانی برای رهايی چنگ می اندازند.
۲_ بسياری از اينان بر راه رفته نادمند و امروز قدر عافيت را دريافته در هوای استقرار آرامشی برای آخرين سال های زندگی، تلاش می کنند جبران خطا نمايند.
٣_ برخی از اينان برای رهايی از بدی طبق روال معمول اين چند دهه زندگی ايرانی، بد را بر بدتر رجحان می دهند.
۴_ اوضاع جهانی آبستن حوادثی است که اين دوستان با شامه ای تيزتر از توده مردم برای استقبال از اين تغييرات خود را مهيا می کنند.
۵_ سلطنت طلبان پول دارند و آبرو ندارند. بر عکس، اين رفقا آبرو دارند و پولی در بساطشان نيست. ترکيب اين دو نيرو می تواند از نظر عده و عده کارساز باشد. (۷)
۶_ طرح سناريو عراق و افغانستان در افق تحولات ايران مدنظر قرار گرفته است. و اين حرکت فرار به جلويی برای يارگيری فرداست.
 
تضاد امپرياليسم و جمهوری اسلامی
برای ورود به بخش ديگری از اين نوشتار لازم می دانم ابتدای امر نگاهی به جمهوری اسلامی و مخالفين خازجی اش بيندازيم. امريکا در راس همه مخالفين جمهوری اسلامی قرار دارد. امريکا امروز به لحاظ شناخت علمی از مقولات سياسی – اقتصادی جهان در راس امپرياليسم جهانی قرار گرفته است.
گمان می کنم بتوانيم بر روی اين مدل در توصيف رفتار امپرياليسم به توافق برسيم. زنده ياد پل سوئيزی معتقد بود که امپرياليسم خواهان جلب حداکثر همگرايی در بين کشورهای جهان است. هرگونه گريز از مرکزی در اين روابط خود نقضی بر خواسته سرمايه و امپرياليسم است. بر همين اساس در دهه های پس از جنگ جهانی و تمام سال های استمرار جنگ سرد بر اين تلاش پای می کوبيد که حداکثر نيرويش را در جلو گيری از گريز از مرکز سازمان دهد. جنگ کره، کودتا در اندونزی، کودتا در ايران جنگ ويتنام، تحريم ۴۵ ساله کوبا و ۲۰ ساله جمهوری اسلامی حمله نظامی به افغانستان و عراق و ده ها مورد ديگر می تواند گويای انطباق اين مدل بر رفتارهای امپرياليستی باشد.
با فروپاشی کشورهای سوسياليستی شرق اروپا به ويژه اتحاد جماهير شوروی، امريکا به يگانه ابر قدرت جهان تبديل گرديد. در طی سال های پس از فرو پاشی تلاش های بسياری در جهت بازسازی فنی، اقتصادی، فرهنگی و ايدئولوژيک امپرياليسم انجام گرفته است. يورش جديدی آغاز گرديد. دولت های رفاه برچيده شدند. تغييرات بنيادی در قوانين رفاه اجتماعی به زيان زحمتکشان آمريکا به عمل آمد. زحمتکشان تمام کشورها در موضع ضعيف و تدافعی قرار گرفتند. جنبش های رهايی بخش ملی فرو کش کردند.
  در تابستان ۲۰۰۱ عمليات تروريستی يازده سپتامبر رخ داد و ايده جديدی تحت عنوان مبارزه با تروريسم و کشورهای ياغی مطرح گرديد. سازمان های گوناگون امپرياليستی از قبيل اينتر پرايز، ذخاير فکری، بنياد کارنگی، موسسات ياری به توسعه دموکراسی؛ خانه آزادی و افرادی چون مايكل لدين و... ده ها از اين قبيل، صحنه گردان سياست های رسمی و غيررسمی امپرياليسم در رابطه با مديريت بحران کشور های ياغی گشتند.
