یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

سرگشتگی نقد در جنبش سوسیالیستی


کیومرث عزتی


• بجای برخورد های هیستریک که در جریانات سوسیالیست بویژه خارج کشور جریان دارد، ما موظف ایم که مسیر نقد و بررسی را که از کانال دیالوگ می گذرد مهیا سازیم، زیرا بدین گونه توانمندی حواس و اندیشه ی اجتماعی مان را تعمق خواهیم بخشید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۶ ارديبهشت ۱٣٨۷ -  ۵ می ۲۰۰٨


آنچه مرا وادار به نوشتن متن حاضر می کند جستجوی سرچشمه ی اوضاعی است که طی دوران اخیر بر جنبش چپ و سوسیالیستی حکمفرما شده است. ایجاد تشکل های«کمیته پیگیری..»، «کمیته همآهنگی..»، «سندیکای شرکت واحد تهران و حومه» و «سندیکای خبازان سقز» که هر یک در نوع خود توانمندی ِ نوینی از جنبش کارگری و سوسیالیستی را به نمایش می گذارند، چرا بجای تأثیر مثبت بر گرایشات و جریانات مختلف، به جنجال های ناکارآ و بیهوده دامن زده است؟ با نگاهی گذرا به بسیاری از نوشته های یکی دو سال اخیر، متوجه خواهیم شد که ناسزاگوئی ها نه فقط هیچگونه کمکی به جنبه عملی و تئوریک به جنبش کارگری و سوسیالیستی نکرده اند بلکه بیشتر به مسموم ساختن جو حاکم یاری می رسانند. هدف بیشترین متون این دوران در بهترین حالت، فعالیتی بوده است برای کسب اعتبار از کانال بی اعتبار کردن حریفان. سئوال این است: از میدان به در کردن مخالفان چه دستاورد مثبتی برای طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی بهمراه خواهد آورد؟ و اینگونه برخوردها به نفع کدام طبقه ی اجتماعی تمام خواهد شد؟
از آنجا که بنیاد اینگونه کشمکش ها نقد ِ نفی گرایانه ای را به منصه ظهور می رساند که بیشتر حذف فیزیکی را تداعی می کند تا مبارزه برای دستیابی به راه کارهای عملی ونظری در جنبش سوسیالیستی و کارگری. من خودم را ملزم می دانم که رویکردی جهت برقراری دیالوگِ بیناجنبشی، که امری ضروری برای دستیابی به راهبردهای عملی است داشته باشم. کوشش برای ایجاد جوی سالم، نگاه دیگری به موضوع نقد را از ما طلب می کند. بدین لحاظ من ترجیح می دهم بجای افتادن به دام جنجال های کنونی، به بنیاد نقادی و ارائه ی نگاه دیگری به آن بپردازم.

