یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نویسنده مردم
بزرگداشت علی اشرف درویشیان


سهیل آصفی


• در زمان ریاست عطالله مهاجرانی بر وزارت ارشاد دولت محمد خاتمی نیز وضعیت سانسور درد بزرگ نویسندگان و اهالی فرهنگ و هنر ایران بوده است. درویشیان همچنین گفت که در مجلس بزرگداشت خود در برلین گفته است باور نمی کند که در کشور و در شهر خودش کرمانشاه هم زمانی فرصتی دست دهد تا او بتواند چهره به چهره با خوانندگان و علاقمندان خود سخن بگوید. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۷ ارديبهشت ۱٣٨۷ -  ۱۶ می ۲۰۰٨


 
 
 
 
 
 
http://soheilasefi.blogfa.com
 
 
 
"در کرمانشاه به دنیا آمدم. سوم شهریور ماه ۱٣۲۰ خورشیدی؛ در کوچه علاقه بندها. نزدیک تیمچه ملاعباسعلی، پشت سرباز خانه شهری. پدرم آهنگر بود؛ اُسا سیف الله. در گاراژ. دکانش را از دست داد. با عموهایم دعوایش شد و آن ها از دستش درآورند. ناچار شاگرد شوفر شد. باغبان شد. قصاب شد. بقال شد و چند جور کار دیگر. بعد که ما بزرگ شدیم و من معلم شدم، خانواده هفت نفری را به عهده من گذاشت و فرار کرد به شیراز. به حافظ و سعدی عشق می ورزید. مدتی هم قاچاقچی شد و به زندان افتاد که در کتاب آبشوران و سال های ابری نوشته ام. عاقبت هم در شیراز ، در غربت مریض شد و در کرج مرد.
مادرم زهرا سیگار قلم می زد. البته من یادم نیست. اما هر وقت چشم هایش درد می کرد و ناراحتش می کرد، می گفت که مربوط به سیگار قلم زدن است.
مادربزرگم خیاط بود. مشتری ها از سراسر کرمانشاه برای او کار می آورند. مادرم مدتی کلاش ( گیوه ) می چید. بعد از مادربزرگم خیاطی یاد گرفت و خودش خیاطی می کرد. خیلی از زندگی ام را در آبشوران نوشته ام. در سال های ابری نوشته ام. در فصل نان نوشته ام. در همراه آهنگ های بابام نوشته ام.
اولین کسی که مرا با افسانه ها و قصه های عامیانه آشنا کرد، مادربزرگم بود. حتی او بود که با وجود بی سوادی مرا با نام صادق هدایت آشنا کرد. او یکی از داستان های صادق هدایت را از بر بود و برای من می گفت. نمی دانم این داستان را از کجا شنیده بود. داستانی به نام " طلب آمرزش".
دایی بزرگم ریخته گری داشت و من شش سال داشتم که به دکان او می رفتم و شاگردی می کردم. ناپدری مادرم بنّا بود. دایی کوچکم کارگر شرکت نفت کرمانشاه بود. عموهایم، آهنگر و آشپز و بستنی فروش دوره گرد بودند. عموی بزرگم کبابی داشت. پدربزرگم پیله ور بود و خر کوچکی داشت.
وقتی به دوازده سالگی رسیدم، کودتای ۲٨ مرداد شاه پیش آمد و من برای افسرها و سرهنگ های توده ای که تیرباران شدند، گریه کردم.
بیشتر اوقات خانه به دوش بودیم. در بیشتر محله های کرمانشاه کرایه نشینی کرده ایم. از آن جمله، محله های سرتپه، چنانی، تیمچه ملاعباسعلی، گذر صاحب جمع، در طویله، لب آبشوران، سنگ معدن، علاف خانه، وکیل آقا و ... به این خاطر است که در سال های ابری آن همه از خانه کشی و کرایه کشی نوشته ام و هرچه هم بنویسم باز دلم از آن رنج ها سبک نمی شود.... برای تامین مخارج خانه و خرج تحصیلی ام کار می کردم. شاگرد بنایی، شاگرد آهنگری، شاگرد مغازه های مختلف و ...یک وقت هم من و پدرم هر دو شاگرد یک آهنگر شدیم. زمانی هم باربری و حمالی می کردم و استخوان هایم در زیر بارهای سنگین، صدا می کرد...
کلاس چهارم ابتدایی بودم که کتاب امیرارسلان را خواندم. البته پدر و مادرم نگذاشتند فصل آخرش را بخوانم چون عقیده داشتند که آواره در ِ خانه ها می شویم. در حالی که واقعا همیشه آواره بودیم. من دزدکی و دور از چشم آن ها فصل آخر کتاب را هم خواندم...
در سال ۱٣٣۵ که به دانشسرای مقدماتی کرمانشاه رفتم روز به روز علاقه ام به مطالعه بیشتر می شد. کتاب برایم از نان واجب تر شده بود. پدرم که می دید من هرچه درآمد دارم به کتاب می دهم از دستم عصبانی بود... همزمان در دانشسرایعالی تهران در رشته مشاوره و راهنمایی و در دانشگاه تهران در رشته روان شناسی تربیتی درس می خواندم و در هر دو رشته تا فوق لیسانس ادامه دادم.
در تابستان ۱٣۵۰ در کرمانشاه به خاطر فعالیت های سیاسی و نوشتن مجموعه داستان " از این ولایت" دستگیر شدم. پس از هشت ماه آزاد شدم و دو ماه بعد دوباره در تهران دستگیر شدم و به هفت ماه زندان محکوم شدم. از شغل معلمی منفصل و از دانشگاه اخراج شدم. بار سوم در اردیبهشت ۱٣۵٣ دستگیر و به یازده سال زندان محکوم شدم در حالی که سه ماه بود ازدواج کرده بودم.
در آبان ماه ۱٣۵۷ با انقلاب مردم ایران از زندان بیرون آمدم. پسرم بهرنگ نوزده سال و دانشجوی شیمی است. دخترانم گلرنگ و گلبرگ دانش آموز دبیرستان هستند. همسرم شهناز هم دبیر زبان است و با هم بار سخت زندگی را به دوش می کشیم.
  نوشته هایی که تاکنون به چاپ رسانده ام عبارتند از :
از این ولایت ( داستان های کوتاه )
آبشوران ( داستان های کوتاه )
فصل نان ( داستان های کوتاه )
همراه آهنگ های بابام ( داستان های کوتاه )
دُرشتی ( داستان های کوتاه )
سال های ابری ( رمان در چهار جلد )
و ...
افسانه های و متل های کردی
فرهنگ گویش کرمانشاهی
فرهنگ افسانه های مردم ایران ( ۱۵ جلد ) با همکاری رضا خندان مهابادی
صمد جاودانه شد
خاطرات صفرخان
یادمان صمد بهرنگی
و ...."
 
عصرپنجشنبه بیست و ششم اردیبهشت ماه   جمع بزرگی از اهالی فرهنگ و هنر و علاقه مندان به نویسنده مردمی میهن مان علی اشرف درویشیان در محل نشر ثالث گرد هم آمدند تا نام او که   عمری را در تکاپو برای بهروزی مردم نوشت   گرامی بدارند.
 
مراسم با اشاره به زندگی و آثار درویشیان و کارنامه ی مبارزاتی او آغاز شد و پس از آن علی اشرف درویشیان که به تازگی از بستر نقاهت برخاسته با طنز همیشگی خود از خاطراتش گفت و از دشواری های مسیری که تا به امروز پیموده است.
 
  این عضو کانون نویسندگان ایران بار دیگر بر معضل اساسی سانسور اندیشه و بیان تاکید کرد و آرزوی خود را مبنی بر بازار نشر بدون سانسور دولتی بیان کرد.   نویسنده رمان "سال های ابری" به کودکی هایی خود رفت و به روزگار عشق و مبارزه و از بند گفت. بندهایی که باید گسسته شوند. وی با تاکید بر مساله ی "آگاهی طبقاتی" تاکید کرد که به رغم همه ی این مسیر دشوار و مبارزات پر هزینه همواره گسستی جدی در عرصه ی عمل وجود داشته است و به همین دلیل با چنین ناکامی های بزرگی رو به رو بوده ایم.
 
علی اشرف درویشیان در بخش دیگری از سخنان خود که طنز او بارها حضار [ به گفته درویشیان "حاضران" یا "آمدگان"] را به وجد آورد به تجربیات زندگی خود و زندگی توده ی مردم و مساله هویت و جوانان و نیز دو تن از اساتیدش سیمین دانشور و جلال آل احمد و پویایی کلاس های زنده یاد دکتر امیر حسین آریان پور اشاره کرد و در ادامه بحث سانسور از وضعیت رمان "سالمرگی" جدیدترین اثر روانپزشک و نویسنده برجسته کشورمان دکتر اصغر الهی گفت   که پانزده سال تمام پشت دیوارهای ممیزی باقی ماند و سرانجام تجدید چاپ آن اخیرا ممنوع اعلام شده است. وی تاکید کرد که در زمان ریاست عطالله مهاجرانی بر وزارت ارشاد دولت محمد خاتمی نیز وضعیت سانسور درد بزرگ نویسندگان و اهالی فرهنگ و هنر ایران بوده است. درویشیان گفت که در مجلس بزرگداشت خود در برلین گفته است باور نمی کند که در کشور و در شهر خودش کرمانشاه هم زمانی فرصتی دست دهد تا او بتواند چهره به چهره با خوانندگان و علاقمندان خود سخن بگوید.
 
  در ادامه این مراسم سیمین بهبهانی گفت که دو صحنه در دو رمان هیچ گاه از خاطر او نرفته است. یکی در رمان "آنا کارنینا" و دیگری در رمان "سالهای ابری" درویشیان. وی ضمن تقدیر از درویشیان آرزوی سلامت کامل او و خلق آثار جدیدی توسط این نویسنده را کرد.
 
یوسف عزیزی بنی طرف در اشارات خود به عنصر "آگاهی طبقاتی" در آثار علی اشرف درویشیان پرداخت و وی را مکمل نقش تاریخی صمد بهرنگی عنوان کرد.
 
گلرنگ درویشیان مورد تشویق حضار قرار گرفت و گفت که می خواهد که پدرش وقت بیشتری برای سخن گفتن داشته باشد.
 
  یار و همراه همه این سالهای درویشیان شهناز دارابیان که همه ی این روزهای بیماری را در کنار بالین او بسر برده است از عشق خود به درویشیان گفت و اینکه باور به عدالت اجتماعی و آزادی وی را در انتخاب و همراهی با درویشیان ترغیب کرد. آرمانهایی که آن دو را به هم نزدیک کرد و تا به امروز این همراهی ادامه دارد.
  در این مراسم علی اشرف درویشیان و همسرش از پزشک و نویسنده برجسته کشورمان دکتر خسرو پارسا گفتند و پی جویی   او از وضعیت جسمانی   درویشیان بعد از سکته مغزی و بهبودی .
 
محمود دولت آبادی با ذکر خاطراتی از فعالیت های علی اشرف درویشیان تجلیل کرد. دولت آبادی همه ی راه دشوار و هزینه هایی که درویشیان پرداخته را برای "آدم بودن" و "انسان زیستن" هزینه هایی "ناخواسته" عنوان کرد که به دلیل ایستادگی درویشیان وی را شایسته تقدیر کرده است. در انتهای مراسم دانشجویی که تازه از زندان آمده بود به محمود دولت آبادی گفت که این انتخاب درویشیان در زندگی بوده است و با آگاهی تمام در مسیر آرمان های خود گام برداشته و نه "ناخواسته" و این تفاوت کسی مثل درویشیان با دیگران است. وی به حضورمحمود دولت آبادی در مصاحبه های مختلف نشریات "اصلاح طلب" اشاره کرد و نهایت تلاش آنها برای استفاده از امثال دولت آبادی برای جمع کردن رای و... که واکنش دولت آبادی ترک محل بحث بود.
 
علی اشرف درویشیان در پاسخ به پرسشی درباره سعید سلطانپور با گرامیداشت یاد وی به ذکر خاطراتی از دوران زندان با او پرداخت و در بخش دیگر به دکتر ناصر زرافشان اشاره کرد که در بیمارستان و پیش از عمل جراحی به یاد او بود و همسر درویشیان گفت که وی   در آن شرایط می خواست اعتصاب غذا کند. "گفتم چرا اعتصاب غذا؟ گفت به خاطر رسیدگی به وضعیت پرستاران و زحمتکشان بیمارستان. "قبل از اینکه حرفی بزند قاشق سوپ را در دهانش گذاشتم و گفتم حالا برای اعتصاب تکروی نکن باید تصمیم جمعی گرفت." همسر درویشیان گفت :" "موقعی که به بخش منتقل شده بود می‌خواست اعتصاب غذا کند. من با او صحبت کردم که حالا موقع‌اش نیست. یا خطاب به یکی از دوستان‌اش دکتر اصغر الهی که رمانی به نام مادرم بی‌بی‌جان دارد می‌گفت «دکترالهی، یک مادرم بی‌بی‌جان در ICU بود برو به دادش برس."
 
  در این مراسم تعداد زیادی از اهالی فرهنگ و هنر و روزنامه نگاران و تعدادی از اعضای کانون نویسندگان ایران در کنار علاقه مندان به علی اشرف درویشیان حضور داشتند. و علی اشرف درویشیان در گفتگویی می گوید: "سی سال پیش در زندان و در سلول، زمستان ها وقتی از نگهبان ها می شنیدم که بیرون برف زیادی باریده و بازجوها نیامده اند، خوشحال می شدم. در گوشه سلول کپ می کردم. پتوی سربازی را به خود می پیچیدم و به صدای آرام قلبم که پس از شب ها و روزها بازجویی و شکنجه، آرام می زد، گوش می دادم و در یادهای گذشته ام فرو می رفتم. برف سه متری باعث می شود کسانی که برای دستگیری ات می آمدند، ماشینشان در برف گیر کند. همه جا ساکت، همه جا تعطیل. بازجویی و شکنجه تعطیل. حتی صدای شوم کلاغ ها بریده است. چنان سکوتی که صدای چکیدن اشکهایت را روی پتو می شنوی. دلم می خواهد سراسر جهان را برف بگیرد."
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست