فلسفه علمی در ایران و بدآموزی های یونانی در علم و فلسفه
پروفسور فرهاد قابوسی
•
بسیاری از دست آوردهای مهم علم که برای عوام غربی شناخته میشوند پیشتر از آن در نظرات علما و فلاسفه ایرانی بعد از اسلام نظیر ابو ریحان بیرونی ، فارابی و دیگران موجود است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۶ خرداد ۱٣٨۷ -
۲۶ می ۲۰۰٨
خلاصه: آنچه که میاید ملاحظاتی است در فلسفه علمی ، ادای دینی نسبت به فرهنگ ایران و مهمترین نماینده جهانی آن ابن سینا و تذکر اتی بر علیه کوششهای مغرضانه ایست که بجهت عدم آگاهی به دقایق علمی و فلسفی و تاریخ تکاملشان به نفی شاخص ترین محصولات فلسفه "اسلامی" و مهمترین عناصر عقلانی فرهنگ ایران و برخی از برجسته ترین دستاوردهای علمی تاریخ جهان برخواسته اند (1) . چه منظور از فلسفه "اسلامی ایران" آن نظریاتی است که وسیله فلاسفه ایرانی در ارتباط با فلاسفه شرق در ایران بعد از اسلام پرورده شده است و همچنانکه ما نشان خواهیم داد دردقت ، عقل و منطق و بخصوص نتایج علمی حتی بر موارد قابل مقایسه یونانی و غربی می چربند . دقت در زمینه و ساختار کوششهای مذکور در نفی فرهنگ ایران نشان میدهد که آنها از موضع نابجای سیاسی و بسیار سطحی به فرهنگ ایرانی نگریسته و از اینرو به بیراهه غرض افتاده اند . تذکر ما اینست که سیاسی نگریستن به مباحث علمی بیخردی است ، چراکه می بایستی به عکس به سیاست علمی نگریست .
یونانیان علم و فلسفه را از طریق فرهنگهای آسیای صغیر ، "فرهنگ مینوی" جزیره کرت و مصر از شرق و مشخصا از فرهنگهای سومری و بابلی بین النهرین گرفتند . برخلاف نظر متفلسفینی نظیر نیچه که بدون اطلاع اساسی از تاریخ علوم و فلسفه بتبع مرض ناسیونالیسم منجر به فاشیسم اروپای قرن نوزده در پی جعل مبانی غیر شرقی برای فرهنگ اروپا بودند (2) ، فرهنگشناسان و متخصصین تاریخ علوم متفق القولند که همچنانکه اکثر عناصر فرهنگ یونانی ، حتی حقوق و سیاست مدن نیز ـ که استثنائا تا چندی پیش بجهت کمبود تحقیقات بغلط یونانی خالص پنداشته میشدند ـ ریشه و ساختار غیر یونانی داشته اند (3) . کمااینکه هرچند تصور رایج از علم معاصر متکی بر تعاریف "یونانی" شده است لکن ارزیابی دقیق مسئله نشان میدهد که علم و فلسفه بصورت پیشرفته از شرق به یونان آمده (3) و حتی در موارد اساسی در عین تجرید ، تجزیه ، تطور و طمطراق کلامی آنها در یونان ، بطوری که ما نشان خواهیم داد ، پس رفته اند .
چه دنیای یونانی دنیایی اساطیری بود که اصولا با معرفت تجربی که جوهر علم است و در شرق بر طبق سنت قدیم مشاهدات مکرر و صبورانه نجومی ایجاد شده بود ، بیگانه بود . و از اینرو آنچه که یونانیان از علم شرقی در یافتند در هاله ای از اساطیر ، تخیل و ذهنیت مقید ماند و حتی پس از تجربی سازی دوباره علم وسیله دانشمندان شرق در قرون وسطی نیز ابهام و "اسطوره گرائی" ناشی از تداوم تجرید خود را از دست نداد . تصور یونانی از علم ، بجهت بیگانگی اساسی اش با مبانی علم ، آمدنش بصورت روایات انتقالی از شرق و لذا درک طبعا ذهنی یونانیان از آن ، این بود که مسائل علم را میتوان با "تجزیه و تحلیل" ذهنی آنها حل کرد . لکن این تصور تجریدی از ضرورت تجربه برای کشف مصالح اولیه علم و اکتشافات آتی آن و حتی خود موضوع فکر (ناشی از تجربه) غافل بود . لذا در سایه این دست آوردهای بیگانه ، اساطیر دینی یونانی جای خودرا به "اساطیر" موخری دادند که جوهرشان را "مفاهیم " تجرید یافته از داده های تجربی شرقی در باب طبیعت تشکیل میدادند: که بر طبق سنت شعری فرهنگ یونانی ، تنها "فرم" ذهنی شان و "تنظیم" کلامی آنها برا ی تضمین حقیقت شان کافی بود . از اینرو در "فلسفه یونانی" و غربی تا دوران اخیر بغلط "موضوع" هر جمله منظم منطقی ، موجود انگاشته میشد تا منطقیون جدید نظیر راسل پرده از روی این بلاهت تاریخی برداشتند و نشان دادند که بعنوان مثال ضرورتی به وجود مهملی نظیر "دایره مربع" نیست . عمده مباحث فلسفه یونانی و سپس غربی را که نظیر مبحث متافیزیک بواسطه عوارض مرض تجزیه و تجرید و توسل به " فرم " یا مجردات منظم ذهنی در این فلسفه ایجاد شده اند چنین مهملاتی تشکیل میدهند که صرفا بجهت فقدان اولیه معرفت شناسی در یونان و ضعف روشهای منطق قیاسی ارسطو ایجاد و دوام یافتند . این تکیه نادرست منطق یونانی بر "فرم" یا "انتظام نظری ساختمانی" که امری موقت میتواند باشد بجای اتکای به تجربه عینی و مدام ، سبب مغالطات عمده ای در علم و فلسفه شده است که هنوز ادامه دارند: از آنجمله اند اعتقاد یونانی به امکان "دایره" برروی یک سطح مستوی ، بجهت عقیده به کمال دایره بعنوان یک "اسطوره علمی" از سوئی و تصور سطوح مستوی همچون "اسطوره ای" مشابه آن . در حالیکه دایره در علم حتی بعنوان فرم ایده آل تنها برروی کرات متعادل است و محلی از اعراب برروی سطوح مستوی ندارد . چه یونانیان در تباعد از طبیعت کارشان این شده بود که مفاهیم و مقولاتی ذهنی تخیل کنند و سپس چون این مقولات از نظر طبیعی نامتعادل بودند و با عقل متکی بر طبیعت در تعارض و تناقض قرار میگرفتند دهه ها و قرنها در باره این مشکلات ثانویه مقولات ذهنی به تفلسف می پرداختند . این اسطوره سازی درون علم میراث شومی است که از اندیشه مغایر تجربه و متمایل به تجرید یونانی به ما رسیده است .
همچنانکه تجربه گرایی در تاسیس علم در فرهنگ سومری بابلی ، نظیر هر فرهنگ دیگری که باین تاسیس اقدام میکرد ، امری ضروری و طبیعی محسوب میشد ، نیز بد فهمی ها و مغالطات ناشی از ترجمه ، تجزیه و تجرید و تقلیب یونانی در جریان اقتباس علم وسیله یونانیان ، بخصوص در آن دوران که عملا دقتی در کار نبود ، طبعا پیش آمدنی بودند . لذا نه تنها آنچه که یونان از علم و فلسفه ابداع شده در شرق گرفته و سپس پرورده است محتوای اشکالات اساسی و عمده ای شده که در سرنوشت جهان بینی فیثاغورثی در یونان قدیم منعکس است بلکه وجود این اشکالات اساسی باوجود تصحیح و ترمیم مداوم اندیشه یونانی تا دوران معاصر در بروز مداوم بحرانهای اساسی علوم فیزیک و ریاضی نیز مشخصا مشهود است: که تاکنون قابل حل در داخل سیستم اندیشه یونانی و ادامه غربی آن نبوده اند . همچنانکه نه تنها همین بحرانهای اساسی علم و فلسفه در غرب نشاندهنده کیفیت نازل مبانی یونانی در جریان علم است بلکه تصحیح و تدقیق "شکل" یونانی علم و فلسفه نیز به نص متخصصین تنها بواسطه مساعی ارزنده اندیشمندان شرقی نظیر ابن سینا و ابن ال هیثم ( الحسن) در قرون وسطی در تجربی ساختن علم تجرید یافته در یونان میسر شده است: مورخین علوم متفق القولند که بدون مساعی مذکور در شرق نه پیشرفتی در علوم صورت پذیر میبود و نه رنسانس ناشی از آن در غرب . چه بدفهمی های یونانی از علم و فلسفه شرقی و مساعی مخبطی که بخصوص از ارسطو به اینسو برای ترمیم این خطاها بکار بسته شدند ، برعکس سبب گمراهی بیشتر و گسترده شدن پرده ای از کلام و مفاهیم اضافی و مضر بر روی فلسفه طبیعی ماخوذ از شرق شد و محتوای اصلی و طبیعی آنرا در آغشتگی با ذهنیت و کلام زیادی پوشاند: تا قریب دوهزاره پس از آن خبطهای اساسی ، علم معاصر و زعمای آن نظیر هیلبرت که در حل مسائل اساسی علم "مثل خر در گل مانده بودند" تنها راه چاره را در توسل به متافزیک متناقض با منطق ریاضی و پناه بردن به "احکام ترکیبی ماقبل تجربی" کانت یافتند که تجدیدی از روش قیاسی و ماقبل تجربی یونانی و از اینرو اساسا غلط و اصولا متکی بر مابعد الطبیعه بودند و لذا تاکنون نیز نفعی جز ضرر برای علم نداشته اند (4) .
این مرض تجرید و تجزیه ، آغشتگی به ذهنیت کلام و ابهام ناشی از آنها در "علم و فلسفه یونانی" چنان شدید است که فیزیکدان معاصر هایزنبرگ را مجبور به این اعتراف کرد که: " فلسفه "ذرات اساسی" معاصر شباهت زیادی با فلسفه ماقبل سقراطی دارد" (5) . چه تا سقراط و حتی افلاطون که مستقیما از فیثاغورث ( متاثر از علم شرقی) متاثر بود ، اندیشه یونانی بالکل مستقیما متاثر از اندیشه های علمی و فلسفی شرقی بود ولی بعد از سقراط و مخصوصا از ارسطو به اینسو ست که یونانیان خود ناشیانه به مشق علم و فلسفه آغاز کردند و در این راه به جعل مفاهیمی پرداختند که بارشان هنوز که هنوز است پس از دو هزاره بر گردن علوم و فلسفه سنگینی و اعتبار آنها را مخدوش میکند . از همینرو بود که افلاطون خردمندانه وجود "نقطه" را بعنوان یک "کَم" مستقل رد کرد ولی اقلیدس "شاگرد" ارسطو ابلهانه بر آن اصرار داشت : بلاهتی که باوجود عدم امکان تعریف منطقی "نقطه" ، ریاضیات معاصر هنوز دچارش است (6).
ربع قرن پیشتر راقم در سمینار ها و مقالاتی در باب فلسفه علوم علت شباهت مذکور را مرجوع به تقارب با طبیعت فلسفه ماقبل سقراطی متاثر از علوم و فلسفه شزقی (بر آمده از طبیعت) و تخریب متعاقب فلسفه طبیعی مذکور بواسطه بد فهمی یونانی و تجریدو توجیه صرفا کلامی اشکالات ناشی از آن در اروپای دوران بعد ، دانستم ، که سبب ابهام علم و فلسفه در اعصار میانی شده است . چه برداشت شرقی از طبیعت و پدیده های طبیعی مستقیم و بیواسطه اضافات مفاهیم مجردی بود که یونانیان (بعد از سقراط و خاصه ارسطو) باشتباه میان پدیده های طبیعت و اندیشه بشری تعبیه کردند . لذا ابتدا پس از امکان دقت تجربی علم در قرون معاصر و کنارزدن آن پرده های ابهام فلسفی انباشته شده در هزاره های میانی از روی پدیده های طبیعی بود که علم معاصر قادر به رویت پدیده ها از ورای مفاهیم مجرد شد (7) . و یعنی نتایج علم شرقی "بابلی" متکی بر مشاهدات و تجارب طولانی مرتب شده در یونان ، در تقلیب یونانی شان بوسیله ارسطو و اصحابش به مجموعه ای از کلمات مجرد و مبهم تبدیل شده بود که مفهوم و مفید علم نبودند و تنها در سایه تجربی سازی دوباره علم بواسطه مساعی علمای شرقی در قرون وسطی ، دوام اساسی آن در نجوم و مثلثات در مکتب بغداد که نشاندهنده سابقه مذکور تجربی بودن علم شرقی در بین النهرین است و سپس تکامل بطئی آن در غرب بود که علم موفق به کنارزدن پرده ابهام از نتایج علمی قدیم گشت . از اینرو نظرات متاثر از عقاید کهنه ناسیونالیستی در آلمان و اروپا که تفاوت فلسفه غرب و شرق را در امکان طرح سئوالات در اولی و فقدان آن در دومی دانسته اند اساسا غلط ، اصولا مغرضانه و سطحی و ذاتا متکی بر نادانی نسبت به تاریخ علم و فلسفه است: چه بعکس در دوران طولانی ده قرنی که اندیشه و عقل بالکل در اروپا تعطیل بود ، علم و فلسفه در شرق و ایران دقیقا بجهت سابقه درخشانش در شرق ، پیشرفت اساسی داشت که در تاریخ اندیشه بی نظیر بوده است . لازم به یادآوری است که پایه این پیشرفت صرفا شرقی را که بعدها علم غربی را نجات داد تشکیک تجربی ایرانیانی امثال ابن سینا در مسئله اساسی علم: حرکت و اعتراض الحسن در علم المرایا (اپتیک) بر نظریات عقب مانده ارسطوئی تشکیل میدهند . و دقیقا همین پیشرقت درخشان علم و فلسفه شرقی بودکه با نجات جریان جهانی اندیشه اروپا را از قعر توحش قرون وسطی ای اش به اوج رنسانس رساند . باین ترتیب جریان اندیشه ، علم و فلسفه محصول دادو ستد و مکالمه ای بوده است میان شرق و غرب که از شرق آغاز و به غرب مختوم شده است.
درین میان کار ارسطو را در یونان میتوان با عوام سازی فلسفه خلاصه کرد . چه "فلسفه ارسطو" عملا چیزی جز جمع آوری نظرات پیشینیان: از فلاسفه ماقبل سقراط نظیر هراکلیت و فیثاغورث گرقته تا استادش افلاطون و تسطیح و سهل سازی آنان و تنظیم یک منظومه فلسفی برای عوام نیست . چه نه تنها من بلکه اکثریت متخصصین در این متفق القولند که نمونه برداشت غلط ارسطو از "مثل افلاطونی" نشاندهنده تقلیب و تسطیح ارسطوئی از فلسفه بروال عوام است .و از همینرو نیز این فلسفه عوامانه بدلیل تساهل مفرط آن در عین پسند عوام اساسا مخبط و مطلق گراست . بعین آن "علم ارسطو" نیز کلکسیونی عوامانه از داده های قدیم که متناسب شعور عامیانه تجدید یافته اند ، محسوب میشود که بجهت تساهل اساس زمین مرکزی شان ناشیانه و سهل انگارانه بهم پیوسته شده اند تا تصوری تقریبی و موقت از پدیده های طبیعت را بدست دهند ؛ و از همینرو از ابتدای تنظیمشان بیشتر بدرد مهندسین که اهل تقریبند میخورد تا دانشمندان . نظام ارسطوئی منظومه ای از شعور عادی معاصرش بود که برخلاف فلاسفه مقدم به سهولت با مسائل پیچیده معرفت علمی مربوط با مباحث فلسفی روبرو میشد . بهمین دلیل نیز در سایه تسلط مداوم جهان بینی ارسطوئی بر معرفت بجهت تساهل آنها و رجوعشان به عادات روزمره بشری اکثر مسائل اساسی علم و معرفت شناسی یا عملا لاینحل باقی مانده اند و یا حلهای ارائه شده در محاق فراموشی افتاده اند . و حتی آن توفیقاتی هم که به ارسطو نسبت داده میشوند ، نظیر ایراد وی بر "مثل افلاطونی " عملا تنظیم دوباره و تکرار تشکیکاتی است که خود افلاطون در این مورد مطرح کرده است . مثلا ارسطو که قادر به حل هیچ مسئله ای در فلسفه نبود با کنارهم نهادن چهارعنصر اولیه که متقدمین تک تک بعنوان "ماده المواد" پیشنهاد کرده بودند ، متساهلانه ساده ترین راه را برای حل معضل عنصر اولیه با چهار عنصر ارائه میدهد . لکن از آنحائیکه در حل مسئله موفق نیست عنصر پنجمی را هم که به "اتر" یا "اثیر" مشهور شد به آنها اضافه میکند بی آنکه متوجه بلاهت این تورم تعداد عناصر و ضرورت استدلالی در اینمورد باشد . قریب دوهزارو چهارصد سال لازم بود تا علم گریبان خودرا تقریبا از شر این "اتر" ارسطوئی رهاسازد . لکن با و جود مساعی ارزنده اینشتین در طرح "نظریه نسبیت خصوصی و عمومی" شدت بلاهت این میراث ارسطوئی چنان است که باز رهائی واقعی از دست این "اضافه ارسطوئی" که فاقد هر نوع اثر فیزیکی است ، ممکن نشده است و فیزیک هنوز دست و پا بسته مقید این مقوله مهمل باقی مانده است . چه همچنانکه پیشتر نیز اشاره کردیم (8) دیدگاه اساسی علم معاصر با وجود تغییرات و دعوی ترقی مدام آن از فرط یونانزدگی اش دیگاهی ارسطوئی ـ اقلیدسی باقی مانده است که علت اساسی تناقضات متعدد و مشکلات لاینحل علم و فلسفه است .
بهمین سیاق عوامانه است که ارسطو در طرح مباحث اساسی علم نظیر مکان یا فضا پس از "اظهار تعجب در اینمورد که متقدمین در اینمورد سئوالی نکرده و جوابی نداده اند" (3) جوابهای تصنعی و عوامانه ای به این سئوالات ناپرسیده میدهد که در عین معقول بودنشان برای عوام (معاصر حتی!) ، مهملات و مشکلات اضافی اساسی برای علم ایجاد کرده و میکنند ؛ بی آنکه از خود بپرسد شاید دلیل عدم طرح سئوالات از جانب پیشینیان در مورد مکان، مهمل بودن این سئوالات بوده است . چه همان سئوالها و جوابهای نابجا و عوامانه ارسطو در مبحث مکان بودند که موجد "مکان مطلق" ارسطوئی و نیز مقولات مهمل قلسفی (ریاضی) دیگر نظیر "بالا و پائین مطلق" شدند که قرنها ترقی علم را بتعویق افکند و مشکلات اساسی ناشی از آنها هنوز که هنور است با وجود طرح نظریه نسبیت نه در ریاضیات و نه در فیزیک در رابطه با مسئله ابعاد سه گانه فضا قابل حل نبوده اند (6) . کسی که اندک معرفت فلسفی داشته باشد زمینه و مرجع "زمین مرکز" اینگونه بلاهتهای "علمی و فلسفی" ارسطو را در خواهد یافت ، لکن ارسطو و اصحابش تا نیوتن (که در فلسفه عقب مانده تر از قرون وسطی بود) و حتی معاصرین عوام نیز از درک این بدیهیات علمی ، نظیر مهمل بودن بالا و پائین خارج از محدوده زمین ، قاصر اند . در مقابل ابن سینا ، که نیز بتبع فاصله زمانی بسیار خردمند تر از ارسطو میاندیشید ـ که بیخردتر از پیشینیانش نظیر فیثاغورث و افلاطون بود ـ بدرستی مکان را توام با ماده و با اجسام یکی ارزیابی کرده است ، چه با وجود عادت غلط معاصرین نیز حداقل بتبع اصل اقتصاد علم: فضا (و مکان) را نمی توان جز تصوری ناشی از حرکتهای نسبی ماده و اجسام نظیر کرات تلقی کرد . و هر تفکیکی بین ماده و مکان چه در علم و چه در فلسفه منتهی به مهملات متناقض است (1) . و هرچندکه ارسطو در بیان کّم زمان بعنوان "میزان و اندازه حرکت" در تنظیم نظرات متقدمین موفق است ، لکن باز نظر ابن سینا در تفکیک زمان از ماده نه تنها دستکم از لحاظ علم معاصر در رابطه با ضروریات نظریه "انفجار اولیه" * صحیح بنظر میرسد ، بلکه چون هم از نظر تجربه و هم از لحاظ نظری زمان همواره وسیله فواصل مکانی سنجیده و وابسته به مکان است (1)،(6) و (8)، لذا چنان تفکیکی از جهت پی بردن به تناقضات علم ارسطوئی ـ نیوتنی در آنعصر مفید بنظر میرسد. باید دقت کرد که حتی علم معاصر نیز بجهت تناقضات درونیش قادر به حل مسائل علمی مورد بحث ابن سینا در رابطه با زمان و مکان و قدم و حدوث نبوده است ، چه مقوله "انفجاراولیه" چیزی جز صورت مدرن چیزی جز صورت علمی مدرن مسئله فلسفی "حدوث و قدم" نیست که فلسفه در سایه بدفهمی یونانی گرفتارش شده است و کما و کیفا اکنده از مهملات است ! کمااینکه واضع این نظریه: "لومتر" کشیشی بود علاقمند به کیهانشناسی که سعی در تطبیق علم با الهیات مسیحی داشت .
باین ترتیب بر خلاف نظر عوام بی اطلاع از علم نظیر نیچه: علم برآمده از شرق و مرتب شده در یونان از بدو "یونانی شدنش" در سایه بد فهمی ، تساهل ، تصنع و اضافات مهمل ارسطو در آن و تقید مطلق گرایانه ارسطوئی ـ اقلیدسی متعاقب آن مواجه با تناقضات اساسی و مشکلات لاینحلی بوده است که نه تنها احتمالا بدون بدفهمی ارسطو ئی پیش آمدنی نمی بودند ، بلکه قرنها وقت ارزشمند علما و فلاسفه و بسیار منابع مالی مورد نیاز بشری را به هدر داده است ، بی آنکه قادر به حل واقعی آنان بشود . در حالیکه فیثاغورثیان که فلسفه را مستقیما از شرق اقتباس کرده بودند نسبت به یونانیان معاصرشان هم در فلسفه و هم در علم بسیار پیشرفته بودند و در فیزیک و ریاضیات به نتایجی رسیدند که بروال شرقی علوم اولیه مستقیما ماخوذ از طبیعت بودند: از جمله این نتایج بسیار درخشان در آندوره حرکت و کرویت زمین بودند که در کمال بلاهت بوسیله "علم ارسطوئی ـ اقلیدسی " رد شدند . بنظر من شاید مهمترین کشف آنان: امکان تقریر تمامی طبیعت (پدیده های طبیعی) بوسیله اعداد صحیح باشد ، که باز بجهت حماقت "علم ارسطوئی ـ اقلیدسی" رد شد و در نتیجه تاریخ علم را مواجه با مسائل لاینحلی ساخت که هنوز ادامه دارند . ارسطو و اصحابش نظیر اقلیدس و بسیاری که تاکنون طوطی وار به نشخوار اندیشه مخبط یونانی مشغولند ، قادر به تشخیص این مهم نبوده اند که مثلا سطح مستوی تصنعی تخیلی و متناقض (!) است و از اینرو نه امکان طبیعی (تجربی) برای آن متصور است و نه تبیین منطقی فاقد تناقض برایش ممکن : لذا امکان ساختن وتری با طول اصم در طبیعت (و در عمل) نیست و حتی بطور نظری نیز این کار بدون تناقض مربوط با بینهایت (شعاع خط مستقیم ) میسر نمی باشد . این نوع بلاهت ارسطوئی ـ اقلیدسی گردن علم و فلسفه را که میرفت بینشی منطقی و عقلانی برای بشر قراهم آورد شکست و دهنه یابوی تمدن را بدست "متفکرین" عوام و "جاهلان" غلط انداز سپرد تا به این روزی بیفتد که می بینیم .
لازم به تذکر است که نه تنها تشکیک اساسی شرقی در قرون وسطی در محصولات علمی و فلسفی برگشته از غرب ، سبب تصحیح آنها و تاسیس تجربی علم شده است بلکه تشکیک و سئوال مقولاتی شرقی هستند که به غرب راه یافته اند . چه نه تنها در ابتدای تاسیس علم در شرق بلکه حتی در دوران فلسفه اسلامی نیز فلاسفه مقیدی نظیر متکلمین شک اساسی در نظرات متقدمین و معاصرین کرده اند .اما از آنجائی که سئوالات مطرح شده در متن سیستم مخبط تفکر یونانی قادر به زیر سئوال بردن خود این سیستم نادرست متکی بر تفکر محض و فاقد اساس تجربی ، نبودند ، نمی توان ارزش چندانی برای انها قائل شد . سئوال زمانی مفید است که خود درست طرح شده باشد و گرنه سبب طولانی شدن بحث و دوری از اصل مسئله و ادامه بیراهه خواهد شد . و این دقیقا وضعی است که درجریان فلسفه و علم در یونان و اروپا پیش آمده است: چه در واقع طرح غلط سئوال و یا سئوال غلط طرح شده نسبت به نظریه فیثاغورثی اعداد طبیعی در اندیشه تجریدگرای یونانی بود که علم را از واقعیت قابل تجربه اعداد مذکور به ذهنیت اعداد اصم کشاند و در رابطه با ساختار مصنوعی بینهایت عددی آنها ، دوهزارسال بعد ریاضیات را دچار بحران اساسی ای کرد که هنوز هم قابل حل نیست . چراکه زمینه این سئوال بیجا ی ذهن تجرید گرای یونانی در ترجیح صرفا ذهنی خطوط مستقیم بر خطوط منحنی طبیعی (برروی زمین و کرات دیگر و بعنوان مسیر حرکتهای طبیعی) نهفته است . در حالیکه این طرح درست سئوال ابن سینا نسبت به فرض غلط ارسطو در تجزیه حرکت به حرکت "طبیعی" و حرکت "قسری" بود که شیخ الرئیس را به وضع نظریه "میل" رساند که در غرب به ( Impetus ) معروف شد و در سایه تکمیلش به کمیت "پتانسیل" پایه فیزیک و ریاضیات مدرن نظیر "هندسه و توپولوژی دیفرانسیل" محسوب میشود . اگرچه بدفهمی اروپائی از نظریات شیخ که در سایه بعضی تقلیبهای اروپائی متاثر از ابن رشد در نظریات وی پیش امدند ، سبب شد که تنها نیمی از مسئله حرکت حل شود و باقی آن تا امروز حل نشده بماند . تاجائیکه حتی تغییر و تکمیل مسئله وسیله اینشتین نیز نتوانست در اصل اشکال مسئله حرکت نظیر مسئله اینرسی ( ماند ) تغییری بدهد و نه تنها جهانشناسی نسبیتی را مواجه با مسائل لاینحل ساخت بلکه حتی اساس مکانیک کوانتومی را نیز آلوده و این نظریه مهم را نیز با اشکالات لاینحل روبرو کرد . این مشکلات در واقع صورتهای جدید بعضی مسائل قدیم علم و فلسفه نظیر مسئله "قوه" و "فعل" در رابطه با مبحث قدیم "میل" و صورتبندی جدید آن که همان "پتانسیل" باشد ، هستند که اتفاقا ابن سینا انصافا در حد امکانات عصر خود راه حلهای معقولی برایشان پیشنهاد کرده است: که در صورت دقت در آنها و تکمیلشان راهگشای علم معاصر میتوانند بشوند (9) . چه صورتبندی "نیوتنی" مسئله حرکت بتبع تقریر دکارتی آن متکی بر تصورات زمین مرکزی ارسطوئی این مسئله است . لکن حداقل از عصر "هامیلتون" ببعد ما میدانیم که این صورتبندی محتوی مهملات متناقض و لذا اساسا غلط میباشد . تنها کسی که میتوانست در صورت موفقیت علم را از این بلیه ابلهانه نجات بخشد لایب نیتز بود که دعاوی اساسیش در تاسیس موخر فلسفه اروپائی بر سئوالات منطقی در مقابل بوق و کرنای "انجمن سلطنتی " بنفع نیوتن و اصحابش بجائی نرسیدند . سزاوار دقت است که لایب نیتز جوهر مسئله علم را که پاسخگوئی به "تحلیل موضعی" و یعنی آنچه که ما امروز "توپولوژی" مینامیم دریافته بود لکن در آنعصر بجهت فقدان مصالح لازم تنها قادر به بیان فلسفی و نه علمی آن شد . متعاقبا بجهت دخالت نابجا و لی موثر فلاسفه ای چون کانت در آلمان و ولتر در فرانسه در مباحث علمی که قادر به فهم کلیات و جزئیاتش نبودند سرنوشت فرهنگ بر له فن مهندسی و علیه علم رقم خورد و تصورات عوام پسند نیوتنی ـ ارسطوئی بر فلسفه علمی لایب نیتزی ـ فیثاغورثی فائق آمدند.
اهل فلسفه و علما میدانند که بسیاری از دست آوردهای مهم علم که برای عوام غربی شناخته میشوند پیشتر از آن در نظرات علما و فلاسفه ایرانی بعد از اسلام نظیر ابو ریحان بیرونی ، فارابی و دیگران موجود است. چه به جهت سابقه شرقی علم و فلسفه و تاسیس اولیه آن در جوار ایران ، آغاز عکس العمل در برابر قیود ذهنی فلسفه یونانی و آزاد اندیشی علمی و فلسفی متکی بر تجربه در ایران بوده است . بجرئت میتوان گفت که اولین کسی که البته به اتکای متقدمین به عدم کفایت روشهای ماقبل تجربی یونانی و نارسائی منطق قیاسی ارسطو پی برده است بیرونی بود که در تحقیق تجربی حتی در بعضی موارد بر دانای عصر خویش ابن سینا نبز پیشی گرفته است. بیرونی کسی است که قرنها قبل از گالیله به دوران زمین پی برد و قادر به محاسبه دقیق شعاع کره زمین بوده است . همچنین لازم به یادآوری است که برخی از نظرات متکلمین اسلامی در باب انفصال و ناپیوستگی زمان و مکان در هزارسال پیش ، اتفاقا بجهت نگرش کلی گرایشان و صحت مواضع کلی گرا در علم معاصر در رابطه با توانمندی روشهای توپولوژی ، با پیشرفته ترین مدلهای کوانتومی معاصر در مورد زمان ـ مکان منفصل ( Lattice gauge theory ) منطبقند (3).
از علما و فرزانگان که بگذریم حتی متدینی اشعری مذهب نظیر غزالی خراسانی نیز در رساله "المنقذ من الضلال" ، در عین قبول نتایج علمی معاصرش بسیار پیشتر از کانت و برکلی بدرستی به بیهودگی "استدلال فلسفی" در علم الهیات که میراثی یونانی است ، پی برده بود و آنرا جز مغالطه و اسباب اختلاف نمی دانست (3). انصاف حکم میکند که در عین توجه به تفاوت عقل هزارسال پیش با امروز غزالی را در تاسیس عقل معاصر خویش بر تشکیک مقدم بر دکارت بشماریم . چه او نه تنها در همان رساله استدلالی را طرح میکند که عینش در رساله معروف دکارت " درروش راه بردن عقل" منعکس است ، بلکه برخی از اشتکاکات مهم «برکلی» و« هیوم» را در مسائل معرفت شناسی نیز بسیار پیشتر از آنها بخوبی مطرح کرده است (10) . باین ترتیب گذشته از آنکه نفی مغرضانه فلسفه اسلامی ایران در عمل نتیجه معکوسی میدهد و دستکم معادل نفی عقلانی ترین بخش فرهنگ ایرانی خواهد بود بلکه همچنانکه ما ثابت کردیم: مقایسه اندیشه شرقی و غربی به آن سادگی نمی تواند صورت پزیرد که متساهلین مغرض در پی اش بوده اند و این مهم طالب سواد بیشتر و عمیقتری نسبت به لوازم مباحث یادشده نظیر فلسفه ، علوم و تاریخ تحلیلی آنها میباشد . از جانب دیگر متخصصین تاریخ علم خصوصا در غرب متفق القولند که بیشترین لطمه را به تکامل علوم و فلسفه در جهان نه اسلام بلکه مسیحیت زده است و برعکس این علما و فلاسفه ایرانی بعد از اسلام بوده اند که با تحری علم آنرا از قیود متحجر یونانی ـ اروپائی رهانیده اند .
چه عوام مثلا بی خبر از این هستند که مدل اساسی علوم ** که شامل آثارالکترومغناطیسی ، رادیواکتیو ، هسته ای و جاذبه که بوسیله نظریه کوانتومی میدانهای تطبیقی ( gauge fields ) تقریر میشود ، دقیقا به سبب ناشی شدن از و اتکاء اصلی این میدانها بر کمیت "پتانسیل" به تحقیقات و نتایج علمی ابن سینا در مسئله حرکت و نظریه "میل" او برمیگردد و نه ارسطو ، نیوتن و حتی اینشتین ( چراکه ساختار استاندارد میدانهای کوانتومی اساسا غیر نسبیتی است ) . از این لحاظ سهم علمی ابن سینا در علم مدرن بعکس اندیشه ارسطو (مخالف علم جدید) بسیار ارزنده و سبب افتخار ایران در جهان است . همچنانکه در اهمیت سهم وی در مبحث حرکت در علم حتی بجهت تاثیر مهم او بر ملا صدرا در تاسیس نظریه "حرکت جوهری" ، باوجود مخالفت شیخ با حرکت جوهری بسبب پیچیدگی مسئله حرکت ، شکی نمیتوان داشت . چه اگر علم معاصر قادر به فهم این نظریه اساسی حرکت باشد که حداقل زمینه طرحش را مدیون شیخ هستیم ، بسیاری از مشکلات آن قابل حل گشته و آینه علم از تیرگی قیود یونانی که مانع ترقیش هستند پاک خواهد شد .
همچنین باید دانست که در حوزه علم نیز توفیق و تسلط یک نظر دلیل صحت و حقانیت آن نیست . و ثانیا تسلط فرهنگ غربی متکی بر فلسفه و علم غربی ناشی از فرهنگ یونانی چیزیست در حد تسلط زبان انگلیسی در جهان معاصر و نه بیش . و یعنی چه به جهت علل تاریخی و سیاسی اینگونه تسلطها و چه از لحاظ کیفیت آنها به هیچ وجه من الوجوه نمیتوان دعوی فایده و صحت آنها را کرد . خاصه که بنص زعمای علم معاصر نظیر راسل و هرمان وایل در مورد ریاضیات و فاینمن یا هاوکینگ در مورد فیزیک ، علم مواجه با اشکالات اساسی و تناقضهای پایه ای لاینحلی (در داخل سیستم علمی معاصر) است . راسل معتقد بود که: "ریاضیات مبحثی است که در آن نه میدانیم در مورد چه چیزی صحبت میکنیم و نه اینکه آیا آن چیز درست است یا غلط ". وایل در اعتبار آنالیز ریاضی (که مهمترین بخش ریاضیات محسوب میشود) ، به جهت اتکای آن بر مفهوم نقطه مشکوک بود . فاینمن بعنوان متخصص نظریه کوانتومی معترف به این بود که: "هیچ فیزیکدانی مکانیک کوانتمی را (که مهمترین نظریه اساسی فیزیک است) نمی فهمد و هاوکینگ مجبور به اذعان این شده است که "بجهت عدم توافق دو نظریه اساسی فیزیک ، نظریه نسبیت و کوانتوم ، (دستکم) یکی از این دو نظریه غلط است" (11) . با این ترتیب با مذلتی که علم محصول "علم یونانی" در دوران معاصر دچارش است چیزی از کیفیت " سهم یونانی" که بعضی ها طوطی وار به تکرار آن مشغولند ، باقی نمی ماند که قابل بحث باشد . و سزای "علم یونانی" همان جهل اوست که سزای همه جاهلان است!
تصنعی که یونانیان از فرط تخیل و تجرید در علم ایجاد کردند مسیر علم را از طبیت مرجع وی و واقع گرایی و حقیقت طلبی منحرف ساخت و علم را به زایده ای از صنعت بدل کرد . لکن جوهر بد فهمی یونانی از علم شرقی (متکی بر تجربه) و نیز بد آموزیهای متعاقب آن در بینش زمین مرکزی یونانیان از ارسطو به اینسو نهفته است که مشخصا در اعتقاد شان به تقدم سکون مطلق (زمین) بر حرکت و باورشان به هندسه مسطحه (زمین) متبلور شده بود ؛ که نسبت به معرفت متاثر از شرق یونان قبل از ارسطو نظیر مکتب فیثاغورثی که هم به کرویت و هم به حرکت زمین معتقد بود ، بسیار پس رفته محسوب میشود . باین ترتیب کسی که اندک اطلاعی از تاریخ علوم داشته باشد متوجه این امر خواهد شد که آنچه که به اسم "علم خالص یونانی" مصطلح است در واقع نه اینکه پیشرفت بلکه پس رفتی در علم محسوب میشود ، هرچند که کار مهندسین را راحت کرده باشد. چه از طریق این اعتقادات خرافی یونانی به سکون مطلق و خطوط مستقیم و سطوح مسطح نه تنها علم سابق به قهقرا کشانده شد بلکه این خبط یونانی چنان به اساس اندیشه علمی لطمه زد که پس از گذشت دو هزاره نیز علم هنوز قادر به ترقی واقعی نشده و با وجود ترقی صنایع ، باز در حال درجا زدن است . ارسطو و اصحابش نظیر اقلیدس را باید فیلسوف و عالم مهندسین دانست و اعتقاد به تعادل بواسطه اتکاء برروی زمین و باور به خطوط مستقیم و سطوح مستوی مرسوم میان مهندسین را که از ارسطو واقلیدس به آنان ارث رسیده است، باید بلاهتی عظیم در علم بشمار آورد . لکن میزان این بلاهت یونانی و یونانزدگی اروپای قرون معاصر چنان بود که باوجود بوق و کرنای "فضاهای منحنی" نه تنها هندسه بلکه مبانی ریاضیات معاصر نیز بجهت ارتباط بین "نظریه اعداد (حقیقی)" و هندسه خط مستقیم بواسطه مفهوم "پیوستگی" ، در گرو این بلاهت باقی ماند و با وجود هشدار "گودل" از آن رهایی نیافت ( 12) . و یعنی ما تمامی مشکلات لاینحل علم و خاصه ریاضیات معاصر را که در "بحران اساسی ریاضیات" قرن پیش منعکس است را مدیون بدفهمی یونانی از علم و بد آموزی متعاقب غربی از آن هستیم .
وضعیت علم فیزیک هم که متکی بر نظام ارسطوئی ـ نیونتی باقی مانده است مخصوصا پس از مسلم شدن تناقض نظریه های اساسی نسبیت و کوانتوم در فیزیک ، مشابه ریاضیات نامیدانه است: چه هرگاه که ضرورت توام بودن حرکت و نیرو و بیان نظری (ریاضی) نیرو بوسیله انحناء را در نظر بگیریم ، در میابیم که مبنای اقلیدسی ریاضیات ما همان بیان نظری فیزیک ارسطو محسوب میشود که تقدم سکون مطلق و حرکت بدون نیرو در آن به مستوی بودن سطوح و مسیرهای مستقیم ترجمه شده است . از اینرو فیزیک معاصر هم مواجه با تناقضات و اشکالات اساسی مشابه اشکالات ریاضیات معاصر در رابطه با مسئله "پیوستگی" و "نگرش به حرکت از موضع سکون مطلق " است که در تناقض یادشده نظریه های اساسی فیزیک و مقولات ذاتا متناقض " ذرات شبح" منعکس اند . تناقضات و اشکالاتی که بجهت اتکای سیستم تفکر یونانی ـ اروپائی بر تجزیه و تجرید در داخل این سیستم قابل حل نیستند . این میراث مخبط یونانی که از علوم تجربی قدیم و قرون وسطی شرق تقریبهائی هائی موقت و نامتعادل ساخته است نه تنها سبب توقف واقعی علم شده است بلکه بجهت عدم امکان دقت و یافتن راه حلهای اساسی به میزان زیادی بر مخارج انسانی و مالی صنعت و تکنولوژی نیز افزوده است . یافتن بدیلی در مقابل نظام اندیشه مخبط یونانی نه تنها علم را به آنچه که باید و یعنی حقیقت طلبی و دانش واقعیات بدل خواهد کرد بلکه با تقلیل مخارج صنعتی به ببهود راندمان تکنولوژی و شرایط نابسامان حیات بشری نیز کمک خواهد کرد.
**************************
اشارات و توضیحات :
(1) مقاله حاضر چکیده ای از بعضی سمینارهای دانشگاهی در فلسفه علوم، مقالات علمی استاد دکتر فرهاد قابوسی استاد علوم ریاضی و فیزیک در آلمان ، در مرکز جهانی مقالات علمی (( org.arXiv) تحت نام ایشان Ghaboussi . F) و در نشریات برونمرزی نظیر کیهان (1051)، کاوه (106) و "ره آورد" (شماره های 69 ، 71) و برخی مصاحبه های ایشان با رادیو و تلویزیونهای خارجی و ایرانی است ، که بتوصیه دوستان اساتید علوم تهیه شده است .
(2) تقریبا تمامی مساعی نیچه تحت تاثیر نظرات شوپنهاور در جهت جعل زمینه غیر شرقی برای فرهنگ یونان و ابداع اندیشه ضد سامی در اروپا بوده است . از همینرو نیچه که فاقد تحصیلات کلاسیک علمی و فلسفی بود با الهام از ادبیات خرافی یونان دوران ماقبل رشد علوم و فلسفه (!) ، تحت تاثیر اندیشه های ضد سامی واگنر موسیقیدان به تدوین ادبیات فلسفی سطحی ای پرداخت که بتبع آهنگ حماسی ، سهولت و سادگی شاعرانه شان در میان ادب زدگان ناسیونالیست و شبه فاشیست اروپا و ایران نیز شهرت یافت . نیچه در (ظهور تراژدی) فلسفه و علم "یونان" را محصول دوران خرفتی یونان میشمرد . لذا دستکم به این دلیل جنون وی که بعدها مورد تایید پزشکان معالجش قرار گرفت ، برای اهل علم مسلم بنظر میرسد . بنظر ما بجهت اساس غیر فلسفی لکن ادبی تحصیلات وی (در زبانهای یونانی) نوشتجات فلسفی او در حد ادبیات است و شهرتشان نظیر عقاید هیتلر (متاثر از واگنر (!) ) ، در میان عوام و بخصوص در ایران نیز به همین دلیل سطحی بودن و تهییج شاعرانه و ابلهانه نوشته هایش میباشد . متقدمین صاحب نظر نیز از جرج سانتیانا تا برتراند راسل و ویل دورانت بهمین سیاق ما در مورد او قضاوت کرده اند: اولی نوشته های اورا "تجدیفات کودکانه" ، دومی " منحصر به اخلاقیات" و سومی "به شیوه تغزل" ارزیابی کرده است. بنظر دورانت و دیگران این مخبط مجنون بجهت ضعف جسمانی اش واله و شیدای قدرت جسمانی و مشخصا نظامیان قد بلند آلمانی بود که در آلمان معاصرش میان عوام طرفداران زیادی داشت و دستکم منجر به دو جنگ جهانی و میلیونها کشته گردید . تحقیقات اخیر نشان داده اند که او سراسر عمرش از اینکه در جوانی بجهت ضعف بنیه بعوض ارسال به جبهه چون دوشیزه هابه پرستاری پشت جبهه گماشته شده بود ، رنج میبرد و از اینرو سعی در توجیه و تغییر روانی این ضعف و رنج درونی را در آثارش داشت: که از همینرو آکنده از مالیخولیای قدرت طلبی اند . تبعیت از نوشته های وی در باره علوم که سوادی در آن نداشت نشان از بیسوادی متابعین دارد .
(3) ر.ک.: مثلا: 1. ویل دورانت: تاریخ تمدن ، بخصوص جلد اول ،
2. جرج سارتن: تاریخ علم ،
3. پیر روسو: تاریخ علوم،
4. جان برنال: علم در تاریخ،
5. ل. و. ه. هال: تاریخ و فلسفه علم.
6. D. C. Lindberg, „ Die Anfänge des abendlaendischen Wissens“, dtv.
7. S. Sambursky, „Der Weg der Physik“, dtv. (1978).
8. M. L. West, „ The Greek philosophy and the Orient“. ،
9. G. Thomson, “ Die ersten Philosophen”, deb, Verlag das europaeische buch.
10. H. Seidel, „Von Thales bis Platon“, prv.
11. H. Diels, W. Kranz, „ Die Fragmente der Vorsokratiker, Griech. Und dt.“ (1961).
12. P. Gohlke, „ Aristotels, ...“ Paderborn (1958).
13. A. N. Whiehead, „Advanture of ideas“, (The Macmillan Co. 1933).
14. A. N. Whiehead, “ Process and reality”, (Free Press 1978).
15. Bertrand Russell, „Problems of philosophy”, ( Oxford University 1959).
17. S. Barker, “Philosophy of mathematics”, (Prentice-Hall, NJ, 1964).
18. و نیز منابع مذکور در : فریدون آدمیت: " تاریخ فکر ..." (انتشارات روشنگران ...، 1376) . متاسفانه در این کتاب ارزنده که ترجمه و جمع آوری مطالبی از متخصصین است ، آقای آدمیت نیز بجهت عدم آشنائی به مباحث تخصصی علوم و فلسفه اظهار نظر غلط و بیجائی در مورد "عدم ارزش جهان شناسی افلاطونی در تیمائوس" کرده است . چه مثلا هایزنبرگ معروف در کتابش "فیزیک و فلسفه" (5) مفصلا در تایید همان "تیمائوس" افلاطون نوشته است که بنظر من نیز اولین نظریه ریاضی طبیعت محسوب میشود و بر خلاف نظرات عوامانه ارسطو حاوی جنبه های عمیق علمی است .
19. همچنین ر. ک. منوجهر بزرگمهر: "فلسفه تحلیل منطقی"(خوارزمی ، تهران ، 1348).
(4) D. Hilbert, „Ueber das Unendliche“ , (1925).
موضع هیلبرت در رابطه با اساس (اصل موضوعی) ریاضیات موضعی ، مطلق گرا و اساسا نادرست بود که در نهایت وسیله قضایای گودل مردود شناخته شد . این موضع نیمه مذهبی هیلبرت حتی بعضی از همکارانش نظیر «پاُل گوردان» را به این اشاره وامیداشت که :ریاضیات هیلبرت " ریاضیات نیست بلکه الهیات است".
(5) W. Heisenberg, „ Physik und Philosophie“, dtv.
(6) باین مسئله مهم بعنوان ضعف اساسی ریاضیات رسمی نخستین بار استاد قابوسی در بعضی از سمینارها و سخنرانیهای دانشگاهی و مقالات علمی شان اشاره کرده اند: مثلا ر. ک.: مقاله ایشان در شماره ( 69 ره آورد) و (کاوه 106) .
(7) ر. ک. مقاله استاد:
(7) F. Ghaboussi, „Philosophie der Physik: zur Symmetrie der Elementarteilchen“, Philosophia Naturalis, bd. 24, 3, 199 – 217, (1987).
(8) ر. ک. به مقالات استاد قابوسی بزبان انگلیسی در اینترنت و نشریات علمی (1) و اشاره ای کوتاه به مسئله در کیهان ((لندن) شماره 1051) . اینشتین در مقاله معروفش "اتر و نظریه نسبیت " مجبور به اذعان این مطلب است که "متریک چهاربعدی نظریه نسبیت عمومی نوعی اتر جدید است که بجای اتر قدیم نشسته است".
* (Big bang)
(9) در مورد علم و فلسفه ابن سینا ر. ک.: "شفا" ((عربی) بخصوص بخش طبیعیات) که ترجمه های آلمانی بخشهائی از آن در (3)، و به فارسی نیز در دسترس هستند ، و دانشنامه علائی (فارسی) چاپ دانشگاه بوعلی سینا (1382) . در مورد فلسفه ملا صدرا ر. ک.: "اسفار اربعه" ترجمه فارسی (ناتمام) انتشارات مولی (تهران 1383).
باوجود اندیشمندانی نظیر الکندی و فارابی یا بیرونی که هرکدام صاحب نظریات و اکتشافات مستقل جالبی در علم و فلسفه هسنتد که در مواردی پیشتر و برتر از موارد مشابه اروپائی بنظر میرسند . به لحاظ اساسی بودن نظریات و بدعت جهانی و عمومیت علمی نظریه های ابن سینا و ملا صدرا در رابطه با نظریه های یادشده ، اهمیت برتری نسبت به دیگران نه تنها در ایران بلکه نسبت به اکثریت دانشمندان و فلاسفه جهان دارند . از این میان شهرت ابن سینا بدرستی در جهان پرآوازه است لکن ضعف فهم علم و فلسفه رسمی به لحاظ تکیه شان بر تقدم سکون نسبت به حرکت و وجود بر پدیده و اساسی بودن تغییر جهان بینی در نظریه حرکت جوهری ملاصدرا و لذا پیچیدگی علمی این نظریه که درآن نه تنها حرکت مقدم بر سکون است بلکه حتی حرکت متجسم است ، مانع توجه لازم به ملاصدرا تاکنون شده است . چه شعور عامیانه علم و فلسفه معاصر که متکی بر نگرش ارسطوئی ـ اقلیدسی باقی مانده است ، هنوز قادر به غور در چنین اعماقی نمی باشد.
اینکه ابن سینا یا ملا صدرا که هردو مورد تکفیر مراجع دینی بودند ، بیش از هزارسال یا بیش از جهارصدسال پیش در پی تلفیق عقل و دین بر آمده اند با توجه به تدین دکارت همعصر ملاصدرا و بسیاری از فلاسفه و دانشمندان متاخر اروپا نظیر نیوتن ، کانت ، ریمان و کانتور ( هزارسال بعد از ابن سینا) که همه در پی تلفیق عقل و دین بودند ، مساعی ابن سینا و ملا صدرا را در آنعصر امری بسیار عقلانی و با توجه به تکفیر شان ازلحاظ حفظ جان علما در آینده طبیعی و برای دوام علم حتی ضروری نشان میدهد . همچنانکه ایراد به ابن سینا در اینمورد ابلهانه و ناشی از فقدان عقل و با توجه به موارد یاد شده حاکی از عدم اطلاع از تاریخ علوم در اروپا ست . چه گذشته از اینکه اینان مردان علم و فلسفه بودند و نه دین ، مسئله اساسی آنان و ما نیز کیفیت نظریات و قابلیت کاربرد علمی آنان میباشد و بس و نه میزان مخالفت و موافقت دانشمندان با دین . چه نه تنها تاکید ما بر تاثیر فرهنگی اساسی و پر دوام آراء صحیح علمی و فلسفی است بلکه صرف مخالفت با دین حتی اتفاقا بجهت پیش پا افتادگی چنین مخالفتی در عصر ما ، نمی تواند از عوام ، عالم و اندیشمند بسازد . سزای عوام که در عمق بلاهت ضد اسلامی اصطلاح فیلسوف را در مورد ارزنده ترین عالم و مهمترین فیلسوف ایران و شاید جهان : ابن سینا داخل گیومه (" ") می آورند ، و در مقابل بیسوادان را فیلسوف تلقی میکنند ، همان جهلشان است که سزای همه جاهلان است.
(10) غزالی در عین تدین نکوهیده اش بعنوان یکی از نمایندگان فلسفه انتقادی شرق که مهملات یونانی را بر نمیتابید در این رساله تجربه گرایانه که البته میان عوام ناشناس است ، مینویسد: " پس در نفس خویش به جستجو پرداختم و آن را از چنین (علم یقینی) عاری یافتم مگر در حسیات و ضروریات ولی نفسم شک را به آنها نیز توسعه داد و گفت چگونه به محسوسات می توان اطمینان کرد در حالی که قویترین آنها حس بینائی است و اسان وقتی به سایه می نگرد آن را ساکن می بیند در حالیکه ساعتی بعد تجربه و مشاهده در می یابد که متحرک است و به ستارگان مینگرد و آنهارا کوچک می بیند و بعد به دلایل هندسی می فهمد که از کره زمین بزرگترند ... " . شش قرن بعد از او دکارت که تاج سر بینش عقلی اروپائی محسوب میشود ، مینویسد: " پس معتقد شدم که باید بکلی شیوه مخالف اختیار کنم و آنجه را که فی الجمله محل پندارم غلط انگارم تا ببینم سرانجام چیزی در ذهن باقی میماند که کاملا غیر مشکوک باشد. پس چون بعضی اوقات حس ما خطا میکند ، ...، و چون کسانی هستند که در مقام استدلال حتی در مسائل بسیار ساده هندسه به خطا میروند ..." (3) . دقت در نقد غزالی در "تهاقت الفلاسفه" نسبت به فلسفه متاثر از یونان نشان میدهد که او بسیاری از تشکیکات و انتقادات متاخر اروپائی بر فلسفه کلاسیک را قرنها پیشتر از برکلی و حتی "هیوم" که از شکاک ترین فلاسفه محسوب میشود ، بخوبی بیان کرده است . و این باتوجه به شرایط اندیشه در هزارسال پیش قابل توجه است و نشان میدهد که مسئله روابط اندیشه در شرق و غرب به آن آسانی که متساهلین بجهت عدم اطلاع از متون علمی و فلسفی قدیم و جدید طرح میکنند نیست: و آنچنانکه ما نشان دادیم تحقیق در این مسئله طالب سواد کافی در فلسفه و علم و تاریخ تحلیلی علوم و فلسفه و انصاف علمی ای است که در توان عوام نیست.
** (Standard model)
(11) اضافات داخل پرانتز از استاد قابوسی هستند.
(11) B. Russell, in A. Hooper, „Makers of mathematics“, (Random house, 1948).
H. Weyl: in T. Dantzig, “Number: The language of science”, (G. Allen & Unwin LTD, 1962).
R. P. Feynman, „The character of physical law“, (ISBN 0-679-60127-9).
S. Hawking, “A brief history of time”, (Bantam books, 1988).
(12) بنظر استاد قابوسی این ارتباط غلط و بیان پیوستگی ریاضی متکی بر آنرا که هنوز مصطلح است ، "کانتور" و "ددکیند" جعل کردند . بعدها گودل ثابت کرد که مسئله پیوستگی در ریاضیات قابل حل نیست ؛ و در ادامه آن بروز فیزیک کوانتومی مقوله "پیوستگی" را اساسا رد کرد .
|