● نقد برخاسته از کدام بنیاد است؟

تاریخ، درآمیخته گی نقد ِعملی انسان ها به زندگی شان را به نمایش می گذارد و نقد عملی سرشار از اندیشه است. حضور انسان با جهان، زندگی کردن را سامان می بخشد زیرا زندگیدن بیرون جهیدن از زیست طبیعی و مترتب آن جدایش انسان از سایر موجودات زنده است. اما در زندگی ایستگاهی برای توقف وجود ندارد انسان مدام در حال رفتن است. زندگی هستیدن بسوی آنجاست وهستیدن بسوی "آنجا" نیستیدن کامل اینجا نیست. برای رسیدن به آنجا انسان الزامن اینجا را دگرگون می سازد ولی آنجا را هنوز هیچکس ندیده است آنجا مقصدی شناخته شده نیست که از پیش نمی توان همه ی مصالح و ساختارش را تعیین نمود. آنجا در طرح اندازی و فعالیتی که برای تحول اینجا بوقوع می پیوندد رخ می نماید. در یک کلام آنجا امید انسان است به بهبود زندگی. انسان برای رسیدن به آنجا نقشه می کشد، فعالیت می کند بخش مهمی از این فعالیت بینا انسانی است و در اینگونه روابط ضرورت دارد که بنیاد های امید اجتماعی اش را دم به دم متحقق سازد. امید و آرزوی انسان پدیده ای آرمانی مربوط به آینده های دور و غیر قابل دسترسی نیست. فعالیت برای رسیدن به آنجا انسان را وامی دارد که هر لحظه خودش را نوسازی کند، چون آنجا تحولی مربوط به دنیائی خارج از حیات انسانی نیست، انسان آنجا دیگر همان انسان اینجا نیست اگر چنین باشد دیگر آنجائی در کار نخواهد بود. انسان چون با جهان می هستد با ان درگیر می شود. وی است، جهان می خواهد او را با خود ببرد و انسان می خواهد با جهان بودنش را بربنیاد خواست هایش سامان بخشد و بدینگونه طرح اندازی می کند و به نقد جهانی که خود جزئی از آن و با آن است می پردازد. بنابراین فعالیت برای نوسازی، زندگی در همه ی تعیناتش را به تغییر وتحول دچار می آورد و همزمان به آن جا که فراروی از اینجا است معنا می بخشد.
اینجا نیز امیدهای برآورده شده و نشده گذشتگان است، آنها از آن جا به این جا رسیده اند، یعنی اینجای ما آنجای آنها بوده است. اینکه آیا فعالیت آنان آفرینشگر بوده است یا نه، در اینجا آشکارا می توان ملاحظه کرد. زیرا اینجا را آنان بدینگونه که هست سامان بخشیده اند، آیا امکان داشت که اینجا به صورت دیگری هم سامان می پذیرفت؟ اما به هر روی اینجا بر بنیاد هستیدن آفرینش گر و "نه آفرینشگر" پیشینیان سامان یافته است. ولی نباید فراموش کرد که در تاریخ جهان همه ی انسان ها در ساختن اینجا نه تنها همگون عمل نکرده اند که نقش همسان و برابر هم نداشته اند.
ابزار سازی، فعالیت خلاق انسان برای بهبود زندگی بوده است( البته با توجه به اوضاع فعلی جهان می توان نظر داشت که امروزه دیگر چنین نیست چرا که خود انسان هم به ابزار تبدیل شده است). تراش دادن سنگ برای استفاده ابزاری، تنها نقدی بر طبیعت نیست که نقدی بر رابطه انسان با طبیعت، همچنین نقدی بر مناسبات بینا انسانی و نقدی بر خود انسان نیز محسوب می گردد. انسان از نقد عملی خیش چوبی به خیش فلزی رسید بر بنیاد آن مناسبات بینا انسانی نیز به تحول دچار آمد و نیز رفته رفته با نقد وسائل و ابزار تولیدی که در دست داشت به ماشین بخار و ابزار آلات تولیدی امروزین رسیده است و این نقدها مناسبات بینا انسانی را هم بنیادن متحول و دگرگونه می سازد. در کشاورزی انسان با نقد شیوه های پیشین آبیاری به سیستم آبیاری قطره ای می رسد که این تحول یک دگرگونی عظیم در فراورده های کشاورزی ایجاد کرده است. اینها بدین معناست که انسان در سراسر تاریخ به امکانات دم دست و در دست خود اندیشیده است تا به زندگی اش سامانی نو بخشد و این نوسازی ها جملگی بر بنیاد تلاش برای بهبود زندگی بوقوع می پیوندند. با نگاهی به پشت سر به سادگی می فهمیم که اینجا برای گذشتگان پدیده ای کاملن ناشناخته بوده است. با اینکه نقد هر لحظه به اشکال متفاوت در زندگی انسان جاری است اما طرح اندازی پیشینیان شاید اصلن اینجا نبوده است در عین حال که اینجا بوده است چون به این جا رسیده است. هر گونه دگرگونی و تحول در زندگی اجتماعی انسان ها در سراسر جهان و در همه ی دوران ها پیوستاری از همین نقد روزمره به زندگی را به نمایش می گذارد. از این رو شاید فهم مسیرآفرینشگر زندگی بهتر از فاکت های تئوریک، جاده ی نقد را برای ما به آشکارگی برساند.
بنابراین نقد خلاق و آفرینش گر انسان به اوضاعی که در آن زندگی را سامان می بخشد گذشته از مبارزات تاریخی برای رهائی از یوغ استثمار و بربریت، دورانی طولانی از کانال رشد و تکامل ابزار و وسائل تولید خود را نشان می دهد. و پر مسلم است که فعالیت برای دگرگونی وسائل تولید پیوستاری از ضرورت ها و تصادفات همراه با اندیشه ورزی و عمل بوده است. اما اندیشه وعملی که از توانمندی چنین دگرگونی ای برخوردار بوده است. به یک معنا اینگونه نقدها، بنیاد کنونیتی را در زمان خودش به زیر سئوال می کشیده که از گذشتگان برایش بجای مانده بوده است یعنی نقدی بوده است به اندیشه و عمل پیشینیان و کنونیت خودشان! بدین گونه موضوع نقدتاریخن پیوستاری از زندگی اجتماعی انسان برای بهبود شرایط زندگی می باشد که در دوران معاصر به عرصه ی هنر، اجتماع و سیاست هم کشیده شده است.   
ما نیز می خواهیم به آنجا برویم و با امید ِ رسیدن ِبآن جا زندگی را طرح اندازی می کنیم. ابتدا به ساکن آنجا هیچگونه تعینی ندارد جز تحول اینجا برای بهبود شرایط زندگی فردی و اجتماعی. آنجا در سراسر تاریخ خود را به دوگونه ی متفاوت می نمایاند:
1) در رفتارهای واکنشی که من آنرا واکُنشرفتارها نام گزاری می کنم.
2) و در رفتارهای کنشی که من آنرا کُنشرفتارها نام می نهم.
واکُنشرفتارها فراگیرنده انواع مقابله ها واعتراضات اجتماعی، بربنیاد کنش های ـ ضرورتن سود جویانه ی ـ نظم حاکم شکل گرفته و به عمل در می آیند، بدین لحاظ چنین عکس العمل های اجتماعی برتاباننده و تابعی از اندیشه ی بنیادی نظام حاکم هستند و مبتنی بر اندیشه ای مستقل از نظام موجود شکل نمی گیرند، اگر چه ممکن است گاهی طی پروسه ای به کُنشرفتار گذار نمایند. اما کُنشرفتارها برتاباننده ی نگاه دیگری هستند که بنیادن با اندیشه ی نظم موجود همخوانی ندارند زیرا بمثابه ی کُنشرفتار در مقابله با کُنشرفتارهای نظم حاکم خود را به اثبات می رسانند. با این حال کنش شاید از همان ابتدا بعنوان رفتار عاملین آن هم نتواند به آشکارگی برسد ـ چون در اینصورت ممکن است در همان نطفگی خفه اش کنند ـ ولی بعنوان اندیشه خودنمائی خواهد کرد. اما موضوع مهم اینکه کنش انسانی ابتدا در اندیشه بعنوان پیوستاری از محسوسات اتفاق می افتد و نیز اگر تابعی از اندیشه های نظم حاکم باشد دیگر نمی توان بعنوان کنش قلمدادش کرد. زیرا کنش های انسانی همیشه بر بنیاد اندیشه ورزی به وقوع می پیوندند و در مخالفت با نظم موجود شکل گرفته و رشدونمو پیدامی کنند. عاملین کنش در حقیقت از واکنش های اجتماعی (ازهرکس) فاصله می گیرند چون در همراهی وهمرأی ای با هرکس انسان به کنشرفتار دست نمی یازد تا بر بنیاد آن اقدام به طرح اندازی برای آن جا بنماید. بنابراین بنیاد ِ کنشرفتار نقدی به شرایط موجود ـ در هر دورانی ـ برای راهیابی به آن جا است. ولی چگونه می توان به آنجا، جائی ناشناخته، نامتعین و نامشخص سفر کرد؟ در حرکت های اجتماعی سفر بجائی که نمی دانیم کجاست میسر نیست. پس قبل از هر چیز ضرورت دارد که مقصد را مشخص کنیم تا بتوانیم مبتنی بر آن همراهان مان برای آنجا را جستجو کنیم.
آنجا پدیده ای قائم به ذات نیست و نیز قائم به اراده ی انسان خارج از امکانات اجتماعن موجودش هم نیست؛ که طرح اندازی فعال انسانی برای نفی اثباتی اینجا می باشد بدین لحاظ مولفه ها و مشخصات آنجا بر بنیاد نقد اینجا لحظه به لحظه متعین تر می گردد. بعبارت دیگر آن جا با نقد ِ بنیادن شرایط حاکم در اینجا بر ما آشکار می گردد و رفته رفته متعین و متعین ترش خواهیم ساخت و بدینگونه راهبرد های عملی برای رسیدن به آنجا هم برما آشکار می شود و در حرکت بسوی آنجا نسبت به راه نیز آگاه خواهیم شد. نقد اینجا شناخت دقیق اوضاعی است که عرصه ی زندگی را بر انسان تنگ کرده و از وی سلب خلاقیت می نماید. بر بنیاد شناخت همه جانبه ی اوضاع کنونی، تصویری از آینده و طرح اندازی مشخص و معین برای رسیدن به آنجا میسر و ممکن می گردد. طبیعتن هر کسی از ذم خود شرایط موجود را نقد خواهد کرد. بنابر این سوال این است که ما چه نقدی به این اینجا داریم؟ بدون ذکاوت خاصی هم می توان فهمید که لزومی ندارد که حتمن از "نقد ما" سخن گفت بلکه هر کس منتقدی بهتر است از "نقد من" سخن بگوید. بنابراین من با نقدی بنیادی به مجموعه ی همه ی چیزهائی که ساختار اینجا را ایجاد کرده اند و نظامی که در حفظ مناسبات موجود تلاش می کند برای تغییر این جهان حرکت می کنم(که این موضوع جایگاه ویژه ای دارد که من در فرصت های دیگری به آن خواهم پرداخت).
سوسیالیست های کارگری در سطح جهانی بخش بسیارکوچکی از مجموعه ی آنچه شرایط زندگیدن اجتماعی در جوامع مختلف که عضوی از آن بحساب می آیند را می سازند و هر یک پیوستاری از تاریخ جامعه که در آن به فعالیت مشغول اند هستند. ما نیز بعنوان جریانی سوسیالیست محصول تاریخی ِخلاقیت ها وعدم خلاقیت ها در جامعه ی معین(ایران)هستیم، توانمندی و عدم توانمندی های ما نیز بازتابی از محیط اجتماعی ای است که ما را تا به اینجا سامان بخشیده است. زیرا حتا درک ما از تئوری ها در گستره ی بین المللی هم کاملن متأثر از شرایط تاریخی ـ اجتماعی ای است که در آن رشد و نمو کرده ایم. بنابراین بدون شناخت مناسبات حاکم بر جامعه، از توانمندی لازم برای مرتفع ساختن ناتوانائی های خویش برخوردار نخواهیم شد. اگر برای شناخت مناسبات موجود نیازمند زمان هستیم لااقل از زمینه های معینی می توانیم شروع کنیم. بهمین خاطر من هم از اینجا آغاز می کنم.
اینجا برای من بعنوان ماتریالیست، یک مفهوم نیست. اینجا ساختاری مادی(اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی) است که دارای تعینات بسیار متنوع و گوناگونی است. ولی این تعینات علیرغم گوناگونی و تنوع شان در وحدت دیالکتیکی با همدیگر اینجا را ساخته اند. و صد البته که آنجا هم مقوله نیست بلکه ماده ای اجتماعی و... مشخص و معینی است که از ترکیب تعینات و مولفه های خاصی سامان خواهد پذیرفت. بهمین روی در متن حاضر، اینجا برای جنبش کارگری است که می خواهیم به پاره ای از خواست ها و درخواست هایش بگونه ی دقیق تری نگاه کنیم، از جمله تشکل کارگری که این همه ولوله ی ناکارآ را بوجود آورده است.

● ما و تشکل کارگری

سوسیالیست های کارگری الزامن از فعالین عملی مبارزات کارگری و محیط های زندگی اجتماعی شان هستند و پیشبرد چنین امری منوط به آن است که هر روز شناخت کامل تری از محیط کار و زندگی شان پیدا کنند زیرا بدون چنین شناختی در بهترین حالت دنباله رو وقایع خواهند شد.
در یک نظم سیاسی ـ اقتصادی ِ عقب مانده و وحشی مثل ایران بدلیل بی حقوقی کامل، کارگران تنها به خودکشی و خودسوزی دست نمی برند بلکه به اشکال مختلف اعتراض خواهند کرد. یکی از اشکال اعتراض شان اعتصاب است ولی شرکت هر فعال سوسیالیست کارگری در یک اعتصاب بمعنای آن نخواهد بود که وی سازمانده بوده است چرا که سازمانیابی مبارزات کارگری بر بنیاد فعالیت هائی که پیش از وقوع حادثه به عمل آمده است امکان پذیر است. معنای چنین نگاهی این است که زمینه های سازمانیابی یک اعتصاب کارگری بر بنیاد شناخت اوضاع حاکم بر محیط فعالیت میسر می باشد و نیز ارتباط فعال با سایر کارگران. بدین لحاظ با اینکه هیچ اعتصابی بدون فعالین معینی بوقوع نخواهد پیوست، اما سازمانگران مبارزات کارگری لزومن سوسیالیست نیستند. با نگاهی این چنین ضرورت دارد که به تفاوت بنیادی دو نوع فعالیت سازمانگرانه ی اجتماعی اشاره کنیم:
1) سازمان دهی حزبی که بنیادن بر پاشنه ی جذب نیرو جهت گسترش می چرخد. این معنای واقعی تحزب است!
2) ولی سامانیابی کارگری تنها بر بستر نیازمند ی های واقعی محیط های معین کارگری بوجود می آید و نیازهای کارگران هم بر بنیاد خواست ها و درخواست های مشخص در زمان های معین خودش را به آشکارگی می رساند. به این دلیل بدون شناخت محیط زندگی، امکان فعالیت برای سازمانیابی مبارزات کارگری بوجود نخواهد آمد. یعنی اگر برای تحزب می توان به کلی بافی های ظاهرن تئوریک متوسل شد اما مبارزات کارگری مبتنی بر فعالیت اجتماعی بر بنیاد شناخت محیط میسر می باشد.
قدر مسلم اینکه کارگران سوسیالیست با سایر فعالین مبارزات کارگری یکسان عمل نخواهند کرد بلکه با آنها متفاوت هستند زیرا سوسیالیست های کارگری گذشته از اینکه برای تحقق درخواست های روزمره، تلاش می کنند اما بخش مهمی از فعالیت شان در جهت ارتقاء مبارزات جاری و دگرگونی آن است. ارتقاء سطح مبارزات جاری هم تلاش برای بستر سازی و ایجاد توانمندی های تازه ولازم در کارگران جهت رسیدن به درخواست ها و خواست های جدید و همگانی در واحدهای تولیدی مختلف و رشته های گوناگون صنعتی است.
یکی از معضلات بنیادی طبقه کارگر در ایران عدم حضور تشکیلات صنفی و طبقاتی است. سئوال این است که ایجاد تشکل بعنوان یک راهکار مبارزاتی آیا به امر طبقه ی کارگر در ایران تبدیل شده است؟ برای پاسخ یابی نیازمند ابتدا لازم است منظورم از طبقه را روشن سازم. هرگز در هیچ کجای جهان حتا 50% کارگران هم در مبارزات نقش فعال نداشته اند لذا وقتی از طبقه ی کارگر سخن می گوئیم در صدی از فعالین را مد نظر داریم که قادر هستند سایرین را هم به چنین نیازی متقاعد نمایند. یعنی می توانند درصد زیادی از کارگران را برای سازمانیابی به حرکت درآورند. مبتنی بر چنین نگاهی واقعیت این است که تشکل بعنوان ارگان مبارزاتی کارگری در میان بخش بسیار محدودی از کارگران جایگاه دارد. فعالترین بخش کارگری در این زمینه در حال حاضر سندیکای شرکت واحد است. و اما با نگاهی به تاریخچه واحد هم متوجه خواهیم شد که برای فعالین و هیئت مدیره سندیکا، این تشکل بمثابه ی یک خواست طرح نیست بلکه درخواستی از دولت جمهوری اسلامی است که این را بگونه معینی در واکنشرفتارهای آنان قابل فهم و درک است. اما عدم حمایت کارگران واحد های تولیدی و خدماتی دیگر از آنان، وضعیت بمراتب اسفبارتری را بنمایش می گذارد زیرا سایر کارگران حتا در مقابل سرکوب ابتدائی ترین تشکل کارگری (سندیکا) موجود هم از خود واکنشرفتار لازم را نشان نمی دهند. بنابراین موضوع بر سر شناخت شرایط مادی ای است که موجبات عدم حضور کنشرفتارها و واکنشرفتارهای کارگری برای ایجاد تشکل را سامان می بخشد و باز موضوع این است که آیا چنین شرایطی را باید چگونه تأویل و بررسی کرد. آیا شرایط حاکم بر جنبش کارگری استثنائی از قاعده ی کل جامعه ی ایران است یا اینکه منبعث از آن می باشد؟ اگر شرایط سرکوب و دیکتاتوری هار حکومتی برای کل جامعه یکسان است بلافاصله خودمان را با این سئوال رویارو خواهیم دید که چرا دانشجویان تحت همین شرایط و زیر فشار همین حکومت از توانمندی بسیاری کارها برخوردارند؟ از جمله از دل انجمن اسلامی، "دفتر تحکیم وحدت" و نیز بر این بستر اشاعه ی نظریات سوسیالیستی و انتشار نشریات سوسیالیستی و غیره و ذالک می گردند. و با احتساب اینکه موضوع اینگونه فعالیت ها فقط به شرایط امروز اجتماعی بر نمی نگردد بلکه تاریخی طولانی دارد و نیز تنها به ایران هم ختم نمی شود بلکه شاهد چنین رویکردهائی از جانب جنبش دانشجوئی در گستره جهانی بوده و هستیم لذا ضرورتن باید به عوامل مادی دیگری برای تأویل و تحلیل شرایط مادی حاکم بر جنبش کارگری توجه اکید مبذول داریم تا به علت های عدم کنشرفتارها و واکنشرفتارهای کارگری به شناخت دقیقتری دست بیابیم.
حقیقت این است که دانشجویان از امکانات وسیع و بسیار عادی برای پی بردن به حق وحقوق اجتماعی سیاسی برخوردار هستند زیرا بطور روتین جهت ادامه تحصیل به انواع و اقسام کتاب ها دسترسی دارند و نیز بازهم بطور خودبخودی بخاطر اوقات فراغت با همدیگر وارد مجادله و گفتگو می شوند و از این طریق به شناختی از اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی واقتصادی دست می یابند. در حالیکه کارگران از چنین امکاناتی محرومند و در عین حال اکثریت آنان موظف اند هزینه زندگی خود و خانواده هایشان را تأمین نمایند. لذا کارگران بنیادن از کانال رابطه ی مستقیم با فعالین کارگری است که امکان تغییر و تحول پیدا می کنند تا از توانمندی کنشرفتارهای اجتماعی علیه نظم موجود برخودار گردند. بنابراین شناخت کارگران از شرایط و اوضاعی که سرمایه و دولت متبوع اش بر زندگی آنان و کل جامعه جاری ساخته است از خارج بدرون طبقه نخواهد آمد بلکه تنها و تنها در همزیستی روزمره ی فعالین با زندگی اجتماعی کارگری میسر می گردد. لذا نقدکارآ و آفرینشگر در درجه ی اول تلاش در جهت یافتن راهکارهای تازه برای پیشبرد مبارزات عملی در شرایط مشخصی است که هر دم خانواده های کارگری را به فقر و فلاکت بیشتر وبیشتر می کشاند. نقد در چنین شرایطی به پروپای مخالفین جریان خود پیچیدن و ناسزاگوئی به دیگران نیست. اگر نوشته های دوران اخیر جنبش چپ را مرور کنیم بسادگی متوجه خواهیم شد اکثریت قریب به اتفاق شان هیچگونه آفرینشی را به منصه ظهور نمی رسانند بلکه هتاکی و بی حرمتی به سایرین را نشانه روی می کنند و پاری جاها چنان کمر همت به نابودی مخالفین بسته شده است. برای جلوگیری از اتلاف وقت به دو نمونه اکتفا می کنم:
در دو مقاله از رضا مقدم و سهرابی به جریان"فعالین لغو کارمزدی" درجه ی ناخواسته ی «سازمان» اهدا شده است در حالی که آنها هرگز خود را سازمان معرفی نکرده اند. و این در حالی اتفاق می افتد که همگی آگاهیم که اینگونه پیشوند و پسوندها برای فعالین داخل کشور ایجاد ناامنی خواهد کرد.
همچنین مرتضا افشاری برخوردی دارد به نوشته ای از ایرج آذرین "نه فراموش می کنیم، نه می بخشیم!" تحت عنوان " آقای ایرج آذرین شاید نبخشید، اما فراموش کرده اید". مضمون نوشته ی افشاری این است که چرا آذرین منصوراسانلو را در نوشته اش فراموش کرده است. اما مخاطبین بجای شنیدن پاسخ صریح و روشنِ ایرج آذرین به پرسش مرتضی افشاری؛ با نوشته ای از "اتحاد سوسیالیستی کارگری" رویارو می شوند که بیانگر زندگی نامهِ سیاسی مخشوشی از مرتضی افشاری می باشد و نه به هیچوجه پاسخی به سئوال مربوطه. سئوال این است که چنین نوشته هائی به چه کسانی و به کدام جریان طبقاتی خدمت خواهد کرد و چرا اینگونه اتفاق می افتد؟ *
از سوی دیگر برچسب صوری "اکثریتی و توده ای" که به جریانات راست و محافظه کار زده می شود. در حالیکه واقعیت های اجتماعی ـ سیاسی بلعکس می باشد یعنی علت پیدایش جریانات راست "اکثریتی ـ توده ای" در جنبش کارگری تنها محصول فعالیت این جریانات سیاسی نیست بلکه قضیه را باید وارونه بررسی و ارزیابی کنیم، یعنی حتا خود "حزب توده..." و "سازمان فدائیان اکثریت" و غیره، برخاسته و محصول شرایط مادی (اجتماعی، اقتصادی، سیاسی وفرهنگی) حاکم بر جامعه ایران هستند. محافظه کاری و سازشکاری در جامعه ی ایران ـ شاید بربنیاد عدم اعتماد به نفس تاریخی اجتماعی قابل بررسی باشد ـ سابقه ای به درازای چندین و چند قرن دارد. که به زعم من، ما اینگونه بررسی ها را به جنبش کارگری جهت متحول شدن اش بدهکاریم.
با این حال سئوال این است که چرا بخش زیادی از جریانات سوسیالیست بویژه خارج کشوری بجای دست بردن به ریشه ها ی معضلات مبارزاتی کارگری خود را با ناسزاگوئی به عده ای و پهلوان پنبه ساختن از عده ای دیگر مشغول می کنند که تأثیری در هیچ کجای جهان نمی گذارد بلکه تنها به بی توجهی به تحلیل و بررسی های ضروری دامن خواهد زد. بجای اینگونه برخورد های هیستریک ما موظف ایم که مسیر نقد و بررسی را که از کانال دیالوگ می گذرد مهیا سازیم زیرا بدین گونه توانمندی حواس و اندیشه ی اجتماعی مان را تعمق خواهیم بخشید و بر بستر آن توانائی طرح اندازی برای ارتقاء خواست و درخواست های جنبش کارگری را پیدا خواهیم کرد.
بعنوان اختتام کلام لازم است به چند نمونه ی بارز از کم کاری هایمان اشاره ای داشته باشم. طی سال های اخیر شاهد تعطیل شدن کارخانجات نساجی و پارچه بافی بودیم و حالا نیز اوضاع کارخانجات تولید مواد غذائی و لاستیک سازی هم دارند به همین درد مبتلا می شوند و در سطح جهانی بسیاری کشورها با کمبود نان و برنج رویارو شده اند. آیا اگر ما بجای هرز بردن نیروی خود، نیروی مان صرف تحلیل همه جانبه ای از شرایط اقتصادی ایران و جهان کرده بودیم نمی توانستیم چنین وضعیتی را پیش بینی کنیم؟ و بر بنیاد چنین بررسی هائی اگر بموقع کارگران را نسبت به این اوضاع آگاه ساخته بودیم به بسترسازی برای مبارزه ی به موقع و آگانه ی آنان خدمت نکرده بودیم آیا از اینگونه درگیری های ناکارآ، موثرتر و مثبت تر نمی بود؟ معلوم است که با این همه ائتلاف وقت و نیرو دیگر از توانمندی تحلیل و تأویل و بررسی بدور می مانیم. به امید که قدری به خود آئیم.

kaumares@web.de
بیست و پنج فروردین هشتادوهفت

*- نه فراموش می کنیم، نه می بخشیم! ا یرج آذرین   مارس ٢٠٠٨ – اسفند ١٣٨٦
سایت اتحاد سوسیالیستی کارگری
www.wsu-iran.org

omied.net   آقای آذرین شاید نبخشید، اما فراموش کرده‌اید!؟ سایت امید

- توضیحی درباره فحاشی مرتضی افشاری   به نقل از به پیش شماره ٢٩
www.wsu-iran.org


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست