یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

روزنامه های ایران چه می نویسند؟



اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ اسفند ۱٣٨۶ -  ۱۰ مارس ۲۰۰٨


کناره گیری از انتخابات به معنای زمینه سازی برای اقتدارگرایی
حق مردم در انتخابات ناظر به وجه دموکراسی و جمهوریت نظام است
تعبیر خاتمی راجع به نوع شرکت اصلاح طلبان در انتخابات
تندروها نقض خطوط قرمز را جزو وظایف خود می دانند
تفاوت الهام با کلام خداوند

روزنامه همشهری با عنوان: بازتولید مشروعیت نظام نوشته است: مسئله حضور مردم در انتخابات رابطه مستقیمی با وجه مردمسالاری، جمهوریت نظام و حق مردم دارد.
این حق باید ارادی و آگاهانه احقاق شود و اگر مردم صرفا از سر دینداری و تکلیف خواهان استفاده از این حق خود شوند، باید متوجه این معنا باشند که اولا احقاق این حق باید آگاهانه دنبال و اعمال شود و ثانیا رای مردم به کسانی تعلق پیدا کند که آنها هم همسوی با مردم، نگاه اخلاقی و تکلیف گرا داشته باشند؛ این طور نباشد که مردم ما حقیقت مدارانه به پای صندوق ها بیایند اما کسانی انتخاب شوند که براساس منفعت و مصلحت شخصی، گروهی یا سیاست ورزی های مستعمل نمایندگی کنند. نگارنده معتقد است اگر قرار است بنا بر ضرورت هایی وجه تکلیفی و جمعی مردم در انتخابات مختلف برجسته باشد، این نمی تواند به این معنا باشد که مردم این وجه تکلیفی خودشان را برای کسانی هزینه کنند که بویی از این تکلیف به مشامشان نخورده است یا خدایی ناکرده از سر رفع تکلیف به پای صندوق انتخابات بیایند و نماینده ای را از سر ناآگاهی انتخاب کنند. این تکلیف درصورتی موجه است که معطوف به یک حق شرعی و قانونی باشد و الا فی نفسه توجیهی ندارد. یعنی تکلیفی که مغایر با حق مردم باشد، تکلیفی که در ضدیت با حقوق شناخته شده مردم تعریف شود، توصیه نمی شود و مجاز شناخته نمی شود، اما این تکلیف می تواند هم معنای ملی و جمعی از باب ادای وظیفه جمعی داشته باشد هم معنای فردی از باب کسب حق قانونی.
پس، از آنجا که حق مردم ناظر به وجه دمکراسی و جمهوریت نظام است، بدون حضوری آگاهانه مردم مشروعیت نظام تعین نمی یابد یا بازتولید نمی شود. نمی شود که یک عده ای بی اعتنا به این حق و به اصطلاح از سر فضیلت گرایی مدعی باز تولید مشروعیت شوند. مردم هر قدر هم که از برخی سیاست ها و رفتارها ناراضی باشند، حضور آنها در پای صندوق انتخابات و انتخاب نمایندگان شایسته، قهرا آنها را به کسب حقوق شناخته شده نزدیک تر می کند و کناره گیری آنها از انتخابات می تواند به معنای بی توجهی به حقوق شناخته شده خود و زمینه سازی برای اقتدارگرایی های ناموجه ارزیابی شود.

تعبیر خاتمی در مورد نوع شرکت در انتخابات
روزنامه اعتماد نیز با عنوان: شرکت مظلومانه و با نشاط در انتخابات نوشته است: تعبیر دقیق و گویای جناب آقای خاتمی راجع به نوع شرکت اصلاح طلبان در انتخابات نمایشگر اوضاع سیاسی جامعه ما است. وی طی سخنانی در جمع محذوفان اصلاح طلب در انتخابات عنوان کرده اند که ما باید مظلومانه اما با نشاط در انتخابات شرکت کنیم تا نقشه های کشیده شده را بر هم زنیم. روشن است که اصلاح طلبان در حال حاضر با یکی از سخت ترین و حساس ترین دوران های خود روبه رو شده اند. آنها برای شرکت نکردن در انتخابات دلایل زیاد و از قضا ساده و روشنی دارند، بسیاری از کاندیداهای جدی و صاحب رای آنها ردصلاحیت شده اند و به قول آقای خاتمی در بسیاری از حوزه های انتخابیه امکان رقابت ندارند. اصلاح طلبان تا آخرین ساعات ممکن تکلیف خود را نمی دانستند که با چه هیئتی امکان حضور در انتخابات را به آنها می دادند در حالی که جناح رقیب از ماه ها پیش به راحتی قادر به برنامه ریزی بود و اگر مشکلی دارند مربوط به اختلافات خودشان است و از بیرون تحمیلی به آنها نشده است. با همه این احوال حتی اگر دوم
خردادی های باقی مانده در انتخابات به پیروزی دست یابند چندین مرحله سخت را در پیش دارند که حق دارند نسبت به آن مراحل هم نگران باشند. تایید صحت انتخابات و مراحل چندگانه آن همواره اینان را تا آخرین لحظات ممکن در حالتی از خوف و رجا قرار می دهد که تقریباً برای کاندیداهای جناح مقابل وجود ندارد. اما با همه این احوال شرکت مظلومانه و با نشاط اصلاح طلبان در انتخابات دلایل روشن و قاطعی دارد که بزرگانی چون خاتمی هم بدان تاکید دارند. این کشور متعلق به همه ایرانیان است و به هیچ روی نمی توان نسبت به سرنوشت آن بی تفاوت بود و از کوچک ترین روزنه های اصلاحی استفاده نکرد. عده یی مایلند اصلاح طلبان و بسیاری از مردم که با روند امور آشنا هستند در انتخابات شرکت نکنند تا بدون کوچک ترین مزاحمتی به اهداف خود برسند، عده یی واقعاً تمایل دارند فعالیت قانونی و مدنی در نظام را غیر قابل امکان معرفی کنند تا هم نظام و هم اصلاح طلبان را از تعامل مثبت و تاثیرگذار مایوس سازند. در چنین شرایطی با همه سختی ها بهترین راه برای همه دلسوزان و اصلاح طلبان آن است که همچنان به فعالیت قانونی بپردازند و این روزنه امیدبخش و سازنده را بسته شده تلقی نکنند. اگر روزی خدای ناکرده به این نقطه برسیم خیلی از دستاوردهای عظیم مردم و گام های بلند آنها برای رسیدن به توسعه متوازن محو می شود و جامعه مجبور به حرکت از صفر خواهد بود. متعهدین روشن ضمیر احساساتی نمی شوند و ناملایمات آنها را به تکرار تجربه های تاریخی نمی کشاند.

تندروها و نقض خط قرمزها
روزنامه کیهان با عنوان: عاقبت تندروی چنین نوشته است: … رفتاری که در آستانه انتخابات مجلس هشتم با تندروهای اصلاح طلب ـ که عدد آنها در مقایسه با کلیت جبهه اصلاحات اقلیتی بیش نیست ـ صورت گرفت، منطق سیاسی و حقوقی بسیار روشنی دارد که البته مثل بسیاری موارد دیگر حجاب عجب و خودبینی به سران این جریان اجازه برخورد واقع بینانه با آن را نمی دهد. آنچه اتفاق افتاده بسیار ساده است. تندروها در فرصت حضور خود در قدرت نشان دادند هیچ ارزش و اعتباری برای نظام سیاسی که در چارچوب آن وارد صحنه انتخابات شده اند و مردم با این تصور که آنها به ارزش های این نظام پای بند هستند به آنها رای دادند، قائل نیستند و نقض خطوط قرمز این نظام را جزو فوری ترین وظایف خود می دانند. مردم ایران اگرچه خاموش بودند اما به مدت چند سال به روشنی پیش چشم خود دیدند که چگونه جماعتی بی عمل و پر مدعا به نام اصلاح طلبی با دشمنان ملت ایران که دست آنها به خون پاک ترین جوانان این ملک آلوده است نهانی روی هم ریختند، به مقدس ترین مقدسات آنها رحم نکردند، سخن گفتن از درد و رنج مردم را تبلیغ کمونیسم خواندند و آخر کار هم وقتی خود را از به ریختن نظمی که توسط مردانی بزرگ پی افکنده شده و حراست می شود ناتوان دیدند، بنای شلتاق و ناسازگاری گذاشتند و سعی کردند حذف طبیعی خود از صحنه سیاست را به بحرانی برای کل نظام سیاسی مبدل کنند. این رفتارها ـ که برشمردن جزئیات آنها کار را به درازا می کشاند ـ باعث شده است که امروز مجموعه بازیگران عرصه سیاست در ایران به بانیان آن فتنه ها لقب تندرو بدهند. علامتی هم وجود ندارد که در عمل و عقیده آقایان، چیزی نسبت به گذشته تغییر کرده باشد. چه، همین حالا هم حمایت بوش از خود را فرصتی برای ادامه روند مقابله با نظام ارزیابی می کنند و اقداماتی چون تحصن و استعفا را پرافتخارترین اقدامات خود در مجلس ششم می نامند. اکنون سوال این است: آیا نظام سیاسی که به مخالفان برانداز خود ـ کسانی که رسما می گویند دوباره اگر وارد حاکمیت شوند کارهای سابق خود را از سر خواهند گرفت ـ اجازه حضور در عرصه رسمی سیاست را نمی دهد اقدامی خلاف قاعده انجام داده است؟ کجای دنیا به نیروهایی که به هنگام حضور در حاکمیت نقش اپوزیسیون را آن هم به تندروانه ترین شکل آن ایفا کردند و حالا هم می گویند جز آن، کار دیگری نمی دانند و نمی کنند، اجازه ورود دوباره به قدرت داده می شود؟ التزام به چارچوب های سیستم سیاسی و روشن کردن مرزهای خود با دشمنی که هدف رسمی و اعلام شده اش تغییر رژیم است، حداقلی ترین شرط ورود به عرصه رسمی رقابت برای گروه های سیاسی است و این قاعده ای است که همیشه و همه جا اجرا می شده؛ جز ایران در سال های اخیر که صبر بیش از اندازه و نجابت نظام مانع از اجرای آن بوده است.
اکنون تندروها شورای نگهبان را متهم می کنند که به جای عمل به وظایف خود بر مبنای آنچه که در قانون انتخابات آمده، سیاسی کاری پیشه کرده است. صاحبان این انتقادها یا قانون انتخابات را نخوانده اند یا نمی دانند عمل به قانون یعنی چه. ماده ۲٨ از قانون انتخابات اعتقاد و التزام عملی به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی را شرط کاندیداتوری در انتخابات مجلس می داند. بند ٣ از همین ماده ابراز وفاداری به قانون اساسی و اصل مترقی ولایت مطلقه فقیه را نیز به شروط کاندیداتوری افزوده است. تندروهایی که امروز در بیانیه ها و سخنرانی هاشان از جناحی عمل کردن شورای نگهبان گله می کنند از تبدیل شدن جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی خبر می دهند، باید پاسخ بدهند که آیا به اصل مترقی ولایت مطلقه فقیه وفادارند؟ اگر هستند باید علامتی باشد که این وفاداری را تایید کند. چگونه از کسانی در دوران تاخت و تاز خود میلیون ها کلمه در هتک و هدم ولایت فقیه و بالاتر از آن گفتند و نوشتند و هنوز هم همان می کنند می توان پذیرفت که به این اصل باور دارند و به آن وفادارند؟ و اگر نیستند پس شورای نگهبان در رد صلاحیت آنها دقیقا به وظیفه قانونی خود عمل کرده و اگر جز این می کرد جا داشت که مورد عتاب و بازخواست قرار گیرد. حال ممکن است بگویند که با نفس قانون مسئله دارند. در این صورت قصه دیگر ربطی به شورای نگهبان ندارد و اساسا حمله به شورای نگهبان چیزی بیش از یک پروژه فریب نخواهد بود.
نتیجه ای که از این بحث می توان گرفت این است که عدم تایید صلاحیت تندروها در انتخابات مجلس هفتم منطق سیاسی و قانونی مستحکمی دارد، همانگونه که تقریبا همه نیروهای سیاسی که خود را درون چارچوب های نظام دسته بندی می کنند آن را تایید کرده اند. نکته ای که در پایان باید به این تحلیل افزود این است که عدم حضور تندروهای غربگرا و ساختارشکن در انتخابات مجلس نه چیزی از درجه رقابتی بودن انتخابات کاسته و نه به اعتراف خود آنها تاثیری در میزان مشارکت مردم در انتخابات خواهد گذاشت. عملکرد کاملا منطقی و قابل فهم شورای نگهبان در بررسی صلاحیت ها به خوبی نشان داد امکان رقابت برای تمام گروه های داخل نظام ـ با هر درجه از اختلاف سلیقه ـ فراهم شده و تنها کسانی که براندازی وجه غالب محتوای فعالیت سیاسی آنهاست از صحنه بیرون مانده اند. تازه همین گروه هم چون متوجه شده است که تندروی بیشتر در وضعیت فعلی می تواند هزینه های غیر قابل جبرانی در آینده داشته باشد و ضمنا مردم هم قهر سیاسی کودکانه آنها را به چیزی نخواهند خرید، اعلام کرده است که در انتخابات به طور جدی و فعال شرکت می کند و حتی به رغم ادعای عدم وجود رقابت در انتخابات، اکثریت را هم به دست خواهد گرفت!
پیام روشن انتخابات مجلس هشتم این است که نظام جمهوری اسلامی اگرچه دردرون خود عرصه فراخ و گسترده ای برای رقابت گروه های مختلف فراهم آورده، اما قصد ندارد به تجربه حضور دشمن در خانه مجال تکرار دوباره بدهد. دشمن باید دشمنی اش را بکند و راه این کار هرچه باشد اجازه پیدا کردن برای حضور در انتخابات و دست و پا کردن توجیهات شیک و دموکراتیک برای اقدامات براندازانه نیست.

نقد ساختار به جای نقد اشخاص
روزنامه رسالت با عنوان: ساختارشکنان نوشته است: پس از موفقیت جناب آقای خاتمی در دور هفتم انتخابات ریاست جمهوری درسال ۱٣۷۶ این امر منجر به ظهور جبهه سیاسی جدیدی در گستره احزاب و گروه های حاضر در فضای سیاسی کشور با نام جبهه اصلاحات گردید. اولاً مقاومت سرسختانه اصلاحاتیان در برابر شفافیت نظری و روشنی مرزهای تفکر اصلاحات و ثانیاً عدم تعریف و تبیین دقیق و منطقی مفاهیم کلیدی و مهمی چون اصلاحات ، آزادی ، دموکراسی ، حقوق بشر و… و ثالثاً عدم تبیین نسبت میان آرمان های اصلاحات با دین و اسلام که مولفه اساسی و بنیادین فرهنگ و جامعه ایرانی، زمینه لازم را برای به وجود آمدن فضایی هرمنوتیکی جهت ارائه تعاریف و چارچوب های نظری مختلف از مفاهیم ذکر شده فراهم نمود. گروه ها و گروهک های ریز و درشت موجود در جبهه اصلاحات هر یک با ارائه تعاریف مختلف از مفاهیم مورد ادعای اصلاحاتیان و تعیین خط قرمزهای اصلاحات تعریف خویش را دقیق ترین و صحیح ترین تعاریف دانسته و آن را به عنوان مانیفست اصلاحاتیان ارائه می نمودند. در این میان جبهه اصلاحات بعد از خرداد ۷۶ شاهد رویش غیراصولی احزاب نوپا یا جان گرفتن مجدد گروهها و گروهک های سیاسی منزوی و به حاشیه رفته تحت لوا وپرچم خویش بود.
این ابهام تئوریک در نهایت منجر به شکل گیری صف بندی های سیاسی مختلف و تشکیل دو زیر جبهه محوری گردید:
۱ـ ساختارگرایان (اصلاحاتیان اصولگرا) و ۲ـ ساختارشکنان (اصلاحاتیان لیبرال ـ سکولار)
طیف ساختارگرای اصلاحات شامل گروهها و احزاب معتقد به نظام مردمسالار دینی با مدل ولایت فقیه و اصول، آرمان ها و اهداف و قانون اساسی آن می باشد. این طیف سیاسی در ایام تکیه اصلاحاتیان بر کرسی های دولت و مجلس در اثر فعالیتهای گسترده تخریبی افراطیون اصلاحات رو به ضعف نهاده و در ظاهر در اقلیت قرار گرفت.
ساختارشکنان اصلاحات طیفی شامل گروهها (یا به عبارتی دقیق تر، گروهک های) افراطی و تندرو به سرکردگی و علمداری جبهه مشارکت، سازمان مجاهدین و نهضت آزادی بوده است.محوری ترین و مبنایی ترین اصل ایدئولوژی افراطیون اصلاحات، اعتقاد راسخ به مکتب لیبرال ـ سکولار بوده به نحوی که این طیف از اصلاحاتیان از زمان تاسیس تاکنون به جهت قبول مبانی و اصول این مکتب به تدریج و با سرعت فراوان به سمت اهداف و شعارهایی با رنگ و بوی لیبرالیستی ـ سکولاریستی حرکت نموده و نایل آمدن به این شعارها را جزء اهداف و سیاستهای اصلی خویش معرفی نموده اند.
تفکر سکولار ـ لیبرال تفکری است که خواهان کناره گیری اصول و مبانی دینی و تمامی مظاهر آن از ارکان نظام چون اقتصاد، سیاست و فرهنگ بوده و به طور کلی معتقد به حذف جنبه اجتماعی دین و خزیدن آن به گنجینه خانه های مردم و اومانیستی و فردی شدن دین می باشد.
نفوذ، شکل گیری و تحکیم تفکر سکولاریستی و لیبرالیستی در ابعاد مختلف نظام فکری این گروههای سیاسی موجب فاصله گرفتن شدید و کناره گیری ایشان از ارزش ها و آرمان های نظام اسلامی گردیده است. این طیف اصلاحاتیان به جهت اعتقاد راسخ ایشان به مبانی لیبرالیستی و تضاد تام و کامل این مبانی با مظهر سیاسی حاکمیت دین در جامعه یعنی نظام مردمسالار دینی و ولایت مطلقه فقیه و در کنار آن اعتقاد به ولایت پاپ گونه، کاریکاتوری و بدون اثر، ولی فقیه دارای اهدافی با صبغه کاملاً ساختارشکن و در جهت براندازی نظام مردمسالاری دینی می باشد.
لبه تیغ نظریه سیاسی این طیف اصلاحاتی آن است که ساختار فعلی نظام ـ که معادل نظری آن قانون اساسی است ـ ظرفیت کافی برای بر دوش کشیدن بار آن چیزی که در یک کلمه جامعه مدنی نامیده می شود و شامل تمامی ارزش های سیاسی مدرن است دارا نبوده و در نتیجه می بایست از اساس متحول گردد. آقای علوی تبار از همین طیف به همفکران خویش متذکر گشته است که: باید از نقد اشخاص دست برداریم و به نقد ساختار بپردازیم.

الهام یا کلام خداوند
دکتر عطاءالله مهاجرانی در سایت خود پاسخ به نظریه جدید دکتر سروش را دنبال کرده و با عنوان قرآن کلام خداوند نوشته است: وحی ، الهام است. این سخن سروش همان آغاز ماجراست! آیا این تعبیر نشانه آن است که دو واژه وحی و الهام از حیث معنا مشابه اند؟ پس از این عبارت کوتاه و البته بنیادین، سروش تجربه نبوی را مشابه تجربه شاعری تلقی می کند. هرچند بالاتر و فراتر. از فیلسوف مسلمانی ـ کدام فیلسوف؟ ـ روایت می کند که: وحی بالاترین درجه شعر است. در غزلواره ای که سروش در شأن پیامبر اسلام سروده است، پیامبر را حجت بالغه ی شاعری حضرت باری وصف کرده است.خدای شاعر پیامبر شاعر آفریده است و در شعریت قرآن هر دو جلوه کرده اند. اگر سخن ایشان را در همان فراز نخست مصاحبه، فشرده کنیم. می توان گفت:وحی الهام است پیامبر شاعر است. آیات قرآن مجید شعراست.
برای اثبات این داوری هیچگونه برهانی ارائه نشده است. حتا به نام فیلسوف مسلمان هم اشاره ای نشده، تا بتوانیم اصل سخن او را جستجو کنیم و دریابیم ایشان برای داعیه ای که دارند، دلیلی هم اقامه کرده اند؟ از سوی دیگر این واژه ها، الهام و وحی و شاعری نیز به درستی تبیین نشده است، تا بتوانیم افق روشنی در پیش روی داشته باشیم. پرسش مهمی که به میان می آید، این است که آیا قرآن مجید ـ حتا با فرض این که آن را کلام رسول! تلقی کنیم، چنین اشاره ای یا نشانه ای دارد؟ پیامبرکجا گفته است که سخن او شعر است و محصول الهام شاعرانه؟ اساسا در این بحث می توان به قرآن استناد کرد؟ و از آن شاهد آورد؟ این پرسش ما را با این واقعیت رویارو می کند. مخاطب سخن کیست و مبانی و روش سخن کدام است؟ قرار است پیام این سخن ـ مصاحبه ـ به گوش چه کسانی برسد؟ آیا سروش خواسته است با زبان انگلیسی و در چارچوب مفاهیم آشنا برای یک ذهن غربی قرآن و مقوله ی وحی را تفسیر کند؟ به عبارت دیگر اگر سخن او از دید ما غبارآلود جلوه می کند، به این خاطر است که او خواسته دیگران سخن او را درست دریابند؟ اما در جهان امروز وقتی سخنی منتشر می شود، دیگر نمی توان آن سخن را به بند کشید. پرنده ای است که بر در و بام همگان پروازمی کند وکار به آنجا می رسد که سینماگر صاحب نامی هم تیغ تکفیر از آستین هنر بیرون می کشد:
سخن ها چون به وفق منزل افتاد در افهــام خلایـق مشکل افتــاد.
آن وقت گوینده ناگزیر می شود، مدام سخن خود را تفسیر یا توجیه کند. اما چند نکته:
اول: وحی با الهام متفاوت است. مرادم از وحی آن پدیده ای است که محصولش قرآن مجید است. منشا وحی از بیرون است و منشا الهام از درون. الهام نقشی است که محصول تلالو و تلاطم جان و دلشدگی شاعر است. خون همی جوشد منش از شعر رنگی می زنم! به تعبیر مولوی در این مصرع از دیوان شمس، جوشش رنگین خون است.شاعر هم به صراحت می گوید، که شعر می گوید. تلاش و کوشش تاب سوز شاعر او را به آستانه الهام می کشاند.
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت!
وقتی چنین راه گداخته ی طاقت سوزی را طی می کند. به ساحل آسمانی الهام می رسد و می سراید:
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنـی که اندر سینـه داری!
شاعر است که کلمه را انتخاب می کند. در وحی سخن بر سر انتخاب مضمون و واژگان از سوی پیامبر نیست. جام جان او زلال و روشن، آماده پذیرفتن سخن خداوند است. به تعبیر ابن عربی قلب پیامبر منزل کلام خداوند می شود:
اعلم ان الله انزل هذا القرآن حروفا...و جعله کلمات و آیات و سور و نورا و هدی و ضیاء و شفاء و رحمه و ذکرا و عربیا و مبینا و حقا و کتابا و محکما و متشابها و مفصلا و لکل اسم و نعت من هذه الاسماء معنی لیس للآخر و کله کلام الله و لما کان جامعا لهذه الحقایق و امثالها استحق اسم القرآن ( فتوحات مکیه، باب ۵۲٣، فی معرقه منزل القرآن من الحضره المحمدیه، ص:۹۵۰۲، الوراق)
اگر قرار است در باره قرآن مجید سخنی عرفانی بگوییم یا تفسیری عرفانی داشته باشیم. چه کسی شایسته تر از ابن عربی و صدرالمتالهین و علامه طباطبایی؟ ابن عربی با وصف و ذکر نام های قرآن مجید در یک کلام می گوید، قرآن با همین حروف و واژه ها و به زبان عربی بر پیامبر وحی شد. به تعبیر دیگر او منزل قرآن است، نه تولید کننده آن. در الهام، شعر به شاعر متعلق است. حتا اگر در درجه عالی از الهام باشد. مثل غزل حافظ و یا مثنوی مولوی.آیه الله امامی خوانساری می گفت: من به خاطر این داستانهای به ظاهر مستهجن که در مثنوی آمده است، او را بیشتر دوست دارم! داستان ها را به سائقه کنجکاوی نوجوانی خوانده بودم. گاهی هم از خجالت سرخ می شدم. که اگر کتاب را ناگاه از دستم بگیرند و همان صفحه را بخوانند… پرسیدم: به خاطر همین داستان ها، داستان کنیزک و جوحی و.؟. گفت: این داستان ها را باهمین زبان برهنه سرود تا کسی شک نکند که این کتاب از آن مولوی است. یک انسان کامل آن را سروده است. اگر این داستان ها نبود، شاید مرز بین وحی و الهام برای برخی لغزنده جلوه می کرد.مولوی پای بر نفسش گذاشته و این داستانها را اینگونه عریان سروده است.
قرآن چه تفسیری از وحی و الهام دارد؟ آن ها را از یک سنخ می داند؟

منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست