در کدام جبهه باید مبارزه کرد؟
به دانشجویان سوسیالیست دانشگاه های ایران
علی رضا جباری (آذرنگ)
•
روند پویه ی جامعه به سوی توسعه ی فراگیر باید بر بستر گسترده ترین اتحاد نیروهای دمکراتیک و ملی، و با پرهیز از بیشینه خواهی، خود محوری، نبود تحمل و مدارا، بر چسب زنی و متهم ساختن یکدیگر و همزمان با آگاهی پذیری و آگاه سازی و ارتقای سطح کار و تجربه ی مبارزاتی نیروهای درگیر در این مبارزه ی سرنوشت ساز انجام پذیرد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۴ ارديبهشت ۱٣٨۷ -
۲٣ آوريل ۲۰۰٨
رفقا! دوستان!
در زمانه ای دشوار گام به میدان مبارزه نهاده اید که نیروها ی واپسگرای وابسته به محافل محافظه کار حاکم در بازپس گرفتن پسمانده های هر آن چه انقلاب بهمن ۵۷ به ایران داد- و با پیمودن مسیر درست انقلاب ناتمام ملی و دمکراتیک می توانست با گذشت زمان آن را به کمال خود برساند- و سرکوب مانده نیروهای انقلابی به ثمر رساننده ی آن رخداد شگرف تاریخی کشورمان سر از پا نمی شناسند. آنان در فرونشاندن هرحرکت و ندای حق طلبا نهی همه ی نیروهای محرک آن حرکت دگرگون ساز تردیدی به خود راه نمی دهند. هر روز که می گذرد شماری افزون تر از نیروهای دگرباش و دگراندیشی که می خواهند صدای خود را به گوش انسان دوستان میهن و جهان برسانند در معرض هجوم خشن و بیرحمانه ی این نیروهای واپسگرای قرار می گیرند و به بازداشت و شکنجه و مجازات های نامنطبق بر جرم شان تهدید می شوند؛ البته، اگر بتوان گفت دفاع از حقوق برابر انسا نی خویش و آزادی ها و حقوق دمکراتیک هر شهروند جرم است.
شرایط دشوار کنونی حاکم بر کشور ما، با همه ی ویژگی های بحرانی آن- که در تورم عنان گسیخته، شکاف دم افزون میان مراکز تراکم فقر و ثروت و گسترش شمار و نسبت ِ بخش زیرخط فقر مطلق جامعه، افزایش بیکاری و بی سرپناهی، برقراری تبعیض آرمانی، قومی، جنسیتی، طبقاتی و تباری میان شهروندان در برخورداری از امکانات و موهبت های اجتماعی و... بی حقوقی توده های میلیونی مردم کشورمان نمودهای بارز آن اند- ، محروم ترین و انسان دوست ترین افراد جامعه ی ما را به تکاپویی ناگزیر و خستگی ناپذیر برای چیرگی بر این شرایط و در انداختن طرحی نو که نویدبخش فردای بهتر برای مردم میهن مان باشد فرا می خواند و پیوستگی صفوف آنان و دوری شان از تفرق و تشتت، و تلاش شان در به هم نزدیک ساختن صبورانه و پیگیرانه ی دیدگاه ها در گذر از کوره ی برافروخته ی بحث ها و گفتگوهای سازنده، اما همزمان خویشتندارانه، مداراجویانه، همدلانه و فارغ از هرگونه سخت سری و زبان تلخ و گزنده را می خواهد. قبای صد تکه ای را که چشم دوختگان به منابع سرشار، وضعیت مساعد اقلیمی و شرایط کم نظیر راهبردی و ژئوپلیتکی کشورمان برای مان رقم زده اند، باید با الگویی نو باز دوخت و یگانگی را به آن بازگرداند، اگر بخواهیم به خواسته های نامشروع صاحبان زر و زور ملی و بین المللی پاسخ دندان شکن بدهیم و کشورمان را از سده ها واپس ماندگی ناروا که در خور جایگاه کم نظیر جهانی آن نیست رهایی بخشیم.
و شما اکنون سهمی از این بار را بر دوش گرفته اید. نوشته ها و کار فشرده ای که در مدت کوتاه اعلام موجودیت تان کرده اید گواه آن است که از استعداد و توان بالقوه ی آنچه در پی انجام آنید به دور نیستید، اگر بر همین مسیر بمانید و تلاش اتحادجویانه و لحن پذیرا و مداراخواهانه تان را تا عزم نبردتان هست تداوم بخشید و از روند همسویی پای بر نگردانید.
خواهید اندیشید و شاید نیز بگویید: چه گونه می توان همگان را به اتحاد فرا خواندن را بر سیمای خود داشت. و چه گونه می توان مجموعه های گوناگون آن را به زیر یک پرچم گرد آورد و حال آنکه مبارزه ی آشتی ناپذیر اجتماعی مهر طبقه را بر سیمای خود دارد و واقعیات حاکم بر جامعه ی کنونی ما آن قدر دشمنخوی و آشتی ناپذیر هست که نتوان در انتظار برحه ی تاریخی دیگری ماند که از پس روندهای دیرپای ائتلاف و اتحاد و مبارزه دستیابی به روند طبیعی تحول میسر شود؟ در درستی این پرسش هیچ تردید نمی توان داشت. اما در زمانی یگانه نمی توان با حریفان طبقاتی گوناکون جنگید و مبارزه ی اجتماعی را به روال طبقاتی محض سوق داد، به ویژه این که از درون نیز به دلیل ضعف آرمانی؛ سیاسی – نظری و نفوذ احتمالی حریف طبقاتی شاهد ضعف و خونریزی شدید در صفوف مبارزان مدافع طبقات و اقشار محروم و ستم دیده ایم و نخستین وظیفه ی پیش رویمان سرو سامان دادن به این تشتت درونی نیروهای ترقی خواه خواستار گسترش و تعمیق عدالت اجتماعی است. انجام چنین وظیفه ی دشواری به آگاهی فراگیر از شیوه های اثربخش مبارزه و ضرورت در آمیختن نبرد طبقات، با نبرد ضدامپریالیستی و نبرد ضداستبداد و تمامت خواهی در داخل نیازمند است. مبارزان سوسیالیست، همزمان نمی توانند در هر سه جبهه ی پیشگفته برزمند. در هر زمان یکی از این سه جبهه ی نبرد از اولویت نخستین برخوردار می شود، و شاید کمک گرفتن مقطعی از نیروهایی که در غیر این صورت می توانند جبهه های دوم و سوم و... را در مقابل مبارزان ترقی خواه بگشایند برای پیروزی در این میدان لازم شود. مثالی می آورم.
فرض کنیم آدمی همزمان با خطر گرگ درنده ای که در دریدن و طعمه ی خود ساختن او سر از پا نمی شناسد و به قانون و مقرراتی پایبند نیست و دزد مسلحی که می تواند سلاح خود را هم برای مبارزه با گرگ گرسنه و هم برای پیکار با خود او و تصاحب دارایی اش به کار برد رو در روست. او کدام راه را برتر می شمارد. این که با یک دست با گرگ و با دست دیگر با دزد بجنگد؟ این که از پیکار با گرگ و دزد ، هر دو، دست بکشد؟ در نبرد با گرگ همدست دزد شود؟ یا این که همراه با گرگ به نبرد با دزد بپردازد. بی تردید انسان خردمند راه های نخست و آخر را بر نخواهد گزید، زیرا در حالت اول هم چنگ و دندان گرگ و هم سلاح دزد در انتظار اوست و در حالت پایانی هم گرگ گرسنه پس از دریدن دزد، به مقتضای منش حیوانی اش، به او رحم نخواهد کرد و در حرکت بعدی او را طعمه ی خویش خواهد ساخت. این است که او یکی از دو شق دیگر را برخواهد گزید که برایش بی خطر نیز نیست، اما به یقین خطرکمتری دارد و اگر بنای کار بر خرد انسانی قرار گیرد، بیش تر از این که فیزیکی باشد عقلایی است.
در مثل مناقشه نیست. مقصودم از این مثل نیز این نیست که بگویم متحدان بالقوه ی نیروهای ترقی خواه در این نبرد، دوستان تاکتیکی و دشمنان استراتژیک ایشان اند که باید ضمن ائتلاف مصلحتی با این نیروها که گاه ممکن است نقاط اشتراکی نیز با ایشان داشته باشند، به چشم دوستان تاکتیکی و دشمنان راهبردی خویش به آنان بنگرند. نه، به هیچ رو چنین نیست. کسانی که سوسیالیست ها با ایشان برسر نکته های مشترک وارد ائتلاف تاکتیکی می شوند، تا زمانی که زمینه های اتحاد با آنان برجا بماند و بنیانی برای حرکت مشترک و شرایط مقتضی برای تداوم همراهی وجود داشته باشد دوست آنان اند و تنها زمانی در صف مخالفان شان قرار می گیرند که محتوای مبارزه ی اجتماعی دگرگون و زمینه ی بازسازی جامعه در شرایط دمکراتیک از پی پس رانی نیروهای بازدارنده ای که در صف مقدم مبارزه با نیروهای مردمی قرار دارند فراهم شود.
در چنین زمانی تکثر نیروهای محرک پیشرفت جامعه به جای ائتلاف مقطعی آیشان می نشیند. هریک از این نیروها با خواست ها و برنامه های ویژه ی خود به میدان مبارزه در شرایط دمکراتیک گام می نهد. چه بسا که در این مقطع نیز نیروهای تشکیل دهنده ی ائتلاف دیروز بتوانند برسر حداقل های مشترک تازه ای برای سازندگی به همرایی برسند و هر کدام برای رسیدن به تفاهمی عام از بخشی از خواسته های بیشینه ی خویش چشم بپوشند و از تحمل هزینه های بیشتر به سبب تداوم تعارض ها در پهنه ی جامعه دوری جویند. در صورتی نیز که باردیگر پس از دستیابی به شرایط دمکراتیک، به سبب بیشینه خواهی برخی ازاین نیروها و دور شدن روند تعامل آنان با یکدیگر به جای تفاهم بیشتر، تضادهای اجتماعی بار دیگر به صورت آشتی ناپذیر درآید و به تعارض میان نیروهای محرک رشد جامعه شتاب دهد، ممکن است رو دررویی این نیروها به ناگزیر و مستقل از اراده ی ایشان نیز پیش آید. به هر حال، و در هر مرحله از مبارزه ی اجتماعی به شرط خویشتنداری و خردورزی نیروهای محرک پویه ی اجتماعی، تحمل هزینه های کلان و جبران ناپذیر و بروز قهر انقلابی روندی ناگزیر نیست و می توان و باید برای هرچه کم هزینه ترکردن بستر توسعه ی فراگیر جامعه تا آنجا که میسر باشد کاری کرد.
به هرحال، و هر تصوری که نسبت به تداوم مبارزه ی طبقاتی در جامعه داشته باشیم، یک نکته را نباید به فراموشی بسپاریم؛ این که میزان مشارکت نیروها درسرنوشت جامعه های فارغ از انقطاب و تمرکز طبقاتی، و در درجه ی نخست در کشورهای واپس نگه داشته شده ی جهان سومی ما، بیش از هر چیز به توان جذب و سازماندهی توده ها و نفوذ معنوی بر آن ها وابسته است. نمی توان با انجام برخی فعالیت های نمادین در زمینه ی تشکیل اجتماعات و طرح خواسته های مرتبط با حقوق و آزادی های دمکراتیک و طرح شعارهای عدالت خواهانه و خواندن سرود و...به خواست تعدیل عدالت اجتماعی فراگیر دست یافت. کار پیگیر و پایدار برای گسترش و تعمیق خودآگاهی اجتماعی، طبقاتی، جنسیتی و حق توده های وسیع مردم برای تعیین سرنوشت خود، بی هیچ قیم و واسطه، شرط نخست تحقق این هدف است.
به دلایلی که بر شمردم همواره بر این اعتقاد بوده ام و هستم که روند پویه ی جامعه به سوی توسعه ی فراگیر باید بر بستر گسترده ترین اتحاد نیروهای دمکراتیک و ملی، و با پرهیز از بیشینه خواهی، خود محوری، نبود تحمل و مدارا، بر چسب زنی و متهم ساختن یکدیگر و همزمان با آگاهی پذیری و آگاه سازی و ارتقای سطح کار و تجربه ی مبارزاتی نیروهای درگیر در این مبارزه ی سرنوشت ساز انجام پذیرد. همزمان، نفوذ توده ای نیروهای درگیر در مبارزه برای پیروزی آرمان مردمی ضرورتی انکارناپذیر و ناگزیر است. خامی است اگر تصور کنیم که انبوه نیروهای سرکوبگر لشکری، کشوری و اطلاعاتی را برای متفرق کردن جمعی یک تا چند هزار نفری سازمان داده اند. چنین نیروی مهمی با وجود برخورداری اش از بدنه ی مردمی، به طور بالقوه در خدمت نظام است و وظیفه ی حفظ و تثبیت نظم موجود را برعهده دارد. نیرویی که مقابله با چنین قوای عظیمی به آن نیازمند است، نیرویی به گستردگی همه ی مردم محروم و ستم دیده ی جامعه است و نه چیزی کم تر از آن. شکلی از مبارزه که ما اکنون در مجامع دانشجویان، زنان، جوانان، کارگران، معلمان و دیگر اقشاری که خواسته های خود را شکل جمعی می دهند مشاهده می کنیم، شکلی نمادین از مبارزه و نه مبارزه ی توده ای است. ما برای دستیابی به شرایط پویش دمکراتیک در جامعه به حضور پایان ناپذیر و مستمر توده ها نیازمندیم و بسیج چنین نیرویی به کار پیگیر و مستمر روشنفکران، دانشجویان، و همه ی اقشار پیشگفته در سطح گسترده و به صورت منسجم نیازمند است؛ و نه تنها حضور، بلکه نفوذ توده ای ایشان را می خواهد. جز آن نیز راهی برای انجام حرکت کارساز در مقیاس جامعه متصور نیست - که اگر با حزم و احتیاط و دانش و مدارا و روشن بینی و آینده نگری همراه نباشد راه به جایی نمی برد.
نکته ای که در ین جا یادآوری آن لازم است این است که سوسیالیست ها هیچ گاه معتقد به ضرورت تنها یک راه برای مبارزه ی اجتماعی از هر نوع آن، از مبارزه ی طبقاتی گرفته تا جنبش رهایی بخش ملی نبوده اند. آنان همواره روش این مبارزه را بر پایه ی شرایط عینی جوامع خود تعیین کرده و به پیش برده اند. سالوادور آلینده، رهبر دولت سوسیالیستی شیلی، با توجه به شرایط موجود در کشورش، معتقد به مبارزه ی پارلمانی برای تاسیس دولت و پیشبرد انقلاب سوسیالیستی بود و گفتگوهایی در این باره با رهبران کشور سوسیالیستی کوبا و برخی از سازمان های افراط گرای داخلی، از جمله ام آی آر داشته است. او تا آخر بر این درک خود از انقلاب سوسیالیستی شیلی ایستاد و جان خویش و شماری از انقلابی ترین و وفادارترین هواخواهان سوسیالیست خود را نیز در این راه گذاشت. اما چه کسی در باره ی رابطه ی رفیقانه ی آلینده با رهبران انقلابی کوبا، ویت نام و دیگر کشورها و احزاب کمونیست و همه ی پیروان راه سوسیالیسم در جهان تردیدی به خود راه می دهد؟ رهبران کشورهای چین توده ای، ویت نام، لائوس، کامبوج و... ضرورت مبارزه ی مسلحانه ی توده ای بلند مدت و میان مدت را برای پیمودن راه پیشرفت به سوی سوسیالیسم تشخیص دادند. در این مسیر گام نهاذند و تا دستیابی به پیروزی تمام عیار کشورهایشان نیز بر راه خود استوار ماندند و در اتحاد جماهیر شوروی نیروهای انقلابی با تشخیص درست لحظه، پس ازمدت ها تدارک، با قیامی برق آسا، پس از شکست در دو انقلاب، از پس به وجود آمدن شرایط عینی تحول انقلابی، سرنوشت انقلاب سوسیالیستی اکتبر را در کشورشان رقم زدند.
نمونه هایی که به آن ها اشاره کردم نمایشگر این است که همواره نمی توان یک و تنها یک راه را برای تحول اجتماعی در همه ی کشورها و در همه ی زمانها توصیه کرد و پاسخ گویی به نیازهای زمان در هر کشور و در هر شرایط عینی مشخص تحلیل مشخص از آن شرایط را می طلبد. این سخن را هریک از هواداران جامعه گرایی علمی بارها شنیده اند و در گفتگوها و کندوکاوهایشان به هم تحویل داده اند، اما معلوم نیست برای چه وقتی که زمان عمل فرا می رسد هر یک تحلیل مشخص خاص خود را از شرایط مشخص جامعه می آورند و با آن یاران و همراهان دیروز خود را به چوب و فلک شناخت نادرست از سوسیالیسم علمی می بندند و هر یک خود را پیرو برحق و بی برو و برگرد آن معرفی می کنند، بی آن که شناختی واقعی از وضعیت مردم و جامعه و شرایط عینی حاکم بر آن داشته باشند.
مقصودم به هیچ رو این نیست که همچون دوران سپری شده ی تفوق سانترالیسم بر دمکراسی در سراسر جهان و در همه ی احزاب کمونیستی و کارگری جهان همه یک راه بی بدیل و بی چون و چرا را در پیش بگیرند و از بیان علنی و پیگیر اندیشه ها در راه اعتلای جنبش ملی – دمکراتیک چشم بپوشند. بیشتر خواهان بیان این نکته ام که در برابر یک دیگر مدارای بیشتری را در پیش بگیریم و مدارا در پهنه ی رفتار فردی و جمعی مان را به فرهنگ سازنده و بالنده ی حاکم بر آن فرا رویانیم. بدین سان است که جذب فراگیر نیروهای بالنده ی محرک جامعه ممکن می شود و یگانگی نیروی متحد و اندیشه ورزی که در میدان گسترده ی گفت و شنودها و نقد و نقد خودها به هم افزایی بایسته برای پیش روی سریع و بی وقفه راه جسته باشد، نیروی محرک توسعه ی فراگیر جامعه از کار در می آید.
نکته ی دیگری که یادآوری آن در این جا لازم است این است که حتی تاثیر سیاسی نیروی اجتماعی مشخص در تعیین سرنوشت توسعه ی کشورها، بنا به ضرورت، به برتری جایگاه سیاسی آنان نمی انجامد. در جامعه ی ما نیروهای چپ و دمکراتیک، از انقلاب مشروطه به این سو، نقش بی بدیلی در تحول انقلابی و جنبش دمکراتیک میهن به عهده داشته اند و در این راه خون های بسیاری از آنان ریخته اند. این نیروها در تعیین محصول تحول در جامعه نیز اغلب بیشترین نقش اثربخش را ایفا کرده اند. اما اقتضای روند توسعه و چگونگی تکامل نیروهای مولد از یک سو و نفوذ توده ای نیروها و طبقات بهره کش که به طور معمول از امکانات گسترده تر مالی و رسانه ای برخوردار بوده اند گوی سیاست را به نام ایشان رقم می زده است. در این میان نفوذ دیرپای قدرت های جهانی در چیرگی طبقات و نیروهای بهره کش نمی توان از نظر دور داشت. به یقین می توان گفت که یکی ازعوامل مهم تفرق نیروهای ترقی خواه و دمکرات در طول نزدیک به یک قرن و نیم تدارک و تاریخ مشروطه به بعد نیز نفوذ نیروهای وابسته به طبقات و نیروهای پیشگفته در درون صفوف مردم تحول جو و مترقی بوده است.
دلیل بروز چنین وضعیتی استقلال روشنفکران ترقی خواه از نیروهای کارگری و زحمتکشان، و وزن افزون تر گروه نخست در تشکیلات صنفی – سیاسی گروه دوم، برتری سانترالیسم بر دمکراسی در سانترالیسم دمکراتیک احزاب و سازمان های کارگران و زحمتکشان، برتری اقشار میانی، از جمله و به ویژه طیف دوگانه ی خرده بورزوازی، در بافتار اجتماعی آن ها، به عنوان عامل تفرق این نیروها و نفوذ گسترده تر تاریخی طبقات بهره کش و قدرت های داخلی وابسته به امپریالیسم جهانی در سازمان های مالی، رسانه ای، و آرمانی کشور بوده است.
در چنین وضعیت دشواری چه می توان کرد؟ سه مرحله ی جنبش و تحول تاریخی انقلاب مشروطه، جنبش ملی شدن صنعت نفت و انقلاب ناتمام بهمن ازنیمه ی راه با نفی دیالکتیکی گامی واپس برداشته اند و ازهدف آغازین خود به دور مانده اند. ثروت های بی حساب مالی و استعدادهای انسانی ارزشمند میهن ما به تاراج رفته اند و کشورمان هر روز بیش از روز پیش به دامان تضاد طبقاتی بی لگام و شکاف فزاینده میان فقر و ثروت درمی غلتد. محافظه کاران حاکم، بی توجه به هشدارهای ملی و بین المللی، یکه تاز میدان اند و به بهای سرکوب آزادی ها و حقوق انسانی و شهروندی مردم بر ثروت های افسانه ای شان می افزایند. خشونت فراگیر، جهل و جنایت در جامعه بیداد می کند و نتایج ناگزیر آن را در صفحه های روزنامه ها، مکان های اجتماعی، صف های خرید، اتوبوس ها و قطارها می توان به چشم دید. قطعی ترین و طبیعی ترین حق مردم، حق برگزاری انتخابات آزاد، سالم و منصفانه را از ایشان دریغ داشته اند و هیچ کس پاسخگوی این چنین برخورد گزینشی و ناعادلانه ای نیست. کسانی را که در دفاع از حقوق و آزادی های مصرح در اسناد ملی و بین المللی، از جمله اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و قانون اساسی خود نظام، گام بردارند نیز به بند می کشند و خویشانِ ِ جان باختگان ِ بسیار این راه را پاسخی بایسته در کار نمی دهند.
آیا می توان به نیروهای درون و پیرامون چنین حاکمیتی دل بست و از آن انتظار داشت که راهی تازه در پیش گیرند و طرحی نو در اندازند؟ آن چه تا به امروز شاهد آن بوده ایم این است که نه تنها به این نیاز زمان پاسخ روا نداده اند، بلکه هر روز دایره ی پیرامون خویش را نیز، همانند مردم و به سان نتیجه ی ناگزیر محدود ساختن آنان، تنگ و تنگ تر کرده اند. اگر هسته ی محافظه کار حاکم حتی تاب تحمل "اصلاح طلبان" کمابیش خودی را که خود هنوز از قید مرز گذاشتن میان خودی و ناخودی رها نشده اند ندارد و ان ها را از دایره ی دولت بیشتر بیرون می راند، چگونه خواهد توانست دگراندیشان و دگرباشان را در آن دایره راه دهد؟ آیا این هسته خواهد توانست و در اصل امکان آن هست که پوسته ی سخت خود را بشکافد و در چارچوب تولدی دوباره از آن بیرون آید؟ آیا این راه به ظاهر ناگزیر ِ پی آیند شیوه های تاکنونی نظام را هرگز پایانی هست؟
به گمان من بازگشت از این راه را هسته مرکزی نظام برابر با مرگ زودرس خویش می انگارد و به آن تن نخواهد داد. اما اگر فرض را بر این قرار دهیم که فرض محال محال نیست و نظام حاضر است در پهنه ی کارکرد عینی خویش چنین راهی را در پیش گیرد و در همان چارچوب نیز به انجام آن متهعد بماند، به پذیرش قانون اساسی فراگیر برخاسته از اندیشه و آرای مردم تن دهد و از انحصار قدرت دولتی دست بکشد، روند توسعه ی فراگیر میهن مان راهی میان بر را خواهد پیمود و هزینه ای به مراتب کم تر بر آن تحمیل خواهد شد.
اگر راه چنین مدارایی از مقطعی زمانی بی درنگ باز گشوده شود، مردم ما نیز می توانند راه مدارا در پیش گیرند و پاسخ شایسته ی خود را به آن روند نو بدهند؛ اما اگر شرایط بدان سان که من گمان می برم و به نظر می آید محتمل ترین راه نیز باشد پیش برود، در شرایط اختناق حاکم ممکن است دستگاه دولت دشواری و تنگی راه را بر مردم هردم افزون ترسازد و آنان را تا حد فروپاشی ملی پیش ببرد. روند کاهش پایگاه اجتماعی نظام که از دومین انتخابات شوراهای شهر آغاز شد و سپس در انتخابات مجلس هفتم، دوره ی نهم ریاست جمهوری، شورای شهر سوم و اکنون در انتخابات مجلس هشتم تداوم پذیرفت، گواه این مدعاست. اگر مردم را بتوان از مجموعه ی شرایط حاکم بر این روند ناآگاه نگه داشت، خود را چگونه می توان فریفت؟
آن چه تاکنون شاهد آن بوده ایم این است که مجموعه ی نیروهای جدا مانده از دستگاه دولتی و پایگاه آن در اندیشه ی یافتن بدیلی نو نبوده اند و اگر نیز بوده اند دشواری روند تحمیلی دولت این اجازه را به آنان نداده است. عواملی که در تحلیل صفحه های پیش برشمردم در تداوم این روند نقش تعیین کننده داشته اند .
مدعای تغییر مفهومی امپریالیسم، پس از فروپاشی بدیل سوسیالیستی آن در مقیاس جهانی، که کسی تا به امروز در جهت اثبات و آوردن برهان های قوی و "معنوی" در سمت و سوی پذیرانیدن آن تلاشی نکرده است، برخی از دوستان و رفقا را در جهت پذیرش و همراهی بی قید و شرط با پایگاه های ملی آن نظام سیطره ی جهانی به پیش برده است.
اعتقاد من بر این است که نمی توان هیچ شهروندی را از ابراز تمایل و رای دادن به نظام مطلوب خویش، حتی نظامی که حقانیت تاریخی آن در معرض تردیدی دگرساز قرار گرفته است باز داشت یا این که او را به پذیرَش زورمدارانه ی نظامی دیگر، هر چند که از نگاه ما کامل ترین باشد وادارش کرد؛ اما پیش از هر چیز شرط نقد واقعیت های تلخ تاریخ معاصر و کنونی و برخورد مشروط و مستقلانه با قدرت های بزرگ جهانی، همزمان با تنش زدایی از روابط و تلاش برای تداوم و تثبیت صلح در منطقه و جهان شرط ناگزیر و تغییرناپذیر مردم ایران برای تعیین سرنوشت آینده ی کشور است و به گمان من همین آشتی جویی نامشروط برخی از نیروهای ترقی خواه و بی توجهی طرف های دیگراین دعوی به ضرورت های ناگزیر زمان نیز به نوبه ی خود یکی از عوامل دامن زدن به این تفرق بوده است؛ روندی که تا به امروز تداوم یافته و اعتراض بسیاری از نیروهای دگر اندیش سهیم در پیروزی انقلاب را نیز بر انگیخته است.
صرف نظر از تفرق فزاینده و خود محورانه بر بنیان ی مفاهیمی که می توان آن ها را "اپورپنیسم چپ و راست" تعریف کرد و عامل عمده ی پراکندگی نیروهای ترقی خواه شان شمرد و نیز صرف نظر از گروه گرایی و خودمرکزنگری و خودبرتربینی ده ها نیروی ترقی خواه مخالف، عامل دیگری نیز در تدارک اتحاد ملی اهمیت دارد که نمی تواند با عامل نخست بی ارتباط باشد. این عامل نبود تاثیر محتمل هم افزایی سر بر زده از اتحاد نیروهای ترقی خواه و افزایش نیافتن نفوذ مردمی آن ها، به دلیل تداوم شیوه ها کهنه و نخ نمای گذشته است. تقویت هم – افزایانه ی نیروها که شاید بتواند خون تازه ای به رگ های توسعه ی تمام عیار اجتماعی بریزد، با وجود هشدارهای مکرر و دائم نیروهای خواستار یگانگی اندیشه ورزانه، هنوز مجال بروز نیافته است.
پاسخ شما و پیام دیرهنگام سال نو ام را به شما با آرزوی سالی به راستی نو و سرشار از تکاپو، امید به آینده و هدف و آرزوی همراهی و همسویی همه ی عوامل بالقوه ی اتحاد فراگیر به پایان می برم و به سبب بروز عوامل ذهنی و عینی پدید آورنده ی این تاخیر ناگزیر از شما پوزش می خواهم. جشن بزرگ اول ماه مه، روز جهانی کارگر را از پیش به شما عزیزان شادباش می گویم.
|