  راه حل هايی چون انقلاب های رنگی و مخملی (٨)، برگزاری رفراندم، تحريک جنبش های ملی با عناوين فريبنده فدراليسم و اعمال فشارهای بين المللی در سازمان های جهانی و در هر موردی که اين کشورها يکی از طرف های آن هستند، مثل انرژی اتمی در مورد ايران و کره شمالی يا دخالت در امور لبنان در مورد سوريه و يا نقض دموکراسی در مورد ونزوئلا   مورد توجه، ارزيابی و اقدام قرار گرفت. تحميل برگزاری همه پرسی در ونزوئلا يکی از همين ترفند ها بود که با شکست مواجه گرديد.
قرار دادن کشورهايی چون کره شمالی، عراق، ايران و سوريه در فهرست کشورهای ياغی خود بسيار سئوال برانگيز است. تفاوت بنيادينی بين همه اين کشور ها با يکديگر وجود دارد. علت تامه قرار گرفتن اين کشورها در اين فهرست ظاهرا، عدم پايبندی اين کشورها به رعايت حقوق بشر و دموکراسی در کشورشان حمايت از تروريسم و تلاش برای دست يابی به سلاح هسته ای است. با مقايسه ای هر چند سطحی می توان به پوچی اين ادعا پی برد. امريکا و امپرياليسم دل نگران هيچ حقوق بشر و هيچ سلب دموکراسی در هيچ کجای جهان نيستند. به نقشه همسايگان ايران نظری بيندازيم، خواهيم ديد که اين دروغی آشکار است. آيا رژيم عربستان، يا کويت، يا امارات، دموکراتيک تر است يا مثلا سوريه؟ آيا پاکستان و اسرائيل دارای   نيروگاه های پيشرفته   هسته ای هستند يا خير؟ مسئله اصلی امريكا همانا همگرايی و يا نيروی گريز از مرکزی است که در حاکميت اين کشور ها وجود دارد .
جمهوری اسلامی اتفاقا مورد خوبی برای بررسی اين موارد است. اين جمهوری از حداقل ۱۶ سال پيش درست منطبق بر خواسته های امپرياليسم در فاز جهانی سازی حرکت کرده است. اجرای سياست تعديل اقتصادی، اخذ وام از صندوق بين المللی پول برای اجرای پروژه های پيشنهادی آن ها،   خصوصی سازی مبتنی بر رانت، فشار روز افزون بر گرده زحمتکشان، اجرای قواعد کار قراردادی در کارخانه ها وادارات، لغو بيمه اجباری برای برخی کارگاه ها، جلو گيری از هرگونه ايجاد تشكل مستقل صنفی و سياسی با تكيه بر پيگرد و زندان و شلاق، گسترش بخش خصوصی لجام گسيخته مبتنی بر رانت های دولتی، ايجاد بورژوازی رانتير دلال کمپرادوری که تا خرخره در معادلات تجاری _ اقتصادی امپرياليسم غرق شده است، تلاش نزديک به بيست باره برای کسب عضويت در باشگاه تجارت جهانی، تبديل ايران به ويترين انواع توليدات جهان سرمايه داری با رشد بی رويه واردات آزاد و قاچاق، فروپاشی چيزی که به نام صنعت ملی وجود داشته است، ورشکستگی و اضمحلال بخش سرمايه و توليد، و برقراری همان روابط اقتصادی – اجتماعی مسلط بر تمام جهان سرمايه داری در روزمره ترين آنات زندگی شهروندان ايرانی. همين جا صريحا بگويم که انتصاب هرگونه امپرياليسم ستيزی بر جمهوری اسلامی، از طرف هر نيرويی که باشد چيزی جز دروغ و فريب مردم نيست.
با توجه به مواردی که گفته شد چه اختلافی بين امريکا و جهان امپرياليستی از يک طرف و کشور جمهوری اسلامی ايران   از طرف ديگر وجود دارد؟
  مبارزه جمهوری اسلامی و امريکا، چالشی است عميقا ايدئولوژک. از يک سو امپرياليسم امريکا به رهبری نو محافظه کاران _ که در بست نيرويی است بنياد گرا _ بر آن سر است که شيوه زندگی امريکايی را به عنوان کالايی سراسری به اقصا نقاط جهان صادر و جريان زندگی احاد بشر را تحت تاثير قرار دهد و از سوی ديگر رهبران جمهوری اسلامی با گروگان داشتن ۶۰ ميليون ايرانی در اين رويا هستند که با راه اندازی جريان بنيادگرای اسلامی نقشه ديکته شده امريکا را نقش بر آب ساخته و عظمت امپراتوری اسلامی را با دست يابی مثلا به سلاح اتمی و غيره زنده نمايند. اين هر دو سر و ته يک کرباسند. هر دو دولت های غيرآزادی هستند که به گفته مارکس، سياست را مذهبی و مذهب را سياسی می کنند. اين هر دو سيستم   قادر به تامين آزادی برای هيچ اکثريتی نيستند چه رسد به آزادی نوع بشر. (۹)   هر دو اين نيروها، نيروی شر بوده و در جهت انقياد هر چه بيشتر مردم به طور کلی و مردم خود به طور خاص می کوشند. هر گونه خيال بافی برای آن که در مبارزه عليه يکی از اين نيروها، می توان به نيروی ديگری تکيه کرد، عاقبتی جز روسياهی و نابودی و استحاله نخواهد داشت.  
کتمان نمی توان کرد که اين هر دو نيرو به خشن ترين شکل ممکن در جهت آلوده کردن مسير صلح، سراپا نيرو پيش می تازند. در اين ميان امپرياليسم امريکا به دليل برخورداری از امتياز ابر قدرتی و حمايت همگرايان جهانيش دست بازتری برای عمل دارد و گاهی جمهوری اسلامی را چون گربه در کنج ديواری به مخمصه می اندازد مثل مورد انرژی اتمی و جمهوری اسلامی هم بر خشونت ظاهری چنگال هايش بر اين چهره زشت می افزايد. هر دو فريب کارند. اما روند جاری بر اساس شواهد در مورد خواست امريکا، بر اين است که امر سرنگونی جمهوری اسلامی بر مدل های پيش فرض، از قبيل انقلاب مخملی، رفراندوم و... انجام گيرد.
برای تدارک اين نيرو، شرط اصلی، چنان که در حرکت های مشابه در يوگسلاوی، اوکراين و...، قابل مشاهده است اتکا به وفادارترين نيروهاست. سلطنت طلبان وفادارترين نيرو به امپرياليسم هستند. هم به لحاظ پيشينه تاريخی، هم بنا به عملکرد ۲۵ ساله پس از پيروزی انقلاب بهمن و هم به لحاظ علائق طبقاتی. اما اين نيروها بی آبروتر از آنند که صحنه گردان اصلی حرکت باشند. لذا ضروری است که جنبش رهايی بزک شود. نگارنده قبلا در مقاله ای ديگر نوشته بودم که سبد اپوزيسيون امريکايی ايران پر است. هم مارکسيست دارد مثل حزب کمونيست کارگری، هم مسلمان دارد مثل مجاهدين، هم ملی دارد و هم مشروطه خواه. به نظر می آيد در اثر ژرفش جنبش، اين آلترناتيو ديگر پاسخ گوی خواسته های امريکا نيست. پس نيروی تازه نفسی لازم است تا نقش الترناتيو آبرومند را بازی کند. در سطور بالا نوشتم که سلطنت طلبان پول دارند و نيروهای چپ آبرو .ترکيب اين دو می تواند راه گشای آلترناتيو سازی امريکايی باشد. گستره ای چون ده ها ماهواره، حمايت رسمی در مجامع جهانی، پول بی دريغ برای شعبان جعفری های جديد، و قدرت رسانه ای توجيه تئوريک از جانب اين نيروها برای بزک کردن جنبش.
خلق جملات مطنطن و بی محتوايی از قبيل «بيداد نظامی ضدتاريخ» (۱۰) اتفاقا دسته گلی است که اين رفقای تازه به مشروطه خواهان رسيده به آب داده اند وگرنه در ادبيات مشروطه خواهان يافت نمی شود. يا ريختن تاس اختلافات پانزده ساله در چشم به هم زدنی (۱۱)، چيزی جز جلب رضايت خاطر سخت گير طرف مقابل نيست. و اتفاقا اين همان رفتاريست که در قسمت گذشته با عنوان اظهار ندامت بر آستان پهلوی از آن ياد کردم.
رفقا، شما هيچ از تاريخ نياموخته ايد. در زمان هايی نه چندان دور، در خانه های تيمی، دور ازسرنوشت واقعی توده مردم به دوش فنگ، پافنگ كردن مشغول بوديد و گمان می كرديد كه موتور محرك تاريخيد. اكنون نيز دور از اجتماع حقيقی در پسله های مخوف اما بزك شده به زنگار دموكراسی برلين آوازی را می خوانيد كه گويا انتهای تاريخيد. هنوز هم گروهی هستيد عاشورايی كه با تمام وجود مذهبيتان سياست را مذهبی می كنيد و مذهب را سياسی. باشيد تا روشنای قضاوت تاريخی را شاهد باشيم. آنچنان كه ديروزتان را امروز خود به مضحكه نشسته ايد.  
 
۰۵/۰۹/۱٣٨۴
Hatef_r2002@yahoo.com
 
پانوشت ها :
۱_   politic.iran-emrooz.net رحيم طاهر پور. كدام سمت ايستاده ايم
۲- پاسخی به مقاله «توفان در فنجان» اخبار روز دوشنبه ٢۴ شهريور ١٣٨٢ – ١۵ سپتامبر ٢٠٠٣
٣- مقاله سليمی در كار انلاين كه متاسفانه به دليل حاكميت فيلترينگ از دادن لينك معذورم.
۴- ضرورت ائتلاف گسترده حول دمكراسی / سليمی – مقصود نيا/ اخبار روز/ يكشنبه   ١٢ تير ١٣٨۴ – ٣ ژوئيه ٢٠٠۵
۵- دموكراسی يا قيموميت سياسی؟ / ايران امروز / سه‌شنبه ١ آذر ١٣٨٤ – ٢٢ نوامبر ٢٠٠٥
۶_ طاهرپور پيشين    
۷-   حتی از نگاهی بورژوا ماب هم به محاسبه سود/هزينه ، معامله انجام گرفته،   معامله شيرينی نيست. چرا كه حتی   اگر رضا پهلوی ميليون ها دلار خرج تبليغات می كرد قادر به جلب حتی يك هزارم توجه كنونی به مشروطه طلبان نبود. مگر انكه پشت ظاهر اين خسارت سود هنگفتی وعده شده باشد. اگر چنين نباشد باز هم هوادران چپ از بورژوازی بازی خورده اند.
٨- برای اطلاع بيشتر از اين شامورتی امپرياليستی به مطالب زير مراجعه كنيد لازم به ياد آوريست كه نقل اين مطالب به مفهوم موافقت كامل با آن ها نيست:
_ www.iran-chabar.de
               www.iran-chabar.de
www.roshangari.net چهره ای پنهان در پشت نقاب فدراليسم برای ايران
 
Thomas Burgenthal, International Human Rights in a Nutshell, St. Paul , Minnesota , West Publidhing Co. ۱۹۹۵ .
راه كارگر   شماره های ۲٣۹ و ۲۴۰ مقاله   خانم ا لميرا مرادی
۹- شايد يكی از اخرين فقرات دموكراسی امريكايی دولت حاكم بر عراق است. اين دولت عليرغم اينكه هر روزه ده ها نفر از شهروندان بی پناه عراق طعمه آشوب، جنايت و ترور سازمان يافته گروه های جنايتكار قرار می گيرند و بر خلاف صدها مسئله اساسی امنيتی، اجتماعی و رفاهی از امر خطير مبارزه با طبقه كارگر هم غافل نبوده و بخشنامه ٨۷۵ را در مخالفت با ايجاد تشكل های مستقل كارگری صادر می نمايد .
۱۰- بيانيه نشست برلين      www.iran-chabar.de
۱۱- طاهرپور، پيشين


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست