یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

فرافکنی های پوستینه پوش


بینا داراب زند


• از خوانندگان خود تقاضا دارم تا به ۱۵۰ سال تاریخ مبارزه ی نظری چپ و هزاران هزار کتاب و مقالات این جنبش رجوع کنند و ببینند آیا تا به حال حتا یک پاراگراف را آلوده به چنین شیوه ای از برخورد، حتا به منفورترین چهره های تاریخی می یابند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۰ بهمن ۱٣٨۶ -  ۹ فوريه ۲۰۰٨


توضیح ضروری اخبار روز: مقاله زیر در پاسخ به نوشته ی اخیر آقای ناصر زرافشان به نام «طعنه ی تیرآوران»، از سوی آقای بینا داراب زند برای انتشار در اختیار اخبار روز قرار گرفته است. از آن جا که مقاله ی آقای زرافشان پیش از این در اخبار روز منتشر شده است، خود را موظف به انتشار این جوابیه نیز دانسته ایم.
اخبار روز در اینجا مایل است ناخرسندی خود را از این نوع شیوه ی بحث که در هر دو مقاله مورد استفاده قرار گرفته است اعلام کند. ما آرزو داریم بحث و گفتگو در بین فعالینی که خود را متعلق به اردوگاه چپ در ایران می دانند، در فضایی صمیمانه تر و بدون دشمنی و تهمت و افترا جریان یابد و کمکی به حل مشکلات نظری و سیاسی همه ی ما باشد.



قضیه یِ پوستین پوش ما داستان کِرمی است که سیبی فاسد را جهان وانفسا می پنداشت و هر چه به او می گفتند که ورای افق دیدش جهانی نهفته بغایت گسترده تر، حکایت یاسین بود بر گوشی ناشنوا. فکر نکنید که این را صرفاً در پاسخ به کنایه یِ اهانت آمیزش می گویم. نه! در این کشاکش بازداشت رفقایِ دانشجو، دوستی با او درباره یِ رفیق علی سالم صحبت کرده بود. وی پس از ابراز نا آشنایی و اصرار در عدم دستگیریِ علی، بالاخره با دیدنِ عکس اش و اصرار دوست ما، با تعجب گفته بود:" این که نه دانشجو است و نه چپ! به آن نشان که تا به حال به دیدن من نیامده است!" حال، علی سالم کیست؟ دانشجوی چپ فارغ التحصیل فوق لیسانس پلی تکنیک و یکی از بازداشتی های ۱۲ آذر که با وثیقه ی ٨۰۰ میلیون ریالی آزاد گشته و از جمله اتهاماتش عضویت در شورای منتخب مرکزی کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل های مستقل کارگری و نماینده یِ منتخب این کمیته در شورای همکاری تشکل ها و فعالان کارگری. نشناختن چنین فردی از طرف کسی که ادعای شرکت در پراتیک مبارزاتی دارد، قابل تأمل است. این اطلاعاتِ سوخته را خدمتتان عرض کردم تا ببینید با چه نوع جاندار خود شیفته و متوهمی، یک سال را در اوین و چند ماه از آن را بعنوان "همسفره" سر کردم و پس از آزادی نیز برای اینکه مورد تنگ نظری اش قرار نگیرم و بواسطه همین تنگ نظری، در دنیای محدودش، به عنوان تهدیدی ظاهر نشوم، چه کوشش ها که نکردم. اما نشد که نشد. شانس مرا ببینید: می بایست به اروپا معراجی داشته باشد و در آنجا، بر خلاف باورها و سخنان پیشین اش، بر او "علیه جنگ" وحی ای نازل شود و برای پیشبرد "وظیفه اش" بسوی صلح نوبل برنامه ای سامان دهد که سایت و هیئت تحریریه ی "سلام دمکرات" را تهدیدی برای خود تشخیص داده و به محض بازگشتش "بچه مرشد" های خود را به سویمان "کیش" کند.

از خوانندگان خود تقاضا دارم تا به ۱۵۰ سال تاریخ مبارزه ی نظری چپ و هزاران هزار کتاب و مقالات این جنبش رجوع کنند و ببینند آیا تا به حال حتا یک پاراگراف را آلوده به چنین شیوه ای از برخورد، حتا به منفورترین چهره های تاریخی می یابند که او و نوچه هایش نثار ما کردند؟ آیا چنین شیوه ای برازنده ی فردی است که خود را یک "متفکر چپ"(!) قلمداد می کند؟ در عوض نگاهی به کمپ بورژوازی بیاندازید. در آن صورت در خواهید یافت که در تمامی رقابت های انتخاباتی ایشان از این نوع ضد تبلیغات و ضد ادبیات و انگ زدن ها و برچسب ها فراوانند. چرا جای دور برویم، به همین حکومت بنگرید که چگونه برای از دور خارج کردن و منزوی ساختن ِ رقیب از چنین شیوه هایی استفاده می کند.

در اولین حمله شخصی به من ، یکی از اعضای سابق هیئت تحریریه سلام دمکرات که خود نیز شفاهاً مورد چنین حملاتی قرار گرفته ، از من خواست تا پاسخی در خور به نویسنده یِ آن بدهم، پاسخ من در آرشیو نامه هایم موجود است که گفته ام: نه بلدم و نه دستم می رود که با چنین شیوه ای قلم و ذهن دیگران را آلوده سازم. اما بنا بر اصرار او چند سطری در یکی از یادداشت های سردبیر به این اتهامات اشاره کردم. این اتهاماتی که "رهبر عظیم الشأن فراخوان ضد جنگ" در فحشنامه ی خود با عنوان "طعنه ی تیرآوران" نثارم کرده دارای تاریخچه ای است. به یاد دارم قریب به دو سال و اندی پیش، خود شیفته ی متوهم دیگری که او نیز به پایان خط اعتبار سیاسی اش رسیده بود و چون این حضرت، سرنوشت محتوم خود را به اشتباه، به انتقادها و عملکرد من در مقابله با خود نسبت می داد، در همکاری با محفل امنیتی فخرآور، که او نیز شرایط سقوط خود را ناشی از نامه ای از زندان می دانست که امضای من نیز در زیرش قرار داشت، از آنجا که در زندگی ۵۰ ساله ی من کوچکترین نقطه ی تاریک و یا مبهمی نیافتند تا با افشای آن بتوانند انتقام خود را از من بگیرند، این شایعه را اختراع کرده و از طریق یکی از تلویزیون های ماهواره ای سلطنت طلبان انتشار دادند. جالب اینجاست که در آن زمان، همین حضرت و عاملی که وظیفه ی شیوع دوباره این شایعه را متقبل شده است، به دفاع از من پرداخته و در مقاله ای با عنوان "بینای دانا" گفته بود که: " بینا که از الباقی تبار جوانان سابق کنفدراسیون دانشجویی خارج از کشور است،هنوز که هنوز است،زیر همان عَلَم سینه می زند و معتقد است که آن مرغ یک پا بیشتر ندارد و به هیچ صراط دیگری هم مستقیم نمی شود.....و برای همین هم در این چند ساله که به ایران برگشته است مرتب زیر ضرب این دسته و آن دسته بوده است.یکطرف دستگاهی است که برایش ٣ سال زندان نوشت،و طرف دیگر جوجه هایی که زیر بال شان عکس پرچم آمریکاست و به هزار برچسب نا چسبی می خواهند او را به راه بیاورند تا دست از نقدشان بردارد." (همانجا) اما اینک که خودِ ایشان در معرض نقد و انتقادی نظری با رعایت کامل اخلاق سیاسی قرار گرفتند (۱)، با شیوه ای به مراتب لومپنانه تر ، از همان شکری مصرف می کنند که محفل اطلاعاتی فخرآور بر روی میزشان گذاشته است. تنها نوآوری ایشان "آدرسی" است که در مورد "دریافت کمک های مالی از سوی سلطنت طلبان" به من نسبت می دهند تا بهانه ی لازم را برای بازداشت اینجانب توسط وزارت اطلاعات تأمین کرده باشند. در صورتیکه هر که مرا می شناسد این را می داند که از خانواده ی نسبتاً مرفهی به دنیا آمده ام و هرگز نیاز به کمک مالی نداشته ام و از همان روزهای دانشجویی، خود تأمین کننده ی کمک مالی به مبارزین بوده ام و یکی از اتهاماتی که در آخرین بازداشتم (در سال ٨٣) به من وارد آورده بودند "کمک مالی به گروه های غیر قانونی" بوده است. و همه یِ اینها برای چه؟ برای اینکه من و تنی چند از یارانم هنوز به نقش تاریخی ِ پرولتاریا اعتقادی استوار داریم، و خواهان استمرار سمت گیری به منافع طبقه ی کارگر و تشکیل نهادهای مستقل طبقاتی آن هستیم، و حاضر نیستیم به بهانه ی خطر آمریکا با سرمایه یِ بومی و حکومتش تحت هیچ عنوان و "جبهه ای" کنار بیاییم و انرژی محدود خود را صرفِ موفقیت حکومت اسلامی در پیشبرد استراتژی هژمونی منطقه ای اش کنیم. متاسفانه این موضع ما با اهدافِ شخصی ِ "رهبر معظم فراخوانِ ضد جنگ" ضدیت یافته، و به تیریش "پوستین اش" برخورده و ما را مورد غضب قرار داده است. باید خدا را شکر کرد که فقط صاحبِ قلم است، وای به حال ما اگر " تیغ قدرت"ی در دست داشت! در اینصورت بعید نبود که ما هم در مقابل تلویزیون آمده و به منقلی بودن که هیچ، به سوزنی بودن و کراکی و هزاران کوفت و زهر ماری که نامشان را هم نشنیده ایم اعتراف می کردیم.

جالب تر آنکه، این "استاد"(؟!) که در ذهن متوهم خود مقام والایی در دانش و علم سیاست دارد و دیگران را به بی سواد و کم سوادی متهم می کند، در طول یکسال گذشته فقط سه مطلب ارائه داده است. که دو تای آن فحشنامه بوده (یکی به آقای عباس میلانی و دیگری به این حقیر) و دیگری یک "فراخوان ضد جنگ" که مطلبی کوتاه و تکرار مکرراتِ اراجیفِ بیش از ۵۰ سال پیش است و دارایِ ارزش تحلیلی و رهنمودی چندانی نیست. در اینجاست که از خود می پرسم، بر مبنایِ چه محصول فکری ای اینهمه ادعای نبوغ و بزرگی دارد؟ آیا ترجمه یِ مطالب دیگران بیانگر میزان دانش مترجم است؟

همچنین، آنچه در زندان از گذشته ی خود می گفت نیز چندان قابل اعتنا نیست. او خود را به گروه "ستاره سرخ" نسبت می داد که تا آنجاییکه من به خاطر دارم، بخشی از "سازمان انقلابی حزب توده" و از مائوئیست های معتقد به تئوریِ سازشکارانه یِ "سه جهان" بود ، که سازمان مادرش در زمان انشعاب کنفدراسیون به عنوان "خط راست" لقب گرفت. چرا که با پذیرش شعار "سرنگونی سلطنت پهلوی" از سویِ کنفدراسیون مخالفت می کرد. حال اینکه چنین سازمانی با چنان باوری چه نیازی به یک بازوی مسلح داشت، التقاط و سوالی است که می بایست خودشان به آن پاسخ دهند. و از این گذشته، بیاییم و با تساهل بگوییم که باور به "مبارزه مسلحانه چریکی" نشان می دهد که حداقل این جناح از "سازمان انقلابی" از سرنگونی رژیم پهلوی طرفداری می کرده است (۲) ولیکن حداقل امروز بر ما هویدا گشته که این تئوری چیزی جز توجیه خشم دهقانی توسط چند روشنفکر ماجراجو یِ معتقد به "سوسیالیسم تمام خلقی" (پوپولیسم) نیست و هیچ قرابتی با مارکسیسم و علم مبارزه ی طبقاتی ندارد.

واقعیت آنست که تا زمان انتشار روزنامه های اصلاح طلب من نیز نام او را نشنیده بودم. و در مورد عنوان "وکیل شجاع قتل های زنجیره ای" و تحمل زندان به این علت نیز شک و تردید بسیاری دارم. چرا؟ به علت آنکه هنوز اسرار این قتل ها همچنان نا گفته باقی مانده و آنچه که از آن شنیده ایم توسط گنجی و باقی و حتا علیرضا نوری زاده بوده است. این "وکیل شجاع" کدام اسرار را بر ملا ساخته است؟ آنها را در کجا نوشته که ما هم بخوانیم؟ البته نمی گویم که در طول تحقیقاتش به هیچ واقعیتی پی نبرده ، بلکه می گویم تا به امروز امین اسرار حکومتی بوده و نمی توان عنوان "وکیل شجاع قتل های زنجیره ای" را بر او نهاد. شاید آنچه به او ظاهری "شجاعانه" می دهد ، بی پروایی اش در پرخاشگری و اهانت به دیگران است. نباید شجاعت لومپنانه را با شجاعت انقلابی اشتباه گرفت.

در پایان بگویم که به نگارش چنین مطلبی راضی نبودم. حمله ی او و پاسخ من و تلفن ها و نامه های حول این جریانِ تاسف بار، سه روز از وقت مرا که می توانست در پیشبرد بحثی اصولی به کار رود، به خود اختصاص داد. به هر حال تصمیم ندارم که بیش از این به کسی که ارزشش به اندازه یِ اراجیفی است که گفته، زمان بیشتری را اختصاص دهم.

پانویس:

(۱) مقالاتی که من در نقد این جریان نوشته ام: جنگ، صلح و انتخابات در سه بخش

(۲) البته می تواند مانند تئوری های رفیق بیژن جزنی از دید مبارزه با استبداد برای لیبرالیزه کردن حاکمیت نیز بوده باشد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست