یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

برگزیده ای از مقاله ی «افغانستان»
مقالات کارل مارکس و فردریش انگلس در باره ی استعمار - ۱۰


فردریش انگلس - مترجم: حمید محوی


• برای افغانها، جنگ محرکی ست که در زندگی و فعالیت های یکنواخت آنان تنوعی تازه ایجاد می کند. افغانها به قبایل مختلفی تقسیم می شوند که در رأس آنها روسای مختلف به تعریفی خاص، و بشکل فئودالی قدرتمداری می کنند. تنفر رام نشدنی افغانها از قدرت، و عشق به استقلال فردی مانع از این بوده است که به ملّتی قدرتمند تبدیل شوند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۴ فروردين ۱٣٨۷ -  ۱۲ آوريل ۲۰۰٨


افغانستان کشور آسیایی وسیعی ست که در شمال غربی هند و بین ایران و هند واقع شده، و از طرف دیگر بین هندوکش و اقیانوس هند محدود می باشد، و تا پیش از این نیز مناطقی از ایران در خراسان و کوهستان و هرات، و به همین ترتیب بلوچستان، کشمیر، سند و بخش قابل ملاحظه ای از پنجاب را در بر می گرفته است.
در سر حدّات کنونی، جمعیت افغانستان احتمالا حدود چهار میلیون نفر است. موقعیت جغرافیایی افغانستان و خصوصیات ویژه مردم این کشور از نظر سیاسی واجد اهمیت قابل توجهی است و نمی توان آنرا در رابطه با مسائل آسیای مرکزی دست کم پنداشت.
دولت سلطنتی ست ولی اقتدار شاه در رابطه با اتباع دلیر و نافرمان او، امری نامطمئن بنظر می رسد. کشور به مناطق مختلفی تقسیم شده و هر منطقه توسط نماینده شاه اداره می شود و هم اوست که مالیات ها را دریافت کرده و به پایتخت ارسال می کند.
افغان ها نژادی اصیل، دلیر، نیرومند و مستقل هستند. تنها فعالیت آنها دامداری و کشاورزی است و نسبت به تجارت و حرفه های دیگر کاملا بی اعتنا بنظر می رسند و اساسا چنین فعالیت هایی را با تحقیر به هندیها و دیگر ساکنین شهرها واگذار می کنند.
برای افغانها، جنگ محرکی ست که در زندگی و فعالیت های یکنواخت آنان تنوعی تازه ایجاد می کند. افغانها به قبایل مختلفی تقسیم می شوند که در رأس آنها روسای مختلف به تعریفی خاص، و بشکل فئودالی قدرتمداری می کنند. تنفر رام نشدنی افغانها از قدرت، و عشق به استقلال فردی مانع از این بوده است که به ملّتی قدرتمند تبدیل شوند.
با این وجود همین بی ثباتی و خود اختیاری، از آنان همسایه خطرناکی ساخته است. چرا که برای تسلیم شدن به بوالهوسیها یشان مستعد بوده و از همینرو، تمایلاتشان براحتی می تواند به تحریک توطئه های ماهرانه جهان سیاست به فعالیت واداشته شود.
دو طایفه اصلی در میان پشتون ها، یعنی درانیها Durrani   و قیلدزیها Ghildzis بی وقفه چاقوهایشان را برای یکدیگر بیرون می کشند. درانیها قدرتمندترین طایفه هستند و بر حسب چنین قدرتی ست که رئیس آنها یا خان Khan خود را شاه افغانستان می داند. درآمد او معادل ده میلیون دلار است. ولی حیطه اصلی اقتدار او تنها به قبیله خود او محدود می شود. مأمورین نظامی قاعدتا از جانب درانیها تأمین می شود، و بقیه ارتش از میان قبایل دیگر و ماجراجویانی که به امید مزد و غارت به آن می پیوندند. امور عدلیه در شهرها به حاکم شرع واگذار می شود ولی افغانها به ندرت به قانون مراجعه می کنند. قدرت خان ها در امور کیفری در حدّ حق تعیین سرنوشت برای مرگ و زندگی ست.
نزد آنان، انتقام خون ریخته شده وظیفه ای فامیلی ست. با این وجود مردمی آزاد منش و سخاوتمند هستند و وقتی که تحریکشان نکنند، مهمانوازی نزد آنان از چنان حالت تقدس خاصی برخوردار است که حتی اگر دشمن خونی باشد و با آنها نان و نمک بخورد، حتی اگر از روی خدعه گری باشد، از انتقام مبرا خواهد ماند و حتی می تواند در برابر مخاطرات دیگر از میزبان خود درخواست حمایت کند.
افغان ها مسلمان و سنّی مذهب هستند، ولی تعصب خاصی ندارند و ازدواج بین سنّی و شیعه امر استثنایی به حساب نمی آید. افغانستان بطور متوالی تحت سلطه مغول و ایران بوده است. پیش از رسیدن انگلیسی ها به سواحل هند، تهاجمات خارجی به دشتهای هندوستان پیوسته از طریق افغانستان صورت می گرفت. سلطان محمود، چنگیزخان، تیمورخان و نادر شاه، همگی از همین راه عبور کرده اند.
در سال 1747، پس از مرگ نادر، احمد شاه که هنر جنگ را نزد ماجراجویان نظامی آموخته بود، بر آن شد تا به سیطره ایران پایان بخشد. در عهد سیادت او افغانستان به اوج بزرگی و شکوفایی خود در دوران مدرن رسید. او به خاندان سودوزی Souddosis تعلق داشت و اوّلین کاری که انجام داد تصاحب غنائمی بود که رئیس مرحوم خود او از هند آورده و باقی گذاشته بود. در سال 1748، او به تاراندن والی مغول در کابل و پیشاور نائل آمد و با عبور از اندو Indus بسرعت پنجاب را تسخیر کرد. سیطره او از خراسان تا دهلی گسترش یافته بود و حتی با شاهزادگان محرات Mahrattes به زورآزمایی پرداخت.
با این وجود چنین جنگهایی مانع از این نبود که او از هنر صلح کاملا بی بهره باشد، او حتی موفق شد که نام خود را به عنوان شاعر و تاریخ نویس زبان زد خاص و عام کند. احمد شاه در سال 1773 از جهان رفت و تاج پادشاهی را برای پسرش تیمور به ارث گذاشت. ولی چنین مسئولیتی از عهده تیمور خارج بود، و قندهار را که پدرش بنیانگذاری کرده بود، یعنی شهری که در مدت کوتاهی به شهری پر جمعیت و ثروتمندی تبدیل شده بود، رها کرد و پایتخت حکومت خود را در کابل مستقر ساخت. در طول حکومت او اختلافات قبیله ای که احمد شاه آنرا از بین برده بود، دوباره به حالت فعال در آمد.
تیمور در سال 1793 درگذشت و زمااون Zémaoun جانشین او شد. این شاهزاده در این اندیشه بود که قدرت مسلمانان را در هند تقویت کند. ولی چنین طرحی تصرفات انگلیس را قویا به مخاطره می انداخت، بطوریکه سر جان ملکلم مأموریت یافت که در سر حدّات به ملاقات افغان ها برود و آنان را به آرامش و احترام به قانون دعوت کند، و از طرف دیگر با ایران باب مذاکراتی را گشودند تا چنانچه افغان ها بخواهند دست به حرکتی بزنند، در اینصورت با همکاری ایران از دو جانب در معرض آتش قرار گیرند. با این وجود چنین پیشگیریهایی ضرورتی نداشت زیرا زمااون شاه بیش از اندازه گرفتار دسیسه چینی ها و شورشهای داخلی بود و طرحهای بلند پروازانه او نقش بر آب شده بود. محمود برادر شاه، شهر هرات را به تصرف خود در آورد و می خواست آنرا به حکومتی مستقل تبدیل کند، ولی طرح او نیز با شکست مواجه شد و به ایران گریخت. زمااون شاه به یاری خاندان باراکسیس Baraksis بر تخت سلطنت جلوس کرده بود که در رأس آن شیل افروز خان Sheil Afros Khan قرار داشت. انتخاب وزیری از جانب زمااون شاه که محبوبیتی در بین مردم نداشت، موجب تنفر طرفداران قدیمی او شد و بر این اساس بود که تو طئه چینی کردند، ولی با آشکار شدن چنین توطئه ای، شیل افروز خان بقتل رسید.
در پی چنین حوادثی شورشیان محمود را فراخواندند، و زمااون شاه زندانی شد و چشم هایش را نیز درآوردند. پس از محمود که درانی ها از او حمایت کرده بودند، قیلدیزها شاه شجاع را داشتند که مدتی بر تخت سلطنت نشست ولی سرانجام با توطئه و خیانت طرفداران خودش متواری و به سیک ها پناهنده شد. در سال 1809 ناپلئون ژنرال گاردن را به ایران فرستاد و به این امید که شاه را Feth Ali Chah به تسخیر هند تشویق کند، و دولت انگلیس در هند نیز نماینده ای به دربار شاه شجاع فرستاد که مقاومتی را در مقابل ایران سامان دهد. در این دوران راجیت- سینگ Rajit Singh با افتخار به قدرت رسیده بود. او از جمله روسای سیک بود که با تدبیر به کسب استقلال از افغانها نائل آمده، و حکومت خود را در پنجاب مستقر ساخته بود، و به این ترتیب لقب مهاراجا (شاه کبیر) به او داده بودند و مورد احترام دولت انگلیس و هند نیز بود. با این وجود محمود قدرت طلب و غاصب، نمی بایستی مدت زیادی از پیروزی خود خشنود باشد. فاتح خان Futteh Khan از وزرای او بود که متناوبا بر اساس بلند پروازی ها و منافع شخصی دائما بین محمود و شاه شجاع رفت و آمد می کرد، و سرانجام توسط پسر شاه بنام کامران دستگیر شد که پس از در آوردن چشمهایش او را بقتل رساند. خاندان وزیر قدرتمندی که بقتل رسیده بود، بخاطر انتقام خون او قسم یاد کردند. در نتیجه شاه دست نشانده یعنی شاه شجاع را فراخواندند و محمود متواری شد. با این وجود شاه شجاع، که موجب نارضایتی هایی شده بود، خیلی زود قدرت را به یکی از برادرانش واگذار کرد. محمود به هرات گریخت که تحت سلطه او بود و پس از درگذشت وی بسال 1829، پسرش کامران جانشین شد. خاندان براکسیس که از این پس در اوج قدرت بسر می بردند، سرزمین را بر اساس سنت های ملی بین اعضا تقسیم کردند، به این معنا که منازعات ادامه می یابد ولی تنها در مقابله با دشمن مشترک خواهد بود که اتحاد خود را باز خواهند یافت. یکی از برادران محمد خان شهر پیشاور را در اختیار خود داشت و بخاطر آن به راجیت سینگ مالیات می پرداخت، یکی دیگر در غزنی، و سومّی در قندهار، در حالیکه دوست محمد Dost Mohammad که قدرتمندترین این خاندان بود در کابل حکومت می کرد. و نزد هم او بود که بسال 1835، کاپیتان الکساندر برن Alexandre Burnes را به عنوان سفیر فرستادند، و همین زمانی بود که انگلستان و روسیه در مورد ایران و آسیای مرکزی، بر علیه یکدیگر دسیسه چینی می کردند.
به این ترتیب به دوست محمّد قول اتحادی را داد که خوشایند او واقع نشد. چه دولت انگلیس و هند از او تمام انتظارات ممکن را داشت ولی بی آنکه ما به ازایی پیشنهاد کند. در سال 1838 ایرانیها به مدد روس ها هرات را محاصره کردند که در واقع کلید افغانستان و هند بود. یک نماینده ایرانی و یک نماینده روس به کابل گسیل شدند، و دوست محمد علی رغم رأی منفی بریتانیایی ها از قبول هر گونه تعهد عینی، از آنها استقبال بعمل آورد و موجب گشایش هایی برای طرف مقابل شد. کاپیتان الکساندر برن رفت، و لرد اکلاند ) Lord Auckland که والی اعظم هند بود، تحت تأثیر دبیر دفتر خود مک ناگتن ) W.Mc Naghten مصمم گشت تا دوست محمد را بخاطر عملی که مرتکب شده بود، تنبیه کند. و بر این اساس عزل و جایگزین کردن او توسط شاه شجاع طرح ریزی شد که از جمله جیره بگیران دولت هندی بود. به این ترتیب قراردادی با شاه شجاع و سیکها منعقد گردید : شاه به جمع آوری سپاهی پرداخت که حقوق آنها را دولت بریتانیا می پرداخت و آموزش آنها نیز به عهده افسران بریتانیایی بود، و در عین حال واحدهای انگلیسی- هندی در منطقه ساتلج ) Satledj متمرکز شدند. مک ناگتن به معاونت برن این لشکر کشی را به عنوان فرستاده انگلیس به افغانستان همراهی می کرد. در این فاصله زمانی ایرانیها به محاصره هرات خاتمه دادند، و در نتیجه تنها انگیزه مداخله در افغانستان از میان برداشته شده بود. با این وجود در دسامبر 1838 واحدهای نظامی به طرف سند حرکت کردند : تمام کشور را به تسلیم واداشتند و از این پس می بایستی که به نفع سیک ها و شاه شجاع باج و خراج بپردازند.
به تاریخ 20 فوریه 1839، ارتش بریتانیا از اندو عبور کرد. این ارتش شامل تقریبا 12000 مرد جنگی به همراهی 40000 غیر نظامی بود و البته بدون محاسبه سپاهی که اخیرا توسط شاه شجاع ایجاد شده بود. در ماه مارس به گذرگاه بلان Bolan رسیدند، اندک اندک کمبود مواد غذایی و علوفه اولین نتایج خود را با سقط شدن صدها شتر اعلام کردند، و بخش قابل ملاحظه ای از بار و بندیل ها از دست رفت. در 7 آوریل از گذرگاه خوجاک Khodjak بدون برخورد با هیچ مقاومتی عبور کردند، و در 25 آوریل وارد قندهار شدند، یعنی شهری که شاهزاده های افغان، برادران دوست محمد رها کرده بودند. پس از دو ماه استراحت، سر جان کین Sir John Keane ، فرمانده لشکر با بجا گذاشتن یک بریگاد (1) تحت فرماندهی نات Nott در قندهار، با بخش کثیر لشکرش بطرف شمال حرکت کرد.
غزنی، قلعه تسخیر ناپذیر افغانستان در 22 ژوئیه فرو افتاد. یک سرباز فراری خبر آورده بود که دروازه کابل تنها جایی ست که سنگر بندی نشده است. به این ترتیب دروازه کابل را منفجر کردند و شهر از همین طریق مورد تهاجم قرار گرفت.
بعد از چنین مصیبتی، سپاهی که دوست محمّد گردآوری کرده بود بیرق را به زمین نهادند و به این ترتیب در 6 اوت تمام دروازه های کابل گشوده شد. شاه شجاع ظاهرا تاجگذاری کرد ولی قدرت واقعی در اختیار مک ناگتن بود که تمام مخارج این شاهزاده را از خزانه هند می پرداخت. اینطور بنظر می رسید که تسخیر افغانستان به تمامی تحقق یافته و بخش مهمی از واحدهای نظامی برگردانده شدند.
ولی افغانها به هیچ عنوان از اینکه تحت فرمانروایی کافران فرنگی Feringhee Kaffirs باشند، خشنود نبودند، و بین سالهای 1840 و تمام 1841 شورشها یکی پس از دیگری سر تا سر کشور را به ناآرامی کشاند. واحدهای نظامی انگلیسی- هندی بناچار دائم می بایستی در حرکت باشند. با این وجود مک ناگتن بر این عقیده بود که این حالت عمومی و عادی افغانستان است و به متروپل نوشته بود که همه امور بخوبی پیش می رود و قدرت شاه شجاع در حال تثبیت است و با این حساب اخطارهای نظامیان و دیگر مأمورین سیاسی کاملا بی نتیجه می ماند. سال 1840 دوست محمد خود را به بریتانیایی ها تسلیم کرده بود که بعد او را به هند فرستادند.
تمام شورش هایی که در طول تابستان سال 1841 بوقوع پیوست، سرکوب گردید، و در اطراف ماه اکتبر، مک ناگتن به عنوان والی بمبئی برگزیده شد و آماده بود تا با واحدهای نظامی را که تحت فرماندهی داشت، به هند گسیل کند . ولی دیری نگذشت که طوفان آغاز شد.
اشغال افغانستان برای خزانه هند سالی 1250000 لیور استرلینگ تمام می شد. و می بایستی که مخارج 16000 نظامی نظامی انگلیسی- هندی و واحدهای شاه شجاع و 3000 سرباز دیگر را تأمین می کردند که در سند و گذرگاه بولان مستقر ساخته بودند.
مخارج دربار شاه شجاع، کارمندان و تمام مخارج دولت او به عهده خزانه هند بود. علاوه بر اینها روسای افغان کمکهای مالی دریافت می کردند و یا به عبارت دیگر باید از همان منبع خریداری می شدند که مانع خساراتی شوند که در غیر اینصورت از جانب آنها تهدیدشان می کرد. مک ناگتن اعلام داشته بود که ادامه این وضع ناممکن است و دیگر مخارج افغانستان قابل تحمل نیست. بنابراین در پی راه حلی برای تقلیل بودجه، به این نتیجه رسید که راهی نیست مگر تقلیل کمک های مالی به روسا. از همان روزی که او چنین طرحی را به اجرا گذاشت، روسا نیز طرح توطئه ای را برای پایان بخشیدن به سیطره بریتانیایی ها به اجرا گذاشتند، بشکلی که خود مک ناگتن به وسیله ای تبدیل شد برای تمرکز نیروهای شورشگر که تا اینجا بشکل پراکنده بدون هماهنگی و بدون وحدت عمل علیه متجاوزین می جنگیدند. در عین حال روشن است که در این دوران تنفر از تسلط بریتانیا نزد افغانها به نقطه اوج خود رسیده بود. فرماندهی انگلیسیها در کابل به عهده ژنرال الفینستون Général Elphinston بود که پیر مردی نقرسی، نا مصمم، متناقض و کاملا نالایق بود. واحدها ی نظامی پشت حصارهای سنگربندی شده موضع می گرفتند ولی حصارها بقدری گسترده بودند که تمام پادگان به سختی قادر به احاطه تمام آن می شد چه رسد به اینکه واحدهایی برای نبرد در منطقه باز گسیل کنند. ساخت و ساز حصارها و سنگرها و چاله ها و جان پناه ها بقدری نامناسب و ضعیف بود که اسب براحتی از آن عبور می کرد. و علاوه بر اینها از آنجایی که تمام این نقاط ضعف کم بودند، باید اضافه کرد که موقعیت اردوگاه به شکلی بود که طعمه خوبی برای تک تیراندازهایی بنظر می رسید که در بلندی های اطراف می توانستند موضع بگیرند و مضافا بر اینکه تمام مایحتاج و آذوقه و داروها در فاصله ای از اردوگاه نگهداری می شدند و چند باغ با دیوارهای بسته و یک قلعه کوچک که توسط انگلیسیها اشغال نشده بود، بین آنها فاصله می انداخت. قلعه بلا حصار ) Bala Hissar در کابل می توانست اردوی زمستانی بسیار مطمئنی برای تمام یک لشکر باشد. ولی برای خشنودی شاه شجاع هیچ پادگانی به آنجا نفرستاده بودند.
دوّم نوامبر 1841 شورش آغاز شد. خانه الکساندر برن، در شهر، مورد حمله قرار گرفت و او بقتل رسید. ژنرال بریتانیایی هیچ عکس العملی از خود نشان نداد، و عدم مجازات به شورشگران قدرت تازه ای بخشید.
الفینستون سرگردان و طعمه فرامین متناقض شده بود و دیری نگذشت که شیرازه تمام امور از هم گسیخت، یعنی همان چیزی که ناپلئون با سه کلمه تعریف می کند: فرمان، ضد فرمان، بی نظمی. «بلا حصار» بدون دفاع مانده بود و واحدهایی هم که جهت سرکوب شورشیان فرستاده بودند شکست خوردند، و همین موجب شد که افغان ها بیش از پیش تشویق شوند. 3 نوامبر استحکامات مجاور اشغال شدند. 9 نوامبر استحکامات دیده بانی تنها با 80 نظامی توسط افغانها اشغال شد و بریتانیایی ها دچار گرسنگی شدند. از 5 نوامبر الفینستون می خواست با افغان ها وارد مذاکره شود تا از آنها راهی را برای خروج از کشور معامله کند. سر انجام در اواسط ماه نوامبر در شرایطی که تردیدها و ناتوانی او تمام واحدها را به حد نا امید کننده ای تقلیل داده بود و دیگر هیچکدام، نه سربازان اروپایی و نه سربازان هندی، توان روحی لازم برای رویارویی با افغانها را نداشتند. مذاکرات با روسای افغان آغاز شد و طی آن مک ناگتن بقتل رسید. برف زمین ها را پوشانده بود و مواد غذایی بیش از پیش نایاب می شد. در اوّل ژانویه قرارداد تسلیم به تصویب رسید. و تمام خزانه می بایستی مبلغ 190000 لیور استرلینگ به افغان ها بپردازد و باز هم پرداخت 140000 لیور دیگر به افغانها که می بایستی به امضاء برسد. تمام توپخانه و مهمات به استثناء شش توپ شش پوسی(2) و سه کوهستانی، بر جا گذاشته شدند. می بایستی که افغانستان کاملا تخلیه شود. و روسا قول داده بودند که غذا و آذوقه در اختیار آنها بگذارند. 5 ژانویه بریتانیاییها با 4500 نظامی و 1200 غیر نظامی عقب نشینی خود را آغاز کردند. راه پیمایی کافی بود که آخرین بازمانده تفاوت نظم نظامیان و غیر نظامیان در هرج و مرج غیر قابل علاجی محو شود، و هر مقاومتی را ناممکن سازد. سرما، برف و کمبود مواد غذایی به همان شکلی که در عقب نشینی ناپلئون پس از رها کردن مسکو، اتفاق افتاد بود، تکرار شد. با این تفاوت که بجای قزاق ها، اینبار تیراندازان ماهر افغانی از بلندیها با حفظ فاصله و با تفنگهای سر پر دوربرد (3) بروی بریتانیایی ها تیراندازی می کردند. روسایی که قرارداد پایان جنگ را امضاء کرده بودند، نمی توانستند و نمی خواستند جلوی قبایل کوه نشین را بگیرند. گذرگاه کورد- کابل Kourd Caboul به گورستان تقریبا تمام ارتش تبدیل شد، و آن تعداد اندکی هم که از این گذرگاه جان سالم به در برده بودند، کمتر از 200 اروپایی بودند که در گذرگاه جاگدالک Djagdalak کاملا نابود شدند.
تنها یک مرد و آنهم دکتر برایدون Docteur Brydon بود که به جلال آباد رسید که داستان را تعریف کند. با این وجود چندین افسر توسط افغان ها اسیر شده بودند. جلال آباد توسط لشکر سال Sale محافظت می شد. با اینکه دستور گرفته بود کشور را تخلیه کند، شهر را ترک نکرد، نات نیز در قندهار همین کار را انجام داد. غزنی سقوط کرده بود، و حتی یک سرباز هم در محل دیده نمی شد و صدای توپخانه ای بگوش نمی رسید، و تمام سربازان هندی در اثر عدم تطبیق با آب و هوای منطقه از پا درآمده بودند. در این مدّت، مقامات عالی بریتانیایی در مناطق مرزی با اوّلین اخبار از حوادث مصیبت زده کابل، واحدهایی را در پیشاور بقصد تقویت نیروها در افغانستان متمرکز ساختند. ولی عبور و مرور به سختی امکان پذیر می شد و سربازان هندی نیز پیوسته فوج فوج بیمار می شدند. ژنرال پولاک Général Pollock در ماه فوریه فرماندهی را به عهده گرفت، و در پایان مارس 1842 نیروهای کمکی دریافت کرد. او از گذرگاه خیبر Khyber عبور کرد و به یاری سالُ Sale به جلال آباد آمد که در ظرف چند روز تمام تهاجمات افغان را با شکست مواجه ساخت. لرد النبوروگ Lord Ellenborough (43) که از این پس والی اعظم هندوستان بود، فرمان عقب نشینی از افغانستان را صادر کرد، ولی نات و پولاک به بهانه مشکلات ترابری بفرمان عمل نکردند. سرانجام در آغاز ماه ژوئیه افکار عمومی لرد النبوروگ را وادار کرد تا جهت اعاده حیثیت و باز سازی وجهه و مقام ارتش بریتانیا دست بکار شود. در نتیجه، او فرمان حرکت بطرف کابل و قندهار وجلال آباد را صادر کرد. در اواسط ماه اوت، پولاک و نات حرکتشان را با هم هماهنگ کردند، و 20 اوت پولاک بطرف کابل حرکت کرد. در گاندمک Gandamak یک واحد افغان را تارو مار کرد، و 23 اوت گذرگاه گجدلک را بتصرف در آورد. 9 سپتامبر نیروهای متحد دشمن را در هم شکست. 13 سپتامبر در حاشیه تزین Tezeen اردو زد. 15 سپتامبر به پای دیوارهای کابل می رسد. در این مدّت، نات قندهار را ترک کرده بود و با تمام نیرو بطرف غزنی می تاخت. پس از چند درگیری مختصر، نیروهای افغانی را به شکل قابل توجهی خنثی کرده بود. 30 اوت، غزنی را بتصرف در آورد. 6 سپتامبر دشمن شهر را ترک می کند. با تخریب استحکامات شهر شکست تازه ای به افغان ها و مواضع نیرومند علیدان Alydan وارد می سازد.17 سپتامبر به نزدیکی های کابل می رسد و پولاک فورا با او ارتباط بر قرار می سازد. شاه شجاع مدتها پیش توسط یکی از روسا بقتل رسیده بود، و از آن پس هیچ دولت رسمی در افغانستان وجود نداشت، پسرش «فاتح جنگ» Futteh Jung اسما شاه نامیده شده بود. پولاک یک واحد سوار برای نجات زندانیان کابل می فرستد، ولی زندانیان که موفق به خریداری کردن زندانبانها شده بودند در راه به ملاقات او می آیند. برای انتقام، بازار کابل تخریب شد و بسیاری از ساکنین شهر را بقتل رساندند. روز 12 اکتبر بریتانیایی ها شهر کابل را ترک می کنند و از طریق جلال آباد و پیشاور به هند باز می گردند. «فاتح جنگ» که موقعیت خود را در خطر می دید در پی آنها رفت. دوست محمّد از اسارت خود آزاد می شود و سلطنت خود را باز می یابد. این بود تلاش بریتانیاییها و شیوه آنان برای تحمیل شاهزاده مورد نظر خودشان در افغانستان.


این مقاله در ۱۰ اوت ۱٨۵۷ در New american
Cyclopaedia, t.I, ۱٨۵٨
به چاپ رسیده و در سال ۱۹۷۷ توسط انتشارات پروگرس مسکو تجدید چاپ شده است

زیر نویس های مترجم :
1) واحد نظامی احتمالا بین 1500 تا 3500 سرباز
2) Pouces واحد اندازه کیری معادل 2.7 سانتیمتر
3) Mousquet جدّ تفنگهای امروزی گویا که برای تیراندازی دارای فتیله ای بوده که می بایستی آتش بزنند. شاید که تفنگ چخماقی نام رایج آن باشد.
">www.akhbar-rooz.com
«موسکه» در نیمه ی دوّم قرن شانزدهم وارد ارتشهای اروپایی شد. طول آن تقریبا بین ۱.۴ تا ۱.۶ متر و ۱۰ کیلوگرم وزن دارد، و قطر فشنگ سربی ۱۴.۹ میلیمتر بوده است. برخی از این تفنگهای چخماقی روی پایه کار گذاشته می شدند. برد این تفنگها در آغاز بین ۵۰ و در ربع اول قرن هفدهم تا ٣۰۰ متر بوده است. این نوع تفنگها احتمالا در مدلهای پیشرفته تر تا قرن نوزدهم هم کاربرد داشته است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست