آغازه ای فشرده به تاریخ انقلاب
اسماعیل خویی
•
البرز!
من تیغ آذرخشانت را
ندیده گرفتم،
وقتی که آسمان خدا را
در انفجار خشم خود
از هم
برمی دریدی .
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۲ اسفند ۱٣٨۶ -
۱۲ مارس ۲۰۰٨
البرز!
من تیغ آذرخشانت را
ندیده گرفتم،
وقتی که آسمان خدا را
در انفجار خشم خود
از هم
برمی دریدی .
ای بر چکاد خویش
دیدبانی ی ایران را
سرخیل کوهساران :
ای، هاله وار،
زآغازه های تاریخ،
گرد سرت در پرواز
جان های میترایی ی فرزانگان و بیداران !
تو، با کلاه خود سپیدت سایه افکنیده به چشم،
در دور دست خاک،
چه می دیدی
و از زبان رمزی ی توفان
چه می شنیدی :
روزی که گفت و گو می کردند
دیوان نفت خواره ی آمریک و انگلیس
با واپسین نواده ی ابلیس ،
زیر درخت سیبی
در پاریس؟
تو،
با آذرخش خشم ات روشنگر،
و تندرت بلند گوی غریو،
فریاد می کشیدی :
"این، هرکه هست، نیست
گلگون سوار آزادی؛
و دست او نخواهد افزود
بامی که هیچ، خشتی نیز
به سرپناهکی که شما در خیال خویش
بیش از هزاره هاست که دارید می سازید
از آبادی.
بیهوده چشم دارید
از او
کاورده باشد با خویش
ارمغانی از شادی .
اورا ره آوردی درخورجین نیست
جز درد و نامرادی ... "
ما، اما،
ما خیل کور و کر شده از کینه ی فشرده ی جمشید خود پرست،
در های و هوی خود،
پیام رمز تورا درنیافتیم ؛
و آن ماردوش پیر عبا پوش،
شیطان پرویده ی سامان و خاندان ابوجهل را که،
پس از پانزده سال،
با کوله باری ازمرگ
و با پیامی از "هیچ"
به ایران می آمد،
شادان، به پیشباز بدان سان شتافتیم
کانگار پیک آزادی
از پایتخت راستی، از مرکز بهشت،
به وارهاندن هماره ی انبوهه ای زاسیران می آمد.
این گونه بود
- آوخ ! –
که باز،
باز،
پس از چارده قرن ---،
بر ما گشوده گشت، در ایران،
درهای دوزخی ز انیران!
بیست و دوم دسامبر ۲۰۰۷ – بیدرکجای لندن
|