سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

ناکجا آبادی به وسعت حماقت به کار طبقه کارگر ایران نمی آید!


حسین اکبری


• نه آشوب های اجتماعی پراکنده و خود به خودی بوی انقلاب می دهد و نه رسانه امریکایی V.O.A صدای انقلاب است. مدعیان جدید «چپ» نیز ممکن است چنین نیندیشند اما اگر واقع بینی را به جای خیالبافی ننهند و قبل از آنی که به درستی تحلیلی همه جانبه را از آنچه که هست پیدا نکنند، شعار های نسنجیده را مبنای عمل خود قرار دهند، نتیجه کارشان ناکجاآبادی است به وسعت حماقت که به کار طبقه کارگر ایران نمی آید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۱۰ اسفند ۱٣٨۶ -  ۲۹ فوريه ۲۰۰٨


این مردمان کارشان به آنجا می کشد که اصل اساسی تریدیونیسم را که سازمانی متعلق به تمام توده کارگران است زیر پا می گذارند. چون آنها در عمق و ناخود آگاه خود به پوچی تبلیغات خودشان واقفند... این مردمان انقلابی نیستند، عوام فریبند. آنها مبلغانی هستند که با سخنوری های بلاهت آمیزشان طوفان به پا می کنند، اما کارگران را آموزش نمی دهند."
                                              آنتونیو گرامشی"


من هم با این گفته گرامشی بسیار موافقم و به همین دلیل آن را سرلوحه نوشتار خود قراردادم و میدانم که ذهن طوطی صفتانی چون آقای ثقفی قادر به درک مفاهیمی از این دست نیست ولی حتما کسانی که من وایشان را می شناسند و ازنزدیک شاهد بحث های مشخص و مقابله های ما بوده اند خوب می دانند که عوام فریب و ابله چه کسی است. آنکس که عکس مار را به جای واژه مار به مردم می نمایاند نه قادر به توضیح و تعریف درست از این گزنده است و نه قادر به تشریح چند گونگی و انواع این خزنده است. این بلاهت سبب می شود که علی رغم همه تلاش های عوامفریبانه ی این طوطی هفت رنگ آنچه به جای بماند سیاهی ذغال باشد و بس.
و اما نقد ایشان در سه موضوع آمده است: یکم اینکه به زعم ایشان من گزینه شرکت در انتخابات را تبلیغ کرده ام و به احزاب و جریانات پیرامون حاکمیت هم توصیه کرده ام که «چه برنامه هایی را اعلام کنید تا تنور انتخابات را گرم تر کنید.» او می نویسد: «ایشان به طور مشخص کارگران را دعوت به شرکت در انتخابات می کند» و «آقای اکبری که در نوشته های قبلی خود همواره کارگران و فعالین کارگری را از دخالت در سیاست منع می کند و بسیاری افراد را به خاطر آن مورد حمله قرار میدهد که می خواهند فعالیت های کارگران را با مبارزات سیاسی مخلوط کنند، خود بدترین نوع سیاست را در میان کارگران با شدت ترویج می کند و از آنان می خواهد در انتخاباتی شرکت کنند که در این دوره تنها معنایش حمایت از حکومت است. سیاسی ترین انتخابات در مونارشی ترین حکومت که حتا از شرکت بخشی از اصلاح طلبان نیز در این بازی قدرت جلوگیری می کند. ایشان که بارها فعالین کارگری را از دخالت در مسایل ایدئولوژیک منع کرده اند، خود ایدئولوژیک ترین حکومت را تبلیغ می کند و خواهان شرکت کارگران در انتخابات این حکومت است».
دیگر اینکه: «ایشان در یک انتظار غیرمترقبه به آن چنان تعریف و تمجیدی از وزیر کار می پردازند که اگر شخصی تنها همان قسمت را بخواند به نظرش می رسد که یک مجیزگوی اداری در حال صحبت کردن است».
سومین مورد هم به اعتبار فهم ایشان تعریف و تمجید من از خانه کارگر و سردمداران این تشکیلات است و در آخر هم متهم شده ام که کارگران را نسبت به موضع گیری به سود صلح و علیه جنگ طلبی پرهیز می دهم. سایر مطالبی را هم که ایشان چاشنی نقد خود کرده اند آنقدر بی مایه و تقلبی است که فقط از ایشان بر می آید وبس.
تاکنون کسان دیگری بر نوشته های من نقد های طویل وارد آورده اند که درتمامی موارد چون منتقدین خود را نمی شناختم و این احتمال که آنان نیز به خاطر عدم شناخت از مواضع من مرتکب ناسنجیده گویی هایی شده باشند موجب شد تاضمن شفاف سازی نظراتم پیرامون آنچه مورد نقد قرار گرفته است، همیشه برای آنان آرزوی رسیدن به واقعیت را داشته باشم ولی در مورد آقای ثقفی شرایط کاملا فرق می کند. شناخت از سابقه چندساله ایشان در فرافکنی دروغ، تقلب، خیانت در امانت، فریب کاری و مجموعه ای از فرصت طلبی های کاسب کارانه به حدی است که لازم است روشن شود که فریب کار واقعی کیست؟ نمونه هایی چون معرفی خود به عنوان سخنگوی کمیته پیگیری، تغییر در متن و امضای یک بیانیه مشترک، جعل و صدور اطلاعیه به نام هیات موسس کانون دفاع از حقوق کارگرا ن و دست بردن در مصوباتی که تحت عنوان پیش نویس اساسنامه در اختیار وی قرار داده شده است همه از تلاش های این «فعال مستقل اجتماعی» است که متاسفانه دوغ و دوشاب را هم نمی تواند از هم تشخیص دهد تاچه رسد به درک و شناخت مبانی ایدئولوژیکی که برای کارگران تجویز میکند.
پیش از آن که بخواهم به توضیح واضحات در باره مواضع خود در رابطه با آنچه در مصاحبه با نشریه اینترنتی اخبار روز (نه کار آن لاین) بپردازم چند سوال را پیش روی قرار می دهم:
آیا دادن شناخت واقعی از پدیده های مورد بحث و ارزیابی واقعی از آنان اعم از توانایی ها و ناتوانی هایشان و مقایسه هر پدیده با پدیده های مشابه شان در رسیدن به یک تحلیل درست و تجهیز به سیاست های درست در مقابله با کنش های آن پدیده که در راستای سیاست های سیستم متبوع او است، به معنای طرفداری و تبلیغ و ترساندن دیگران از آن پدیده است. آیا این احمقانه نیست که ما طرف مقابل مان را نادان و کودن و بی سواد و بی تجربه بدانیم و تعریف کنیم به صرف آنکه نخواسته باشیم خدای ناکرده ایجاد رعب و وحشت کنیم؟ آیا زیرکی و دانایی در پیشبرد مقاصد سودجویانه (از جانب هرکس و با هر گرایش) کتمان شدنی است و یا برعکس باید مورد توجه و تدقیق قرار گیرد؟
آیا اشاره درست به حد توان کمی یک سازمان اعم از اینکه ماهیت آن چه باشد به معنای تایید آن سازمان است؟ آیا اگر گفته شود که «این تشکیلات هنوز به لحاظ آماری بی رقیب است با این تفاوت که: «ما درون را بنگریم وحال را - نی برون را بنگریم و قال را». تلاش در جهت قلب ماهیت آن تشکیلات است و به قصد نزدیکی به آن تشکیلات صورت می گیرد؟ اینکه متاسفانه در حال حاضر هیچ سازمان کارگری فراگیر و مستقل و آزادی(جز کانون بازنشستگان کارگری) نداریم درد بزرگی نیست؟ و نباید با روشنگری واقعیت پیش رو، درمان منشاء این درد بزرگ را پیدا کنیم؟ آیا فرار از این واقعیت عین نادانی نیست؟
آیا موضوعاتی چون انتخابات، صلح و جنگ و سایر موضوعات فاقد مبانی نظری هستند و در صورت بحث در باره آن ها در شرایط و موقعیت های متفاوت نباید به قواعد زندگی اجتماعی پرداخت تا مبنا و مقیاسی برای تفکیک شرایط و استفاده درست امکانات و آرای و اندیشه ها را به دست آورد آیا یادآوری سواستفاده از آرای مردم از گذشته تاکنون را برجسته کردن، راه درستی است یا انکار حضور مردم و به ویژه کارگران در همه انتخابانی که تاکنون رخ داده است؟ آیا شرکت مردم در همه انتخاباتی که تاکنون برگزار شده است، فارغ از میزان شناخت و معرفت شرکت کنندگان درآن انتخابات دروغ است؟
آیا وقتی سخن از مشارکت های اجتماعی می شود فقط ذهن مخاطب فعالان اجتماعی را می یابد و سایر مردم و تاکید دارم به ویژه کارگران همان موجودات ذی وجودی نیستند که در تغییر شرایط چه آگاهانه و چه تحت تاثیر تیلیعات و غیره نقش ایفا می کنند؟
آیا این خودفریبی ودیگرفریبی نیست که با تکیه بر بی اطلاعی از تاریخی که از سر گذرانده ایم چنین وانمود کنیم که: «تا آنجا که می دانیم بسیاری از فعالان اجتماعی مستقل در پنجاه سال گذشته در هیچ سناریویی به نام انتخابات شرکت نکرده اند و اساسا هیچ سناریویی را به نام انتخابات در ایران قبول نداشته اند. در ۵۰ سال گذشته تنها یک مورد و آن هم انتخابات اولین مجلس پس از سرنگونی سلطنت بود که عده ای از فعالان اجتماعی با توهم آن که انتخاباتی وجود دارد و یا برای نشان دادن وزن کاندیداهای خود در آن شرکت کردند و در سایر موارد تنها طرفداران قدرت و وابستگان به حکومت و یا مجیزگویان آن بوده اند که صحبت از انتخابات کرده اند. هیچ به یاد نداریم که هیچ فعال اجتماعی مستقل در این پنجاه سال گذشته (بجز آن یک مورد) اساسا انتخاباتی را قبول داشته باشند».
موضوع از این قرار است که آقای ثقفی تنها به خاطر اینکه از راه ترور شخصیت فرد موردنظر خود زمینه را برای متقاعد کردن دیگران به پیشبرد اهداف به غایت فرصت طلبانه خود فراهم کرده باشد نگارش چنان حرف هایی را در دستور کار خود قرار داده است. بر جمعیت صدها نفره ای که شاهد میزگرد اول ماه مه سال ۱٣٨۲ با حضور من و ایشان بوده اند و از جمله دوستان نزدیک ایشان کاملا روشن است که نامبرده تا چه میزان در مخالفت خود با سازمان یابی کارگران حول سندیکاها و اتحادیه های شان اصرار ورزیدند و باز بر بسیاری از فعالان کارگری روشن است که ایشان پس از بازگشایی اولین سندیکای کارگری و رویدادهای پس از آن چگونه به یکباره اصولی را که در مخالفت با سندیکاهای کارگری داشتند زیرپا گذاشته و کاسه داغ تر از آش شدند و هیچ بعید نیست روزی که این فرصت طلبی در عرصه دیگری رخ نماید. آخرین ترفند ایشان برای ایجاد دکانی دونبش به عنوان «کانون دفاع از کارگران» بود که بنا بر خواست دیگر داوطلبین این نهاد، ایجاد کانونی فراگیر با هدف دفاع از کارگران قرار بود شکل گیرد و نامبرده سعی کرد با توسل به راه ها و روش های کاملا غیردموکراتیک و رندانه زمینه ای برای ایجاد نهادی ایدئولوژیک که تراوشات ذهن... را در آن قالب گیری کند فراهم سازد و چون نتوانست در این عرصه بر اثر هوشیاری دیگران و روشنگری هایی که صورت گرفت از وجاهت و اعتبار موجودِ فعالان کارگری فرصت طلبانه سود جوید، به قصد بی اعتبارساختن دیگران به چنین شیوه ای متوسل شده است.
آقای ثقفی اشاره می کنندکه: «آقای اکبری که در نوشته های قبلی خود همواره کارگران و فعالین کارگری را از دخالت در سیاست منع می کند و بسیاری افراد را به خاطر آن مورد حمله قرار میدهد که می خواهند فعالیت های کارگران را با مبارزات سیاسی مخلوط کنند». این کاملا درست است که من مخالف ایدئولوژیک شدن نهادهایی هستم که ویژگی دمکراتیک دارند و باید در برگیرنده همه کسانی باشد که حق دفاع از کارگران را برای خود می شناسند. ایشان به درستی می گوید که من مخالف آن گونه سیاسی شدن یک سازمان کارگری هستم که براساس دموکراسی طبقاتی نمی تواند تابعی از سیاست های احزاب باشد و حتما و قطعا باید مستقل باشد. آنچه ایشان نمی تواند برتابد خواست عموم کارگران برای استقلال خواهی در سازمان های صنفی- طبقاتی است. آن دیگرانی که به زعم ایشان به واسطه مخلوط کردن مبارزات کارگری با مبارزات سیاسی مورد حمله من قرار گرفتند که تاریخ مصرف فعالیت سندیکایی را که می توانست به وسعت جغرافیای تهران کارگران حمل ونقل را سازمان دهد و به تشکیلاتی فراگیر با کارکردی مستمر بر رشد آگاهی های این بخش از کارگران کشور تاثیرات معینی گذارد، کوتاه و فعالیت آن را فشل کردند و با دخالت های آشکار و نهان خود موجب آسیب پذیری سندیکا و انفعال کارگرانی شدند که پس از سال ها از پیله ای که به دورشان پیچیده شده بود خود را آزاد کرده بودند. کارکرد این به اصطلاح سیاسیون مکمل ترفندها و سیاست های سرکوبگرانه ای شد که به هیچ روی وجود سندیکایی را با این گستره بر نمی تافتند و نتیجه آن شد که امروز شاهد آن هستیم. این اولین باری است که نسبت به این موضوع به صورت مکتوب اشاره می کنم شاید این اشاره کوتاه سبب شود تا آنهایی که چون ایشان اسیر بافته های ذهنی خویشند قدری با تامل به موضوع بپردازند.
آقای ثقفی با ذهن خوانی از دیگران به آنان نسبت هایی می دهد که با هزار من سریش هم چسبندگی نمی یابد منتهی برای ایجاد این چسبندگی به تحریف هم متوسل می شود. ایشان برای آنکه ارزیابی از یک مسوول را تعریف و تمجید بنمایاند حتی از تغییر کلمات هم ابایی ندارد. کلمه موفقیت را به جای موقعیت می نشاند تا به تحلیل یک پدیده رنگ دیگری بزند. ایشان آنجایی هم که به افاضات مسلکی برای استدلال در باره ماهیت نظام سرمایه داری دست می یازد نشان میدهد که تاچه پایه سطحی می اندیشد. استدلال زیر نشان می دهد که نه تعریف درستی از درک پیشرو و فعال کارگری دارد و نه به توانمندی های این عناصر واقف است. بخوانید:
((ایشان در قسمت دیگری از "زیرکی وزیر" کار صحبت می کنند و در قبال گفته وزیر کار که می گوید: "وقتی کارگر از کارفرما می خواهد که بدون رعایت قانون کار و باشرایط نامناسب وی را به خدمت گیرد، حتی بازرسیها نمی توانند جلوی سوء استفاده ها را بگیرند" و ظاهرا به انتقاد می گویند" زیرکی برخورد در این مورد آن است که ایشان اجبار معلول را به صورت اختیار به نمایش می گذارد..." اینکه وزیر کار می گوید کارگر مجبور است زیر دستمزد رسمی کار کند و آن را ناشی از شرایط کار می داند زیرکی بنامیم معنایش چیست؟ امروزه هر فعال کارگری و حتی کارگران ساده به چنین استدلالی زیرکی وزیر نمی گویند و اگر قدری فارسی بدانیم این امر رذالت سرمایه داری است نه زیرکی وزیر. امری که آنقدر مردم را گرسنه نگه می دارد، آن قدر کارگر و نیروی کار را تحت فشار قرار می دهد تا با هر شرایطی تن به کار بدهد، کجا زیرکی است. آیا اساسا این عمل غیرانسانی در مقوله زیرکی می گنجد.آیا این چیزی جز تعریف و تمجیدهای بی مورد از مسولان است. اساسا کارگران نیازی به چنین تمجیدهایی دارند؟ وزیر کار دولتی که مجری سیاستهای جهانی سازی است وافتخار دولتش این است که سرمایه گذاری های خارجی گسترش یافته است، خصوصی سازی را با سرعت به پیش می برد و نیروی کار ارزان در اختیار سرمایه های خارجی قرار می دهد و تعرفه های گمرکی را به سمت حذف می برد و در یک کلام به قول وزیر دارایی اش ایران بهشت سرمایه گذاران شده است، آیا تشکیل خیل عظیم بیکاران که کارگر را مجبور می کند با حقوقی کمتر از حقوق رسمی کار کند، زیرکی وزیر کار است؟ ایشان وظیفه ی خود نمی داند که سیستم جهانی سازی و حاکمیت سرمایه داری را مورد حمله قرار دهد بلکه وظیفه خود میداند که...))
روشن نیست که درک و فهم آقای ثقفی از واژه زیرکی چیست و آیا وزیر یک دولت سرمایه دار نمی نواند زیرک باشد؟ دیگر اینکه چرا دانستن قدری فارسی برای شناخت رذالت سرمایه داری ضروری است؟ پس بااین حساب کارل مارکس سرمایه داری را نمی شناخته است چون قدری که هیچ، حتی شاید یک کلمه فارسی هم نمی دانسته است. گویا هر آنچه ویژگی است در نوع خاصی از انسان ها وجود دارد واگر در انسانی که ما او را قبول نداریم یافت شد معنی دیگری پیدا می کند! و شاید همه آنان که در نظامات سرمایه داری منشاء تغییرات و تحولات بزرگ اقتصادی شده اند که براساس آن در راه خدمت به جامعه سرمایه داری توانسته اند اسباب لازم (از کسب سود گرفته تامیل به جهان گستری) را فراهم سازند، نه علم و هوش و فراست داشته اند و نه زیرکی و درکی آینده نگر و همه و همه قدرتشان ناشی از رذالت سرمایه داری بوده است. تعمیم این درک غیرعلمی از زندگی انسانی لاجرم به نفی دیالکیتک تاریخ و تکامل بشری خواهد انجامید و در پاسخ به چگونگی تغییر صورت بندی های اجتماعی اقتصادی دوران های تاریخی هم تنها رذالت و دناعت را علت العلل می داند و لاغیر. و به این خاطر هر کس که گستاخی کرده و تاثیرِ سایر عوامل و کارکردشان را در امور دخالت دهد،از دید حاملین این درک غیرعلمی متهم به مجیز گویی خواهد شد. از نظر حاملین این اندیشه علیل کارکردِ فردی یا اجتماعی انسان نمی تواند متکی بر شناخت و نحوه به کاربست آن باشد در حالیکه زندگی انسانی همواره نتیجه ی تاثیرات متقابل دو مقوله ی معرفتی(شناخت)و خصلتی بوده است و این دو در کنار هم آفریننده رفتار انسانی هستند که پرداختن به آن بحث دیگری می طلبد.
آقای ثقفی می نویسد: «بردن کارگران به مسلخ سرمایه داری و معامله بر سر منافع آنان کار تازه ای نیست. بسیاری از کسان که خود را به اصطلاح طرفدار طبقه ی کارگر می خوانده اند، در گذشته های دور و نزدیک سعی کرده اند با نام کارگران به معامله با قدرت مداران بپردازند. کسانی بسیار تاکنون به نام کارگران صحبت کرده اند و از جانب آنان مایه گذارده اند و با دفاع ظاهری و شعارهای دهن پرکنی از منافع کارگران، بر سر منافع اصلی آنان با صاحبان قدرت به معامله پرداخته اند، تازه ترین این موضع گیری ها با نزدیکی به سناریویی به نام انتخابات خود را نشان می دهد. وافرادی کارگران را به انواع مختلف به شرکت در انتخابات دعوت می کنند.از آن جمله موضع گیری جدید آقای حسین اکبری در مصاحبه ای با سایت...»
آیا توضیح چگونگی مشارکت درست کارگران در زندگی اجتماعی شان و دعوت از آنان بر توجه به پیش نیازهای ضرور برای اقدام به تصمیم گیری درست در انتخاب نوع و میزان مشارکت اجتماعی بردن کارگران به مسلخ سرمایه داری است؟ گویا آقای ثقفی بر سبیل قیاس به نفس همه خوانندگان مصاحبه مذکور را چون خود عالم به غیب و ذهن خوان بالفطره میداند که از این توضیحات به این نتیجه قطعی می رسند که فلانی کارگران را دعوت به شرکت در انتخابات کرده است! در آن مصاحبه تنها نتیجه ای که از گفته ها می شود به دست آورد عین عبارت زیر است که گوینده بر آن تاکید دارد: «مردم و به ویژه کارگران همیشه به نسبت های متفاوت در میدان های انتخاباتی مجلس و ریاست جمهوری حضور داشته اند اما متاسفانه هیچگاه نتایج این حضور به سود آنان نبوده است. حداقل امکانات لازم برای تغییراین شرایط ناگوار، اعلام برنامه های روشن و شفاف با گرایش مردمی و عدالت خواهانه ایست که جز با توسل به دموکراسی مردمی و پذیرش نظارت همگانی از طریق سازمان های مردم نهاد بر اجرای آن برنامه ها راه دیگری وجود ندارد. سنگ پایه آن نیز پذیرش واقعی مشارکت مردمی و در راس آن پذیرش حق آزادانه و مستقلانه کارگران در برقراری سازمان های سندیکایی و اتحادیه ای است».
آیا آقای ثقفی معنی حداقل امکانات لازم برای تعییر این شرایط ناگوار را می فهمد؟ آیا درک می کند برنامه روشن و شفاف با گرایش مردمی و عدالت خواهانه چیست؟ وآیا ایشان لحظه ای به عبارات بالا اندیشیده است؟ حال چه کسی کارگران را فریب می دهد؟
مورد دیگری که آقای ثقفی دستمایه «نقد» خود قرار داده است اشاره به اظهارات در باره خانه کارگر است. او در این باره می نویسد: «"گاه بعضی اوقات آدم فکر می کند که یکی از تحلیل گران حکومتی دارد صحبت می کند. آیا واقعا آقای اکبری فکر میکند اکثریت کارگران طرفدار خانه کارگراند و یا چون آمار خانه کارگر بالاترین آمار است، این تشکل بی رقیب است؟ اساسا سوال این است چرا ایشان صریح و بی پرده نمی گوید که خانه کارگر را نماینده واقعی کارگران می داند و اگر نمی دانند این تعریف و تمجید ها چیست؟»
من شک دارم که آقای ثقفی حتی فارسی هم بداند و طوطی وار آن را فرا نگرفته باشد. ظاهرا ایشان همانگونه که کار ترجمه را که تنها هنر ایشان است و حتما با کمک فرهنگ لغات این مهم را به پیش می برد لازم است مدتی هم فرهنگ دهخدا را کنار دستش بگذارد شاید کمی به واژگان فارسی و معانی آن واقف شود. و اما صرف نظر از همه نقدهایی که تاکنون از خانه کارگر و سیاست های آن از جانب من انجام پذیرفته است همین اظهارات اخیر نشان می دهد که آقای ثقفی تا چه پایه هذیان گویی کرده است. تنها موجودات روان پریش می توانند این گونه خیالاتی را به جای واقعیات بنشانند. هر چند خواندن همه اظهارات شرط قضاوت کامل در باره نوشته های ایشان است اما برای دانایان اشارتی کافی است بخوانیم: «گرچه اقبالِ خانه کارگری ها به شدت کاهش یافته است اما با این صحبت آقای محجوب موافقم که این تشکیلات هنوز به لحاظ آماری بی رقیب است با این تفاوت که: «ما درون را بنگریم و حال را - نی برون را بنگریم وقال را» «یادآور می شوم که عدم اقبال خانه کارگری های فعلی به معنی پذیرش سندیکاهای مستقل نیست مگر در شرایطی که جنبش سندیکایی توانسته باشد واقعیت و توان و استعداد و قدرتِ خودرا تحکیم بخشد و حق قانونی و عرفی و بین المللی ِآزادی ایجادِ سازمان های مستقلِ کارگری را به رسمیت برساند. در عین حال جنبش سندیکایی به عنوان یک واقعیت در ایران امروز پذیرفته شده و هر روز گروه بیشتری از کارگران و فعالان کارگری رابه سوی خود جلب می کند و در مقابل تلاش های ضدسندیکایی هم هر روز سازمان یافته تر می شود.»
در اظهارات بالا به صراحت آمده است که این تشکیلات هنوز به لحاظ آماری بی رقیب است منتهی تاکید دارد که نگاه ما به محتوی و درون این تشکیلات است نه به قیل و قال آن و در پاراگراف بعدی هم پذیرش جنبش سندیکایی را منوط و مشروط به استفاده از توان و استعداد و تحکیم مناسبات سندیکایی می داند معنی این گفته ها چیزی نیست جز اینکه باید همه استعدادها و توانمندی کارگران در راه تحمیل واقعیت خود در قالب سازمان های سندیکایی صرف شود.
آنچه که موجب تاسف است نه عناد آقای ثقفی با نگارنده اظهارات فوق بل که میزان ناتوانی ایشان از درک موضوع بسیار ساده ایست که در این مصاحبه آمده است هم آنجا که وزیر کار به لحاظ ویژگی ها در پیشبرد سیاست های دولت مور ارزیابی قرار گرفته است وهم در مورد خانه کارگر بر یک واقعیت انگشت نهاده شده است تا به اهمیت موضوع و میزان کوشش کارگران برای دستیابی به شرایط بهتر تاکید و پافشاری شود.
متاسفانه این بیماری ریشه در خودستایی و خودبزرگ بینی هایی دارد که در طول تاریخ به ویژه پس از انقلاب گریبان روشنفکران و مقلدین آنها(از جمله ایشان) را گرفته است و آن ناتوانی در درک واقعیت ها به همان گونه که هستند، می باشد.
خودستایی تا به آنجا که رقیب را بی مقدار و ناتوان بشماریم و خود را مرکز عالم. دیگران را علی رغم داشتن توانایی ها و امکانات مالی و لجستیکی و ابزار تبلیغ و تهییج رسانه ای، دست و پا بسته بدانیم و خود را با داشتن یک ماهنامه که هر آینه به تاریخ سپرده می شود، رساترین صدای تاریخ و هزاران مورد مشابه دیگر. این همان چیزی است که همیشه ما را دریافتن راه های درست برای رسیدن به حداقل امکانات لازم برای تغییر این شرایط ناگوار باز داشته است. وقتی یک ارزیابی درست از شرایط عینی موجود نیست، چکونه می توان فهمید که چه باید کرد؟   
سایر تزهاتی که آقای ثقفی به هم بافته است اساسا نه به موضوع مصاحبه نقد شده، ارتباط دارد و نه به درستی و نادرستی و یا اعتقاد و بی اعتقادی من به آن موضوعات. چنانچه ایشان مدعی هستند «آن چه در تمام این مصاحبه جایش خالی است نشان دادن راهکار به کارگران برای بدست آوردن حقوق خود در یک مبارزه است». گیرم که چنین باشد و در مصاحبه راهکاری ارائه نشده باشد. آیا هر گفتگویی الزاما باید دارای راه کار باشد؟ راه کار از نظر آقای ثقفی چیست؟ آنچه از نوشته ایشان بر می آید اعتقاد ایشان به مضمون شعری است که آورده اند:
ما را ز انقلاب سر انتخاب نیست/ چون انتخاب ما بجز از انقلاب نیست
اما آنچه که درآن مصاحبه در مورد قانون کار آمده است چنین است: «لغو مقررات کار از زندگی کارگران به معنای احیای حقوق کارِ مطلقِِِ کارفرمایی است ودولت و مجلس در صورت لغو مقررات کار از زندگی کارگران، مهمترین اصول قانون اساسی را نادیده گرفته و در چنین حالتی ما به دوران پیش از تصویب قانون کار در ایران و به سال های قبل از ۱٣۲۵ باز خواهیم گشت. در این شرایط تنها چاره کار بالا بردن شناخت کارگران از حقوق کار و تجهیز آنان به دانش سندیکایی است. در صورتی که زندگی قرنطینه ای کارگران ادامه یابد و آنان از مشارکت در حق تعیین سرنوشت خود و دفاع از حقوق ومطالبات قانونی ورسمیت یافته خود باز داشته شوند «کار بی قانون» جایگزین «قانون کار» خواهد شد. تنها و تنها وجود سازمان های مستقل وآزاد کارگری است که می تواند مانع از شیوع عنقریب «کار بی قانون» شود.»
و باز آنچه درمورد انتخابات آمده است نیز چنین است: «در چنین موقعیتی باید برای نشان دادن موانع و مشکلات به ظاهر قانونی و فراقانونی که بر سر راه ایجاد سازمان های کارگری آزاد و مستقل وجود دارد، بیشترین بهره برداری را کرد و از امکانات و فضای رسانه ای ویژه این دوره، مطالبات کارگری را بیان کرد. حق برخورداری از شغل و مسکن مناسب، امنیت شغلی و لغو قرادادهای یکجانبه و اسارت بار، از میان برداشتن تبعیض های جنسیتی و برابر حقوقی زنان و مردان کارگر در مشاغل یکسان، برقراری قوانین کار و تامین اجتماعی متناسب با شان و کرامت انسانی کارگران, حق برخورداری از مشارکت اجتماعی و سیاسی برای کارگران، حق تعین سرنوشت با راهیابی نمایندگان واقعی کارگران از طریق سازمان های سندیکایی واتحادیه ای در مجالس قانونگذاری و شورا های شهری واستانی و به رسمیت شناخته شدن حقوق و مقررات بنیادین کار از طریق پذیرش بی قید و شرط مقاوله های بنیادین سازمان جهانی کار از سوی دولت مواردی است که می تواند در دستور کار همه فعالان کارگری قرار گیرد و فضای انتخاباتی کشور را متاثر کند. اما حد و تاثیر نتایج انتخابات در برطرف شدن مصایبی که گریبانگیر کارگران و زحمتکشان شده است نیز فقط بسته به شرکت یا عدم شرکت آنان در انتخابات نیست. اگر چنین بود باید نتایج حاصل از انتخابات دوم خرداد سال ۷۶ و یا همین انتخابات اخیر که منجر به ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد شد اوضاع کشور را دگرگونه می دیدیم. مردم و به ویژه کارگران همیشه به نسبت های متفاوت در میدان های انتخاباتی مجلس و ریاست جمهوری حضور داشته اند اما متاسفانه هیچگاه نتایج این حضور به سود آنان نبوده است. حداقل امکانات لازم برای تغییر این شرایط ناگوار، اعلام برنامه های روشن و شفاف با گرایش مردمی و عدالت خواهانه ایست که جز با توسل به دموکراسی مردمی و پذیرش نظارت همگانی از طریق سازمان های مردم نهاد بر اجرای آن برنامه ها راه دیگری وجود ندارد. سنگ پایه آن نیز پذیرش واقعی مشارکت مردمی و در راس آن پذیرش حق آزادانه و مستقلانه کارگران در برقراری سازمان های سندیکایی و اتحادیه ای است».
و آنچه در باره دفاع از صلح وعلیه جنگ گفته شده است نیز چنین است: «موضوع صلح و اهمیت آن در زندگی و پیشرفت و توسعه یک کشور و تاثیر آن در زندگی کارگران از آنچنان اهمیتی برخورداراست که هیچ کس نمی تواند نسبت به آن بی تفاوت باشد حتی جنگ طلبان نیز دلیل لشگر کشی خود را به کشور های مورد نظر با توجیه «مبارزه علیه تروریسم» و «به خاطر صلح، دموکراسی وحقوق بشر» در دستور کار قرار می دهند و برای آماده سازی افکار عمومی مردمِ خودشان کارزار روانی به راه می اندازند تا آنان از طرف مخالف احساس ناامنی را به شدت تجسم کنند. صلح نیاز مبرم برای حفظ کرامتِ انسان هاست است و طبیعی است که هر تلاش وکوششی برای حفظ آن را باید قدردان بود و به رشد و گسترش آن یاری رساند.»
قای ثقفی! زمانی که کارگر نوجوانی بودم منهم بسیار به انقلاب می اندیشیدم اما نه آن گونه که شما در پیرانه سری به آن تظاهر می کنید. خوشبختانه انقلابی هم به وقوع پیوست تا حداقل این دستاورد را برای ما داشته باشد که بفهمیم تنها انتخاب، انقلاب نیست. یکی از دلایل ظهور انقلاب را افزایش حد ناسازگاری ناشی از تحقق نیافتن اصلاحات می دانستند به گونه ای که مردم برای برون رفت از آن شرایط متشکل می شوند و مناسبات کهنه ای را که پاسخگو نیست در هم می ریزند. درک مناسبات کهنه الزاما نیازمند آگاهی به آن مناسبات و نشان دادن مناسبات بهتر و کارآمدتری است که از عهده توده بی شکل و سازمان نایافته بر نمی آید و اگر هم شدت ناسازگاری به حدی افزون شود که مناسبات موجود را در هم ریزد به معنی آن نیست که حتما حاکمیت سیاسی برآمده از انقلاب به تغییرات بنیادین دست زند و به بازسازی مناسبات گذشته نپردازد مگر آنکه این حاکمیت سیاسی بنا به خواست مردم ملزم و ناچار از پذیرش اصل آزادی مشارکت همگانی در همه عرصه های حیات اقتصادی، اجتماعی, سیاسی و... باشد که این خود باز هم نیاز به رشد و توسعه فرهنگی و مهمترین شاخه آن یعنی رشد و توسعه سیاسی را طلب می کند. انقلاب را من وشما به وجود نمی اوریم، انقلاب کار توده های آگاه و سازمان یافته ایست که بدانند چه می خواهند و در راه رسیدن به آن به نیروی همبسته، توانمند و لایزال خود تکیه کنند. با متکی به غیر شدن و زیر علم بیگانگان سینه زدن هر چند ممکن است به تغییراتی دست یافت اما قطعا نه خواست توده های زحمتکش برای عدالت و آزادی تحقق خواهد یافت و نه مناسباتی غیر آز آنچه که در اساس سرمایه دارانه است، ایجاد می شود. نه آشوب های اجتماعی پراکنده و خود به خودی بوی انقلاب می دهد و نه رسانه امریکایی V.O.A صدای انقلاب است. مدعیان جدید «چپ» نیز ممکن است چنین نیندیشند اما اگر واقع بینی را به جای خیالبافی ننهند و قبل از آنی که به درستی تحلیلی همه جانبه را از آنچه که هست پیدا نکنند، شعار های نسنجیده را مبنای عمل خود قرار دهند، نتیجه کارشان ناکجاآبادی است به وسعت حماقت که به کار طبقه کارگر ایران نمی آید و تنها به ادامه شرایط موجود یاری می رساند و هزینه های جبران ناشدنی را بر دوش زحمتکشان هموار خواهد کرد.

کس نیاید به زیر دیواری/ که شکسته است با کمی لرزه
رو بنای دگر تو بنیان کن/ که نباشد سرای هر هرزه


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست