اعتلای دموکراتیک چپ در ایران
یاسر عزیزی
•
برای ایجاد آگاهی و رشد متناسب با تحولات اساسی آتی، کمک به تسریع ِ دموکراتیزاسیون در جامعه، فراشد ِ موثری در راه تحقق سوسیالیسم خواهد بود. این مسئله ضمن وجود این باور است که ساخت ِ موجود جامعه ما، ساختی رشد نایافته و نارس از مدلی سرمایه داریست که پرواضح است، ساحت سیاسی برآمده از چنین ساختار اقتصادی نمی تواند محمل ِ خوبی برای گذار به سوسیالیسم باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۴ فروردين ۱٣٨۷ -
۱۲ آوريل ۲۰۰٨
مقدمه:
قبل از ورود به بحث مورد نظر و دقت در جایگاه دموکراسی که به زعم نگارنده، یکی از مهمترین راه های کنونی اعتلای مارکسیسم در ایران خواهد بود، لازم است چند نکته بیان شود.
1- مطلب پیش رو طرحی ذهنی است که به نظر می رسد با تکیه بر واقعیت های ِ عینی جامعه امروز ایران پیش کشیده شده است. در عین حال شکی نیست که در تحلیل ِ پاره ای از فاکت ها و مشخصه های جامعه کنونی ایران، اختلاف نظرهایی وجود داشته باشد که بی تردید طرح و بحث چنین اختلافاتی بر باروری فکری بحث کمک خواهد کرد.
2- پرداختن به موضوع دموکراسی از موضع مارکسیستی نزد مدعی بحث، مستلزم تمیز و تشخیص ِ جایگاه ذهنی خود نسبت به پاره ای از مفاهیم ِ ظاهرن مارکسیستی از قبیل ِ؛ "دترمینیسم ِ خشن"، "اکونومیسم ِ مبتذل" ، "ولونتاریسم ِ منقضی شده (بلانکیسم رویاوار)" و ... می باشد. واژه ها و مفاهیمی که اندیشه ی پویا و دیالکتیکی ِ مارکسیسم را تا حدود ِ تلقیات ِ جزمی و جزمیات ِ منحط ِ فاشیستی تقلیل داده و در نگاهی واقعی به کرونولوژی مارکسیسم در قرن پیشین، منجر ِ به آفرینش نقاطی کور و تیره در تاریخ ِ این اندیشه انسانی و اجتماعی – انقلابی بوده اند.
3- از دیگر سوی واضح و مشخص است که دموکراسی در قالب کنونی که مدعیان ِ امپریالیست ِ آن عرضه می کنند، همان قوه ی مجریه ایست که به تعبیر "مارکس"، "دستگاه ِ اداره منافع بورژوازی ست." به عبارتی، با درک تناقضات ِ میان مفهوم دموکراسی و مصادیق ِ عینی آن و اصولن درک تناقضات ِ ابدی میان ِ ساخت سرمایه محور و دموکراسی به طرح موجود می پردازم.
۴- بی صبرانه مشتاق نقدها و پیشنهادات همه خوانندگان و رفقای عزیز هستم.
الف- دموکراسی بورژوایی(حداقلی):
"انقلاب ... فرایندی ]است[که به اعتقاد مارکس، در بعضی کشورها که سنت های دموکراتیک ِ نیرومندی داشته اند (مانند بریتانیا) می توانست گذاری صلح آمیز باشد. اما در جاهای دیگر محتملن متضمن تقابلی قهرآمیز خواهد بود" (دیوید هلد، مدل های دموکراسی).
اگرچه به زعم مارکس تمایز ادعایی لیبرالیست ها میان حوزه مدنی و سیاسی عملن بر آن بود تا مالکیت خصوصی بر ابزار تولید که منشا اصلی قدرت در جامعه دوران سرمایه داریست را به لباس حوزه و حریم ِ خصوصی ِ حقوق مدنی مخفی کند، تا ساحت برآمده ی سیاسی از چنین منشا قدرتمندی، تنها عرصه مجادلاتِ شعارگونه و بی خطر برای مناسبات سرمایه و سرمایه داری باشد، در عین حال، امکانات و موقعیت هایی که دموکراسی موجود در اختیار ِ کنش گران سیاسی و انسانی قرار می دهد، چنان اهمیتی دارد که به تعبیر "دیوید هلد" انقلاب قهرآمیز و خشونت بار ِ مورد نظر مارکس را تا حدود گذاری صلح آمیز تلطیف می کند.
در عین اینکه دموکراسی الی الابد غایت عمل و نهایت خواست های یک معتقد به مبانی مارکسیسم نخواهد بود، بلکه در افق آینده نیز از عوارض ناشی از تحقق چارچوب های عادلانه منتج از سوسیالیسم است، که چونان دیگر ساحت های رها شده از وارونگی، بر پایه های واقعی خود خواهد ایستاد، شرایط جهانی و معادلات مختلف امنیتی- نظامی و به تعبیری (صنعتی- نظامی) ِ دنیای جدید که بسیار متفاوت از زمانه مارکس می باشد اما، لزوم اتخاذ سیاست ها و تدبیرهای نو را برای نیروهای چپ ایجاد کرده است. تدابیری که حتی تحولات و تغییرات ِ انقلابی را تا حد امکان تلطیف کند. بر این اساس یکی از نزدیک ترین و بهترین شرایط ، گذار از وضعیت موجود ِ جامعه ایران به عصر و عرصه دموکراتیک ِ قدرت (حتی با اقتضائات ِ موقت لیبرالی) ِ آن است. به هر روی، از جلوه های اعتقادی چپ، برتری ساخت های نوتر نسبت به مدل های کهنه و کهن تر است. بر این اساس، لیبرال دموکراسی بسی برتر از فاشیسم و بناپارتیسم، مورد اعتنا قرار می گیرد.
گذار از فاشیسم و استبداد به دموکراسی ولو با صبغه لیبرالی آن که منشا واقعی دولتش را به لباس قلمرو خصوصی و حقوق متعلق به آن پوشانده است، در دنیای خطرخیز کنونی، خردورترین مسیری است که می توان اتخاذ کرد. از دیگر سوی "دوران حملات غافلگیرانه و انقلابی که بوسیله اقلیت های ِ کوچک آگاه در راس توده های ناآگاه صورت می رفت، سپری شده است.* وقتی مسئله ی تغییر و تحولی کامل در میان است، خود توده ها نیز باید در آن دخیل باشند. باید خودشان پیشاپیش دریافته باشند که موضوع چیست و با جسم و جان خویش خواهان چه چیزی هستند." (مقدمه انگلس بر مبارزات طبقاتی در فرانسه) حول چنین نظری و با مقایسه نرخ و سطح آگاهی توده ها در جوامع دموکراتیک ِ موجود، می توان قائل به این مهم شد که برای ایجاد آگاهی و رشد متناسب با تحولات اساسی آتی، کمک به تسریع ِ دموکراتیزاسیون در جامعه، فراشد ِ موثری در راه تحقق سوسیالیسم خواهد بود. این مسئله ضمن وجود این باور است که ساخت ِ موجود جامعه ما، ساختی رشد نایافته و نارس از مدلی سرمایه داریست که پرواضح است، ساحت سیاسی برآمده از چنین ساختار اقتصادی نمی تواند محمل ِ خوبی برای گذار به سوسیالیسم باشد. چه ما معتقدیم "مناسبات ِ تولیدی تازه و عالیتر، هرگز پیش از آنکه شرایط مادی وجود آنها در درون جامعه کهن به بلوغ رسیده باشد، جایگزین مناسبات ِ قدیمی تر نمی شود. (مارکس، گروندریسه)
با توجه به چنین نکاتی که به اجمال آمده است، به نظر می رسد که دموکراسی موجود در عین اینکه متضمن ِ حداقل خواست های انسانی است، از نظرگاهی عقلانی یکی از مهمترین راه های برون شد از وضعیت موجود است.
دموکراسی مارکسیستی (حداکثری):
تردیدی نیست که در مدل پیشنهادی مارکس (کمونیسم)، آنجایی که جامعه انسانی از همه قیود ِ غیر ِ واقعی آزاد و بر بستر واقعیت ِ انسانی ِ انسان ها بنا می شود، عملن سخن گفتن از نهادهای متمرکزی چون دولت، که پیش از همه مارکس تکلیف خود را با آن روشن کرده است، چندان محلی نمی یابد. با اینهمه اما اگر دموکراسی را مدلی برای تفویض همه حقوق سیاسی مردم به ایشان تعریف کرده اند، در مدل انسانی و پیشنهادی مارکس، اصولن سیاست پایان می پذیرد. بلکه اصلی ترین و مهمترین حقوق انسانی که حق مالکیت عموم مردم می باشد، و در جامعه ی دموکراتیک ِ بورژوایی، در زیر نقاب مالکیت خصوصی و حرمت ورود به عرصه آن مغفول می ماند نیز احیا شده و به عموم جامعه اعطا خواهد شد.
در چنین وضعیتی است که مالکیت فردی، آنگونه که مارکس در مانیفست مدعی است؛ جامعه بورژوایی تنها متضمن آن برای یک دهم جامعه است، برای عموم جامعه قابل تحقق خواهد بود. آزادی در گسترده ترین شکل خود، در شرایطی محقق می شود که "دولت، عنوان ِ ساختی بر فراز جامعه، به تابعی از جامعه درمی آید."(مارکس، نقد برنامه گوتا)
دموکراسی که در جهان معاصر، حکومت مردم است، در چنان جامعه ای عین مفهوم ِ مردم است. چه تنها واقعیت انسانی برای انسان، خود انسان است.
نتیجه:
دموکراسی لیبرالی در عین تناقض آلود بودن ِ خود، قادر است ما را از تناقضاتِ مادی ِ رشد به سوسیالیسم، در جامعه ای غیر ِ سرمایه داری و رشد نایافته نجات دهد. بدین منظور باید کنش های اجتماعی به سمت دموکراسی را منحل در مناسبات ِ تاریخی – مادی دانسته، در راستای حرکت جامعه و تاریخ، الگوهای عمل خود را بیش از آنکه منطبق بر آیات ِ **جزمی ِ به اصطلاح انقلابی – مارکسیستی ِ غیر واقعی کنیم، وفق دینامیک ِ دیالکتیکی جامعه و تاریخ، که روح اندیشه مارکسیستی است نمود، برون شد از وضعیت موجود را در تکامل ذهنی- عینی ِ جامعه بدانیم. چه عده ای به نام تحقق ِ تز تغییر ِ جهان ِ مارکس ، به تعبیر ِ (هودرر) از شخصیت های ِ "دست های آلوده ِ سارتر"، "به جای تغییر جهان، جهان را منفجر خواهند کرد."
......................................................
*.نقد ولونتاریسم
**.در این باب، مطلبی با عنوان "استقرار شریعت در مارکسیسم" در دست تهیه دارم که بزودی منتشر می شود.
منبع: http://azizi61.blogfa.com
|