روزنامه های ایران چه می نویسند؟
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۹ فروردين ۱٣٨۷ -
۷ آوريل ۲۰۰٨
پول گرانی و حاکمیت دوگانه در اقتصاد کشور
کدام برخورد ریشه ای با گرانی صورت گرفته و ناکام مانده است؟
تأخیر در مهار گرانی، هدر دادن فرصت ها و تضعیف توان رقابتی اقتصاد ملی است
درسهای انتخابات دوره هشتم مجلس برای اصولگرایان
اثری که امیرکبیر و ایران بر روشنی فکر ایرانیان گذاشت
صدای پای حوادث در راه را باید شنید
حسین شریعتمداری مدیرمسئول روزنامه کیهان در سرمقاله دیروز این نشریه با عنوان، غول گرانی و حاکمیت دوگانه! چنین نوشته است:
درباره گرانی و راه های مقابله با آن، اگرچه نظر کارشناسان اقتصادی متفاوت و گاه متضاد است ولی صورت مسئله کاملاً شفاف است و آن، این که گرانی در مقیاس گسترده ای وجود دارد و بار سنگین آن را مردم عادی و مخصوصاً توده های محروم و مستضعف به دوش می کشند، یعنی همان ها که به قول حضرت امام(ره) ولی نعمت مسئولان هستند و بار دفاع از اسلام، انقلاب، استقلال و عزت نظام را نیز همواره بر دوش داشته و دارند و در یک کلام صاحبان اصلی کشورند. اگر این غول لجام گسیخته با همین سرعت به حرکت خود ادامه دهد و هیچ دستی از آستین همت مسئولان برای مهار کردن آن بیرون نیاید، بیم آن می رود که در آینده ای نه چندان دور، جمع محرومان و تهیدستان که قرار بود از تعداد آنان کاسته شود با افزایش جمعیت قابل توجهی روبرو گردد! این رخداد احتمالی اگرچه تلخ و ناگوار است ولی با تداوم رو به رشد گرانی، دور از انتظار نیست و در این باره اشاره به چند نکته ضروری به نظر می رسد.
۱ـ با یک نگاه به عرصه کنونی کشور ۵ طیف جداگانه را می توان دید که همه آنها بدون استثنأ مرثیه گرانی بر لب دارند، دولت، مجلس، مسئولان قضائی، جریانات سیاسی و توده های مردم. تمامی آنها از گرانی کالای مورد نیاز مردم، خدمات عمومی و مخصوصاً مسکن ـ چه استیجاری و چه خریداری ـ ابراز نگرانی می کنند و بر ضرورت مقابله جدی با آن تاکید می ورزند. با مشاهده این صحنه، اولین پرسشی که به ذهن خطور می کند و پاسخ قانع کننده می طلبد، آن است که چرا برای مهار گرانی دستی از آستین بیرون نمی آید؟ و اگر دست هایی برای مبارزه با این غول لجام گسیخته بیرون آمده است، اولاً؛ چرا این دست های همت چندان به چشم نمی خورند و ثانیاً؛ چرا به نتیجه نمی رسند؟ آیا گرانی، ریشه و خاستگاهی بیرون از اختیار مسئولان داشته و طبیعت دنیای مرتبط و اقتصاد پیوسته جهانی است؟ و چنانچه پاسخ این سوال مثبت باشد، چه میزان از گرانی سرسام آور کنونی ریشه بیرونی دارد و چه میزان از آن سهم کم توجهی و یا خدای نخواسته، بی خیالی و غفلت مسئولان است؟
۲ـ بدیهی است که نمی توان نقش شماری از عوامل بیرونی، نظیر افزایش نزدیک به جهش قیمت برخی از کالاهای مورد نیاز وارداتی، بیماری هلندی ـ تزریق نقدینگی در حالی که اقتصاد کشور ظرفیت لازم برای تبدیل آن به کالا و خدمات را ندارد ـ و… را در گرانی کالا و خدمات داخلی نادیده گرفت ولی بسیاری از شواهد و قرائن موجود، از نقش عوامل دیگری نیز حکایت می کنند که بیرون از حوزه اقتدار و اختیار مسئولان نیست.
در همین نقطه و قبل از هر سخن دیگری باید به این نکته اشاره کرد که دولت و مجلس اصولگرا، اگرچه برای مقابله با گرانی مورد بازخواست بیشتری قرار دارند ـ و این نگاه چندان بی مورد نیست ـ ولی دلایل فراوانی در دست است که نشان می دهد، این دو طیف از ۵ طیف یاد شده، درباره معضل گرانی و تورم با توده های مردم دغدغه مشترکی دارند چرا که دولت بارها اثبات کرده است در توزیع عادلانه ثروت، فقرزدایی، حمایت از محرومان، مبارزه با مفسدان و زراندوزان، مردم دوستی، ساده زیستی، پرهیز از اسراف و تجمل گرایی، جدیت و اراده ای مثال زدنی دارد و این نکات از نگاه مردم نیز پوشیده نیست و گویاترین شاهد برای اثبات این ادعا، انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی است که علی رغم وجود گرانی سرسام آور و تبلیغات گسترده داخلی و خارجی برای نسبت دادن گرانی به دولت و بازداشتن مردم از رأی دادن به اصولگرایان، نتیجه انتخابات کاملاً با آنچه سازمان دهندگان این تبلیغات درپی آن بودند تفاوت داشت و مردم اگرچه از گرانی به شدت نگران بودند ولی سهم دولت و مجلس اصولگرا در پیدایش و تداوم گرانی را چیزی بیشتر از برخی کم توجهی هاو نارسایی های غیرعمدی نمی دانستند و چنین بود که بار دیگر مجلس شورای اسلامی را به اصولگرایان سپردند. هرچند شماری از نقش آفرینان در دولت و مجلس قبلی در جریان انتخابات اخیر بیشترین تبلیغات منفی خود علیه اصولگرایان را روی مسئله گرانی متمرکز کرده بودند ولی مردم مواضع و عملکرد آنان را از یاد نبرده و نمی برند که به هنگام تکیه بر کرسی قدرت، نه فقط دغدغه چندانی برای معیشت محرومان و مستضعفان نداشتند، بلکه از تریبون های در اختیار خویش، تهی دستان جامعه را با تعابیری نظیر لشکر قابلمه بدست ها !، اگر مرگ موش هم توزیع کنند، مردم برای گرفتن آن صف می کشند ! و. . . به تمسخر نیز می گرفتند.
٣ـ آنچه در بند پیشین آمد، اگرچه از اعتماد مردم به اصولگرایان و دولت و مجلس اصولگرا حکایت دارد ولی نمی تواند و نباید باعث آن شود که دولت و مجلس ـ و مخصوصاً دولت ـ مسئولیت خطیر خود برای مقابله با گرانی سرسام آور کنونی و سامان بخشیدن به این عرصه اقتصادی را فراموش کند، زیرا مبارزه با گرانی و تورم قبل از همه از کسانی انتظار می رود که بر کرسی قدرت و مسئولیت نشسته اند.
و اما در این باره، نکته درخور توجهی هست و آن این که، وقتی مردم با گرانی سرسام آور و فلج کننده روبرو می شوند و علی رغم تحمل فشار سنگین گرانی بر شانه های خود، برخوردی جدی و محسوس با این پدیده نمی بینند، دو تصور نسبت به مسئولان در سه بخش عمده نظام یعنی دولت، مجلس و دستگاه قضایی در ذهن آنان شکل می گیرد. اول؛ آن که مسئولان نمی خواهند و اراده مقابله با گرانی ندارند و دوم؛ آن که می خواهند ولی نمی توانند وـ با عرض پوزش ـ عرضه ندارند! این دو برداشت اگرچه ماهیت جداگانه ای دارند ولی هر دو، آسیب رسان و خطرآفرین هستند.
حالت اول ـ مسئولین نمی خواهندـ رویگردانی مردم از مسئولان را درپی خواهد داشت که با توجه به آنچه در بند ۲ یادداشت پیش روی آمده است، این حالت احتمال بسیار کمتری برای پیدایش دارد و مردم به دلسوزی و تعهد اصولگرایان اعتقاد و اطمینان دارند ـ هرچند که این اعتماد می تواند آسیب پذیر هم باشد ـ و اما پیدایش حالت دوم ـ مسئولان می خواهند ولی نمی توانند ـ احتمال وقوع بیشتری دارد و در هر دو حالت، نتیجه یکسان است و آن، دلسردی مردم از مسئولان و خم شدن پشت محرومان زیر بار سنگین گرانی است که پذیرفتن آن برای هیچ مومن مردم دوست و خداجویی قابل قبول نیست چه رسد به مسئولان اصولگرای نظام اسلامی.
۴ـ گفتنی است که علاوه بر دو حالت فوق، حالت سومی نیز قابل پیش بینی است و آن دست به کار شدن خود مردم است. به یقین در این حالت احتمالی، مراکزی که نشانه انباشت ثروت بر پیشانی خود دارند، نظیر کاخ های افسانه ای ثروتمندان بی درد و. . . اولین هدف خواهند بود. راستی! مگر نه این که امیر مومنان(ع) می فرمود هر جا ثروت انباشته ای وجود دارد در کنار آن حق ضایع شده ای هست؟ بنابراین چرا اصولگرایان به عنوان پیروان راستین امیر مومنان(ع) نباید از حضور خود در کانون های قدرت نظام برای بازپس گیری این حق پایمال شده از مرفهین بی درد و ثروت اندوزان مفت خور استفاده کنند و چرا نباید با تکیه بر قانون ـ اگر وجود دارد ـ و یا تصویب قوانین مربوطه ـ که براساس آموزه های اسلام، به آسانی ممکن است ـ این حق به ناحق ربوده شده ملت را بازپس بگیرند؟ امام راحل ما(ره) درباره این قشر از مرفهان بی درد و قانون شکن می فرمود اگر حقوق مردم از آنها پس گرفته شود، هرچه دارند باید بدهند. . . و شرح این مقوله به نوشته جداگانه ای نیاز دارد.
۵ـ شواهد و قرائن و اسناد غیرقابل انکار موجود به وضوح حکایت از آن دارند که در عرصه اقتصاد کشور با یک حاکمیت دوگانه روبرو هستیم. تعجب نکنید! ظاهراً، حاکمیت در عرصه اقتصاد کشور ـ به هر علت ـ میان مسئولان نظام از یکسو و مفسدان اقتصادی از سوی دیگر تقسیم شده است، اولی این عرصه را به سوی مردم شیب می دهد و دومی به سوی خود. وجود گرانی افسارگسیخته و تداوم و رشد آن نشانه آن است که شاهین این ترازو به سمت مفسدان اقتصادی میل کرده و از سنگین تر بودن کفه حاکمیت آنان نسبت به کفه حاکمیت مسئولان نظام در این عرصه حکایت می کند! شاخک های تیز و حساس مفسدان اقتصادی می تواند به کانون های رسمی نظام، دولت، مجلس و دستگاه قضایی هم سرک بکشد و در این مراکز حساس جا خوش کرده و ماندگار شود. . . و متاسفانه دیده می شود که در برخی از موارد، شده است.
۶ـ احساس عمومی که با مشاهدات روزمره تائید می شود حکایت از آن دارد که گرانی از یکسو افسارگسیخته است و از سوی دیگر، مسئولان محترم نیز افسار آن را رها کرده و این اسب چموش و سرکش را به حال خود گذاشته اند. این جملات نه فقط برای مردم آشناست بلکه تقریباً همه روزه با آن سروکار دارند. . . ـ چرا گران؟. . . ـ همین است که هست… ـ شکایت می کنم. . . ـ برو به هر جا و هر کس که دلت می خواهد شکایت کن!. . . و متاسفانه راست می گوید، چون جایی برای شکایت نیست و اگر هست، گوشی برای شنیدن و اراده ای برای برخورد وجود ندارد!
۷ـ چه باید کرد؟! پاسخ های رایج بسیاری از مسئولان در مقابل این پرسش مردم، یک پاسخ کلیشه ای، تکراری و با عرض پوزش بی خاصیت است… باید با گرانی برخورد ریشه ای کرد !… خب! کدام برخورد ریشه ای صورت گرفته؟ و یا قرار بوده صورت بگیرد و ناکام مانده؟… تقریباً ـ تاکید می شود که تقریباً ـ هیچ!
اگر حاکمیت دوگانه در عرصه اقتصادی کشور را قبول دارید ـ که با توجه به اینهمه شواهد و اسناد غیرقابل
انکار ـ نمی توانید قبول نداشته باشید، چرا با تروریست های اقتصادی و سرمایه داران حاکم در عرصه اقتصاد و حاکمیت سرمایه برخورد جدی نمی کنید؟ و دریغ از یک بازرسی خشک و خالی!… قدیمی ترهای تهران ضرب المثلی دارند که وصف الحال است؛ یک گره شاخ، از صدگز دم بهتر است. دم مگس می پراند و شاخ، سینه متجاوز را می دراند.
اثرات تأخیر در مهار گرانی
روزنامه همشهری نیز در صفحه اقتصادی خود تفسیری با عنوان تورم و دیگر هیچ داشت که در پی آنرا می خوانید: اقتصاد ایران درحالی روزهای ابتدایی سال ٨۷ را پشت سر می گذارد که سایه گرانی و تورم را زودتر و گسترده تر بر سر خود می بیند.
این پدیده هرچند سالیان متمادی است که سایه خود را گسترانده و در عمل اقتصاد ایرانی و شهروند ایرانی مدت هاست به آن عادت کرده اما شرایط کنونی با مقاطع زمانی گذشته از۲ جنبه متمایز می شود، یکی بالارفتن هزینه های اقتصادی و اجتماعی افزایش تورم که آثار آن بلافاصله در رکود تولید، بالارفتن بیکاری و افزایش نابرابری هویدا می شود و دیگری بی تاب شدن مردم است که مدت هاست آثار نامیمون گرانی را در زندگی خود دیده و آن را تحمل کرده اند.
این پدیده شوم اقتصادی در شرایطی همچنان در اقتصاد ایران بزرگ و بزرگ تر می شود که از یک سو تجارب موفق و متعددی از مهار آن در برخی از کشورهای جهان به دست آمده و از سوی دیگر مجموعه ظرفیت های اقتصادی ایران این امکان را فراهم می سازد که درصورت مدیریت هدفمند و کارآمد، گرانی کنترل شود.
در ایران به نظر می رسد مسئله مهار گرانی غولی بزرگ تر از خود گرانی است و شاید با این تصور که مهار گرانی به دلیل ریشه دار بودن بسیار سخت و پرهزینه به لحاظ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است، دولتمردان به خود اجازه نمی دهند که به رویارویی با آن بپردازند.
هرچند این تصور اشتباه نیست اما باید این نکته مورد توجه قرار گیرد که هرچه مهار گرانی و تورم در اقتصاد ایران به تاخیر افتد و دائم دولتمردان به دنبال سیاست های بخشی و التیام آور موقت باشند جز هدردادن هزینه ها، فرصت ها و تضعیف و کاهش توان رقابتی اقتصاد ملی نتیجه دیگری دربرنخواهد داشت.
هرچند ضمانتی برای این پاسخگویی دولت به معنای عام در قبال اقدامات و سیاست ها و ناکارآمدی ها وجود ندارد اما آنچه مشخص است مسئولیت اصلی مهار گرانی، تاخیر در مهار و زیان های حاصل از آن متوجه دولت است و هیچ دولتی نمی تواند به این بهانه که ریشه های تورم و گرانی در دولت های گذشته است از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند.
مهار گرانی نیازمند یک عزم جدی و قاطعانه است که به ۲ دلیل در نگاه اول این عزم متوجه دولت است.
اول اینکه اقتصاد ایران دولتی است و بخش عمده ظرفیت های اقتصادی دراختیار دولت است و دیگر اینکه به اعتقاد قاطبه کارشناسان اقتصادی بخش عمده عوامل گرانی از دولت و بی انضباطی در سیاست ها و برنامه های اقتصادی آن ناشی می شود.
بنابراین مهارتورم باید به اولویت و برنامه اصلی اقتصاد کشور تبدیل شود. بدیهی است سخن گفتن از تحولات اقتصادی بزرگ در کشور بدون توجه به غول گرانی و مهار آن بی نتیجه و دورشدن از واقعیات اقتصادی است.
بزرگ ترین تحول اقتصادی که زمینه ساز تحولات بزرگ اقتصادی خواهد بود، کنترل تورم و گرانی است. شعار تورم و دیگر هیچ باید به شعار و برنامه اصلی اقتصادی و مدیریتی کشور تبدیل شود در غیراین صورت هرگونه سیاست و اقدامی آب در هاون کوبیدن است.
درس های انتخابات برای اصولگرایان
اصولگرایان و جام بلورین وحدت عنوان سرمقاله دیروز روزنامه رسالت است. در این مقاله پیام های انتخابات اخیر مجلس برای جناح اصولگرا مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته و نوشته شده است: یک صاحبنظر در مورد موفقیت گفته است: موفقیت چیست ؟ بادکنکی در میان کودکانی که دستهایشان را با سوزن هایی برای ترکاندن آن دراز کرده اند. شاید این تعبیر اندکی بدبینانه باشد ولی در سیاست چندان دور از واقع نیست؛ ابتدا در عرصه سیاست می کوشی پیروز گردی و سپس با تمام وجود نگران از دست رفتن این پیروزی هستی.
وضعیت جناح اصولگرا چندان دور از این واقعیت نیست. این جناح دشواری های فراوانی را برای بازگشت موفقیت آمیز به صحنه آن هم پس از ظهور پدیده ای چون دوم خرداد فراروی خود دید.
مقاومت در برابر موج سنگین فشار روانی حاصل از پیروزی رقیب و سپس مواجه شدن با امواج سیاسی ناشی از جنگ روانی تندروان دوم خردادی که درکنار اقبال اجتماعی آنها سنگین تر هم شده بود به آرامی نوعی بلوغ در فضای مبارزه سیاسی را برای اصولگرایان به ارمغان آورد؛ بلوغی که همراه با نوعی انضباط تشکیلاتی وتعصب به آرمان های اصولگرایانه باعث شد آنان مجددا به کرسی قدرت بازگردند و ارکان قدرت را با رای مردم در دست بگیرند اما واقعیت آن است که شرایط دوران مبارزه برای نیل به قدرت با فضای در حاکمیت بودن همسانی ندارد.
گفته اند حرف زدن کاری ساده و بی هزینه است مگر آنکه در قدرت باشی؛ آن گاه هر کلام تو به رقبایت مجوز می دهد که علیه تو اقدام کنند.
آن زمان که اصولگرایان در قدرت قرار گرفتند آزمون واقعی آنان آغاز گشت زیرا موج مخالفت ها با دولت اصولگرا نه فقط از بیرون بلکه از درون نیز برخاست و توقعات ذهنی افراد و گروه ها به سرعت به مطالباتی تبدیل شد که هر چند کسی بر آنها صحه نگذاشته بود ولی مدعیانش مطالبات خود را به حساب دولت نهاده و حتی گاهی بدون در نظر گرفتن آنکه این دولت از جناح خود آنان است چک های برگشتی مطالبات خود را در صحنه آشکار مطبوعات به اجرا گذاشته وتیغ نقد را چه بسا تندتر از رقبا بر روی دولت کشیدند.
البته دولت نیز شاید برآشفته گشت وکلام هایی ناهمگن از اردوگاه اصولگرایان به بیرون درز کرد؛ عدم توافق هایی که بی گمان رقبا را شادمان ساخت.
اما در دوران حاکم بودن اصولگرایان نیز درس های آموختنی بسیاری هست که بویژه در انتخابات هشتمین دوره مجلس می توان آنها را استخراج کرد و در هنگام های مشابه از آنها بهره برد.
براین باورم درس های انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی برای طیف اصولگرایان را این گونه می توان برشمرد:
ـ اگر در گذشته نیاز قطعی اصولگرایان وحدت وفقط وحدت بود اکنون باید برای حفظ جام بلورین وحدت راه حلی ارائه کرد و آن چیزی نیست جز سعه صدر و بصیرت.
ـ شایداصولگرایان دریافته اند که اگر بدون سعه صدر بخواهند ائتلافی را سازمان دهند نمی توان نتیجه مطلوبی را از آن به دست آورد. بی تردید چتر اصولگرایی را نمی توان و نباید صرفاً بر سر چند گروه گسترد. اصولگرایی اعتباری است که از تلاش بی وقفه همه اصولگرایان پدید آمده است و نمی توان آن را به راحتی و به ثمن بخس هزینه کرد. از این رو از هر گام تشکیلاتی باید درس آموخت ودرسی که از جبهه متحد اصولگرایی می توان آموخت آن است که صفت فرا گیری را نباید از آن دریغ داشت.
ـ درس آموختیم که انسان؛ انسان است و فقط در چارچوب ارزش ها واصول ایمانی و اعتقادی می توان انسان ماند والا جادوی قدرت می تواند انسان را به گرگ مبدل سازد آن چنانکه در جهان سیاست غیردینی شاهد نمونه هایی از آن هستیم. پس اصولگرا ماندن مهمتر از موفق شدن صرف است.
ـ شاید درس آموخته ایم که بادکنک موفقیت هر لحظه ممکن است در برابر چشمانمان بترکد و آن گاه باز اصولگرایان باشند و نقطه آغاز بازی. پس به گونه ای با دوستان و حتی رقبایمان رفتار کنیم که در آن صورت بتوانیم باز از آنها کمک بطلبیم یا رقابتی انسانی را سامان دهیم. ما آموخته ایم برلبه تیغ آزمایش قرار داریم لحظه ای، غفلت، نفسانیت و فقدان بصیرت جام بلورین وحدت و اعتماد را آن چنان در دستان ما خرد خواهد کرد که گردآوری و بازسازی مجدد آن بس دشوار خواهد بود.
در رثاء فریدون آدمیت
مسعود بهنود نویسنده و روزنامه نگار مقیم لندن درباره درگذشت فریدون آدمیت نوشته ای دارد که به نقل از روزنامه صدای عدالت آن را درپی می خوانید: نسل امروز بداند، این آگاهی ها که امروز دارد، یا ندارد اما می تواند داشته باشد، از کجا آمده است. نسل امروز خوب است بداند تصویری که از گذشته خود و تاریخ خود دارد، اصلا شناسنامه واقعی و نه تخیلی که دارد حاصل تلاش های بی دریغ معدود کسانی بوده است که آخرینشان همین مرد که درگذشت، فریدون آدمیت است.
ملت ها را به حرکت هائی که می کنند، به برخوردهائی که با روزگار داشته و دارند، چه در زمینه هائی که خود می سازند، یا در بستری که دیگران آماده می کنند، به پیشقدمی شان در گشودن گره های ذهنی بشر، به پیشگامی شان در ساخت وسایل و کشف راه های تازه اندیشه، به چراغی که پیش پای نسل ها می افروزند، به نقشی که در تمدن بشری ایفا می کنند، به تصمیم های درستی که در لحظات خطیر می گیرند، و سرانجام به انسان های بزرگی که از میانشان برمی خیزند، شناخته می شوند، آوازه می گیرند، و موجب افتخار کسانی می شوند که در آن سرزمین بعدها متولد خواهند شد و به آن زبان سخن خواهند گفت. و این مجموعه دادوستد، می شود تاریخ هر ملت. ورنه هر گل و لجنی، لولو و مرجان نشود.
ورگرنه دیده اید ساکنان غمزده گوشه گمشده ای از آسیا را که سربه زیرترین مردم جماهیر سوسیالیستی بودند و صدای آخشان به گوش کسی نرسید، اینک مجسمه ای در میدان بزرگ ساخته اند و دنیا را به تماشا خوانده اند که مائیم که از پادشاهان باج گرفتیم، چرا که چنگیز مغول از ما بود. در گوشه ای دیگر از اروپا، باز گوشه مهجوری، مدعی اسکندری شده اند. تا بدانی که هر قوم و هر دسته ای را به افتخار نیازست. و تا بدانی که تا چه اندازه می توان با نوازش گوش موجودات افتخارطلب، بر دوششان سوار شد. که شده اند.
ما ایرانیان، در سده های خلأ، نه فقط خلأ قدرت و جنگاوری، بلکه خلأ اندیشه و حرکت، تاریخ را گم کردیم و دل بسته مرده ریگ هائی شدیم که بر آنان هم دقیق نشده بودیم و اصالتشان و تعلقشان به ما محرز نبود. این بیماری مهلک شلختگی و قضا قدری این نیز بگذرد ـ تلاشی نباید کرد چو هر کس که دندان دهد نان دهد ـ خطرش آن نبود که تیری نفکندیم و غزالی نگرفتیم بلکه آن جا بود که عادت تفکر از ما دور شد. قهرمانان ما شدند یا موجودات افسانه ای برساخته ذهن و ذوق های هنرمندانه، که تاریخشان پنداشتیم و یا مترسک هائی که ارتفاع قامتشان به اندازه فریادهائی بود که می کشیدند و یا گشاده دستی بود که از خزانه غارت شدگان داشتند. تا شاعران و مداحان به نامشان سکه ادب بزنند.
اگر امروزه روز، بخشی از ما شهامت می کند و این می نویسد که خلائق مبادا به لالائی این افسانه ها به خواب روید، از آن روست که کسانی کوشیده اند تا تاریخ بی دروغ این کشور را از میان انبوه افسانه ها باز شناسند و بیرون کشند. چه تلخ کلامی است این که بدانیم لالائی قرون دور ـ لالائی کورش و داریوش با افسانه هائی پیرامون آن ها که هر چه دورترند، بزرگ تر جلوه کنند ـ چنان خوابمان کرد که از قهرمانان واقعی سال های نزدیک تر غافل ماندیم.
در نیمه قرن نوزدهم، که ساخت راه آهن و کشتی های بحرپیمای بزرگ و در نتیجه گسترش رفت و آمدهای انسانی، آدم ها را از حادثه ای که در فرانسه رخ داده بود ـ انقلاب علیه استبداد ـ با خبر کرده بود، ایران در موقعیتی به بدی پانصدسال قبل خود نبود. به محروسه ای که شمشیر آقامحمدخان قاجار تعیین کرده بود ـ گرچه بعد او با فشار روس ها هفده شهر ماورا قفقازش از دست رفت ـ و در اثر فراوانی تخم و ترکه جانشین آقامحمدخان، مملکتی شکل گرفته و نخ هایش به یک مرکز متصل شده بود. اروپائی ها سفارت مقیم در تهران برپا داشته بودند. این می توانست شروع پرواز باشد. در این زمان حساس، دو مرد بزرگ به هم خوردند، تراژدی همین گونه ساخته می شود.
تراژدی برخورد ناصرالدین شاه و امیرنظام، اگر کسی مانند شکسپیر وجود می داشت، کم نبود از همه تراژدی هائی که شکسپیر از دل تاریخ جزیره زادگاهش بیرون کشید. امیرنظام بزرگ بود و از اهالی روزگار خود بود، نماسیده بود در قرون ماضی. به زودی زود این بخت یافت که قاجارهای عاقل او را معلم شاه آینده کردند، پسر جوانی که می باید در موقعی چنان حساس حکم براند بر سرزمین ایران. امیرنظام این بچه را نه فقط ساخت که از میان دسیسه های رقیبان فامیلی هم گذراند. همه برادران و عمویان مدعی را در روز موعود از دم تیغ گذراند تا مگر شاگرد خود را بر تخت بنشاند و با میلی که به پیشرفت در دلش کاشته بود سرنوشت ایران را تغییر دهد. اما چنین نشد، مناسبت قبیله ای رشد نکرده، در جامعه استبداد زده، دخالت های متمدنان اروپائی که به یارگیری به میان مناسبات قبیله ای آمده بودند، همه و همه چنان کرد که در نهایت ظلم به ایرانیان شد. آن شاگرد، معلم خود را ـ که به پاداش خدماتش تنها خواهر شاه را هم به او داده بودند ـ به اصرار مادر احساساتی شده بی فکر و خدعه سفارت فخیمه حیله گر عزل کرد و کشت. و خونی بر دستانش شتک زد که با وجود پنجاه سال کوشش برای امیرنظامی کردن نظام، تاریخ با او یکدله نشد.
امیرکبیر به دست شاگردش کشته شد اما آرمان هایش کشته نشد و در دل همان شاگرد ماند. این درسی است که باید گرفت از تاریخ. ناصرالدین شاه به همان نهالی که امیرکبیر در دلش کاشته بود، شد اولین پادشاه ایران که به طور رسمی به جهان سفر کرد. جهان را دید. نهادهای مدرن مانند دولت، پست، بیمه، بانک، استخراج معادن، بازرگانی خارجی، بودجه نویسی، تشکیل خزانه ای برای کشور آورد. ـ تا پیش از آن خزانه مال شاه بود و با مرگ وی میان مدعیان، بر سرش کشمکش در می گرفت. این اول بار بود بر اثر آن چه امیرکبیر گفته و شاگردش پذیرفته بود، این خزانه ماندگار شد و به ارث نرسید، تا بعد در زمان رضاشاه که شد پشتوانه اسکناس و هنوز هست.
اما چندان که امیرکبیر در حمام فین کاشان رگش گشوده شد، اسمش انگار از صفحه روزگار پاک شد. چرا چون قاجار سلطنت داشت. متملقان نقاشی های امیر را سوزاندند و عکس هائی که از وی گرفته شده بود نیست. می گویند در موزه ای در مسکو یکی هست. و هیچ کس نام از وی نبرد. حتی وقتی که یازده سال بعد از مرگ ناصرالدین شاه، انقلاب مشروطیت شد، زبان ها باز شد. گرچه مردم چنان آزاد شدند که برای قاتل ناصرالدین شاه مراسم بزرگداشت گرفتند، اما در جائی ثبت نیست که نامی و یادی از امیرکبیر برده شده باشد. حتی کسی نگفت آن ام الخاقان غمادر شاه وقتف که آزادی خواهان دشنامش دادند دختر دردکشیده امیرکبیر، اولین مصلح بزرگ تاریخ ایران است. نام و یاد امیرکبیر فقط در دل همان کس زنده بود که فرمان قتلش را داد. در نامه های ناصرالدین شاه هست که تا زنده بود حسرت نظم امیرنظامی می خورد و دیگر از بستگان امیر در فراهان کسی نمانده بود که به تهران نیاورد و قدر ندهد و بر صدر ننشاند. که تاریخ از این دست تراژدی ها بسیار دارد. به باورم این تراژدی از تراژدی بد پرداخته شده رستم و سهراب بیش تر به جان تراژدی نزدیک است. هملتی و یا شاه آرتوری به ذهن می رسد.
باری ملت ها را تجربه ای که از گذشته شان میگیرند می سازد. سلسله ای می شوند که پیوند دارند، منقطع نیست تاریخشان. اما از تاریخ ایران، کسی به بزرگی امیرکبیر پاک شد. تا صدسال بعد، زمانی که ملت نیاز به قهرمانان واقعی داشت، نام بزرگش مفقود بود. گم بود و ماند تا جوانی که آزادی خواهی را از پدرش آموخته و شرح بزرگی امیر را در نهانخانه ها شنیده بود دامن همتی به کمر زد. این جوان در دارالفنون درس خوانده بود که یادگار امیر بود گرچه افتتاحش به او نرسید، پس وقتی در وزارت خارجه استخدام شد و راهی لندن و همزمان در مدرسه معتبر علوم سیاسی و اقتصاد لندن نام نوشت، برای تز دکترای خود همان را برگزید. کتاب امیرکبیر و ایران نوشته آن جوان، دکتر فریدون آدمیت، شصت سال قبل چاپ شد. به این کتاب مردم ایران، قهرمان بزرگ تاریخشان را نه افسانه گونه، بلکه بر اساس سند و تحقیقات علمی شناختند. و این نخست بار بود که قهرمانی از تاریخ ایران، نه از میان شعر و منظومه و افسانه پردازی ها، بلکه از میان سندها سر باز می زد. این خدمت از دکتر فریدون آدمیت سر زد. همان که چند روز پیش در بیمارستان تهران کلینیک تهران درگذشت.
گرچه امیرکبیر و ایران ـ که تلخ باید گفت که تا بعد انقلاب شش چاپ شد، و از آن زمان به محاق توقف رفت تا نزدیک سی سال ـ بزرگ ترین اثر آدمیت است، اما
بی اشاره به کارهای وی شناخت ایرانیان از مشروطیت کامل نیست. مرد بزرگ بعد از امیرکبیر و ایران متوجه همه آن تحولی شد که بعد از امیررخ داد، پس زمینه جنبش مشروطیت را تنها آدمیت بود که باز کرد، چنان باز که برخی از بازماندگان مشروطه تاب نیاوردند. اما مرد کار خود را کرد. آن چه نوشته در سرفصل تحقیقات تاریخی و تتبعات علمی تاریخ ایران جامی گیرد.
سخت گیر بود، شاگردی نساخت، معتقد به مراد و مرید بازی نبود. بیست و چند سال گذشته را پیر و دردمند در طبقه دوم همان خانه ساده یوسف آباد گذراند. نادر کسانی مانند علی دهباشی به قلعه اش راه داشتند. به کمتر کسی اعتماد داشت چنان که به دهباشی. به دلایلی حقوق بازنشستگی اش را قطع کردند. اما بر دامن کبریائی اش گردی ننشست. در همه این سال ها تندروها، به طرز خطرناکی با وی دشمن بودند. به طرز باورنکردنی این دشمنی را از یاد نمی بردند. سرنوشتش بود که مانند مقتدایش امیرکبیر، باشد.
کارها باید کرد تا نسل آینده بداند، آن ها که قهرمانان بزرگ ملت را چنان که هستند به آن ها نشان می دهند و می شناسانند، کارشان کم از قهرمانی نیست. فریدون آدمیت این مرد مغرور و دیررام معامله نمی کرد. چنان که در مخالفت با استقلال بحرین نامه ها نوشت که موجب شد از مقامات عالی که در زمان پادشاهی داشت معزول شود، و پس از نظام پادشاهی هم نامه ها نوشت. اما در عین حال همه مغروری، افتادگی علمی داشت.
روزی در خانه اش، چون از اهمیت و ارزش امیرکبیر و ایران می گفتم، که به باورم بیش از تاریخ مشروطیت کسروی و میراث خوار استعمار دکتر مهدی بهار بر روشنی فکر ایرانیان اثر گذاشته است، گفت نه، روزگار عوض شده بود اگر من هم نمی کردم، بزودی چنین کاری به ذهن دیگری می زد و می نوشت. شاید هم بهتر.اما بهتر و دقیق تر و راهنماتر از آن چه آدمیت در باب ریشه های اصلاح طلب، تفکر مدرن، جنبش مشروطه و زمینه های آن نوشته، نوشته ای در زبان فارسی نیست. نامش بزرگ باد
صدای پای حوادث در راه
روزنامه اعتمادملی در مقاله ای با عنوان: غصدای پای حوادث در راه را باید شنیدف نوشته است:
نیچه می گوید: انسان بیش از آنچه خوانده است (و می داند) نمی تواند خواب ببیند، بر همین سیاق، انسان بیش از آنچه نوشته است (اراده کرده است) نمی تواند پیش بینی کند. از این منظر، پیش بینی حوادث و رویدادهای در راه (به ویژه آنگاه که این پیش بینی ناظر بر جامعه پیش بینی ناپذیری همچون ایران باشد) بسیار سخت و ناممکن می نماید، زیرا هم آن خواندن و خوانش و هم این نوشتن و اراده ، نه تنها به رویکرد و منطقی علمی و واقع نگر مزین نیستند، بلکه سخت اسیر بت های پندار و آغشته به اغراض و امراض سیاسی هستند. اما به رغم این آفت شالوده شکنی که دامنگیر تأملات و مطالعات آینده پژوهانه ما شده است، می توان با اندکی گوش فرادادن، صدای پای حوادث در راه را شنید. در این مجال اندک باید بگویم که پیش بینی کلی (و نه مصداقی) من برای سال آینده، ناظر بر نامساعدتر شدن محیط خارجی و سنگین تر شدن محیط داخلی (در عرصه های مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، قومی) است. راستش را بخواهید، داده هایی که در دست دارم، قاصدک های خوبی نیستند و چندان خبر خوشی با خود همره ندارند. خیلی دوست دارم نبینمشان و نشنومشان، اما آشکارتر و جان سخت تر از آن هستند که باغمض عینی از ساحت نظر و منظر خارج شوند. این داده ها به ما می گویند که در سال آینده با محیط خارجی خصمانه تر و ستیزشگرانه تری مواجه خواهیم بود و فشارهای گوناگون قدرت های ریز و درشت، مسلمان و کافر، همسایه و غیرهمسایه افزون تر و شدیدتر خواهند شد. این داده ها، همچنین به ما می گویند در سالی که پیش رو داریم، از محیط داخلی پرتنش تری نیز برخورداریم که جلوه های بارز آن را می توان در تشدید تنازعات قدرت در حوزه سیاست؛ تشدید فرایند حذف و طرد اصلاح طلبان؛ تشدید تنش های قومی؛ تعمیق و گسترش شکاف های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی؛ کاهش میزان اعتماد و مشارکت مردمی؛ تشدید خروج سرمایه و نخبه از کشور و… ملاحظه و مطالعه کرد. با این وجود به عنوان یک ایرانی، احساس می کنم در زیست جهانی متفاوت و متمایز از جهان و جهانیان ایستاده ام که فاصله و تمایز نظری و عملی یا ادراکی و رفتاری اش از جهان به طور روزافزونی در حال گسترش و تعمیق است. در جغرافیای چنین زیست جهانی، نقشی که برای خودم قائلم، نقش یک معلم ساده است که در یک دستش تخته پاک کن، و در دست دیگرش گچ است و تلاش دارد همزمان رویدادی را از صفحه تخته سیاه آینده جامعه خود پاک و رویداد دیگر را بر آن نقش کند و در همان حال، با شاگردان کلاسش از راز و رمز آن پاک کردن و این نقش کردن بگوید، شایدبا همره و همخوان شدن با یکدیگر، آینده و حوادث در راه را موضوع اراده معطوف به آگاهی خود قرار دهیم، نه موضوع پیشگویی خود.
و اما بزرگ ترین هراس من، از شنیدن صدای پاهایی که هر لحظه آهسته تر و متزلزل تر و دورتر می شوند صدای پاهایی که پنداری رو به عقب گام گذارده می شوند و در هر گام به پس خود، ویرانه ای از اعتقادات، باورها، ارزش ها، اعتمادها، امیدها، آرزوها، عشق ها، دوستی ها، همبستگی ها و… بر جای می گذارند. هراس بیشترم از این است که در آینده ای نه چندان دور؛ دهلی زنی که از این کوچه مست می گذرد / مجال نغمه به چنگ و چگور ما ندهد. بزرگترین آرزوی من، برگشت به نقطه صفر نوشتاری است که روزی روزگاری همه باهم بر در و دیوار شهر با خون خود نوشتیم: آزادی، ای خجسته آزادی.
منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی
|