یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ماجرای سترونی "سیاست" در جامعه ایرانیان


نیکروز اولاداعظمی


• "سیاست سرنوشت محتوم همه ماست"، زیرا سیاست تبلوری است از بطن جامعه که اجتماع انسانی در آن حضور دارد و تا هنگامی که اجتماع انسانی هست سیاست که راه حل های مسائل انسان را در نظر دارد خواهد بود و ضرورت امر است، امر انسان نامتناهی ست، پس وجود پدیده سیاست نیز نامتناهی خواهد بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۵ اسفند ۱٣٨۶ -  ۲۴ فوريه ۲۰۰٨


فرد و یا ملتی که اختیار خود جهت حل و فصل موضوع مربوط بخود را از کف دهد معنایش آنست که توانایی تصمیمات در مسائل و مشکلات و بطورکلی موضوعات مربوط به انسان را از دست داده است.
سیاست به معنای، پیشبرد و حل و فصل امورات مربوط به انسان است- حال می خواهیم بدانیم که در شرایط کنونی فرهنگ و رفتار مردم ایران در حل و فصل امورات و پیشبرد آنها بر شالوده کدام الویت ها متقن بوده و موانع پیش روی کدام است؟ می خواهیم بدانیم، بن بست و یا بهتر است گفته شود سترون بودن سیاست و سیاست گذاری با سترون بودن رفتار اجتماعی متمادی یکنواخت که به شکل تسلسل باطل در جامعه ایرانیان در گشت و گذار است، چگونه تناسبی با یکدیگر دارند. و باز هم می خواهیم بدانیم، چرا و چگونه مردم ایران هنگامی که خواست و مطالباتی را در راستای بهبود وضع زندگی اجتماعی و اقتصادی خود طرح می نمایند حرکتی در جهت معکوس یعنی فرار از تشکل و سیاست در مفهوم تحزب گرایی که نوع خاصی از پیشبرد امورات آنان است، بر می گزینند؟
در معنای کلی، سیاست پدیده مجهول نیست، (آنگونه که محافلی از ایرانیان با بوق کرنا بر آن می دمند) زیرا از بطن و متن اجتماع و رفتارهای آن سرچشمه گرفته و راه حل هایی در همان زمینه ها و مشکلات آن بیان می دارد، بنابراین این دو (سیاست و اجتماع) لازم و ملزوم یکدیگر بوده و به هم تنیده و آمیخته اند، از همین تنیدگی ها و آمیختگی هاست که موضوع انسان و چگونگی شیوه زندگی او طراحی میگردد. آنها که فاتحه سیاست را خوانده شده القاء میکنند و خود را از آن "معرکه" بیرون و دور می کشند، رندانه در قالب فرد و جمع از امر سیاست بعنوان عامل تباهی ها، هیولایی ساخته که گویی از فضای دیگری به زمینیان تحمیل شده و اجتماع انسان را هیچ نیازمندی بدان نیست، تعداد بسیاری از این آدمک ها با همین روش و به همین منوال در سرکیسه کردن مردم دواسبی می تازند و هرازگاهی که از سیاست می گویند، صرفأ در جهت اختلاف بین سیاست و اجتماع سخن پراکنی می کنند و مردم را به شکل حل مسائل از طریق زندگی توده وار فرا می خوانند. و بدینسان عنان گسیختگی مردم در سرگشتگی و از این سو و بدان سو سرگردانی شان را مشوق گشته و بر همان زندگی توده وارشان مُهر تأئید می نهند.
ماجرای تشکل گریزی و حزب گریزی ایرانیان ریشه در همین "حل مسئله بشکل توده وار" دارد که تن دادن به رهبران معجزه گر و راه حل روحانی مسائل یکی از بدیهیات آنست. توده که توده وار پشت سر محمد خاتمی راه افتاد در دوره ای دیگر نه تنها او را بر نتافت و به اصلاحات پشت کرد بلکه به حزبی که گفت "ایران برای همه ایرانیان" بی تفاوت ماند، به عبارت دیگر در نفی فرد همزمان حزب مذکور نفی شد، این حزب بدین خاطر از سوی مردم نفی نگردید که گوئی محمد خاتمی به آن تعلق خاطر داشت، بلکه مردم از راه حل حزبی- سیاسی مسئله بدور و از آن گریزانند، زیرا این شیوه کار و حل مسئله مسئولیت پذیری و اندیشیدن و نیز عقل سلیم می خواهد، که آن نیز مردم بسیار از آن دورند، نه سپردن آنها به یک فرد و انتظار معجزه داشتن از او بدون پشتوانه ضمانت تشکیلاتی که می تواند فاجعه ای همچون سرنوشت سراسر طول تاریخ ایران داشته باشد.
پس اینگونه رفتار و عکس العمل از سوی مردم حامل باری ست که می تواند بدانجایی کشیده شود تا در انتظار ( و در واقع انزوا) برای فرجی دیگر بر "درگاه معبدگاها" و همزمان خانه نشینی و کنج عضلت گزینی بهمراه پدیده هایی همچون خلسه و ریاضت کشی و"تجمع بر سر سرای خانقاها" که در حال حاضر در ایران رواج دارد و از رونقی بر خوردار است، خو گرفته و با دعا و نیایش انتظار آن "فرج" را از" ائمه معصومین" به سر داشتن و بدین منوال از شکست خوردگی خود فرار کردن و نیاندیشیدن بدان، و غافل ماندن از این دور تسلسل باطل و چرخش به دور خود، روز از نو روزی از نو را طی کردن، بیان حقیقت ماست که حداقل برای گروهی از سیاسی کارها و صاحبان اندیشه ایرانی مسجل شده است.
این فرو رفتن ها و در جا ماندنها بیان واقعیت تلخ و درد جانکاه و غم نامه ای به درازای تاریخ چندین هزار ساله اقوامی ست که طعم تلخ شکست را از طریق پناه بردن و یا سنگر گرفتن در پشت آن واژگان (خلسه و ریاضت طلبی و غیره....)، بجای راه حل عقلی و خرد سیاسی، در جستجوی مرمت زخمهای به جا مانده از شلاق ستم، جانمایه گرفته از "فرهنگ دینی"، برآمده است. به عبارتی دیگر این توده شکل نگرفته در حوزه شهروند، در پی تلاش برای کشف احتجاج شکست های خود نه مدد گرفتن از طریق قوه عقل و منطق،بلکه بواسطه قلب خود، راه طریقت می جویند.
اگر سی سال پیش شندیده می شد که فقط در برخی شهرهای بزرگ گروه محدودی را به "سرسرای خانقاه ها" راهی است، امروز در شهرهای بسیار کوچک دور افتاده چنین مکانهایی برای خلسه و ریاضت جهت "آزاد کردن روح" وجود دارد (از انواع فال گرفتن ها که در سطح گسترده ای برای شناسایی سرنوشت آینده خود صورت می گیرد چشم پوشی می کنم که بعضأ بسیار هم سوزناک است و "روح را می ساید".)
ندانم کاری ها و راه گم گشتگی ها در اجتماع ایرانی ادامه همان رفتار پیشینیان و از فقدان ابزار عقل و منطق حکایت می کند وچون این فقدان هست، اندیشه ای نو که با آن طرحی نو درآمیزیم میسر نمی شود، و در این حالت طبیعی خواهد بود که توده در صف "مناجات" از پی "حاجتی" باشد و نه چیز دیگر.
از نظر علم روانشناسی اجتماعی، مشکلات زندگی و یا شکست ها را نمی توان بدون داشتن نوعی تسلی تحمل کرد، ملتی که در جستجوی راه حل عقلایی مشکلات خود بر نیاید و نتواند برای شکست های وارد آمده بر تن و جانش تدبیری خردمندانه بجوید تن به هر چیز دیگری که تسکین دهنده روح و اسباب آرامش او را فراهم نماید می دهد تا دمی آسوده و آرام گیرد و تعادل روحی خود را باز یابد. با تأثیر پذیری از مکاتبی نظیر عرفان و تصوف و از طرق هایی نظیر نشست ها در "سر سرای خانقاها" که خود متأثر از همان مکاتب است، روزگار می گذراند، و بدینسان دور تسلسل باطل را پشت سر می نهد.
آری "سیاست سرنوشت محتوم همه ماست"، زیرا سیاست تبلوری است از بطن جامعه که اجتماع انسانی در آن حضور دارد و تا هنگامی که اجتماع انسانی هست سیاست که راه حل های مسائل انسان را در نظر دارد خواهد بود و ضرورت امر است، امر انسان نامتناهی ست، پس وجود پدیده سیاست نیز نامتناهی خواهد بود.
اگر در جوامع غرب مردم نسبت به سیاستمداران دلسرد می شوند، در کشورهایی نظیر ایران نفس مسئله به همراه عامل هر دو با هم نفی می شوند، یعنی سیاست و سیاستمدار هر دو بینوایند و چشم بصیرتی برایشان نیست. بار واژه گان و جملاتی نظیر "سیاست یعنی دروغ" و یا "سیاست پدر و مادر نمی شناسد" و بموازات آن بر سردر مکانهای مورد تردد و تراکم مردم نوشته می شده و می شود "بحث سیاسی ممنوع" از همین تذلل تودها در برابر پدیده سیاست میان جامعه ایرانیان خبر می دهد، یعنی زمانیکه معیارهای حکمت عقل و منطق استدلالی ارج و قربی نداشته باشد بدیهی خواهد بود تا توده ها در پناه یک فرد که توامأن نقش روحانی و سیاسی را هم با خود داشته باشد سنگر گرفته و خود را حفظ نمایند، در چنین باورمندی هایی از نظام های ارزشی و هنجاری جایی برای ارزش های تحزب گرایی که مسئولیت پذیری وجه جدانشدنی آن است در نزد توده با پیشینه فرهنگ رفتاری توده وار باقی نمی ماند. در این میان احزاب و گروهای متشکل سیاسی، بقول معروف باید "غاز بچرانند".
اما در پاسخ به برخی که، آگاهانه در انتخابات در جمهوری اسلامی شرکت و یا آنرا تحریم می کنند و همزمان به سیاست بد و بیرا می گویند باید گفت؛ تحریم آگاهانه و یا شرکت در انتخابات برای تعیین نمایندگان شوراهای شهر و روستا، مجلس و ریاست جمهوری، مفهوم ساده اش اینست که طرفین شرکت کننده و تحریم کننده هر دو به عاملانی برای سیاستگذاری در جامعه تبدیل می شوند، پس، اینکه چه عواملی در کار است که ایرانیان با لعن و نفرین از سیاست یاد می کنند، در ادامه این مطلب بیشتر از آن سخن خواهم گفت.
مهمترین عامل دربرنتافتن و دوری گزیدن مردم از سیاست، ناشی از فقدان و ضعف عقل نظری و عملی که بر بنیان های آن (عقل نظری و عملی) اندیشیدن و تحریک و تشحیذ ذهن در راستای طرح و برنامه ریزی ها برای حل و فصل امورات برمی خیزد، می باشد، با ذهن خلاق و خرد است که طرح مسائل می شود و انسان بواسطه ابزار عقل تصمیم گیری و اجرای طرح میکند. وقتی که انسان از قوه تأمل به مقتضیات خود و چاره جویی های ممتد دور باشد و نتواند و نخواهد بر سرنوشت خود از طریق پذیرش مسئولیت حاکم شودعنانش به اماکن مقدس و افرادی واگذار می شود که براحتی آنها را به هر سوئی می کشاند و همزمان و بموازات آن با رهسپار شدن به معیادگاه ها و خانقاه ها و طرد و ترک دنیای مادی، توچیهی برای بی مسئولیتی های خود و دوری از منطق و راه حل های عقلائی ره می جویند.
توده برای دور ماندن و غلبه کردن بر دشواری های زندگی خود، از دو راه "سخت" ( تأمل در دشواری ها و ارائه طرح، اندیشیدن و چاره جویی جهت رفع مشکلات) و آسان ( راه به "سر سرای خانقاه ها" و سایر معابدی که صرفأ جنبه تسکین دارد) راه دوم را بر می گزیند، زیرا این راه نه اینکه هزینه ای برایش در بر ندارد، بلکه با گرفتن القاب هایی چون " امت رئوف و با تقوا"، "ملت فهمیده ایران" حالت نعشکی اش در درون آن اماکن بااصطلاح تسکین دهنده به یاری خلسه اش می شتابد و تمام دردها را بدون آنکه به منشأ آن فکر کند به فراموشی سپرده و در واقع مدهوش می گردد. بدین طریق از بار مسئولیت خود نیز گریز می زند.
گفتیم سیاست و اجتماع به یکدیگر آمیخته و تنیده اند، اما این تنیده گی در جوامع ای نظیر ایران از تشکل یابی و تحزب مع الفارق است، توده بدنبال رهبر روحانی-سیاسی برای باز شدن گره کور و کلاف سر در گم مشکلات و معضل برون رفت از مخمصه دیرینه استبداد، وقت گذرانی می کند و این خود دلیلی می شود که بقول معروف بازار احزاب و گروهای سیاسی کساد شده و پشتیبانی اجتماع را نداشته و برای یکدیگر خط و نشان کشند، و فی نفسه به دشمنان سوگند خورده یکدیگر تبدیل شوند، در این حالت تولید هر نوع فکربکر و ابتکار عمل معنای خاصی نمی یابد و دلیلی هم برای خلق ابتکار سیاسی جهت برون رفت از معضلات بوجود نمی آید و هر چه هست همینی که هست، یعنی در هم و بر همی سیاست گذاری در ایران مطابق است با در هم و بر همی اندیشه جامعه و اجتماع، شکل مثبت این فرمول در راستای انطباق سیاست با اندیشه، در جوامع با نظام های دولت- ملت ایفای نقش می کند و به همین دلیل احزاب و گروهای سیاسی بهمراه تکوین اندیشه، سیاست می گزینند. راز موفقیت نسبی احزاب و گروهای سیاسی در این جوامع در همراهی و همگامی سیاست با اجتماع و اندیشه جامعه است، جامعه پویا با مکانیسمهای تولید فکر است که، ضرورت فضای تولید سیاست و سیاستگذاری را مهیا می سازد، انجماد اندیشه و سکون فکر در جامعه، یعنی انجماد سیاسی که بالطبع بن بست سیاسی را نیز بهمراه دارد.
بی تفاوتی اجتماع در شکل مرزبندی با سیاست و تشکل پذیری و، کشش به سمت حل روحانی معضلات در جامعه، عامل اصلی بحران و بن بست سیاسی قلمداد می شود.
انفعال اجتماعی مردم یعنی، سرگردانی و بی تدبیری که، عامل بروز انفعال سیاسی ست، زیرا سیاست بر مبنای اندیشه جامعه تداوم می یابد، هنگامی که جامعه از اندیشیده گی به دور باشد، سیاست به مفهوم تحزب گرایی و سازماندهی در طرح مطالبات مردم و جامعه، بی معنا و مفهوم خواهد بود. این بی مفهومی را می توان در بحرانهای سیاسی رژیم اسلامی ایران و ااپوزیسیون محکوم شده به انتخاب "بد" در برابر "بدتر" و یا تحریم کنندگان که همگی از منشأ بحران رفتار اجتماعی مردم و تناقضات درونی آن متأثر می باشند، مشاهده نمود. در جریان و گرداگرد چنین بحران ویا بهتر است گفته شود بن بست سیاسی، طرح هایی همانند "رفراندم ملی" و یا برخی منشورهای سیاسی برای دموکراسی در ایران، و راه هایی دیگر که "راه سوم" نامگذاری و از درون هر سه طیف چپ و راست و میانه مطرح شده، اما بدلیل زوایای ناروشن و عدم نظریه پردازی محکم و استدلال، تنها نوشته شده هایی به روی کاغذ بیش نیست.
عدم حمایت مردم از این "راه حل"های سیاسی و حمایت توده وار از رهبران که آخرین نمونه آنرا در انتخاب محمود احمدی نژاد به کرسی ریاست جمهوری شاهد بودیم، دال بر این است که توده همچنان به سنت توده وار گزینی خود در راستای مدیریت سیاسی جامعه وفادار مانده و از هر نوع تشکل یابی و حزب پذیری به جهت حل مسائل، فاصله ها دارد. در همین رابطه است که دور تسلسل باطل یعنی، رویکرد به بخشی از حاکمیت و رو کندن از بخشی دیگر، طی شده و به قوت خود باقی ست، و این دور تسلسل باطل تعمیم می یابد به انتخاب "بد" در مقابل "بدتر" و یا تحریم در میان گروها و سازمان های سیاسی، و این حکایت از آن دارد که همه مان" اندرخم یک کوچه ایم"، و چون "سنگ ها بسته اند و سگ ها گوشوده" بیشتر از این هم کاری نمی توان انجام داد.
بواسطه همین نقش سنت توده وار مردم، که ماحصل آن کسادی بازار احزاب و گروها در زمینه سیاست گذاری هاست ،رهبر واپسگرای دینی ایران آیت الله خامنه ای وقیحانه در سخنانی در یزد در تأیید وجود دموکراسی در ایران اعلام می دارد که ما ( یعنی در جمهوری اسلامی) سالی دو بار انتخابات داریم، اما ایشان به مخاطبان خود نگفته اند و نخواهند گفت که این انتخابات باحضور گرایش های گوناگون کاندیداها برای احراز کرسی های سه قوه نیست بلکه به گونه ای پیش می رود که حتی اصلاح طلبان موافق "مردم سالاری دینی" در چارچوب حکومت جمهوری اسلامی با محدودیت ها و تضییقات روبرویند. یکی از رکن های اساسی دموکراسی، آزادی بیان و اجتماعات است، آزادی یعنی آزادی مخالف ، بقول آن اندیشمند بزرگوار که گفت "من حاضرم جانم را بدهم تا تو آزاد باشی"، اما در جمهوری اسلامی بالعکس عمل می شود ، آنها حاضرند جان را بستانند تا آزادی نباشد. بنابراین در کشوری که مخالفین سیاسی و حتی فعالین اجتماعی و مدنی، فعالین حقوق زنان که تنها برای احقاق حقوق مدنی از دم تیغ حاکمان دینی می گذرند، صحبت از دموکراسی و سالی یک و یا دو بار انتخابات حرف مفتی بیش نیست که خامنه ای با بوق کرنا بر آن می دمد.
توده که افکار خود را از تعلیمات و تبلیغات جاهلان حاکم بر میهن و اعوان و "انصار" شان می سازند، طبیعی است که بعد از هر شکستی ( شکست اصلاح طلبی نوگریان دینی در حاکمیت جمهوری اسلامی) قهر کردن و خانه نشینی را برای دمی دوری از آن و تسکین روح خود بر گزیند و بجای راهیافت های جدید از طریق روش های عقلی در دامان توهمات و تأویلات خارج از خرد بغلتند.
با همه این توصیف ها از جامعه و افکار مردم ایران، آیا امکان تحول در ساختار حقوقی کشور و پایداری آن، متناسب با دموکراسی عرفی وجود دارد؟ آنگونه که برخی شخصیت ها و محافل سیاسی ایرانی طرح می کنند. در این رابطه آنها دخالت نیروهای خارجی در آلمان به سال۱۹۴۵درست یک سال بعد از شکست در جنگ و تغییر در نظام حقوقی کشور آلمان را مشت نمونه خروار در سمتگیری به دموکراسی ارزیابی می کنند.
در سال ۱۹۴۴ و آغاز جنگ جهانی دوم اکثر کشورهای اروپایی و از آنجمله آلمان ساختار رشد و تولید اقتصاد سرمایه داری را با شدت و حدت پشت سر می نهادند، دستاورد ها در زمینه رشد صنعتی کشور و در این میان در صنعت نظامی چشمگیر بود. "سه تحول تکنولوژی یعنی ایجاد سلاح های هسته ای، اختراع موشک های دارای موتور جلوبرنده و استفاده از ردیابی رادار برای سازمان دادن استراتژیهای حمله و دفاع، که اکنون بر قدرت نظامی تسلط دارند نخستین بار طی جنگ جهانی دوم پدیدار گردیدند." می دانیم که پیشرفت در صنعت نظامی غرب با پیشرفت دموکراسی و مدرنیته همراه بوده و اکنون نیز بدان عجین گشته است، و این نیز بدون تحول در ساختارهای سیاسی و الگوی جدید اقتصادی نا محتمل بوده است. بواسطه همین تحولات که طبعأ زمینه های آن در جامعه آلمان وجود داشته بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم یعنی در سال ۱۹۴۵ تحول در نظام حقوقی منجر به روند پر شتابی شده که امروز یکی از پرقدرت ترین دولت مدرن را تشکیل می دهد.
در برخی کشورهای دیگر که تا همین دهه ۶۰ الی ۷۰ حکومت های نظامی-فاشیستی بر آنها حاکم بود مانند یونان- اسپانیا- و پرتقال، بدون حضور قدرت های بیگانه‍ی نظامی و فقط با تغییر در نظام حقوقی از حکومت فاشیستی به دموکراسی گرائیدند که مورد پذیرش این جوامع و مردم هم قرار گرفت.
در کشورهای بلوک سوسیالیستی سابق روند دموکراسی در حد نهایی خود با برخی انقلابات مخملی و اعتراضات متمدنانه تثبیت شد، و از خون و خونریزی و خوشونت خبری نبود، که یکی از دلایل مهم آن وجود ساختارهای جامعه مدنی به موازات سرمایه گذاری دولتی در بخش صنعت تولیدی و نظامی، بوده است. در واقع ورود به سرمایه گذاری در تولید، شوروی سابق را به یکی از کشورهای صنعتی مبدل ساخت، مشابه آنرا در چکوسلواکی سابق شاهد بودیم، در همه این کشورها عنصر ساختارهای جامعه مدنی بگونه ای رشد نمود که بدون دشواری خاصی پذیرای سمت گیری دموکراسی شدند.
اما در ایران ما وضع بدین گونه نیست، کشور ایران با دو انقلاب بزرگ و با وجود تصویب قانون اساسی جدید، قادر به ساختارشکنی نشد، زیرا فقدان ابزارهای حقوقی و مدنی که بتوان بواسطه آن تحول ساختاری را حفظ نمود، موجود نبود.
در دوران مشروطیت توده بشکل توده وار وارد صحنه انقلاب شد و امضاء مشروطیت را از مظفرالدن شاه گرفت اما، نظام توده وار و باورهای خرافی و فرهنگ دینی مسلط بر جامعه قادر به حفظ و حراست از آن نبود و اتفاقأ همین فرهنگ مسلط بود که ساختار حقوقی متناسب با خود را در انقلاب ۲۲ بهمن رغم زد و با تشکیل حکومت اسلامی بر پایه قوانین شرع سترون بودن مشروطه را به نمایش گذاشت.
بنابراین تمایزات بین کشورهای جامعه سرمایه داری و ایران شکل یافته با مناسبات ماقبل نشانگر آنست که ملت های دارای هر نوع نظام باورمند، قادرند به تناسب آن نقش آفرینی کنند، ایران در حال گذار از استبداد به دموکراسی، هنگامی می تواند در اسقرار دموکراسی موفق شود، که بتواند رکن مهم دموکراسی یعنی جامعه مدنی را به سطح بالا ارتقاء و تعمیم دهد، در غیر این صورت سیاست و سیاست گذاری در ایران بدون تشکل و عدم عادت مردم به تحزب گرایی همینی است که ما شاهدیم، و هنگامی که توده ها از راه حل های سیاسی در قبال امورات خود رویگردان باشند، بهترین راه حل ها نیز برایشان ارج و قربی ندارد، و وقتی که سیاست خاصیت و قدرت کارکردی در قالب تشکل و تحزب نداشته باشد، معنایش آنست که سترون است.

niki_olad@hotmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست