یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

کند و کاو در خاستگاه اجتماعی
جریان های لیبرالی و پدیده ی "چپ گریزی"

۲- چپ گریزی به کمکِ خوانش از تاریخ یا ابزارِ هویت و مشروعیت سازی


سعید حسینی


• جریان های لیبرال دمکرات، به ویژه جریان افراطی آن، بر بستر هزار توی این روابط و مناسبات و به قیمتِ تناقض نظر با عمل، در جدال خود با چپ، بعضاً همان شیوه ها و شگرد هایی را بکار می گیرند که هم مسلکیان ِ راست و محافظه کار آنها ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۵ ارديبهشت ۱٣٨۷ -  ۱۴ می ۲۰۰٨


تحلیل خاستگاه اجتماعی جریان های لیبرالی و یافتن ِ علل ِ اجتماعی و مادی ِ مواضع ِ چپ گریزی آنها، نگاه مارا به طبقه ی متوسط دوخت. اما سرگذشت سیاسی آنها، توجه ی ما را به ناچار به رویکردها و جهت گیری های سیاسی و ایدئولوژیک، تحرک ها و مبارزات اجتماعی جلب می کند که ایران در هیفده/هیجده سال گذشته شاهد آنها بوده است، از آنجمله، صف آرایی قطعی جناح های رقیب در نظام حاکم در مقابل یکدیگر، شدت گرفتن ِ انشعابات و ائتلافاتِ پی در پی آنها، رشد و گسترش ِ اعتراضاتِ اجتماعی – تقریباً از اوایل دهه ی هفتاد به این سو – و بالاخره رویش دوباره ی جنبش های اعتراضی ِ دانشجویان، زنان و کارگران. با توجه به این تحرک ها و چرخش های سیاسی، می توان در یک نگاه اجمالی، پیدایش و رشد جریان های لیبرالی را یکی از پی آمد های سیاسی و ایدئولوژیکی ِ تغییر و تحولات ِ جامعه ی ایران، از تقریباً سه دهه گذشته تاکنون، دانست. پیدایش و رشد جریان های لیبرالی، از آنجائیکه بر بستر این تغییر و تحولات صورت گرفته اند، منظره ی درونی آنها هم ویژه گی های ِ خاستگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی آنها را، البته نه لزوماً به شکل مسقیم، باز می تاباند و هم خود متأثر از شدّت و حدّت، متأثر از وسعت و سطح ِ مبارزاتِ اجتماعی است توجه به این موضوع، در واقع تأکیدِ دوباره بر رابطه ی پُر تقابل و پُر تضاد ِ روابط و مناسبات ِ روبنایی و زیربنایی بایکدیگر و همراه با آن، تأکید دوباره بر رابطه چند سر و پیچیده ی ِ خاستگاه اجتماعی با آگاهی طبقاتی است، تا ما در ارزیابی خود از جریان های لیبرالی، به همان بیماری مبتلا نشویم که ماتریالیست های مکانیکی یا جزمی بصورت مزمن دچار آن هستند – ماتریالیسم مکانیکی، با برجسته کردن دفاع ِ جریان های لیبرالی از روابط و مناسباتِ سرمایه داری، به سختی قادر به دیدن ِ اختلافاتِ نظری و تقابلاتِ عملی ِ این جریان ها بایکدیگر است و کمتر توانایی آن را دارد که اهمییتِ این اختلافات و تخاصماتِ درون طبقه ای را برای مبارزه ی طبقاتی و برای تعریف و تبیین ِ راهکارها و راهبردهای مبارزاتی، درک کند. توافق بر اصول یا بنیاد های ِ خدشه ناپذیر یک اندیشه، از طرفداران آن اندیشه لزوماً جریان های سیاسی-اجتماعی یکدست یا همگون نمی سازد. جریان های لیبرالی هم، از این قاعده، جدا نیستند.
 
.I
برای وارد شدن به موضوع این بخش، باید نخست تأکید کرد که جریان های لیبرالی، بخشی از هویت سیاسی و مشروعیت اجتماعی خود را مدیون شرکتِ فعال ِ خود در حرکت های اعتراضی، خواه برای اصلاح، خواه برای تحول ِ دمکراتیک ِ ساختار ِ قدرتِ حاکم، هستند. تلاش های نظری و عملی جریان های لیبرالی بعنوان ِ نخستین هواداران ِ فعال ِ پروژه ی "اصلاحات از درون" و پی بردن به برخی از علل ِ ناکارآمدی و شکستِ آن پروژه، نخستین گام هایی بودند، برای تعریف هویت و تعیین مرز و میزان ِ دوری و نزدیکی خود با مواضع اصلاح طلبان حکومتی. تلاش هایی که انشعابات در جنبش دانشجویی را، بعنوان یکی از مهم ترین و فعال ترین پایه ی اجتماعی ِ پروژه ی اصلاحات، ناگزیر ساختند و بر تنوع سیاسی و ایدئولوژیکی جریان های لیبرالی افزودند. امّا با حضور دوباره و فعال ِ جریان های چپ در جنبش های اجتماعی، به ویژه در جنبش دانشجویی، مسئله ی تعریف و تبیین ِ هویتِ سیاسی و ایدئولوژیکی برای جریان های لیبرالی، از ضرورتی بیش از پیش برخوردار گردید، چرا که این جریان ها، برای نخستین بار با رقیبی مواجه گردیدند که آن، علیرغم اشتباهات، کاستی ها و کژفهمی های ِ نظری ِ فراوان، نسبت به آنها، از انسجام ِ نظری بهتری برخوردار بوده و قادر است، دیدگاه ها و چشم اندازهای لیبرالی را در مبارزاتِ عملی و نظری به چالش بکشد [1] . بدین ترتیب، مسئله ی تعریف هویت وارد مرحله ی جدیدی گردید و بکار گیری ابزارها و شیوه های "دیگری" را در دستور ِ کار ِ جریان های لیبرالی قرار داد، ابزارهایی که تا آن زمان، این جریان ها از آنها برای مرزبندی بین خود و دیگری کمتر استفاده می کردند. دراین میان، خوانش یا بازخوانی مطلوب به میل از تاریخ معاصر، تنها یکی از ابزارهای هویت و مشروعیت ساز را تشکیل می دهد. قبل از پرداختن به آن، بنظر اشاره به چند نکته در باره ی مفهوم ِ هویت، خالی از ضرورت نباشد.
در باره ی هویت می دانیم که آن نه یک موقعیت ِ ایستا، بلکه روندی است پویا. هویت، خواه هویت یک فرد، یک ملت یا یک جریان سیاسی، تنها در یک روند تاریخی-اجتماعی است که شکل می گیرد و تنها در جریان این روندِ پُر فراز و نشیب است که خود را تولید و باز تولید می کند و همگام با آن، از نظر فرهنگی،ایدئولوژیکی وسیاسی، تعریف و بازتعریف می شود. از این رو، مواجه شدن جریان های لیبرالی با مسئله ی هویت و تلاش آنها برای تعریف و تبیین ِ "هویت سیاسی و ایدئولوژیکی" خود، واقعه ای است طبیعی و تلاشی است مشروع برای پاسخ به نیازی ضروری. اما تعریف هویت در نخستین مرحله ی شناخت بیشتر سلبی است وکمتر انتقادی. در این مرحله، هویت "من" با نفی بی واسطه ی "دیگری" تعریف می شود. در این مرحله، تلاش یکِ جریان ِ سیاسی-اجتماعی، محدود به کشیدن ِ مرز ِ غیر قابل ِ عبور بین "خود" و "دیگری" می شود، تا بدین وسیله به "وجود اجتماعی" خود مشروعیت ببخشد و هویت سیاسی و ایدئولوژیکی خود را تعریف بکند. اما وزن ِ سلبی بر انتقادی در تعریف هویت، به ویژه زمانی سنگینی میکند یا به اصطلاح می چربد که تعریف و تبیین کننده گان هویت، خود جزو جریان های "نوپا" یا تازه به دوران رسیده باشند. نوپا، نه تنها به معنی نو تأسیس، بلکه همچنین به معنی ناآگاهی یا کم آگاهی از تاریخ اجتماعی و از بنیاد های فلسفی و معرفتی ِ سنتِ فکری که جریان نوپا خود را نماینده و هوادار آن می داند. بالاخره نوپا، به معنی داشتن ِ نگاهی انتزاعی و جزمی در خوانش ِ سنت های ِ فکری، در تجزیه وتحلیل ِ جدال های ِ اجتماعی و روابط و مناسبات موجود. جریان های لیبرالی در وضعیتِ کنونی خود، تقریباً از تمامی ویژه گی های یک جریان نوپا برخوردارند. دانش آنها از مقدماتِ تاریخی و فلسفی ِ سنت های فکری ِ شهروندی – از آنجمله لیبرالیسم – هنوز اندک و درک آنها از تئوری های سیاسی، اجتماعی بر آمده از این سنت های فکری، هنوز بسیار انتزاعی و جزمی است. جریان های لیبرالی، در کوشش مشروع خود برای تعریف و تبیین هویت، هنوز در مرحله ی نخستین، هنوز در دوران ِ کودکی ِ خودآگاهی بسر می برند یا به بیان دیگر، هنوز از مرحله ی صرفاً سلبی نگذشته و پا در مرحله ی پُر تلاطم، امّا پُر باره انتقادی نگذاشته اند، مرحله ای که در آن وجود و هویتِ یک جریان، دیگر با نفی بی واسطه ی دیگری تعریف نمی شود. در این مرحله از شناخت و خودآگاهی، هویتِ سیاسی و ایدئولوژیکی یک جریان و وجودِ اجتماعی و جایگاه تاریخی آن از راه گفتگوهای پیوسته و انتقادی با دیگری و به کمک ِ به چالش کشیدن خود و دیگری در جدال ها و مناقشاتِ عملی و نظری، شکل می گیرد – البته، ناگفته نماند که تنها جریان های لیبرالی نیستند که بار نوپا بودن را هم اکنون بدوش می کشند، از نگاه سلبی، از خوانش و برداشتِ جزمی رنج می برند، بلکه هستند جریان های چپی که متاسفانه هنوز در این مرحله اند و خود را هنوز از این بیماری مزمن، کاملاً رها نه ساخته اند، آنهم علیرغمِ اینکه جنبش ِ چپ در ایران در کوله بار خود، تجربه ای صد ساله را نهان دارد.
 
.II
جریان های سیاسی-اجتماعی، برای تعریف و تبیین هویت سیاسی و ایدئولوژیکی خود، با خوانش هوادارانه و نشر فعال مدل ها، مقولات و ایدئولوژی های ِ موردِ پذیرش واقع شده ی خود و بالاخره با مبدأ قرار دادن آنها، برای تبیین راه کارها و راهبرد های سیاسی و اجتماعی خود، می کوشند تا بین خود و جریان ها یا گرایشات دیگر مرز کشیده و راه خود را از دیگران جدا سازند. در این رابطه، رجوع جریان های لیبرالی به پدران دیروزی و امروزی لیبرالیسم، از جمله به لاک و میل، به توکویل و پوپر، به برلین و فون هایک، بیان کننده ی بخشی از این کوشش ها است و در عین حال نشانده ی وجودِ گرایشاتِ گوناگون در جریان های لیبرالی. اما رجوع به مبانی نظری و تأکید بر باورهای ایدئولوژیکی بعنوان "تنها حقیقت"، برای بسیاری از جریان های سیاسی، خواه در قدرت یا خارج از آن، به تنهایی هویت ساز نیستند یا به بیان دیگر، تنها تأکید بر باورهای ایدئولوژیکی ِ خود و برجسته کردن ِ نقاطِ اختلاف و تقابل خود با دیگری یا دیگران، کافی نیستند. هویت، برای بسیاری نیاز به مشروعیت هم نیز دارد؛ مشروعیت ِ پیدایش، وجود و حضور ِ خود در کنار یا در مقابل دیگری. اما نیاز به مشروعیت برای تعریف هویت، رجوع به تاریخ گذشته یا تاریخ ِ تاکنونی را برای ملت ها، دولت های ایدئولوژیکی و بسیاری از جریان های سیاسی-اجتماعی ناگزیر می سازد تا آنها – اغلب به کمک افسانه ها، اسطوره ها، رویدادها و بالاخره حکایت های رِآل و سورآل – "حقانیت تاریخی" خود را به اثبات برسانند. استفاده ی ابزاری از تاریخ و مصادره بمیل یا مطلوب آن، عمری دارد به درازای تاریخ ِ جامعه های ِ بشری. اگر ضرورت ِ تعریف ِ هویت ِ سیاسی وایدئولوژیکی، رجوع به تاریخ گذشته را برای بسیاری از جریان های سیاسی-اجتماعی ناگزیر می کند، چگونگی رابطه با تاریخ گذشته امّا، خود از یکسو، متأثراز روابط و مناسباتِ موجود اجتماعی، و از سوی دیگر، خود متأثر ازموقعیت ِ رجوع کننده گان به تاریخ در ساختار موجود و مواضع آنها در مقابل وضع موجود است. بنابراین در یک تقسیم بندی کلی، بدون آنکه در اینجا بخواهیم، وارد بحث وسیع تاریخ خوانی یا تاریخ نویسی و انواع آن بشویم، می توان انواع ِ خوانش از تاریخ را درپهنه ی سیاسی، بصورت شِماتیک، به سه "خوانش رسمی"، "خوانش نیمه رسمی" و "خوانش غیر رسمی" خلاصه کرد.
خوانش رسمی از تاریخ، در واقع "تاریخ پیروز شده گان" است. تنها هدف "تاریخ رسمی"، بخشیدن ِ مشروعیت ِ تاریخی-اجتماعی و سیاسی-ایدئولوژیکی به کل ِ روابط و مناسباتِ موجود است. در نقطه ی مقابل این نوع خوانش، خوانش غیر رسمی از تاریخ قرار دارد. این خوانش، مشروعیت ِ کل ِِ روابط و مناسبات موجود را، اجتناب ناپذیر بودن و بالاخره درستی و قطعیت تاریخی آنها را به زیر علامت سوال می برد، به نقد می کشد و به چالش می طلبد. خوانش غیر رسمی از تاریخ، پرده از نیمه ی پنهان تاریخ رسمی برمی دارد. تنها "تاریخ غیر رسمی" است که از سرگذشت ِ سرکوب شده گان و به بند کشیده شده گان سخن می گوید. میان این دو خوانش، امّا خوانش نیمه رسمی از تاریخ قرار دارد که آن را می توان "تاریخ نیمه رسمی" نامید. این نوع خوانش، حداقل بنابر ادعای مبلغین آن، نه قصد مشروعیت بخشیدن به کل ِ روابط و مناسبات موجود را دارد و نه به دنبال ِ به چالش کشیدن ِ قطعی این مشروعیت است. بنابراین، نقد ِ خوانش نیمه رسمی ازتاریخ، بیشتر متوجه ی مشروعیت ِ روابط و مناسباتِ روبنایی جامعه، یعنی حاکمیتِ سیاسی است و آنهم، نه لزوماً به هدفِ رفع یا نفی این مشروعیت، بلکه بیشتر به هدفِ ترمیم یا "اصلاح" آن. علت وجود این سه خوانش یا این سه تاریخ را باید، از یکسو، در وجودِ روابط و مناسباتِ نابرابر اجتماعی یا در تضادِ کار و سرمایه جستجوکرد و از سوی دیگر، در پی آمدهای منطقی-تاریخی این مناسبات، یعنی در وجودِ تضادهای اجتماعی، در گستره ی ِ جدال های ایدئولوژیکی و بالاخره در نبردهای اقشار و طبقات اجتماعی. این نبردها، یا برای تولید و بازتولیدِ مناسبات موجود، یا برای ترمیم و اصلاح آن و یا برای تحول ساختاری و رفع قطعی آن صورت می گیرند. بنابراین خوانش از تاریخ، در خلاء یا سامانه ای بی رنگ و بو و بی خاصیت صورت نمی گیرد. نگاه به گذشته، همیشه و همواره، نگاه یا کندوکاوی است از حال به گذشته، از امروز به دیروز. بدین سبب، خوانش ما، تنها بیان کننده ی داوری های صرف و مجرد از رویداد های تاریخی و جریانهای اجتماعی در گذشته نیست، بلکه آن همزمان، بیان کننده ی تحلیل ها و مواضع ما در مقابل ِ مناسباتِ موجود و شرایطِ اجتماعی-سیاسی حاکم یا حال هم می باشد – به ویژه هنگامیکه، خوانش کننده گان و رجوع کننده گان به تاریخ، بعنوانِ نمایندگان ِ قدرتِ حاکمه، کنشگران ِ جریان ها و جنبش های اجتماعی و غیره، خود در درگیری ها و مبارزاتِ اجتماعی-سیاسی حضوری مستقیم داشته و طرفی از دعوای اجتماعی-سیاسی باشند. در این حالت، رابطه ی خوانش از تاریخ ِ گذشته یا داوری در باره ی آن با تحلیل از شرایطِ حال یا موضع گیری در مقابل آن، شکلی صریح تر و بیانی آشکارتر پیدا می کند. لذا اگر نخواهیم، از یکسو، دچار وهم ِ انواع و اقسام ِ ایدئولوژی های پوزیتیویستی ِ شهروندی، به مانند "عینیتِ ناب در داوری" یا با اصطلاح "داوری بی طرف"، بشویم و از سوی دیگر، اگر نخواهیم فقر ِ نسبیت گرایی ِ پست مدرنیستی را به پذیریم، یعنی برای هر سه خوانش از تاریخ اعتباری یکسان قائل شویم – زیراکه از نظر پست مدرنیست ها، به ویژه جزمی ترین جریان های آن، هر داوری از گذشته و حال دارای "رژیم حقیقت ِ" ویژه ی خود است – باید گفت که "سلام" ما به تاریخ گذشته، خواه این سلام رسمی یا غیر رسمی باشد، در تحلیل نهایی کاملاً آزاد از باورهای ایدئولوژیک و دیدگاه های سیاسی و اجتماعی ما نیست. این سلام، بالاخره "بدون طمع" طبقاتی نیست، بلکه آن همواره بر پیشانی خود مُهر ِ مبارزاتِ اجتماعی-سیاسی حال را دارد و آشکار کننده ی چگونه گی مواضع ی ما در مقابل وضعیتِ موجود است.
حال اگر پس از این تعریفِ مختصر از سه خوانش از تاریخ و نامیدن برخی از تعیین های اصلی آنها، نگاه خود را باز متوجه ی جریان های لیبرالی بکنیم، ما با این پرسش روبرو می شویم که جریان های لیبرالی در تلاش برای تعریف و تبیین ِ هویتِ سیاسی و ایدئولوژیکی خود، به کدام خوانش از تاریخ گرایش دارند، یا به بیان دیگر، آنها برای مشروعیت بخشیدن به پیدایش، حضور و دخالتِ خود در دعواهای اجتماعی، کدام خوانش از تاریخ را نمایندگی می کنند؟ برای پاسخ به این پرسش، توجه به دو سازه یا فاکتُر بنظر ضروری می رسد:
  سازه ی نخست ، خاستگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی جریان های لیبرالی است – همانطوریکه ما در بخش ِ نخستِ این نوشته خاطر نشان کردیم، وابستگی جریان های لیبرالی به بخشی از اقشار میانی و بالایی طبقه ی متوسط و بالاخره برخورداری آنها از وضعیت و مواضع ای بین نا بینی و متزلزل. و سازه ی دوم ، پراکندگی سیاسی و ایدئولوژیکی اقشار ِ طبقه ی متوسط است. با در نظر گرفتن این دو سازه، می توان در یک داوری کلی، جریان های لیبرالی را، به ویژه آنجایی که این جریان ها برای اصلاح یا دگرگونی ِ روابط ومناسباتِ سیاسی و حقوقی موجود وارد میدان شده و دست به مبارزه می زنند، نمایندگان ِ خوانش ِ نیمه رسمی از تاریخ دانست. مرزبندی این خوانش با دو خوانش دیگر، به دلایلی که در بالا از آنها یاد کردیم، اما از انسجام و ثبات ِ لازم برخوردار نیست. گاه این خوانش به خوانش رسمی از تاریخ نزدیک می شود، گاه ازخود جسارت نزدیکی به خوانش غیر رسمی را نشان می دهد. میزان شدّت و حّدتِ این نوسان، از یکسو، بر ما وجود ِ تنوع ِ منافع و گرایشاتِ گوناگون را در جریان های لیبرالی آشکار می سازد و همچنین از سوی دیگر، بیان کننده ی وضعیت، آشکار کننده ی سطح مبارزه ی اجتماعی و چگونگی آرایش و توازن ِ نیروها، در این مبارزه است. بنابراین، می توان پدیده ی چپ گریزی را لحظه ی نزدیکی و یک تائی دو خوانش رسمی و نیمه رسمی به یکدیگر، نقطه ی تقاطع و موضوع ائتلاف ِ جریان های ارتجاعی حافظ ِ روابط و مناسبات سیاسی قدرت ِ موجود با جریان های اصلاح طلب حکومتی و لیبرالی دانست. هدف نهایی و نتیجه ی عملی این ائتلاف، بنظر بیشتر در مسیر ِ حذف ِ کامل ِ چپ از تاریخ معاصر ایران حرکت می کند تا گشودن ِ باب ِ بحثی انتقادی و اثباتی، در باره ی تاریخ اجتماعی ایران در صد سال گذشته و نقش ِ چپ در آن. در این راستا چهره ی چپ، با فروکاستن تاریخ تاکنونی آن به عملکردهای اشتباه، به کژ فهمی ها و کاستی های نظری برخی از جریان های سیاسی و فکری چپ، مسخ می شود، نقش اجتماعی و مثبت چپ، با نفی دستاورد های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که جنبش چپ به جامعه ی ایران عرضه کرده است، انکار می شود یا حتی، برخی از این دستاورها، مصادره شده و به نام ِ جریان ِ سیاسی "خودی" ثبت می گردد. در این راستا، بالاخره کل ِ جنبش چپ و شخصیت های تاریخی آن، تقریباً به دهها جرم ِ تاریخی، سیاسی، فرهنگی و حتی اخلاقی در ایران ِ دیروز و امروز، متهم می شوند. سربازان ِ خط مقدم ِ این "اتحاد مقدس"، مطلب نویسان و پُرچانه گان ِ با نام و بی نام ِ نشان، ازهر دو طیف ِ حافظان وضع موجود و مصلحان آن هستند که به لباس "تاریخ دانان" در آمده اند. امّا این دو در این "جنگ صلیبی" خود بر علیه چپ کاملاً تنها نیستند. از سلطنت طلبان و برخی از چپ های سابق یا "شرمنده" که بگذریم، متأسفانه برخی از کنش گران و شخصیت های اپوزیسیون غیر قانونی، از نیروهای ملی و مذهبی، تا جمهوریخواهان دمکرات، اینجا و آنجا با قلم فرسایی های پُرشتاب و بعضاً کم بار، با پراکنده گویی ها و اظهارات نادرست خود در باره ی تاریخ ِ جنبش چپ، ناآگاه-هانه به حجم ِ این تحریفات و افترائات می افزایند.
 
.III
اگرچه تعرض ِ مشترک ِ نمایندگان ِ دو خوانش رسمی و نیمه رسمی به چپ در شکل نهایی خود، سرانجام چنان یکدست و یکصدا عمل می کند که متأسفانه هر تلاشی را برای تفکیک این دو خوانش از یکدیگر،هر کوششی را برای تدقیق و تعیین ِ نکاتِ اختلاف آنها با یکدیگر، با دشواری های بسیاری روبرو می سازد، امّا این تعرض از مواضع ای یکدست صورت نمی گیرد و شکل ِ یکسانی ندارد، بلکه شرکت کننده گان در این اتحاد مقدس، از مواضع مختلف با چشم اندازها و انگیزه های گوناگون، به تفسیر یا باز خوانی تاریخ معاصر و نقش ِ چپ در آن می نشینند. با این حال، تأمل در باره ی این تفاوت ها بنظر چندان بی اهمیت نیست. آنچه به جریان های لیبرالی مربوط می شود، می توان با کمی احتیاط، به موازات دو گرایش عمده ی آنها، دو نوع نگاه به تاریخ معاصر و همراه با آن دو انگیزه را در برخورد به چپ و نقش تاکنونی آن، از یکدیگر تشخیص داد – با این تذکر که این تشخیص در این نوشته، هنوز یک تشخیص قطعی وکاملاً تمیز نیست: یک، بخاطر این که، جریان های لیبرالی هنوز از انسجام سیاسی و ایدئولوژیکی با ثباتی برخوردار نیستند و دو، بخاطر این که، اظهارات آنها در باره ی رویداد های تاریخی، نقش و عملکرد اشخاص و جنبش های اجتماعی در آن، بیشتر در قالب نوشته های کوتاه و مصاحبه های پراکننده بیان می شود که آنها، هم در طرح سوال و هم در بازنمون مسئله ی طرح شده، از آشفتگی بسیاری رنج می برند و غالباً کمتر از حداقل استانداردِ یک نوشتار یا جُستار ِ تحلیلی-پژوهشی، برخورداراند.
نگاه نخست ، نگاه گرایش راست و محافظه کار در جریان های لیبرالی است. این گرایش، اگرچه اینجا و آنجا به اصلاح طلبان حکومتی، البته نه به همه ی جناح های آنها، انتقاد می کند، دلبستگی خود را هنوز به "اصلاحات از درون" از دست نداده و در ساختارهای به اصطلاح "حقیقی و حقوقی" رژیم جمهوری اسلامی هنوز پتانسیل یا امکان برون رفت از بحران سیاسی کنونی را موجود می بیند. لیبرالیسم ِ این گرایش، اگرچه حق بشر و شهروند را می پذیرد، اما از آن تعبیری دمکراتیک یا جمهوری خواهانه ندارد. این گرایش، با تبلیغ " مشروطه ی ولایی" یا با هواداری از "دولت ِ قانون"، از نظر سیاسی فراتر از افق ِ لیبرالیسم ِ سده های هیفده هم و هیجده هم میلادی نمی رود و در تلاش خود برای آشتی دادن "سنت" و "مدرنیته"، از نظر ایدئولوژیکی بیشتر دنبال کننده ی اهداف "نوگریان اسلامی" نیمه ی نخست سده ی بیستم میلادی هستند.
تفسیر و داوری این گرایش از تاریخ، به خوانش رسمی بسیار نزدیک است. لیبرال های راست و محافظه کار به مانند نماینده گان ِ خوانش رسمی، نقش ِ نهادِ های سنتی ِ بازار و روحانیت را در تاریخ معاصر ایران، تا سر حد به اصطلاح "موتور تحولات تاریخی" برجسته می کنند. آنها در داوری خود در باره ی نقش جریان های سیاسی و فکری اسلامی و شخصیت های غیر روحانی ِ طرفدار ِ آیت الله خمینی ره به گزافه گویی می برند. هدف ِ خوانش ِ این گرایش از تاریخ، نجات ِ نهاد ِ روحانیت و جریان های سیاسی و فکری برخاسته از آن، هم از طرفداران ِ سنتی و ارتجاعی آنها، یعنی نماینده گان ِ خوانش رسمی و هم از منتقدین لائیک و چپ آنها، یعنی نماینده گان ِ خوانش غیر رسمی از تاریخ است. داوری ِ لیبرال های ِ راست و محافظه کار، در باره ی تاریخ ِ ایران ِ پس از انقلاب هم، از این موضع صورت می گیرد. منتها با این تأکید، که در اینجا وابستگی جناحی آنها و سرگذشتِ جریان های چپ، نقش تعیین کننده تری در تفسیر و در تحلیل ازرویداد های ِ پس از انقلاب را بازی می کنند. نخستین هدف در اینجا، تعریف و تبیین ِ هویت و ساختن مشروعیت برای جریان خود است. اما رسیدن به این هدف، از یکسو، بدون ِ بازگردانیدن ِآبرو، بدون زدودن دامن ِ "مادران و پدران" فکری خود، از "حزب مشارکت"، "سازمان مجاهدین انقلاب" و "حزب کارگزاران"، از جرایم و جنایات ِ انجام گرفته به ویژه در دهه ی نخستین انقلاب و در نتیجه بدون ِ انداختن ِ جرم ِ این فجایع، تنها به گردن ِ جناح های رقیب در نظام حاکم، وبالاخره از سو دیگر، بدون مرز بندی با جریان های چپ غیر ممکن است. در راستای این هدف، لیبرال های راست و محافظه کار با تَردستی ویژه ای، انواع و اقسام ِ شیوه های برابر نهادن، فروکاهیدن، نادرست و وارونه گفتن را به خدمت می گیرند، تا به خوانش ِ مطلوب به میل خود از گذشته برسند. تصویری که مطلب نویسان آنها، به مناسبت های مختلف از گذشته ی اصلاح طلبان حکومتی ترسیم می کنند، تصویری است که بیشتر بیان کننده ی آرزوهای آنها است تا واقعیت ِ سخت و سردِ گذشته. این مطلب نویسان در حکایت های خود، گاهی اصلاح طلبان حکومتی را کسانی معرفی می کنند که در دهه ی سیاه شصت نه تنها در سرکوب نیروهای مخالف شرکت نداشته، بلکه آنها در "همان موقع"، از موضع ای شهروندی و لیبرالی با سرکوب دگر اندیشان و با بسیاری راه کارها و راهبردهای دولت های وقت مخالف بوده و حتی بر علیه آنها هم عملاً مبارزه کرده اند. این تصویر و تفسیر ِ بغایت تحریف شده، در بهترین حالت بیان کننده ی رفتار اجتماعی و مواضع کنونی اصلاح طلبان حکومتی است تا آیینه ی گذشته ی آنها. خطوط اصلی چهره ی گذشته ی بسیاری از اصلاح طلبان حکومتی، کم وبیش، همان چهره ی کنونی احمدی نژاد و "برادران و خواهران مهرورز" اوست، به ویژه آنهایی که هم اکنون بعنوان "سربازان گمنام" در دوایر نظامی، امنیتی و حقوقی رژیم، شب و روز مشغول خدمت اند! – شاید یکی از علت های ِ روانشناسیک ِ این واقعیت که اصلاح طلبان حکومتی چندان چشم ِ دیدن احمدی نژاد را ندارند، بدین خاطر هم می تواند باشد که "معجزه ی هزاره ی سوم" این آقایان را دائماً به یاد گذشته شان می اندازد، گذشته ای سیاه، بی افتخار و وحشت برانگیز.
تصویری که مطلب نویسان راست و محافظه کار ِ جریان های لیبرالی از چپ ترسیم می کنند و تحلیلی که آنها از عملکرد های گذشته ی چپ ارائه می دهند، نشان دهنده ی این واقعیت است که لیبرال های راست و محافظه کار درساده سازی حوادث تاریخی، در همسان سازی ِ جریان های اجتماعی و فکری ِ کاملاً متضاد و متفاوت و بالاخره در ربطِ موارد، مقولات و مفاهیم ِ بی ربط به یکدیگر از استعداد وافری برخوردارند. این مطلب نویسان در تابلوهای قد و نیم قدِ خود، چهره ی چپ را با ذوقی وافر به شکل و شمایل ِ احمدی نژاد و برادران اصول گرای او ترسیم می کنند و درحکایت های "هزار و یکشب" خود، هر دو را از یک خانواده می دانند، هر دو را برادری می دانند که دعوای آنها در امور دنیوی چندان بر سر اصول نیست، بلکه بر گِرد مُشتی از فرعیات می چرخد؛ مگر نه اینکه، این یکی در قاموس خود، عدالت اجتماعی را به "مهرورزی" ترجمه می کند و آن دیگری به "سوسیالیسم"، این یکی محرومان را به نام "مستضعفین" صدا می زند و آن دیگری مستضعفین را همان "پرولتاریا" می داند، این یکی "حکومت اسلامی" را با قدرت صد در صد ولایت فقیه بهترین نوع ِ حکومت می داند و آن دیگری "دیکتاتوری پرولتاریا" را کامل ترین نوع حکومت...!!!؟ – هجویاتی که تنها بیسوادی مطلب نویسانی از این نوع را به روشنی به نمایش می گذارند. با احمدی نژادیزه کردن ِ تاریخ و اندیشه ی چپ و چپ کردن ِ احمدی نژاد و برادران اصول گرای او، لیبرال های راست و محافظه کار در واقع، با یک تیر دو نشان می زنند و بدین وسیله با کم خرج ترین و با غیر اثباتی وغیر انتقادی ترین – برای اینکه نگوییم با احمقانه ترین و با بَدَوی ترین – شیوه ی ممکن مرز خود را با هر دو جریان مشخص می کنند. اما این همسان سازی یا یکی گرفتن دو جریان سیاسی و فکری کاملاً متضاد، به هیچ وجه باعث آن نمی شود که لیبرال های راست و محافظه کار تعرض خود را به یکسان متوجه ی هر دو جریان بکنند، بلکه برعکس، آنها اتفاقاً دوشادوش ِ جریان های رنگارنگ ِ اصولگرایان، لبه ی تیز ِ تعرض ِ خود را متوجه ی جریان ها و شخصیت های چپ می کنند. دلایل این هراس وخشم با چپ را، ما در بخش نخست این نوشته بر شمردیم، دلیل دیگری که مطلب نویسان راست و محافظه کار لیبرالی در رسانه های خود، از آنجمله ماهنامه ی "شهروند امروز"، خود به آن اضافه می کنند، خطر رشد و گسترش اندیشه ی چپ برای "ارزشهای دینی" یا "اسلام عزیز" است. البته در این مورد حق با آنها است، چرا که چپ، همیشه و همواره به نقد دین، یعنی به یکی از دستاورد های بزرگ ِ عصر روشنگری وفادار بوده و هست [2] .
 
نگاه دوم ، نگاه گرایش لیبرال دمکرات در جریان های لیبرالی است. شکل گیری این گرایش، بیشتر حاصل دوری ِ بخش ِ قابل ِ توجه ای از کنش گران ِ جنبش های اجتماعی به پروژه "اصلاحات از درون"، فاصله گرفتن آنها از راه کارها و راهبرد های اصلاح طلبان حکومتی و بالاخره رویکرد آنها، در آخرین سالهای دهه ی هفتاد، به جمهوری خواهی، به اندیشه ها و ایدئولوژی های مدرن ِ شهروندی است. این گرایش به مانند گرایش ِ راست و محافظه کار لیبرالی، یکدست نبوده و هویت سیاسی-ایدئولوژیکی و مواضع آن هنوز از انسجام کامل برخوردار نیستند. این گرایش، هم بخشی از نیروهای ملی گرای سکولار، هم لیبرال های افراطی و حتی بخشی از دمکرات های لائیک را در خود جای داده است. یکی از سامانه ی اصلی تجاربِ سیاسی ِ تقریباً اکثریت ِ کنش گران این گرایش، جنبش دانشجویی است و عمده ترین و مطرح ترین تشکل و رسانه های آنها، "دفتر تحکیم وحدت"، "سازمان دانش آموخته گان ایران اسلامی(ادوارتحکیم)"، روزنامه ی "اعتماد" و تار نماهای " رستاک"، "ادوار نیوز" و "لیبرال دمکرات" می باشند. باورهای ایدئولوژیکی و دیدگاه های سیاسی و اجتماعی گرایش ِ لیبرال دمکرات، بعنوان گرایش اکثریت در جریان های لیبرالی، شدیداً تحت تأثیر "لیبرالیسم انگِل ساکسونی" است و در جهت گیری های ایدئولوژیکی و در مواضع سیاسی و اجتماعی خود، گاه به مقولات و سنجه های لیبرالیسم میانه روی ِ کارل پوپر، گاه به لیبرالیسم افراطی و جزمی ِ فون هایک، نزدیک می شود. اگرچه جریان های لیبرال دمکرات هریک بنابر امکان و تحلیل خود، به آتش چپ گریزی دامن می زنند، امّا پرچم دار مبارزه با اندیشه ی چپ و تبلیغ چپ گریزی را بیشتر جریان افراطی آن بعهده دارد.
جریان های لیبرال دمکرات، با درکی جزمی و بغایت ایجابی یا پوزیتیویستی از مدرنیته، بیشتر از موضع ِ "مدرنیستی" تاریخ معاصر ایران را تفسیر می کنند و به تجزیه و تحلیل ِ دو نظام ِ سیاسی پیش و پس از انقلاب می نشینند. یکی از تعیین های اصلی داوری آنها در باره ی جریان های سیاسی-اجتماعی و فکری که در هر دو دوره حضور داشته اند، میزان شرکتِ این جریان ها و نقش مثبت یا منفی آنها در روند ِ مدرنیزاسیون ِ روابط ومناسباتِ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران و بالاخره چیستی ِمواضع و چگونگی عملکرد آنها در مقابل این روند است. روندی که بنابر باورهای ایدئولوژیکی جریان های لیبرال دمکرات، اگر "سیر طبیعی" خود را می پیمود، روابط و مناسباتِ سرمایه داری بازار آزاد را در جامعه نهادی می کرد و سرانجام دمکراسی لیبرالی را برای ایران، در هیئت جمهوری شهروندی، به بعنوان ِ نظام سیاسی یا روبنای سیاسی و حقوقی ِ متناسب با خود، به ارمغان می آورد. امّا دریغا که این روند، بخاطر مقاومت و مبارزه ی جریان های سیاسی و فکری – اعم از روحانیون، اسلام گرایان، جریان های ملی و چپ – در مقابل ِ اصلاحات ِ رژیم پهلوی و جریان های مدرنیستی درون یا حاشیه ای آن، بارها و بارها با موانع، گسست ها و شکست های فراوانی روبرو شد که حاصل آن یک توسعه ی ناموزون بود که بر بستر آن، انقلاب پنجاه وهفت رخ داد و از دل آن رژیم جمهوری اسلامی سر بر آورد، رژیمی که ایران را به مدت سه دهه با بحران های پی در پی روبرو ساخت و سرانجام ظهور "معجزه ی هزاره ی سوم" و یاران "مهرورز" او را، در نخستین سال های قرن بیست و یکم، ممکن ساخت. جریان های لیبرال دمکرات، با خوانشی این چنینی از تاریخ و تفسیری یکسویه از جریان های اجتماعی و سیاسی، تاریخ معاصر را بنوعی به دو دوره ی به اصطلاح "پیشا" و "پسا لیبرالی"، تقسیم می کنند. بنابر این تقسیم بندی، تاریخ اجتماعی ایران در دوره ی پیشا لیبرالی خود، تقریباً از تمامی نیروهای آزادی خواه، لیبرال یا دمکرات، به معنی "واقعی کلمه"، محروم بوده است، اگرچه جریان های لیبرال دمکرات از سوی دیگر می پذیرند که جریان های سیاسی و فکری مخالفِ نظام های موجود همواره وجود داشته اند و در مبارزه ی خود بر علیه دو رژیم سلطنتی و اسلامی حتی به نبود دمکراسی اعتراض و از نابسامانی های اجتماعی و اقتصادی شکایت می کرده اند. اما از نظر آنها، اعتراضات و مبارزات این جریان ها بر علیه روابط و مناسبات اجتماعی و قدرت سیاسی حاکم، در کل از موضع ی ِ دمکراسی خواهی صورت نمی گرفت. آزادی خواهی و ستم ستیزی این جریان ها، حال صرفنظر از اینکه آنها به چه سنت فکری وفادار و دارای چه چشم انداز سیاسی-اجتماعی بودند، بیشتر روپوشی بود، برای ایده ها و مدل های سیاسی واجتماعی "توتالیتر" و "استالینیستی" آنها. تنها در دوره ی پسا لیبرالی، یعنی با شکل گیری جریان های لیبرالی تقریباً از اواسط دهه ی هقتاد به اینسو، است که ایران برای نخستین بار چشم اش به جمال جریان های "واقعاً" آزادی خواه و "بغایت" مدرن، "صد در صد" واقع گرا، "عمیقاً" عقلانی و... روشن می شود، یا به بیان دیگر، تاریخ مبارزه برای آزادی و بهروزی اجتماعی و فرهنگی در ایران، پیشینه ی چند دهه ساله ندارد، بلکه آن با پیدایش ِ جریان های لیبرالی و با دخالتِ فعال آنها در مسائل اجتماعی و سیاسی، تازه آغاز می شود!!!
جریان های لیبرال دمکرات، با تفسیر مدرنیستی خود از تاریخ معاصر کوشش دارند، از یکسو، مرز خود را با تمامی جریان های سیاسی و فکری که از نظر آنها عاملین شکست یا ناموزونی توسعه ی سیاسی و اجتماعی ایران از صد سال گذشته تاکنون هستند، تعیین و بدین وسیله هویتِ سیاسی و ایدئولوژیکی خود را تعریف و تبیین بکنند و هم زمان به پیدایش ِ و حضور ِ اجتماعی و سیاسی خود، بعنوان گرایشی "نو" مشرعیت تاریخی ببخشند. بنابراین بنظر می رسد که هدف آنها، کمتر ترسیم ِ چهره ای مدرن و بی آزار از روحانیت و جریان های سیاسی-فرهنگی اسلامی یا دفاع مستقیم از آنها است. آنچه که مربوط به رویداد های سال های پس از انقلاب می شود، به ویژه داوری در باره ی دهه ی نخست حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی، گرایش لیبرال دمکرات برخلاف ِ گرایش راست و محافظه کار لیبرالی، بنظر کمتر در تلاش ِ اعاده ی حثیت یا پاک کردن گذشته اصلاح طلبان حکومتی و "روشنفکران دینی" از جرایم و اتهاماتِ سنگین گذشته است. علاوه بر این، اگرچه گرایش لیبرال دمکرات در مقابل تلاشهایی که هم اکنون برای "نوآوری در دین" صورت می گیرند، بی تفاوت نیست، اما این تلاش ها برای او دارای آنچنان اهمییت نظری یا شناخت شناسیک نیستند. جریان های لیبرال دمکرات، برخلاف گرایش راست و محافظه کار لیبرالی، بیشتر ترجیح می دهند، با مسلح کردن خود به انواع و اقسام ِ تئوری های مدرن و شبه مدرن شهروندی، به جنگ نظری با جریان های سنتی و افراطی اسلام گرا بروند تا با تئوری های دست و پا گیر و اغلب مشکل زای "نوآوران" یا "نواندیشان دینی" [3] . اما از آنجایکه نتایج ِ منطقی دیدگاه های نظری، همیشه و همواره با گام های عملی یکی نیستند، لذا این تفاوت در نظر، متأسفانه چندان مانع از آن نمی شود که جریان های لیبرال دمکرات در جدال های خود با جریان های چپ، تقریباً به همان مواضع ای نزدیک نشود که گرایش راست و محافظه کار لیبرالی با سرسختی تمام   مدافع آن است.
ما در بالا، برخی ازعلل این تناقض، این همسویی عملی جریان های لیبرال دمکرات را، علیرغم تفاوت های نظری آنها با گرایش راست و محافظه کار لیبرالی، بر شمردیم. در آنجا گفتیم که خاستگاه اجتماعی تمامی جریان های لیبرالی یکی از این علل، اختشاش نظری و عدم ِ انسجام ِ ایدئولوژیک، در تعیین ِ مرزبندی خود با جریان های اصلاح طلبِ انشعابی از رژیم جمهوری اسلامی، علت دیگر آن است. بنظر می رسد، علت سوم این تناقض را، که آن تاکنون کمتر مورد ِ توجه قرار گرفته، باید در رابطه ی اجتماعی و حتی عاطفی بسیاری از عناصر و کنشگران جریان های لیبرال دمکرات – به ویژه آنهایی که در جنبش دانشجویی فعال بودند و هنوز هستند – با شخصیت های معروف و مطرح اصلاح طلبان حکومتی، جستجو کرد. بسیاری از کنشگران ِ جوان ِ جریان های لیبرالی، نخستین درس های سیاسی خود را در "مدرسه ی سیاسی-عقیدتی" اصلاح طلبان حکومتی آموخته اند ، یعنی از کسانی که پس از کودتای فرهنگی در سال پنجاه و نه، پس از اخراج، دستگیری و کشتار هزاران کنشگر سیاسی و فرهنگی مخالفِ رژیم در دهه ی سیاه شصت و به برکتِ حمایت های دولتی، بعنوان "استاد"، "کارشناس"،"پژوهشگر"، "روزنامه نگار" و غیره ، مراکز آموزشی و امکانات رسانه ای را به اشغال خود درآوردند و در "فضای باز ِ خودی ِ" دهه ی هفتاد و در هئیتِ "تنها" مصلحین و منتقدین وضع موجود، بر کرسی های دائمی خطابه تکیه زدند تا عطش ِ جوانان ِ تشنه ی حقیقت و تحول را با داوری ها و خوانش های خود، در باره ی تاریخ دیروز و وضعیت امروز ایران، رفع نمایند. دورنی شدن ِ تدریجی باورها، خوانش ها، نوع نگاه و شیوه ی داوری اصلاح طلبان حکومتی نزد بسیاری ازاین کنشگران جوان و بالاخره شکل گیری روابطِ "استاد-شاگردی" را می توان دو پی آمدِ مهم ِ این وضعیت دانست. برای بسیاری از کنشگران لیبرال دمکرات، نقدِ جدی و ریشه ای ِ باور ها و داوری های ِ "استادان" و "سرمشق دهندگان ِ" اولیه ی خود، یعنی اصلاح طلبان حکومتی، جرمی کمتر از "پدر کشی" نیست، جرمی که جسارت و توانایی خاصی را مطلبد. اگرچه برخی از کنشگران لیبرال دمکرات، اینجا و آنجا، نیمه نقدی به برخی از اسطوره های ِ دیروزی و امروزی خود وارد می سازند، اما بنظر می رسد که اکثیرت آنها در این رابطه، متأسفانه هنوز از جسارتِ کامل برخوردار نیستند.
 
.IV
جریان های لیبرال دمکرات، به ویژه جریان افراطی آن، بر بستر هزار توی این روابط و مناسبات و به قیمتِ تناقض نظر با عمل، در جدال خود با چپ، بعضاً همان شیوه ها و شگرد هایی را بکار می گیرند که هم مسلکیان ِ راست و محافظه کار آنها. اگر لیبرال های راست و محافظه کار برای مسخ چهره ی چپ، از تحریف تاریخ، تهمت سیاسی و پریشان گویی، از ربطِ هنرمندانه ی موارد ِ بی ربط با یکدیگر، نهایت ِ استفاده را می کنند، بنظر می رسد که لیبرال های دمکرات چندان احتیاجی به تحریفِ تاریخ، به شیوه ی معمول و سطحی، ندارند، چرا که از نظر آنها، به ویژه از نظر جریان ِ صد در صدی یا افراطی لیبرال، تاریخ "واقعی" در ایران با سربرآوردن ِ جریان های لیبرالی، از دهه ی هفتاد به اینسو، تازه آغاز می شود. تاریخ پیشا لیبرالی ایران تاریخی است، غیر واقعی و اسیر افکار و امیال چپ. جریان های لیبرال دمکرات در تاریخ معاصر ایران، همه جا دستِ مرئی یا نامرئی چپ را می بینند که دائماً مشغول خرابکاری، ایجاد موانع، تبلیغ ِ ایدئولوژی های توتالیتر و مزاحمت است. متأسفانه، در رابطه با موارد فوق، نمونه ها کم نیستند،امّا ما در اینجا،از مطلب نویسان هر دو گرایش ِ لیبرالی، فقط به چند نمونه، آنهم به صورت لیست وار، اشاره می کنیم :
مثلاً اگر موضوع ِ گفتگو انقلابِ مشروطه است، لیبرال دمکرات ها سوال از نقش ِ چپ در "انحرافِ" انقلاب مشروطه و "شکست" آن می کنند [4] . اگر بحث بر گرد ِ موانع ِ اصلاحات و مدرنیزاسیون در دوران سلطنت سلسله ی پهلوی می چرخد، آنها از مخالفتِ چپ با رژیم پهلوی به مخالفتِ چپ با هرنوع اصلاحات و مدرنیزاسیون ِ شئوناتِ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی می رسند، اگر قرار است، مطلبی در باره ی جنبش ِ ملی شدن ِ صنعت نفت و کودتای سیاه سی دو نوشته شود، آنها در نفوذ و قدرتِ بسیج ِ حزب توده، آنقدر غلو می کنند و اشتباه های انکارناپذیر این حزب را، آنقدر برجسته می سازند تا سرانجام خواننده بپذیرد که عامل اصلی و حتی تعیین کننده ی شکستِ "جنبش ملی" و بالاخره موفقیتِ کودتا، فقط حزب توده بوده است [5] .اگرمسئله ی ِ موانع ِ دموکراتیزاسیون و بحران ِ کنونی ایران، "تبار شناسی" انقلاب پنجاه و هفت را در کانون توجه قرار می دهد، آنها از این فرصت استفاده کرده، یکی از علت های اصلی سربرآوردن ِ رژیم جمهوری اسلامی از دل این انقلاب را رشد و نفوذِ "لنینیسم"، یا "یوتوپیای لنینیستی" در دیدگاه ها و جهت گیری های ِ جریان های ِ عمده و مطرح ِ مذهبی ِ مخالف ِ رژیم شاه، معرفی می کنند [6] تا بدین وسیله، نه تنها با جریان های چپ، بلکه همچنین با آن بخش از نیروهای مذهبی که "اسلام را بدون روحانیت" می خواستند و در دهه ی شصت، بر خلافِ "تبارنامه نویسان ِ" امروز لیبرالی و دیروز مطهری چی، دوشادوش ِ جریان های چپ به مخالفت با سیاست های ضد دمکراتیک و سرکوبگر رژیم برخواستند، تصفیه حساب کنند. اگر موضوع ِ بحث، برسر برخی از رویدادههای ِ دردناک ِ در ایران ِ پس از انقلاب است، مثلاً، جریان های راست و محافظه کار لیبرالی، یا با استدلال "هنوز وقت اش نرسیده است"، در باره ی دهه ی سیاه شصت سکوت اختیار می کنند، یا با راهبردِ سلبِ جرم از خود، جرایم ِ کشتار و سرکوب را تماماً به گردن ِ رقیبِ امروزی خود، یعنی راست ترین و مرتجع ترین جناح ِ رژیم جمهوری اسلامی می اندازند، یا تابلویی از فضای دهه ی شصت و از گذشته ی برادران و خواهران ِ پا به سن گذاشته ی خود ترسیم می کنند که آن چندان هم تیره و تار نیست، یا بالاخره با استدلال ِ " جنگ مسلحانه ی همه ی جریان های چپ" و "دفاع رژیم از خود"، کشتار نیروهای مخالفِ را توجیه و خود ِ جریانهای چپ را، یکی از عوامل ایجادِ فضای و وضعیت قبرستانی دهه ی شصت معرفی می کنند.
خوانش ِ لیبرال های راست و محافظه کار درباره ی فاجعه ی به اصطلاح "انقلاب فرهنگی" از همین موضع صورت می گیرد. بنابر نظر یکی از مطلب نویسان آنها، رضا خجسته رحیمی، این چپ ها بودند که ایده ی و خواسته ی انقلاب ِ فرهنگی را، وارد ِ جدال های سیاسی ِ سالهای ِ نخستین ِ انقلاب کردند و "دانشجویان اسلامی" و "مسلمان" به این خواسته به گرمی لبیک گفتند و امّا از آنجائیکه آنها، بر خلافِ جریان های چپ، دارای قدرتِ سیاسی و برخوردار از حمایتِ ارگان های دولتی بودند، این ایده و خواسته ی چپ ها را، سرانجام بر علیه خود آنها، بکار گرفتند و دانشگاه را، از وجود آنها پاک ساختند. بنابراین خود کرده را تدبیر نیست. البته از نظر این لیبرال جوان، در کودتای فرهنگی همه ی جناح های ِ تشکل ِ "دفتر تحکیم وحدت سازمان های دانشجویان مسلمان و انجمن های اسلامی دانشجویان" شرکت نداشتند، بلکه تنها جناحی از آن تشکل که به "جناح ِ راست ِ جمهوری اسلامی" تعلق و به "حزب جمهوری اسلامی" گرایش داشت، خواهان "انقلاب فرهنگی" بود و سپس در انجام آن، نقشِ اصلی را بعهده گرفت، در حالیکه جناح ِ دیگر، یعنی "دانشجویان خط امام" که به "جناح ِ چپ ِ جمهوری اسلامی" تعلق داشتند و در "مسیر سازمان مجاهدین انقلاب" حرکت می کردند،" مخالف "انقلاب فرهنگی" بودند [7] . اگرچه عباس عبدی در مصاحبه ی خود با خجسته رحیمی، ادعای او را کمی تصحیح می کند، ابراهیم اصغر زاده با تأئید ادعاهای خسته رحیمی، تا آنجایی پیش میرود که یکی از اهداف ِ تسخیر سفارتِ آمریکا بتوسط دانشجویان پیرو خط امام را رسیدن به"وحدتِ گروه های چپ" می داند [8] !!!تحریفی به این بزرگی، دروغی با شاخ های به این بلندی را، تنها کسانی می توانند بگویند و بپراکنند که از قدرتِ فانتزی فوق العاده و از بی پروایی ویژه ای برخوردارند.
خوانش جریانهای لیبرال دمکرات، از دهه ی نخستین انقلاب و بطور مشخص از کودتای فرهنگی در دانشگاه ها تفاوت هایی را نسبت به خوانش و تحلیل ِ گرایش ِ راست و محافظه کاری لیبرالی نشان می دهد. امّا این تفاوت ها، متأسفانه در تحلیل نهایی یا آنجایی که لیبرال دمکرات ها به جعمبندی نظریاتِ خود میرسند، بیشتر در سطح یا شکل باقی می مانند، بطوریکه نتایج تحلیل و داوری آنها، تقریباً با محتوای خوانش و داوری گرایشِ راست و محافظه کار لیبرالی همسو میشود. کم نیستند، مطلب نویسان لیبرال دمکراتی که در جعمبندی بحث آنها، مرز بین ِ قربانی شده گان و قربانی شونده گان، بین آنهایی که در پوزیسیون و آنهایی که در اپوزیسون بودند، اغلب مخدوش است، چراکه از نظر بسیاری از آنها، چه نیروهای سنتی اسلامی یا اسلام گرا در حاکمیت و نهاد های حاشیه ای آن و چه نیروهای چپِ مخالفِ آنها، در رابطه با مسئله ی آزادی های سیاسی و عدالتِ اجتماعی،کم و بیش از یک ایدئولوژی پی روی می کردند و دارای مواضع ای یکسان بودند و بخشاً هنوزهم هستند. طبیعی است که نتیجه این نگاه که از هنر نقد یا سنجش برای داوری گویا فقط مقایسه ی دو پدیده با یکدیگر را می فهمد، سرانجام به آنجا ختم می شود که لیبرال دمکرات ها، درگیریها و مبارزاتِ جریان های چپ با حاکمیت را، بیشتر از نوع درگیری بین اعضای یک فامیل یا یک خانواده بدانند [9] . هنگامیکه آنها، از همین موضع نقد خود را متوجه ی پوپولیسم ِ احمدی نژاد و سیاست های "دولت مهرورز" او می کنند، جریان های چپ را نخستین رواج دهنده ی فرهنگِ "خلق گرایی" معرفی می کنند و بر روی نیمکتِ مجرمین می نشانند. چپ در این نوع نگاه، پدر ِ ایدئولوژی "مهرورزی ِ"است [10] .
 
۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷
 
پایان بخش دوم
 
[1] در این رابطه نگاه به "سعید حسینی : بازنمود دو پیش شرط سیاسی-اجتماعی بازگشت چپ به جنبش دانشجویی"، ۱۴ اسفند ۱۳۸۵ ،در تارنمای ِ اخبار روز www.akhbar-rooz.com
[2] در کنار جریان های سیاسی که در متن این بخش از نوشته از آنها نامبرده شد، محمد قوچانی، سردبیر نشریه ی "شهروند امروز"، را می توان یکی از نمایندگان سرشناس گرایش راست و محافظه کار ِ لیبرالی در ایران دانست. برای آشنایی با دیدگاه ها و مواضع ی سیاسی او و گرایش راست و محافظه کار لیبرالی می توان از جمله به این نوشتار های او رجوع کرد: "محمد قوچانی: التقاط جدید، پوپولیسم جاده صاف کن کمونیسم"،۱۵ مهر ۱۳۸۶، " محمد قوچانی: زوال رهبری روشنفکر ادبی" ، ۱۸ آذر ۱۳۸۶، در تارنمای ِ نشریه ی "شهروند امروز" www.shrvandemroz.blogfa.com . "محمد قوچانی: تاریخ مستقل نهاد مرجعیت"، ۲۶ آبان ۱۳۸۶، همانجا، "محمد قوچانی: تاجران برتر از روشنفکران"، ۱۸ شهریور ۱۳۸۶، همانجا، "محمد قوچانی: ما کجا؟ استاد کجا؟"، ۷ اردیبهشت ۱۳۸۷ ، همانجا. همینطور می توان به نوشته ی رضا خجسته رحیمی، دبیر تحریریه نشریه ی "شهروند امروز" رجوع کرد: "رضا خجسته رحیمی: فیلسوف حاشیه نشین"،۲۱ خرداد ۱۳۸۶، در تارنمای ِ روز www.roozonline.com و مصاحبه ی او با سعید حجاریان با عنوان، "نه خاتمی مصدق بود و نه من فاطمی"، ۱۲ آبان ۱۳۸۶، در تارنمای نشریه ی "شهروند امروز" . در این مصاحبه اصرار چند باره ی این روزنامه نگار لیبرال به این که سعید حجاریان به نوعی فاطمی زمان ما است، در خور توجه است.
[3] برای آشنایی با دیدگاه های نظری، سیاسی و تاریخی گرایش لیبرال دمکرات، هر دو جناح افراطی و میانه روی آن، می توان به نوشته ها و مصاحبه های نمایندگان سر شناس آنها، از جمله موسی غنی نژاد، مرتضی مردیها یا جوان ترها، به مانند رشید اسماعیلی، سعید قاسمی نژاد یا البرز زاهدی رجوع کرد. همانطور که در متن اشاره شد، سکوی رسانه ای آنها، بیشتر تارنما های "ادوار نیوز"، "رستاک"، "لیبرال دمکرات"   و روزنامه ی "اعتماد"، می باشد. با این حالدر اینجا می توان به چند نوشته اشاره کرد: "موسی غنی نژاد: جامعه ی مدنی، آزادی،اقتصاد و سیاست"، تهران ۱۳۷۷، "موسی غنی نژاد: تجدد طلبی و توسعه در ایران معاصر"، تهران ۱۳۷۷، گفتگوی ثمینا رستگاری با موسی غنی نژاد، "چرا مشروطه منحرف شد"، ۲ آذر ۱۳۸۶، در www.rastak.com ، "مرتضی مردیها: مبانی نقد فکر سیاسی"، تهران ۱۳۸۵ ، گفتگو با مرتضی مردیها، "نقد چپ، نقد خصم نیست"، ۱۲ آذر ۱۳۸۵، همانجا، همینطور نگاه به "رشید اسماعیلی: فاجعه ی انقلاب و خاکستر زمان"، ۵ اسفند ۱۳۸۵، در www.advarNews.com . " رشید اسماعیلی: پوپولیسم و توسعه" ، ۱۴ شهریور ۱۳۸۶، همانجا، "رشید اسماعیلی: شبه   لنین بر فراز ایران"، ۶ آبان ۱۳۸۵ ، همانجا، "سعید قاسمی نژاد: اشتراکات جریان های روشنفکری دینی و لیبرالیسم"، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶، همانجا، "سعید قاسمی نژاد: حکومت دمکراتیک دینی" ، ۵ خرداد ۱۳۸۶، همانجا
[4] در اینجا اشاره ی ما بیشتر به مصاحبه ی روزنامه نگار لیبرال، البرز زاهدی، با صادق زیبا کلام است. در این مصاحبه، سوال های مصاحبه کننده در باره ی به اصطلاح نقش منفی چپ در انقلاب مشروطه بسیار جلب توجه می کنند. این مصاحبه در روزنامه ی اعتماد، اگر اشتباه نکنم، در سال گذشته به چاپ رسیده. تلاش چند باره ی نویسنده ی این نوشتار، برای وارد شدن ِ دوباره به آرشیو روزنامه ی فوق و معرفی دقیق آن به خواننده، متأسفانه ناکام ماند.
[5] در باره ی جنبش ملی شدن صعنت نفت، دولت مصدق، نقش حزب توده و بالاخره کودتای سیاه ۲۸ مرداد نگاه کنید به نوشته ی انتقادی و خوانندی "روزبه کلانتری: کارنامه ی مصدق: جعل شکوه و تاریخ بی شکوه"، درتارنمای www.negah1.com
[6] نگاه به " اکبر گنجی: یوتوپیای لنینیستی شریعتی" ، ۱۹ تیر ۱۳۸۶، در تارنمای www.roozonline.com
[7] نگاه به رضا خجسته رحیمی: برگ هایی از داستان انقلاب فرهنگی"، ۷ خرداد ۱۳۸۶، در تارنمای www.liberaldemocrat-ir.net
[8] نگاه به "رضا خحسته رحیمی: سنگر علیه سنگر"، و مصاحبه های او با عباس عبدی و ابراهیم اصغر زاده و تقی رحمانی، "جریان شناسی دانشجویان موافق و مخالف اشغال سفارت"، ۲۲ آبان ۱۳۸۶ ، در تارنمای "شهروند امروز" www.shrvandemroz.blogfa.com
[9] نگاه به " مهرداد مشایخی: عبور از چپ سنتی، از منظر دیگر"، در تارنمای ایران امروز www.iranemrooz.net اگرچه نقد مهرداد مشایخی به چپ سنتی، دارای نکات قابل تأملی است. اما متأسفانه خالی از ساده سازی و نگاه فروکاستی در نتیجه گیری از موضوع مورد بحث نیست.
[10] از جمله نگاه به "رشید اسماعیلی، ۱۴ شهریور۱۳۸۶ ، منبع پیشین، "سعید حجاریان: پوپولیسم و دولت پوپولیستی در ایران"، ۲۲ مرداد ۱۳۸۶ ، در تارنمای امروز www.emruz.biz ، " موسی غنی نژاد: جذابیت های پنهان سوسیالیسم و پوپولیسم"،۱ آذر ۱۳۸۵، در تارنمای ِ روز www.roozonline.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست