حقوق بشر، ریشه درسکولاریته دارد
منوچهر جمالی
•
در سکولاریته، اصل و معنا و غایتِ زندگی، در اندرون انسان، هست. انسان، با هدفِ رسیدنی در زمان،کار دارد، نه با غایتِ نارسیدنی در فراسوی زمان.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
٨ ارديبهشت ۱٣٨۷ -
۲۷ آوريل ۲۰۰٨
1-« ازخود ، زیستن»، سکولاریته است
2-« ازخود، تراویدن ِ حق»، حقوق بشراست
3-«ازخود،روشن کردن»، بینش حقیقیست
نخستین پیمان سیمرغ باسام،پیمان آزادیست
سیمرغ بدین شرط زال رابه سام میدهد
که زال ،«حق به آزادی »داشته باشد
«سامه» ، به معنای « پیمان » است
سامان ، به معنای « حکومت ونظم»است
نظام اجتماعی باید استواربرآزادی باشد
فشرده مطالب این گفتار
درسکولاریته ، اصل و معنا و غایتِ زندگی ، دراندرون خود انسان،هست.انسان،باهدفِ رسیدنی درزمان ، کاردارد،نه باغایتِ نارسیدنی درفراسوی زمان. اصل چیست؟ اصل ، چیزیست که «همیشه ، پی درپی درزمان، میآفریند» ، و طبعا همیشه دوام درزمان دارد، ودرحرکت با زمان ، باقی میماند ونومیشود و پیشرفت میکند، و بدین سان، گذراوفانی نیست. موقعی ، هرچیزی ، یا جهان جان بطورکلی، فانی شمرده میشود، که«بی اصل»یا به اصطلاحی دیگر، « بی تخم = بی گوهر= بی مینو = بی خوا= خایه = اوُ وا = بی بُن » باشد. انسان که درفرهنگ ایران ، مردم = مر+ تخم نامیده میشود ، این اندیشه را درخودِ نامش دارد . چون ، « مر» که پیشوند مردم باشد ، به معنای «غار» و به معنای گوسپند ( گئوسپنتا = جان مقدس = جان برخاسته ازسه اصل = سه+ پنت که همان سه پند باشد، پند، زهدانست، چون پندند= که به معنای فرزنداست، پند+ اند= تخم از زهدان) است. پس مردم ، به معنای آنست که «تخم درونِ ِغار= تخم درون جایگاه آفرینندگی»است . انسان ، «جایگاه تخم ، یا زهدان ِاصل آفریننده » است، چون« جا» نیز، به معنای«زهدان» است ( جاکش) . این به سخن امروزین ، به معنای آنست که مردم یا انسان، وجودِ« آبستن به اصل» است . انسان، وجودِ همیشه آبستن به خود است. وجودیست، که خودش، خودش را میزاید و میآفریند وروشن میکند . دراندرون خود، اصل ِخود-آفرین دارد . واژه « اندرون andaron » به خودی خودش ، گواه براینست . چون اندر andar به معنای دین یا زهدان و نیروی زایندگی است -Junker- و پسوندِ - رون، به معنای – به سوی – میباشد .پس اندرون ، به معنای : بسوی زهدان= بسوی اصل آفرینندگی جان وبینش- است » . انسان ، «وجودیست همیشه آبستن » . این اصطلاح ، حاوی این اندیشه بود ، که انسان هیچگاه نابود نمیشود ، یا به عبارت دیگر، به معنای آنست که وجودیست ناگذرا . در الهیات زرتشتی ، واژه « مردم» را تبدیل به « مرت + تخم » ساختند . یعنی انسان را با یک ضربه از اصالت انداختند . چون « مرت + تخم » ، به معنای آنست که مردم ، « تخم مردنی» است . بدینسان ، مفهوم « تخم = مینو= خوا =گوهر= ...» بکلی عوض شد . تخم میمیرد . پس درتخم ، درمردم ، بُن واصل نیست . تخم ، مخلوق شد. بدینسان انسان ، گذرا و مردنی وکاستنی میشود . درحالیکه « مر+ تخم = مردم » درفرهنگ سیمرغی ، بیان « دوام و نوآفرینی وخود افزائی» بود. خود، تخم یا گوهراست ، طبعا « ازخود، پیدایش می یابد ، ازخود، روشن میکند ومیشود،ازخودمی بیند، وازخود، میاندیشد، و ازخود، برمیگزیند » . پس ازخود ، آزاد است( خود، سرچشمه آزادی است ) . به عبارت دیگر، انسان ، فطرتا ، آزاد است ، واین آزادی را، قدرتی فراسوی او ( خدا یا الله یا یهوه ...)، به او به امانت نداده است، و خلیفه دیگری نیست . واین اندیشه ، در داستان سام وزال درشاهنامه، وماجرای زناشوئی زال با رودابه، عبارت بندی شده است. زال ، آزاد به انتخاب زن است ،هرچند این انتخاب فردی، برضد عرف و دین چیره براجتماع باشد . این زن که رودابه باشد ، متعلق به دین دیگریست (= دین ضحاکی دارد ) که برضد دینیست که زال دارد( دین سیمرغی ) . پیوند زناشوئی ، بُن همه پیمانها و قرارداهاست . آزادی دراین قرارداد ، بیان آزادی در قرارداد اجتماعی ،وآزادی در قرارداد حکومتی است .او دربستن پیمان زناشوئی با هرزنی ، که « بُن همه قراردادهاست » ، آزادی تام دارد .سام و موبدان وشاه( منوچهر) با آنکه برضد این زناشوئی هستند، زال، سام را بیاد ِ پیمانی میاندازد که باسیمرغ ،درباره آزادی زال بسته است. زال ، این حق را ازسیمرغ دارد . وجان او یا هرانسانی، آشیانه سیمرغست . پس آزادی انسان ، فطری وطبیعی و نهادی است .اکنون این مطلب کوتاه ، گسترده میشود .
سکولاریته ، زمان را، فانی و گذرا درنمی یابد
سکولاریته ، دنبال رسیدن به هدفهای گرفتنی است
« سکولار» ، دراصل ، بیان « پابستگی به زمان فانی یا گذرا» بود . آنانکه فقط به زندگی در زمان فانی و گذرا میپردازند، و هدفهایش ، فقط دراین زمان فانی ( فردا ویا آینده ای که در زمان میآید ) قراردارد، آنان ، سکولارهستند . آنانکه کاری جز پرداختن به مسائل و امور روزو موّقت، یعنی مسائل مربوط به زندگی درگیتی ندارند ، سکولار هستند . طبعا علمای دین و روحانیون ، که به مسائل زندگی ناگذرا و نافرسودنی وجاودانی میپردازند، ودر زندگی کردن درگیتی هم ، فقط به « غایت زندگانی جاودان و ناگذرا» میاندیشند، وبدان غایت ،عمل میکنند، نقطه مقابل چنین زندگانئی هستند . سکولار، درزندگانی دنبال « هدف» میرود و روحانی ، درِزندگی درگیتی ، دنبال« غایت » میرود . این دوگونه زیستن، تنها ویژه غرب نبوده است ، بلکه درهمه جا ، بویژه دراجتماعاتی که ادیان نوری، چیره بوده اند ، پدیده ای عادی بوده است . چون گوهر ِالاهشان ، بریده، و« جداگوهر» از مخلوقاتشان است. آنها، دوام دارند( دوام وبقا، ویژگی الهی است= خلود) ، اینها، بی دوامند . الاهان این ادیان ، ویژگی جاودانگی و دوام دارند ، و مخلوقاتشان ، ویژگی فنایا گذرا دارند. عوام ( عامه که ازواژه ایرانی – اَم و همه - برخاسته ، متناظر با واژه لائیک، است ) یا عامه ، بیشتر زندگانیشان صرف چاره اندیشی، برای همین گونه مسائل میگردد، که آنها را به گیتی محکم پیوند داده است . عامه ، معمولا به زندگی درزمان و در زمین چسبیده اند، ونا آگاهانه ، سکولار یا لائیک هستند . واقعیت زندگی عامه ، سکولاراست، فقط « آگاهبود ضد سکولار» دارند . درواقع آنها در برزخ، زندگی میکنند. روحانیون یا خواص ، با حقایق جاوید و ناگذرا و نافرسودنی کار دارند . آنان ، آنچه را خدائی یا مینوئی یا آسمانی نبود، چیزهای فانی و گذراو فرسودنی میشمردند ، و طبعا آنرا ، خوار وکم ارزش ، و « وسیله برای رسیدن به غایت نا گذرا » میشمردند . گرانیگاه توجه عامه و خلق ، رسیدن به هدفهای رسیدنی درزمان است، نه به غایاتِ « فراسوی زمان ». سکولاریته ، یک اندیشه بسیارپیش پا افتاده و عادی در زندگیست که فقط همیشه ، زشت و خواروکم ارزش ساخته شده است و میشود . ازاین رو هست که درادبیات ما ، «عوام »، کالانعام هستند، و« خلق » ، بسیارتحقیرکرده میشوند، چون نگاه آنها به « آنچه دنیائیست» دوخته . مسئله ، آوردن مفهومی ناشناخته و نو از غرب نیست ، بلکه مسئله زیبا ساختن و ارجمند ساختن و ارزشمند ساختن همین هدفهای رسیدنی درگیتی یا در زمانیست ، که ادیان نوری ، فانی و گذرا ساخته اند . نوشیدن یک جرعه باده و گرفتن یک بوسه ازلب یار، و یافتن خوشی از خوردن یک خوراک،همه خوشیهای ارزشمندهستند. مسئله بنیادی سکولاریته، پیکار برای« تغییر دادن مفهوم زمان» در اذهانست . سکولاریته، بجای رسیدن به« غایت زندگی در آخرت و درملکوت ودرجنت» ، به« هدفهای بهبود و پیشرفت زندگی در آینده ای دسترسی پذیر» میاندیشد و میگوید وکارمیکند. این غایت فراسوی زمانست ، که ارزش« هدفگذاری درزمان آمدنی و محسوس درزندگی درگیتی » را دزدیده است . ولی عامه یا خلق، همیشه این غایات فراسوئی را،درتنش وکشمکش باهدفهای خواستنی ورسیدنی یافته است. نگاهی به این تعریفات بسیارساده و کوتاه وروان عبید زاکانی بیندازیم تادریابیم که مردم چه میاندیشیده اند
الشیخ = ابلیس
الوسوسه = آنچه درباب آخرت گوید
المهملات = کلماتی که در معرفت راند
الشیاطین = اتباع او
الحاجی = انکه دروغ به کعبه خورد
القاضی = آنکه همه اورا نفرین کنند
نایب قاضی= آنکه ایمان ندارد
العدل = آنکه هرگز راست نگوید
البهشت = آنچه نبینند
الحلال = آنچه نخورند
مال الایتام و الاوقاف = آنچه برخود ازهمه چیزهامباحتردانند
دارالقضا ( دادگستری آخوندها) = عتبه الشیطان
الواعظ= آنکه بگوید و نکند
الخدا = خوان یغما
الرسول = خیرخواه دشمنان
الزیارت = بهانه گاه فسق
المسجد = گوزگاه
العلیه العنت = حاجی
العلیه اللعنت و العذاب = آنکه دوبارحج کرده
الانشاءالله = روزمره دروغگویان
السّید = قباحت نافهم
الخوش طبع = بی مذهب
الایمان = نقد کیسه
السعید = آنکه روی مفتی ندیده
الملا = همیشه جُنُب
الزهد = پرده لوندی
الکذب = درهرگفتگو به الله
الدین = تقلید متقدمین
المفتی ( آنکه فتوا میدهد) = بی دین
اگر آنانکه امروز، یکریز دم ازسکولاریته وپُست مدرنیسم میزنند و دیروز،یکریز دم ازمارکس و لنین میزدند ،وهمه علمای دین اسلام را جزوروشنفکران جهان شمردند ، همین چند کلمه عبید زاکانی را که داستان موش و گربه را سروده ، میخواندند و درست آنهارا هضم و جذب میکردند ، امروزه، ملت گرفتاراین فاجعه بزرگ نبود. آنچه عبید زاکان گفته است ، چیزی جز سکولاریته نیست ، فقط نام فرنگی سکولاریته را ندارد . آنانکه این غایتها را به خورد مردم میدهند، خود آنان ، به آن غایات، پای بند نیستند ، و درست غرق درسکولاریته هستند . فقط زندگی سکولار را برای عامه ، زیان آور میدانند ، تا عامه ، به آسانی ازخوشیها و سودهای خود، به سود آخوند و خلیفه و مفتی وقاضی و شیخ وحاجی و... بگذرند، و زیستن درجهنم دنیا را با روی باز برای رسیدن به « سعادت در آخرت » تحمل کنند . از« هدف نقد » بگذرند ، و به « غایت نسیه » دلخوش کنند و امیدوارباشند . « ریا کاری »، پیآیند این وعظ آخرت به دیگران ، و طلب زندگی خوش درگیتی برای خود است . سکولاریته ، درست میخواهد « ریا » را ریشه کند ، همان ریائی را که حافظ ، درعلمای دین و مفتیان ومحتسبان( پاسداران دین ) می یافت وهمیشه خواهد بود. اینها همه بحث سکولاریته است . چرا اینقدر راه دورمیروند تا اصطلاحی نا ماءنوس و ناشناخته را با نامهای اندیشمندانی که درفرهنگ ایران، هیچ تاءثیری نداشته اند ، وارد سازند . زاهد و روحانی و عالم دین ، درگوهرش ، ریا کاراست. فرق میان روحانی و « روحانی نما » ، و « زهد » و « زهد ریائی » ، فقط بستگی به درجات « ریاکاری بدوی ، و ریاکاری ظریف » دارد . « ریا » ازآنجا شروع میشود که آنچه ناگذرا و دگرگون ناشدنی و بی گردش است ، غایت زندگانی فانی ساخته میشود .
البته این « دوام خواهی و پایداری خواهی » ، خواست « قدرت » است . غایت قدرت ، دوامست ، و این دوام را میخواهد درگیتی= دردنیا داشته باشد . ازاین رو باید « به آنچه گذرا و گشتنی و متغییر » است ، راستا بسوی غایتی ثابت و دگرگونه ناشدنی بدهد . بدینسان ، آنچه را متغیر است ، مهارکند، و برآن چیره گردد، تا قدرتش ، پایدار بماند . چه این قدرت ، روحانی باشد ، چه این قدرت ، مادی و جسمانی وسیاسی باشد . برآنچه متغیر است ، نمیتوان قدرت راند و حکومت کرد . اگر متغیر را به حالت خود واگذارند ، قدرت را بزودی متزلزل میسازد . آنها براین باورند که در زندگانی فانی ، هرکاری و اندیشه ای و گفتاری ، باید در راستای چنین غایتی باشد ، تا سعادت بخش و شادی زا باشد . فقط شادی و سعادت همیشگی ، ارزش دارد، و شادی و سعادت ، آنی و کوتاه و گذرا ، ارزش چندانی ندارد، و باید آن را فدای رسیدن به سعادت با دوام وجاودان کرد . آنچه روحانی است ، یا آنچه درالهیات زرتشتی « فره وشی » است ، جاوید است، و آنچه ناگذرا و جاویدان و نافرسودنی است ، اصالت دارد .
این بود که آنها ، زمان و تاریخ را بدینگونه میفهمیدند و احساس میکردند ، که دریک نقطه تاریخ یا زمان ، که آنها نقطه گوهری و بُنی (= بنیادی) میشمردند ، درآنجا ، مرکز ِاصالت بود، و سراسر ِ اصالت، درآنجا متمرکزودرهم فشرده بود . آن بُرهه که زرتشت یا ابراهیم یا محمدو یا عیسی ، زنده بودند، وپیام خودرا میگستردند ، زمان اصیل و« جایگاه و خانه اصالت » بود، و سپس زمان ، هرچه ازاین اصل ، دورتر میشد، و فاصله میگرفت ، از اصالتش میکاست ، و در پایان یا در «آخرالزمان» ، جامعه درتاریخ و در زمان ، به « بی اصالتی مطلق » میرسید ، آنگاه ، شخص موعودی میآمد، و این اصالت را باز میآورد . چنین « روندی از زمان، بسوی کاهش اصالت » ، زمان فانی بود . نه تنها چندی (=کمیت )زندگی ، بلکه چونی(=کیفیت) زندگی درحرکت زمان ، میکاهد. درکاهش اصالت ، تباهکاری و پلشتی و ستم و ناخوشی و بدمنشی ، میافزاید. تاریخ ، حرکت از اوج اصالت، به قعر بی اصالتی است . زمان ، جنبش ُافتی و انحطاطی از اوج است، که اصالت درآنجا( درزندگی محمد یاعیسی یا زرتشت ... ) متمرکز بوده است . َفرَشگرد و نوشوی ، فقط درپایان تاریخ و زمان است ، آنجا که زمان گذرا ، زمان بیکرانه میشود ، و درزمان بیکرانه ، همه چیزها ساکن و یکنواخت و ثابت میشوند، و دیگر هیچ پیشرفتی نیست . سکون ، کمال است.
ولی حرکت برای « پیشرفت درزمان» ، درست نیاز به « احساس دیگری از زمان » دارد . مفهوم « تمرکز اصالت در یک برهه ودر یک شخص در زمان » ، بایستی به کلی ، حذف و طرد گردد. این مفهومی بود که مردان دین(ادیان نوری) ،از سکولاریته داشتند . ولی جنبش سکولاریته ، جنبشی است که همین مفهوم « زمان فانی » را ، صد و هشتاد درجه تغییر راستا میدهد، و روند زمان و روند تاریخ را ، « روند پیدایش اصل، درزمان » میداند . در حرکت زمان ، امکان افزایش ِ پیدایش ِاصل است . پیدایش اصل ، در یک برهه تنگ از تاریخ ، محصورو متمرکز نیست ، بلکه به عبارت تئولوژیکی ، خدا ( که مینو یا تخم یا گوهر باشد ، خوا = تخم وبزر ) خود را در روند تاریخ و زمان ، میگسترد ومیافزاید . هر روز ، چهره و رنگ و روی و بوی و نوای دیگر خود را پدیدار میسازد . زمان ، «اصل» را، درهرنقطه اش ، بطور پیوسته ، میگسترد . زمان ، اصل را ، در تنوع و طیف و غنای بی نهایتی که نهفته درخود دارد ، میرویاند و میشکوفاند . زمان ، لحظه به لحظه ، افزایش اصل، در پیدایش است ، نه گام به گام ، کاستن و محوشدن و تباه شدن و از دست دادن اصالت . در زمان ، اصل، خود را میگسترد و میافزاید . اصل، یا خدا ( = خوا+ دای ، خوا ، تخم وبزراست ) در زمان ، پیش میرود . در این تصویر از زمان ، زمان و پیشرفت ، زمان و تعالی ، زمان و آتشفشانی گوهر، پدیده های ازهم جدا ناپذیرند .سکولار، یا « پرستندگان زندگانی گذرا» ، اصطلاحی بود که روحانیون ، برای خوار و زشت سازی «هدفهای دسترسی پذیر درزندگی درگیتی»، ساخته بودند. همین نام را ، دوستداران ِ« زمان، به معنای آفریننده اش» بکار بردند . آنچه را روحانیون « فانی و گذرا » میدانند، و « تغییر» درآن ، فقط نقش منفی دارد ، پدیده ایست مثبت و بارآورو دوست داشتنی.
آنها میپرسیدند که « اصالت» چیست ؟ چیست که « اصل » است؟ اصل « همان « بُن » ، همان « گوهر» ، همان « چیترا» در هرانسانی است . گوهر، آن چیزیست که میتواند خود را همیشه ازنو ، تغییر بدهد . و در روند این تغییر دادن ، نو وتازه بسازد . تغییر دادن ، و گشتن ، ایجاد فساد و تباهی و نقصان و کاهش نیست ، بلکه « نوآفرینی و تکوین » است . در الهیات زرتشتی ، گشتنن gashtan که گردیدن و تغییر کردن و شدن باشد ، دراثر اینکه ارزش منفی داشت ، « گشتیه gashtih » که ازهمان ریشه گشتن است ، به معنای « دشمنی و ضدیت » بود ( واژه نامه فره وشی ) . درفرهنگ سیمرغی ، این « گوهر یا اصل » ، « خودِ » هرانسانی است . انسان با پیدایشش ، خود را ، « خود » یا « مردم » نامید . او این بزرگترین تجربه انسانی را داشت که که «خود» ، تخم و گوهر و اصل آفرینندگی و نوسازی است . او این تجربه بی نظیر را درهمان لحظهِ پیدایشش داشت ، که هرانسانی ، اصالت دارد، و اصل است ، چون سرچشمه « تغییر ، در شکل تکوین » است، نه درشکل گذرائی و فنا . حتا « کاستن » نیز برای او، مرحله پذیراشدن برای« تکون و آفرینندگی » بود ، ازاین رو بود که به ماه ، « کاهنده » میگفت . به تغییر ماه از حالت بدر به هلال ، « کاستن ماه » میگفت ، وماه ، که جایگاه « همه تخمه های زندگان » بود ، دراین کاستن ، پذیرنده تخم ها بود . ماه ، درکاستن ، زهدان آفریننده میشد . به رغم تحریفات موبدان ، این اندیشه درماه نیایش ( اساطیر، عفیفی ) باقی مانده است . در پاره 4 این نیایش میآید که 4- چگونه که ماه میافزاید ، چگونه که ماه میکاهد . پانزده روز از گیتیان – اهل گیتی – کاروکرفه –کارنیک – پذیرد و از مینویان ، مزد و پاداش ، و پانزده روز به مینویان ، کارکرفه بسپارد و ازگیتان ، مزد و پاداش. نیکی ماه پیروزگر اینکه ازیک تا پانزده روز، از مینویان ، نیکی، فرخی پذیرد و از پانزده تا سی روز، به گیتان بخشد ... » . این روایت موبدان ، تحریف آن اندیشه است که پانزده روز که ماه میکاهد – تبدیل به « زهدان آفریننده ِ کیهان» میگردد ، تخم مردمان ، به زهدان خدا یا سیمرغ میرود ، ودرآنجا مانند نهالستان روئیده میشود، و در پانزده روز بعد ، ازسر به مردمان درگیتی ، به شکل نهال، برگردانیده وافشانده میشود . مقصود اینست که اندیشه « کاستن= کاهیدن » هم ، همراه اندیشه « زهدان پذیرا برای آبستنی شدن» است . « اندیشه فروتنی و بردباری یا مدارائی » ، با این کاهش ماه و آبستن شدن ماه ، گره خورده بود . دربردباری ، انسان از اندیشه های دیگران، آبستن میشود .
« گشتن» نیز که ازآن واژه « گذرا » ساخته شده است ، دراصل « وشتن » است، که به معنای رقصیدن است . هنوز درکردی « وه ش که ردش » به معنای 1- دوباره زنده کردن 2- خوش گذشتن 3- مزاح کردن 4- شفا دادن .. است .
این دو مفهوم ِزمان ( زمان گذرا یافان ی+ زمان ناگذرا یا جاودانی ) درواقع ، پیآیند دو درک متفاوت از« اصل یا بُن یا گوهر» بود . دریکی( ادیان نوری ) ، اصل و بُن ، دریک شخص و دریک جنبش محدود ودریک برهه بریده از زمان بود . دردیگری که سکولاریته باشد ، اصل وبُن ، نهفته درهمه انسانها و درهمه زمانها، پخش است . درسکولاریته ، هرانسانی ، دارنده بُن و گوهرواصل است . طبعا هرانسانی، امکانِ تاه نوآوری وفرشگرد و رستاخیز در هرزمانی است ، و ربطی به دوری یا نزدیکی از ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و زرتشت ندارد. نوشوی ، نیاز به قیامت و آمدن مهدی وقائم ، یا آمدن عیسی سوار برابر، یا هوشیدرو سوشیانس ندارد .اینست که درادیان نوری ، این بُن زاینده و آفریننده و نوسازنده ، این اصل یا گوهر یا تخم نهفته در درون انسانها را ازانسانها حذف میکنند . به عبارت دیکر، انسانها ، دیگر« ازخودشان » ، نیستند . مردمان، از خودشان، روشن نمیشوند. ازخودشان، شهریار نیستند. آنها ، فقط خلیفه اند ، « از پس» یک اصل هستند . انسان ، پس ِ یک اصل است . پدیده « ایمان » و « تقلید» ، پیآیند مستقیم « نبود اصالت درانسان» است . این بود که « دین» ، در فرهنگ ایران ، بیان « اصالت انسان» بود . واصالت انسان ، نفی خلافت و نفی ایمان و نفی تقلید را میکند . درفرهنگ ایران ، کسیکه تقلید میکند ،« بیدین» شمرده میشود . خلافت آدم، نفی اندیشه اصالت انسانست . اصالت ، ازخود ، آغازگریست ، نه از پس دیگری رفتن . انسان ، خودش آغازگراست ، نه پس رو (= پیرو) . در حالیکه فرهنگ ایران ، براین استوار بود که هر انسانی، دارنده گوهر یا بُن یا اصل، درخودش هست. هرانسانی، ازخودش هست . هرکسی ، گوهرست ، یعنی اصل رستاخیزنده و نوشوی و فرشگرد است . به عبارت دیگر، هرانسانی ، باید ازخودش باشد ، تا انسان باشد. به عبارت دیگر، هرانسانی ، فطرتا آزاد است . « خود بودن» ، به معنای آنست که: آنچه او میکند ومیاندیشد « ازخود» است. وجودی و انسانی، اصیل است که «ازخود» است. ازخود ، میزاید و پیدایش می یابد. «ازخود»،روشن وبینا میشود.« ازخود » ، مهرمیورزد . « ازخود» ، میاندیشد . آنچه « خود، بود = یعنی تخم و بزر و چیترا و گوهر» بود ، ازخود مهرمیورزید ، ازخود ، پیدایش می یافت ، ازخود ، همه چیزها را روشن میکرد و میدید ، ازخود ، میانیشید . این« خود= گوهر= خوا » هست که « ازخود » هست . « تخم » هست که « از تخم » هست. « گوهر» هست که « ازگوهر» هست ، چیترا هست که از چیترا هست . وقتی انسان میگفت ،« خودم »، اقرار به اصالت خود ، به ازخود بودن ، ازخود روشن کردن و بیناشدن، ازخود، شهریارشدن ..... میکرد . آنکه ازهوم مینوشد ، ازخود ، شهریارمیشود ( هوم یشت ) . سروش ، درهرانسانی هست، و سروش درخانه ای ازخود، روشن هست . در ادیان ابراهیمی، هیچ حکومتی ، ازخود ، حکومت نیست . تخم و بزر و گوهرو مینو و چیترا ... همه بیان ، ازخود آفریدن ، ازخود پیدایش یافتن ، ازخود دانستن ....بود . چنانچه رد پای این اندیشه درواژه ها بخوبی مانده است . hvaa+yaosda به معنای ازخود پاک ( ازخود، مقدس ) ، hvaa+yaona به معنای ازخود محفوظ یا ازخود نگاهداری شده ، hvaa+raokhshna به معنای ازخوددرخشان وروشن ، hvaa+vant به معنای ازخود مهربان است.
hva = تخم (h) uva+xva = که به معنای« خود»است ، ازخود هست . سپس این معنای « تخم = بزر= گوهر= چیترا= مینو ... »، از تخم وبزرو گوهر و چیترا و مینو، گرفته و حذف شد. تخم ، مردنی و نابودشدنی و آفریده ، یا مخلوق گردید. تخم ، دیگر بیان « ازخود بودن » ، نبود . چرا ، تخم یا چیترا یا مینو،یا بزر،یاگوهر، یا « اووا = خوا = خایه » ، ازخود هست ؟ چون خودی درخود ، تخمی درتخم ، مینوئی در مینو هست . خود= تخم = گوهر= مینو ، آبستن به خودی دیگرهست ، که امکان تازه آفرینندگیست . هرخود بالفعلی ، خودی بالقوه نیز دارد. هرچیزی درشکم خودش، درتن (= زهدان) خودش ، خود یا تخمی ، نهفته دارد . به همین علت به خودی خود، یا باطن ویا اندرون، anhva میگفتند. hva + an به معنای«آن تخم یاخودِ دیگر»است . ازاینرو درهزوارش anhvaam به معنای دین daaena ، یعنی اصل زایندگی و آبستنی است . مینو یا گوهر یا تخم یا « خوا »، که پیشوند واژه خدا ( خوا+ دای ) است ... ، هم خود، بود، و هم « خود دیگر » در درون آن بود . واژه ِ« گوهر »، این اندیشه را آشکارتر و برجسته تر میسازد .گوهر، که همان واژه « گور= قبر» است، در اصل هم 1- به معنای شکم و رحم است و 2- هم به معنای جنین است (کتاب فره وشی). چیزی گوهریست که هم رحم و زهدان است، و هم جنین یا بچه است . واژهِ «اوستا» در ُختنی ، هم به معنای زهدان، وهم به معنای جنین است. به عبارت دیگر، اوستا ، کتابی برای رسیدن به « بیشی زایشی» درهرانسانست . در« تن » انسان نیزکه به معنای «زهدان» است ، و اینهمانی باآرمئیتی دارد،گوهرهست. گوهر، که – شهباز- باشد( درهُزوارش، کتاب یونکر) ، همان مرغ چهارپراست .از این رو درهزوارش، گوهر، هم شهبازاست، و هم « چاربوشیا = چارزهدان» ، که چهار نیروی ضمیر باشند که پیکریابی سیمرغ ( مرغ چهارپر) هست . انسان ، خود است ، چون خودی درخود دارد ، تخمی درتخم دارد . در کردی ، گور ، به معنای قبر است . گورن ، به معنای بیضه است . گوران، به معنای تکوین یافتن جنین در رحم + و به معنای رُستن است. «گوراو» ، به معنای تکوین یافته و ازپوست درآمده است . پس ، گوهر = تخم = مینو = خوا = چیترا .... آنچیزیست که دردرون خود، خودی ومینوئی و تخمی دیگر دارد، که در تغییر یافتن، باسرعت و تیزی ، تکون می یابد . گوهر وتخم و خوا ... اصلیست که درتحول ، میافزاید . به همین علت « چیترا » دراردو، به ماه شب چهارده گفته میشود که به اصل سانسکریت بازمیگردد. باربد ، لحنی که برای روزچهاردهم ماه ، ساخته است ، شب فرّخ یا فرخ شب نامیده است . به سخنی دیگر ، سیمرغ که فرّخ است همان چیترا= تخم است که گوهر هرانسانی است . در باره ماه شب چارده ، مولوی این اندیشه بسیار مهم را نگاهداشته است
اختران را شب وصل است و نثاراست و نثار
چون سوی چرخ ، عروسی است زماه ده و چهار
ماه شب چهارده ، بدر یا گردماه ، یا ماه تمام است. سیمرغ ، تخم های خود را در آسمان میافشاند، و همه جانها ازآن تخمها ، آبستن میشوند .
ماه ، تخمیست که مجموعه همه تخمهای زندگانست ( همه تخمها = همه مردمان باهم، ماه یا سیمرغند ) . همانسان که ماه ، خودرا میزاید ( گزیده های زاداسپرم بخش 34، پاره 26 )، همانسان هرتخمی خود را میزاید . همانسان که ماه ، هرروز و هرماه ، فرشگرد دارد، و خود را ازنو میزاید ، هرجانی و هرانسانی ، ازخود ، فرشگرد دارد . به عبارت دیگر، هرانسانی ، همانقدر اصالت دارد، و ازخود، هست که ماه ، که خدا ، که سیمرغ . خود (= اووا huva = خوا xva ) ، اصل خود زائی و خود آفرینی و خود روشن شوی و خود آگاهی وخود اندیشی است .
ولی امروزه درما، این اندیشه جا افتاده است که : هیچ چیزی و هیچ انسانی، « ازخودش ، نیست »، بلکه هرچیزی و هر انسانی ، ازدیگری، هست . گرانیگاه و اصل آفریننده هرچیزی ، فراسوی آنست ، نه در درون آن . انسان نیز، ازخودش، معین نمیشود . انسان ازدیگری، معین میشود.این اندیشه،درتئولوژی (= یزدانشناسی ) اینگونه بیان میشود که : « یهوه و پدرآسمان و الله ، خالقند ، و گیتی و انسان ، مخلوقند » . مخلوق ،« ازخالق» ، هست . عبارت فلسفی و علمی این اندیشه، آنست که « هرچیزی ، معلول علتی است . همه چیزها درجهان، معلول علتی هستند، و از خودشان ، نیستند . معلول، از علت ، هست .این اندیشه ، چنان بر ذهن و روان ما چیره شده است که نمیتوانیم اندیشه ضد آنرا بفهمیم و بپذیریم . اندیشه ای که ضد آن باشد ، برای ما اندیشه ای خرافی، یا واپسمانده و یا غیرعلمی بنظرمیرسد، و انکار الوهیت را میکند و الحاد است. ولی درست « آرمان ِ» فرهنگ ایران ، هزاره ها، « ازخود ، بودن » بوده است . انسان ، « ازخودش ، هست » . البته چیزی درفرهنگ ایران ، «هست= موجوداست» ، که « خود را میزاید و میآفریند » . آنچیزی هست که همیشه آبستن به «خودی بالقوه » هست . آن جانی ازخود ، هست ، که ازخود ، زاده و روئیده و آفریده وافزوده و گسترده میشود . اساسا واژه « خود» درزبان هخامنشیها ، uva ( h )است که به معنای « تخم » است که همان خوای xva خیه، یا خایه میباشد که تخم است. این همان واژه آلمانی Ei = تخم است که درانگلیسی« I = خود» شده است . چنانچه اگ egg ، همان اگو ego است . « ازخود، بودن » ، به معنای « ازخود، زندگی کردن است » و « گیتی= دنیا » ، مجموعه جانها، یامجموعه زندگانست . خوارشمردن گیتی ، خوارشمردن جان وزندگیست که برضد اندیشه « مقدس بودن جان» است . چون واژه « جانونیتن» که زندگی کردن باشد ، درهزوارش janonitan به معنای « بودن » است. ازخود بودن، ازخود، زندگی کردن،از بُن وگوهرخویشتن ، زیستن است . انسان (= مردم = مر+ تخم)، تخمیست که ازخود ، میروید . « خدا= خوا + دای » هم ، بیان همین « اصل خود زائی و خود آفرینی » است. خدا هم ، تخمست، و تخم ِِ درون همه تخمهاست . « خدا » ، چیزیست که خودش ، ازخودش میروید . تخم خود روست . خدا ، چیزیست که خودش ، خودش را میزاید . خدا ، وجودیست که خودش ، اصل آفریننده خودش هست .
در واقع ، خدا ، اصل کل همه روندِ خود زائیها ، اصل روندِ خود روئیها ، و اصل روندِ خود آفرینی ها درجانها است، یعنی درگیتی است . هسته زاینده ِ همه جانها دردنیا ، باهم ، «خداست» . این سکولاریته است . به عبارت دیگر، همه جانها ، اصل خود آفرینی و خود زائی و خود روئی را درخود ، دارند . خدا ، درهمه جانها و درهمه انسانها هست . خدا ، بُن یا گوهر ونهاد آفریننده هرجانی و هر انسانی است . این سراندیشه که « تخم ، اصل هرچیزاست » ، بدان کشیده میشود که « اصل باز آفرین ِ این تخم ، در درون خودِ همین تخم، نهفته است » . به عبارت دیگر، هرتخمی ، آبستن به تخمیست که باز میروید و باز میافریند . این « دو تخمه بودن هرجانی » ، اصل دوام جهان است . هر جانی(= گیانی) ، دوجانه ( دو گیان) است، و دو گیان ، هنوز درکردی، به معنای « آبستن » است . اینست که « وهومن» ، اینهمانی با روز دوم ماه ، وهم ماه یازدهم درسال ( 11 = دوتا یک ) دارد . وهومن ، مینوی مینو ، تخم ِ تخم ، جان ِ جان ، من ِ من ، خود ِ خود ، قلعه درون قلعه = ارکه است . یکی از نامهای بهمن ، ارکه من = ارشه من = ارخه من = هخا من( هخامنشی ها ، خود را بهمنی میدانستند ) بوده است . همه جانها، آبستن هستند .جهان، آبستن است . تخم ، فرسودگی ونابودی ندارد، چون درون خودش ، تخم دیگر دارد . این یک اندیشه فوق العاده بزرگ و پُرمعنی است، که بنیاد فرهنگ ایران بوده است . به عبارت دیگر، جهان ، همیشه میتواند خودرا ،ازنو بیافریند و بزاید . و این اصل آفرینندگی ، درهمه تخمها هست . این بود که نام« تخم »، به چیزی و شخصی دادن، « دادن اصالت به او» بوده است . او ، ازخود هست . به همین علت، به جهان پهلوان ایران ، رستم ( رئودا+ تخم ) یا تهمتن (= تخم + تن ) گفته میشد . کسیکه اصالت دارد ( خود زا و خودرو هست = اصل بقای خود را درخود دارد )، آزاده است . در پارسی باستان ، به « خود » ، اووا میگفته اند h) uva ) که همان تخم باشد و همان اِگ egg انگلیسی و آی Ei آلمانیست . « آی » آلمانی همان I انگلیسی است که به معنای « من » است . از « egg » انگلیسی ، واژه اگو ego ساخته شده است . و به همانسان، واژه من که « مینو» باشد ، معنای تخم را داشته است . مردم (= انسان) ، تخم است ، واین بدان معناست که «اصل آفریننده خود را، در اندرون خودش دارد ». تخم ، ازخودش باز آفریده میشود . تخم ، دربُن ، تبدیل به گیاه و درخت و بالاخره ، تخم در پایان وفراز، میشود که باز، اصل نو آفرینی را درخود دارد ( فراز سرکورش درنقش برجسته کوروش ، سه تخم دربُن ، تبدیل به سه تخم در فرازمیشوند ). به همین علت ، مینو ، هم بُن در زیر زمین ، و هم « اصل آفرینندگی » در فراز درخت= درآسمان= درسپهر فرازین بوده است . الهیات زرتشتی ، اصطلاح « مینو » را بیشتر، برای این « جایگاه آفرینندگی در فراز آسمان » به کار برده است . مینوئی ، به معنای آسمانی و روحانی وبهشتی وملکوتی بکار برده شده است . البته آسمان و بهشت ، دراصل معنای « جایگاه فرشگرد و نوزائی و بازآفرینی » داشته است . شادی وسعادت ، جائیست که نوآفرینی است . ولی در فرهنگ ایران، مینو ، هم تخم در بُن ( زیر زمین ) ، و هم تخم درفراز درخت ( درآسمان ) بوده است . « کمال» ، « بُن » است . خدا ، کمال است ، چون « بُن» است، چون « تخم» است ، چون « چیترا» ، چون « گوهر» ، چون « مینو» هست . بدینسان ، تصویر « خالق » در این شیوه جهان اندیشی، وجودی ندارد. هرجانی در جهان( وجهان ، جهان ِ جان است ) ، خودش ، خودش را میآفریند . خدا ، فقط این اصل خودزائی و خودروئی در همه تخمهاست . اینست که واژه « خدا » درست همین معنا را دارد . واژه « xva » که پیشوند « خدا = xvadai , xvadhaaya و xvataay » است ، همان معنای تخم = خایه = خیه=خوا را دارد . کردها به خدا ، « خوا = تخم » میگویند . واژه « خواجه » که دارای همین پیشوند « خوا» است ، اینهمانی با واژه « خوا دای = خدا» دارد . و « خواجه فلک » که مشتری ( =خرِّم ) و آفتاب باشد ، هر دو همین زنخدا بوده اند . و پسوند « دای + دایه » ، از ریشه « دا » برخاسته است ، که ریشه واژه های دایه + دی+ دیو » است . دایه ، درکردی، نه تنها به معنای ماما و قابله و شیردهنده است ، بلکه به « مادر» هم گفته میشود . و یک معنای« تایه » درکردی ، « نهال بید خود رو » است . بید ، اینهمانی با سیمرغ دارد . و درکردی « دائینان » به معنای « فروهشتن + ابداع کردن » است، و همچنین « دائه نیم » ، به معنای « چنین فکرمیکنم » است . اندیشیدن ، روند ازخود ، زائیدن ، ازخود ، فروهشتن است . بالاخره « دا » ، دارای معانی 1- نو ، تازه 2- بخشیدن 3- مادر است . پس « خوا دای + خوا دایه »= خدا ، به معنای « تخمیست که خودش ، خودش را میزاید ، خودش ، ازخودش زائیده میشود . خود ِ خود آفرین ، زهدان و اصل خودزا و خود رو ست . خدا تخمیست که ازخودش ، میروید . نیروی آفرینندگی و ابداع و نوآوری وتازه سازی و زائیدن و روئیدن و آفریدن ، در درون چیزهاست ، نه فراسوی چیزها، ونه متمرکز در یک شخص و در اراده او . این تفاوت مفهوم « خدا » درایران ، با یهوه و الله و پدرآسمانی است . خدا، درفرهنگ ایران، بُن و گوهر و نهاد و چهره و نیروی زایندگی( دین ) همه چیزهاست .
« اندیشیدن – منیدن – دین = دائه نیم » ، همه معنای روئیدن و گستردن وبرکشیده شدن از یک تخم یا زائیدن را دارند . و ازآنجا که بُن هرتخمی، وطبعا هرانسانی ( مردم = مر+ تخم ) ، وهومن است ، ووهومن ، خرد سامانده اجتماعست ، پس دراندیشدن ( اندیشیتن= اندی+ شیتن ، درپهلوی ) ، اصل آفریننده کیهانی ، دراندیشه ها و بینش ، گسترده و پهن وفراخ میشوند . اندیشیدن ، پیدایش بینش ، ازخود است . دراندیشیدن ، بینش ، از خود ، از بُن کیهانی خود، از اصل آفریننده درخود، سرچشمه میگیرد . انسان ، چون تخم است ، ازخود ، میروید ، و ازخود ، روشن میشود ، و ازخود ، بینا میشود. اندیشیدن ، یکی از برترین چهره های « ازخود، بودن»است . جامعه ای سکولاراست ، که مردمان ، از خودشان، بیندیشند. بینششان ، ازخودشان سرچشمه بگیرد .
درجامعه ای که اکثریت مردم، مقلدآخوندها هستند ، و روشنفکرش ، فقط از غربیان، رونوشت برمیدارد، و میخواهند سرمشق تازه ملت باشد ، انتظار جامعه سکولارساختن، انتظاری بیجاست .
اندیشیدن که در پهلوی « اندیشیتن » است، مرکب از دو بخش « اندی + شیتن»است. باید دانست که واژه ها ، دربرگیرنده تجربیات بنیادی انسانها هستند . مسئله ما ، مسئله رجوع به کتابهای لغت ، نیست . مسئله ، یافتن تجربیات مستقیم وزنده انسان و اجتماع ، در هرواژه ایست . با « حفاریات در واژه ها= زبانکاوی » ، میتوان بسیاری ازتجربیات گمشده درتاریخ رابازیافت. « اندیشیدن » ، شید کردن ِ« اند» است، که همان « تخم » باشد . آنها در اندیشیدن = اندی+ شیتن ، این تجربه را داشتند که انسان ، تخم درون تخم خود را ، به عبارت دیگر، بُن خود را که بهمن باشد ، پدیدارمیسازد و پهن میکند . « شت کردن « در تداول عامیانه که معنای اصلی را درست تر نگاه داشته اند ، « متفرق کردن اجزاء چیزی از یکدیگر» ویا « ازهم جدا کردن پرزهای گل نی است » که برای ساروج بکار میبرده اند . « شیدن » حلاجی کردن ، ندافی کردن ، زدن پنبه و پشم ومانند آن است که به آن 1- واخیدن 2- فلخیدن 3- فلخمیدن هم گفته میشود .« شیده » ، به معنای حلاجی شده ، فلخیده ، فلخمیده است . فلخیدن ، هرچیزی را گویند که آنرا از غل وغش، پاک ساخته باشند . مثلا پنبه را از پنبه دانه جدا کرده باشند . معنای دقیق این در رابطه « دوام زندگی، برغم مرگ » نمودار میشود . چون به دخمه و مقبره گبران ، « فلخم » میگفته اند . انسان ، درمرگ و در دخمه ، فلخمیده و یا فلخیده و یا « شیده = شید » میشود . به عبارت دیگر، اصل و گوهرش ، از غل و غش پاک میشود . گوهر پاک و نا آمیخته میشود . اینست که در« اندیشیدن = اندی + شیتن » این تجربه بنیادی میشد که اصل و گوهر، از پوسته ، بیرون آورده میشود وازسر، نو وتازه و زنده ساخته میشود. روان و جان و فروهر ( به عبارت دیگر ، سیمرغ ) از دانه تن ، بیرون آورده میشود. پس اندیشیدن ، گستردن و پهن کردن همه اجزاء نهفته در گوهروبن وجود خود که بُن کیهان و زمان و جان هم هست ، و بیرون آوردن بخش زنده و متعالی ( پرواز کننده و آفریننده ) ازآنست . در اندیشیدن هرانسانی ، بهمن که « اندی + مان= هندی + مان » است ، که ارکه کیهانست ، پیدایش می یابد . بهمن ، که اصل اصلهاست ، مرجع نهائیست که به آن درگوهر انسان، رجوع میشود. این مرجع نهائیست که دراندیشیدن ، پهن میشود و میگسترد . سکولاریته ، فقط این هسته وگوهر و بُن درونی انسان را، مرجع نهائی میداند ، و هیچ مرجعی ، جزاین نمیشناسد . هیچ مرجعی، جز این بهمن درون، وجز این «همای ِدرون» که پیدایش« بهمن» است ، مرجعیت ندارد. این مرجعیت است که« آزادی» میباشد . اندیشیدن ، مبادی و اصول و حقوق ومعنا وغایت را که نیروی زندگی آفرینی دارند ،از پوسته صورت، بیرون میآورد وپاک میکند . مسئله سکولارشدن، همین است که درما ، « اندیشه از دیگری ، به وجود آمدن» ریشه کن ساخته بشود ، و بجایش اندیشه « ازخود ، پیدایش یافتن » ریشه بدواند . یکی ازچهره های ِ ازخود ، پیدایش یافتن، از خود، اندیشیدن ، ازخود ، روشن شدن ، ازخود ، حقوق جوشیدن است . همین اندیشه را در غرب در اصطلاحاتی نظیر « self-determination » در انگلیسی و « Selbstbestimmung ) » درآلمانی که به معنای « ازخود ، خود را معین ساختن » باشد، عبارت بندی میکردند. وجودهر مرجعیتی درخارج، که مارا به شیوه ای معین سازد و به وجود بیاورد ، برضد این « معین ساختن خود، ازخود » است . مسئه حقوق بشر ، پیآیند این اندیشه « ازخود، زندگی کردن » است ، که در اندیشه وروان وضمیرما، این اندیشه که قدرتی یاوجودی فراسوی ماهست، که به ما حق وحقوق، اعطاء میکند ، بکلی از بین برود . وجایش این اندیشه ریشه بدواند که، جان انسان ، سرچشمه حق و حقوقش هست،سرچشمه روشنی وبینشش هست . وبا این سرچشمه بودن ِ« خود= تخم » ، که همان « انسان، تخم است» ( مردم = مر+ تخم ) این اندیشه استوار میشد. « تخم بودن، به معنای ازخود اندیشیدن ، ازخود، عمل کردن ، ازخود، حکومت کردن ، ازخود ، رهبری شدنست . به عبارت دیگر، انسان ( = مردم = مر+ تخم ) ، خلیفه قدرتی و الهی نیست.
اندیشه « خلیفه یهوه و الله بودن » ، بکلی برضد فرهنگ ایرانست.
تصویر خدا مانند تصویر الله ، تصویر « قدرت خلق کننده انسان » نیست . بلکه خدا ، اصل « ازخود ، زائیدن ، ازخود ، روشن شدن ، ازخود ، بودن » هست . واین اصل ، درهمه انسانها و جانها ، پیکر به خود میگیرد . پس مردم، که انسان باشد، همانند خدا (=خوا) ، اووا = خود = تخم است . مر+ تخم ، که مردم باشد ، به معنای تخمیست که در غار،یا زهدان آفرینش جهان، روند پیدایش خود را می پیماید . مر، این غاراست . نام جهان پهلوان ایران ، تهمتن ، که تخم + تن باشد ، به معنای تخمیست که همیشه درزهدان( = تن ) ازنو میروید . همانسان رستم که رائودا + تخم باشد ، به معنای تخمیست که همیشه ازنو میروید و برمیخیزد . پهلوانی درایران، همیشه نو میشود . همیشه درایران، رستم هست. اینست که عمر رستم درشاهنامه ، بسیار درازاست . مردم و خدا ، در روند زمان است که میافزاید ، میروید ، میگسترد . زمان ، بستر پیدایش وتازه شوی و افزایش یابس و گسترندگی انسان و خداست . « زمان» ، برای ادیان ابراهیمی و الهیات زرتشتی ، گذراوفانی شمرده میشود، ولی برای فرهنگ ایران، روند ازخود، افزایش یابی– ازخود،روشن شوی – ازخود ، پیش روی – ازخود ، نووتازه شوی است. روند زمان ، برای همین « ازخود، افزودن » ، « ازخود ، پیش رفتن و فراروئیدن= فرَ وَ رد»، ازخود ، اندیشیدن است، و زمان، روند پیدایش آزادی انسان درگیتی است .
فرود آمدن زال از چکاد البرز،
با حق به آزادی
«اندیشیدن ازبُن » ، که چهره ای « ازخود ، بودن » است ، بنیاد آزادی است ، چون فرد انسان، مرجع و اصل نوآورو مبدع میشود.اگر نگاهی ژرف به داستان سام و زال بیندازیم ، درست متوجه این سراندیشه بزرگ میشویم که همیشه نا دیده گرفته میشود . سیمرغ ، به شرطی زال را که اکنون ، مادراوست ( هم مام وهم دایه ) به سام میدهد، و ازاواین نخستین پیمان را میگیرد که همیشه حق اورا به آزادی ، نگاه دارد . یکی از معانی « سامه » ، « پیمان+ پناهگاه » است( شرفکندی) . سام ، به یک شرط ، میتواند زال را به فرزندی ازسر داشته باشد ، و آن « نگاهبانی از حق او به آزادی» است . این بدان معناست که هرانسانی ، فرزند خود را، بشرط نگاهبانی این حق به آزادی ،از سیمرغ میگیرد . همه کودکان ، کودکان سیمرغند، وهمه چنین حق فطری را دارند . پدرومادر، حاکم برفرزند ِ خود نیستند . هر فرزندی ، فرزند سیمرغست ، فقط به شرط نگاهبانی از حق فرزندبه آزادی، فرزند از سیمرغ، به پدرومادر،داده میشود . این پیمانیست که هر پدرو مادری با سیمرغ می بندد . فرزند هرانسانی ، سپرده سیمرغ، بشرط معتبردانستن حق آزادی اوست. این « حق فطری ونهادی و گوهری به آزادی » ، درهنگام زناشوئی زال با رودابه عبارت خود را می یابد . زال ، میخواهد با دختری زناشوئی کند که متعلق به دین دیگری است . و سام ، ضدیت با زناشوئی زال با رودابه میکند ، چون رودابه ، متعلق به دین دیگریست، و ضحاکیست . ولی زال دربرابر ضدیت پدرمیایستد ، و اورا یاد آوری ازاین حق به آزادیش میکند . این سامست که پیمانی را که سیمرغ درباره حق زال به آزادی، با اوبسته ، فراموش کرده :
پدر یاد دارد که چون مرمر بدو باز داد ، ایزدی داورا
به « پیمان » چنین گفت پیش گروه
چو بازآوریدم از البرز کوه
که هیچ آرزو بر دلت نگسلم کنون اندرین است بسته دلم
زال ، از« چکاد البرز» ، یعنی از « چکاد=سه + کات » البرز فرود میآید . سیمرغ، درفرازالبرز، فرازسه درخت نشسته است . همچنین سه منزل پایانی ماه، دربندهش « سه + کهت » نامیده میشوند که همان « سه + کت = سه کات » میباشند . این سه کات ، درواقع همان « سه بُن کیهان هستند که رام + سیمرغ + بهرام باشند . سیمرغ ، جمع این سه بُن باهم نیزهست . به عبارت دیگر، زال ، ریشه در بُن کیهان و دربُن زمان دارد . به عبارت دیگر، این آزادی یک حق فطریست . ازسوئی ،درچکاد البرز، آشیانه سیمرغ است . آشیانه که همان « شیان « باشد، خانه همآغوشی همیشگی « بهرام وسیمرغ یا بهروز و پیروز » است، که بُن کیهان هستند. این به معنای آنست که زال، از گوهر و فطرت خود ، حق به تعیین کردن خود، ازخود دارد . حق به آزادی خواستن و اندیشیدن و ازخود ، روشن شدن دارد . و سام، که نخستین تاجبخش، یعنی «دهنده حقانیت به حکومت ایران » است، و واژه «سامان» که به معنای « حکومت» هست ، ازنام خود او ساخته شده است ، با سیمرغ یعنی با بُن کیهان وجان و قدس جان ، این بزرگترین پیمان را می بندد که فرزندان سیمرغ ، همه انسانها ، حق فطری و گوهری و بنیادی و نهادی، به آزادی دارند .
درفرهنگ ایران ، هرچیزی ،از بُنش شناخته میشود . پیمان اجتماعی هم ، بُنی دارد . این « پیمان بنیادی » است که میگسترد ، و پیمان اجتماعی وپیمان حکومتی میشود . ازاین رو « پیوند زناشوئی زال با رودابه » ، بنیاد اندیشه « پیمان اجتماعی یا قرارداد اجتماعی » بطور کلی است . به همین دلیل است که این داستان درشاهنامه ، چنین پرتنش و کشمکش هست . پیمان زناشوئی ، یک امر خصوصی و حادثه انفرادی، میان زال و رودابه نیست ، بلکه یک پیمان بنی، یا یک پیمان کیهانی است . ازاین پیوند، همه پیمانها و پیوندهای اجتماعی وحکومتی ، گسترده و مشخص میشود ، چنانکه از « پیوند سیمرغ و بهرام = گلچهره و اورنگ= بُن وفطرت و گوهرانسان وکیهان و زمان » ، جهان و زمان و انسان میروید . این پیوند و پیمان ، بر بنیاد « مهر گوهری فردی» است . این آرزو و کام و خواست که ازگوهر فرد برمیخیزد ، معین کننده این پیمانست ، ولو آنکه چنین خواستی ، برضد همه عرف و رسوم و ایمان و عقیده و دین باشد . چنانکه رودابه ، ضحاکیست و زال که سیمرغیست ، دو دین کاملا متضاد دارند .هرچند که دراین داستان ، حق آزادی انسان در پیوند زناشوئی عبارت بندی میگردد ، ولی بیان آزادی انسان در بستن هرقراردادیست . وسام :
سخنهای دستان( زال) یکایک بخواند
بپژمرد برجای و ، خیره بماند
پسندش نیامد ، چنان آرزوی
دگرگونه پنداشت، اورا به خوی
چنین داد پاسخ که آمد پدید سخن هرچه از گوهر اوسزید
چو مرغ ژیان، باشد آموزگار چنین کام دل جوید از روزگار
زنخجیر، چوآمد سوی خانه باز
به دلش اندر اندیشه آمد دراز
همی گفت اگر گویم این نیست رای
مکن داوری ، سوی دانش گرای
بر دادگر نیز و برانجمن نباشد پسندیده ، پیمان شکن
این حق زال به آزادی درانتخاب، حقیست که ریشه درپیمانی دارد که سام با سیمرغ بسته است . پیوند جوئی فردی ، استوار برحق فطری آزادیست ، واین پیوند ، بُن همه پیوندهاست . و جان هرکسی که گیان باشد ( گی + یان ) آشیانه سیمرغست . پس حقوق بشر، ریشه درسکولاریته دارد .
|