مقدمه ای بر کشتار دگراندیشان در ایران۱
نویسنده: مسعود نقره کار
رضا اغنمی
•
مسعود نقرهکار، با جمعآوری اسناد قربانیان دگراندیشان در کتاب کشتار دگراندیشان در ایران (نشر پیام، امریکا)، از گذشتهی دور، بهویژه، با گشتی در تاریخ معاصر تا حاکمیتِ رژِیم جمهوری اسلامی، مجموعهی باارزشی منتشر کرده و دریچهی تازهای گشوده
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲٣ فروردين ۱٣٨۷ -
۱۱ آوريل ۲۰۰٨
ناشر: پیام .
مرکز پخش: البرز. فرانکفورت
مسعود نقرهکار، با جمعآوری اسناد قربانیان دگراندیشان در کتاب کشتار دگراندیشان در ایران(نشر پیام، امریکا)، از گذشتهی دور، بهویژه، با گشتی در تاریخ معاصر تا حاکمیتِ رژِیم جمهوری اسلامی، مجموعهی باارزشی منتشر کرده و دریچهی تازهای گشوده؛ هم، برای بازنگریِ عبرتآموز بهفرهنگِ خشونتزای خود و هم، راهی برای دیگر پژوهندگان در ادامهی ثبت و مکتوب کردن جنایتهای اسلامگرایان، که با تحمیل آئین و رسوم بدوی، ملتی را به اسارت گرفتهاند .
کتاب در سه بخش «مرور تاریخی»، «علل عدم تحمل و کشتار دگراندیشان» و «چه باید کرد؟» تنظیم شده است همراه با پیوستها، اسناد و تصاویر؛ و همچنین منابع پیشگفتار، کتابها، مقالهها، و نشریههای پیشنهادی .
مقولههایی که در این اثر 400 برگی آمده، نه قصه است و نه، مروی از اصحابِ مذاهب و اجنه! اکثرا روایتیست جاری، ملموس و مستند .
نقرهکار، از نخستین برگهای دفتر، ردپای دگراندیشان را میگیرد. در زیرنویس برگ 11 اصل کاری را گیر آورده، به خوانندگان معرفی میکند :
« برخی خدا را اولین نابردبار و بیشکیب در برابر دگراندیشی و دگررفتاری میدانند، ماجرای راندن شیطان و آدم و حوا نمونهاند. و ماجرای پسران آدم و حوا، هابیل و قابیل، "که چون خداوند هدیهی هابیل را بر هدیه قابل ترجیح داد، قابیل کینه برادر به دل گرفت و او را درصحرا کشت."»(عهد عتیق، سفرپیدایش، باب چهارم )
بهقول ملایان ردیهنویسی به این مدعا کار آسانی نیست، اما از نظرگاه عقلی باید درست باشد .
نویسنده سپس با گشتوگذاری در تاریخ باستان، و اشاره بهرفتارهای سخاوتمندانهی کورش و اختلافی که در خاندان هخامنشیان به کشتار میانجامد، سری بهدفتر ایام اشکانیان و ساسانیان میزند :
« کشتار مانویان در 274 میلادی بهنام بهرام اول ثبت شده است. گفتهاند "مانی را زنده پوست کندهاند." انوشیروان دادگر، "روح جاوید عدالت" برای حفظ قدرتش برادران و اولاد ذکور را کشت و ماجرای قتل عام مزدکیان را در یکروز به انجام رساند. این یکی از بزرگترین کشتار دگراندیشان در ایران بود... فرزانه گرانقدر"بزرگمهر بختگان" را بهقولی هرمز و بهقول دیگر خسرو پرویز بهزیر تیغ دژخیم فرستاد پیش از این بهجرم انتقاد از شاه و مخالفت با نظام او را در پیرو دین مانی و مزدک خواندند و در چاه تاریک و بعد در تنوری تنگ که پر از پیکان و میخ بود زندانی و شکنجه کردند.»(صص 19 – 17 )
در اسلام شاید نخستین قتل بهزمانهی پیامبر دین اسلام، روایتیست که ابنهشام آورده: «رسول خدا دستورقتل 8 نفررا داد که سهنفر آنان زن بودند و از قضای روزگار آن که بیشتر اینان مردمی شاعر و دوتن از زنان آوازخوان بودند...»(ص 20 )
با هجوم اعراب به ایران، «سیمای تاریخمان خونینتر شد». تکفیر وزندان وکتابسوزان شدت بیشتری پیداکرد،
غرنویان وحشیگریها و آدمکشی را ادامه دادند. حلاج و عینالقضات و سهروردیها بر سر دار رفتند. عمادالدین نسیمی را پوست کندند .
این جنایتهای مستمر که پیشگامانش شاهان و پیشوایان دین بودند همینجوری ادامه دارد تا میرسد به شیخ حیدر، پدر شاه اسماعیل صفوی. بنیانگزار تشیع در ایران .
« او در اردبیل برای آسیب رساندن بهمخالفانش بههر وسیلهای منتسب میشد، از جمله سگ زنده را آلوده به نفت میکرد و آن را شبهنگام که همه در خواب بودند در سرای مخالف رها میکرد و آتش میزد. سگ در میان شعلههای آتش زندهزنده میسوخت، از شدت سوزش بههر طرف خانه میدوید و شعلههای آن، خانه را به کام آتش میکشید و هستی افراد مخالف را بهنابودی میکشاند.»(صص 26 و 27) آتشی که تا به امروز شعلههای ویرانگرش، نه تنها وطن، بلکه سراسر منطقه را با انواع فتنهها بهخون و آتش کشیده است. از آن دوران بود که «بدعت آدمخواری را با کباب کردن بدن زنده... مرسوم کرد... کاسهی سر شیبک خان نصیب شاهاسماعیل شد، که دستور داد از آن جام باده ساختند و آن را بهگوهرها آراست و تا پایان عمر در آن جام شراب نوشید.»(همان )
کشتار دگراندیشان ادامه دارد تا میرسد بهدوران قاجار. سیدباب را بهبند میکشند. آمده بود که اسلام را با رنگ و بوی زمانه متحول کند. دکانداران دین تکفیرش کردند. در مجلسی چند با بحثهایی نامربوط، بهمرگ محکومش کردند. اصلاً نگذاشتند حرف دلش را بگوید. گفتنیهای بسیاری داشت. البته که، نه تازه بود و نه یکدست؛ آمیزهای بود از نو و کهنه. اندک بوی نا هم میداد مثل همهی ادیان و مذاهب! با اینحال زمانش رسیده بود که اسلام، بهویژه تشیع، از انجماد تاریخی بهدر آید. تحول تازهای پیش گیرد. نیاز بهقرائت جدیدی داشت و زدودن خرافههایش، سیدعلیمحمد را دار زدند. پیروانش را که قیام کرده بودند، با سرکوب وحشیانه بهخاک و خون کشیدند. با شروع کشتار بابیه، بهفرمان امیرکبیر مصلح رسمی و تاریخی دوران قاجار، که زمانی با ضعیفکشیهایش، گرسنههای تبریز را از دم تیغ گذرانده بود، پیروان باب را دوتا دوتا، سهتا سهتا بین اوباش تقسیم کردند. حتی کسبه و تجار و رجال هم سهمی داشتند. آن تیرهبختان را مثل گوسفند قربانی تکهتکه کردند و انداختند جلو سگها! طاهره قرهالعین، درخشانترین چهرهی آن نهضت را که بهزمانهی خود از زنهای کمنظیر تاریخ بود کشتند. خون ناحق بیگناهان، گریبان امیرکبیر را گرفت که قدرتش را قبلاً گرفته بودند. یهودی و ترساآزاری ادامه داشت .
با استقرار مشروطه، موتور متحرک آدمکشی ادامه پیدا میکند. اینبار هم دگراندیشاناند که پای نهال آزادی را با خونهای خود آبیاری میکنند. صوراسرافیل و میرزآقاخان کرمانی و شیخاحمد روحی. و روسهای متجاوز که به حمایت محمدعلیشاه قاجار تبریز را اشغال کرده بودند، سران مشروطه و از آنجمله روحانی دانشمند و بزرگ شهر ثقهالاسلام را در روز عاشورا دار زدند .
میرزاده عشقی و فرخی یزدی و دکترارانی از صاحبان قلم و اندیشه هستند که در دورهی رضاشاه بهقتل میرسند. کم نبودند از دگراندیشان گمنام که در آن زمان جان شیرین خود را در راه آرمانها فدا کردند .
کسروی را در دادگاه کشتند و قوام که نخستوزیر وقت بود، بههمین اکتفا کرد که از طریق وزارت خارجه بهسفرای ایران در خارج خبر بدهد که بهخارجیها بگویند که کسروی را دولت نکشته است .
« دولت، دولت قوام بود که به قول یکی از کارمندان وزارت خارجهی آن زمان، تنها کاری که کرد به تعجیل تلگرافی رمز به همه سفارتخانه ها فرستاد که بگویند "قتل کار دولت نیست".»(قتل کسروی. ناصرپاکدامن ص 177 چاپ دوم. انتشارت فروغ آلمان )
قوام اما، از معرفی قاتل و آمران اصلی خودداری میکند. در هماندیشی با اصحاب مسجد، با ارتجاع همآواست. هر دو دشمن «اندیشه»اند. استقرار سلطنت فقها، کار را یکسره کرد .
نقرهکار، دمل چرکین را نیشتر زده، دمل چرکین تاریخ وطن را. چرک و خونابههای گذشتهی ما را بیرون ریخته، جانیان را با جنایتهای نفرتانگیزشان در منظر دید مخاطبین قرار داده است. یادآوری دردها، درد آتش زدن پیکر خسته و رنجور کریمپورشیرازی، که عصارهی رنج و اندوه بود. با آن سیهروزیهای دوران گذشتهاش، با رنج و مشقتهایی که از بچهگی به اندامش چسبیده و در نهایت فلاکت بزرگ شده بود. آنروز که جسته و گریخته خبر آتش زدنش در پادگاه سلطنتآباد بهدستور اشرف پهلوی در تهران شایع شد، غم و اندوه بر چهرهی کسانی نشست که کموبیش با زندگی او آشنا بودند؛ و بهت و حیرت از توحش دولت کودتا که روزنامهنگاری را در آتش انداختند و سوزاندند. بیکمترین قبح و حیا بهجنایتشان بالیدند! پشت سرش خبر در شهر پیچید که شعبان بیمخ، پای پلههای شهربانی، دکتر فاطمی را که در حلقهی مامورین انتظامی بود، با چاقو سوراخ سوراخ کرد و بعد، تن آش و لاش او را بالای چوبهی دار بردند .
برگ دیگر و حکایتی بر همان منوال، چون سفرهای خونین مقابلت پهن میشود :
سیاهکل. جان باختن جوانان. و دادگاه خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان و اعدامها. تعقیب و کشتار دیگر جوانان معترض، و از جمله: «فروردینماه سال 1354 محمدرضاشاه فرمان کشتار 9 تن از مخالفین سیاسی خود را صادر کرد. مخالفینی که در دادگاههای رژِیم شاه محاکمه و بهزندانهای طویلالمدت محکوم شده بودند و دوران محکومیتشان را میگذراندند. این 9 تن را ماموران رژِیم در تپههای اوین بهقتل رساندند. در روزنامهها اعلام کردند که 9 تن از خرابکاران در هنگام فرار به قتل رسیدند.»(ص 70 )
این کشتار علنی اوج بیقانونی رژِیم ایران در منظر جهان آزاد بود و از بزرگترین اشتباهات دولت وقت که راه برای مخالفتهای اساسی با رژیم را هموار کرد. در پیامد آن کشتارهای تپهی اوین، فریاد اعتراض از چهار گوشهی کشور بلند شد. ترورهای خیابانی و جنگ و گریز چریکی در شهرها بهویژه تهران، ناقوس خطر را بهصدا درآورد و قتلهای بعدی که تا آستانهی انقلاب بهمن 57 ادامه داشت، لطمهی شدیدی بهحیثیت سیاسی شاه و رژیماش وارد آورد. پیشرفتهای کمنظیر اقتصادی و برنامههای عمران و آبادی کشور، در پرتو آن کشتارها رنگ باخت. زمینهی فعالیتها برای آیتالله خمینی که در نجف بهکمین نشسته بود، فراهم شد .
در همان روزهای نخست انقلاب، مردم ایران برای اولینبار، با پدیدهی تازهای آشنا شدند. مدرسه، که بنا بهسنن فرهنگی و اجتماعی، جای تعلیموتربیت بوده و بهمانند مسجد از حرمت ویژهای برخوردار است، قتلگاه مخالفین شد. در پشت بام «مدرسهی رفاه و علوی» بود که با اجرای قتل فرماندهان ارتش بهفرمان آیتالله خمینی، ارتجاع مخوف پا گرفت. شک و تردید در صحتِ اقوال مراجع دینی، در دلهای باورمندان لانه گزید. از همان مسلخ پشت بام مدرسه بود که غول سلطنت فقها قد برافراشت .
نقرهکار مینویسد: خمینی در پاریس و نیز در سخنرانیاش گفته بود که ارتشیها را نخواهد کشت و گفته بود که «آقای سرهنگ، آقای سرلشکر نمیخواهی آقا باشی؟ میخواهی نوکر باشی و بمانی؟ شما فکر کردهاید ما چوبه دار گذاشته ایم که همه را بکشیم و ...»(ص 75 )
هم او اشارهی جالبی دارد بهروایتی از قول آقای خمینی که شنیدنی است: «آیتالله خمینی در ابتدای پیروزی انقلاب اعلام کرد که "این انقلاب با بیش از شصت هزار شهید به ثمر نشسته است ."»
نویسنده با توضیح زیر این مسئله را در ذهن خواننده القا میکند که آقای خمینی در مقام مجتهد اعلم، چگونه اینهمه دروغهای فاحش را بدون کمترین خوف از خدا و عقوبت معادیاش بر زبان آورده؟ !
بیانات و فرامین بعدی ایشان، بذر تردید را در دلها کاشت. بحث تشکیک در اصول دین قوت گرفت که بهفال نیک باید گرفت .
و اما اصل ماجرا بدینقرار است که بر مبنای تحقیقات آقای عمادالدین باقی میافزاید: «تعداد قربانیان انقلاب در سالهای 42 تا 57 بالغ بر 3164 تن میگردد. از این تعداد 2781 نفر شهدای انقلاب درسال 57 – 1356 در تمام کشور است .
درفاصلهی سالهای میان حماسه سیاهکل "در بهمن 1349" تا مهرماه 1356 که راهپیمایی های خیابانی آغاز شد 341 چریک و اعضای مسلح گروههای سیاسی جان خود را از دست دادند. ...» (زیرنویس ص 75 )
برای مطالعه آثاراین نویسنده از وبلاگ های زیر دیدن کنید :
www.ketabsanj.blogspot.com
www.ketabedastan.blogspot.com
|