نگرشی نو به نقد سرمایهداری مارکس (۳)
منوچهر صالحی
•
برای آن که بتوانیم دریابیم که تکامل بارآوری بههیچوجه جدا از مکانیسم تولید اضافهارزش نیست، باید دو جنبهگی بارآوری کار را به دقت از هم تمیز دهیم، یعنی باید میان نیروی مولده کار و عواملی که بر روی آن تأثیر میگذارند، توفیر نهیم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۲ خرداد ۱٣٨۷ -
۱ ژوئن ۲۰۰٨
مفهوم کاربارآور چیست؟
همچون مقوله «کار» باید به مقوله «کار بارآور» نیز از دو جنبه نگریست، زیرا با آن که با یک نوع «کار» سر و کار داریم، اما همین «کار» که دارای ارزش مصرف همگونی است، میتواند در یک رابطه بارآور و در رابطه دیگری نابارآور باشد. این نکتهای است که مارکس بهآن پی برد و در مثالی آن را توضیح داد. بهطور مثال کفاشی که صاحب یک کارگاه کفاشی است، هنگامی که به شاگردانی که در کارگاهاش آموزش میبینند، حرفه کفاشی را بیآموزد، کاری انجام میدهد که نابارآور است. اما کفاشی که در کارخانهای شاغل است و در برابر کاری که انجام میدهد، دستمزد دریافت میکند، هرگاه به شاگردانی که در آن کارخانه استخدام شدهاند، حرفه کفاشی را بیآموزد، در آن صورت کار بارآوری انجام داده است. بنا براین میبینیم که در رابطه با «ارزش مصرفی» که در یک کار نهفته است، نمیتوان بارآوری و یا نابارآوری آن کار را اثبات کرد. اما در رابطه با «تولید ارزش» چنین نیست.
و حال آن که کار بارآور ارزشزا است. همچنین آموزگاری که حقوق میگیرد و در دبستانی به کودکان سواد میآموزد، با کسی که به طور رایگان به بزرگسالان سوادآموزی میکند، هر دو برای جامعه کار مفیدی انجام میدهند، یعنی به بالا بردن سطح دانش اجتماعی کمک میکنند، با این تفاوت که آموزگار نخستین که حقوق میگیرد، ارزش تولید میکند و کارش بارآور است، در حالی که کار آموزگاری که بهطور رایگان در کلاس اکابر تدریس میکند، ارزشزا نیست، زیرا نه سرمایهای را به کار انداخته است و نه به سرمایهای که وجود ندارد، میتواند چیزی بیافزاید.خلاصه آن که میتوان گفت، «فقط کاری بارآور است که اضافهارزش برای سرمایهدار تولید میکند و یا آن که در خدمت خودارزشزائی سرمایه قرار دارد» (۴۱).
بنابراین مفهوم «بارآور» بودن کار دقیقأ در ارتباط با جوهر سرمایهداری قرار دارد، که عبارت است از تصاحب کاراضافی که برای آن مزدی پرداخت نشده است. به همین دلیل نیز مارکس مابین کار مفید و کار «بارآور» تفاوت میگذارد. کار مفید همهی کارهائی را در برمیگیرد که در پایان روند آن فرآورده تازهای بهوجود میآید که دارای خصوصیت مصرف فردی- اجتماعی است. در این رابطه «کار اضافی» نیز کار مفید است، اما هر کار مفیدی سبب تولید اضافهارزش نمیگردد و بلکه این تنها کار اضافی است که از خصوصیت ارزشزائی برخوردار است و بههمین دلیل به کار «بارآور» بدل میگردد. مارکس خود چنین نوشته است: «باید پذیرفت فقط کاری که سرمایه تولید میکند، بارآور است؛ بنابراین کاری که چنین نمیکند، هر اندازه هم مفید باشد– حتی میتواند زیانبار هم باشد- برای سرمایهسازی بارآور نیست، بلکه پس از این جهت hence کار نابارآور است» (۴۲، تکیه از مارکس است).
با توجه به این بررسی میبینیم که مقوله کار نزد مارکس دارای دو سویه است. یک سویهی آن رابطهای است که میان کار مجرد و تولید ارزش وجود دارد و سویهی دیگر آن کار مشخص است. آن طور که مارکس یادآور شده است، برای آن که بتوان این دو سویه را همزمان دریافت، باید روند کار را بهمثابه روندی مستقل از تولید سرمایهداری و در عین حال بهمثابه سویهای از همین روند تولید سرمایهدارانه درک کرد.
ترکیب نیروهای مولد
کار بهخودی خود وجود ندارد و بلکه این انسانها هستند که کار را انجام میدهند. بهعبارت دیگر کار خصیصه انسان است و در مرحله معینی از تاریخ، یعنی با پیدایش شیوه تولید سرمایهداری، انسان به نیروی مولده بدل میگردد. برای آن که بتوانیم این نکته را دریابیم، باید توجه داشت که هر سرمایه منفردی برای بهدست آوردن هرگونه فرااضافهارزشی Extramehrwert باید در کارگاه و یا کارخانهی خود به نیروی مولدهی کار بیافزاید. هرگاه فرض را بر آن بگذاریم که از سهم سرمایهگذاری در رابطه با مقدار کالائی که تولید میشود، کاسته شود، در آن صورت سرمایهدار میتواند با بهرهگیری از ماشینهای تولیدی بهتر و یا ابزار کار پیشرفتهتر به این هدف خود دست یابد. به این ترتیب پس از چندی دیگر سرمایهدارانی که در همان رشته تولید میکنند، از اسلوب تولید آن سرمایهدار کم و بیش تقلید خواهند کرد و حتی خواهند کوشید آن اسلوب را بارآورتر سازند تا بتوانند به فرااضافهارزش بیشتری دست یابند. در نتیجه دیری نخواهد پائید و اسلوب تولید جدیدی در همه کارگاهها و یا کارخانهها برقرار میشود و بههمین دلیل نیز پس از چندی دستیابی به فرااضافهارزش غیرممکن میگردد و دور بازی باید دوباره از نو آغاز شود، یعنی صاحب یک کارخانه باید برای دستیابی به فرااضافهارزش از ماشینها و یا ابزارهای کار بهتری بهره گیرد. همین امر سبب میشود تا بدون آن که سرمایهدار خواسته باشد، در سطح جامعه و با گسترش بازار جهانی، حتی در جهان بارآوری نیروی مولده کار ارتقاء یابد. بهعبارت دیگر، بدون بهکارگیری ماشینهای تولیدی مدرن و پیشرفته، نیروی مولده کار نمیتواند از رشد چندانی برخوردار شود تا بتوان با آن به فرااضافهارزش دست یافت. بههمین دلیل نیز برخی از منتقدین مارکس بر این باورند که مارکس بر این باور بود که تاریخ همیشه رو بهپیشرفت دارد و برخی از آنان حتی او را به هواداری از «فتیش صنعت» متهم میسازند. این دسته از منتقدین اندیشههای مارکس بر این باورند که بهرهگیری از ماشینهای تولیدی پیشرفته هر چند سبب میشود تا بارآوری نیروی کار از رشد خارقالعادهای برخوردار گردد، اما همین امر در عین حال موجب میشود تا نیروهای مولده به نیروهای تخریبگر بدل گردند، زیرا بر عکس دوران مارکس که سرمایهداری در پی پرولتریزه ساختن تمامی جامعه بود، یعنی همه کس باید مزدبگیر سرمایهداران میگشت، اینک رشد خارقالعاده نیروهای مولده سبب شده است تا میلیونها تن از روند تولید به بیرون پرتاب شوند و ارتش بیکاران در پیشرفتهترین کشورهای سرمایهداری دائمأ در حال رشد است، یعنی میلیونها تن بهجای آن که به دستمزد خود وابسته گردند، اینک باید از صندوق دولت هزینه زندگی خود را دریافت کنند.
اما نگاهی به «سرمایه» نشان میدهد که مارکس در بخشی که در آن میکوشد بغرنج فرااضافهارزش را مورد بررسی قرار دهد، از ماشین و ماشینیسم هیچ سخنی نگفته است. او در آنجا نوشته است: «شاید سرمایهداری بتواند نیروی مولده کار را دو برابر سازد» (۴٣)، بدون آن که اشاره کرده باشد این امر با استفاده از چه ابزاری میتواند ممکن گردد. بهعبارت دیگر با بهرهگیری از ماشینهای تولیدی جدید میتوان نیروی مولده کار را ارتقاء داد، اما شاید مارکس بهامکانات دیگری نیز میاندیشید و بههمین دلیل نیز این مطلب را کاملأ مشخص نساخت.
دو جنبهگی بارآوری
برای آن که بتوانیم دریابیم که تکامل بارآوری بههیچوجه جدا از مکانیسم تولید اضافهارزش نیست، باید دو جنبهگی بارآوری کار را به دقت از هم تمیز دهیم، یعنی باید میان نیروی مولده کار و عواملی که بر روی آن تأثیر میگذارند، توفیر نهیم.
نیروی مولده کار را میتوان با واحد زمان اندازهگیری کرد. اما در عین حال نیروی مولده کار از زمان کار مشخصی تشکیل میگردد که برای تولید شئی معینی ضروری است. یعنی هرگاه نیروی مولده کار بالا رود، از زمان کار برای تولید آن شئی کاسته خواهد شد. و برعکس، هرگاه نیروی مولده کاهش یابد، به زمان کار باید افزوده شود. و هر گاه روز کار را همچون واحد اندازهگیری در نظر گیریم، در آن صورت میتوان گفت که هر اندازه نیروی مولده بالا باشد، بههمان نسبت میتوان در یک روز کار فرآوردههای بیشتری را ساخت و بر عکس، با پائین بودن آن، مقدار تولید فرآوردهها کاهش خواهد یافت. در نتیجه میبینیم که نیروی مولده کار در تولید ارزش دارای نقشی کلیدی و تعیینکننده است، زیرا هرگاه از مقدار زمان کار لازم کاسته شود، در نتیجه از تولید ارزش نیز کاسته خواهد شد و برعکس، هرگاه زمان کار لازم افزایش یابد، بههمان نسبت نیز به حجم ارزش افزوده خواهد گشت.
اما عوامل دیگری هستند که بر نیروی مولده کار تأثیر مینهند، عواملی همچون اوضاع اجتماعی و مناسباتی که نیروی کار در بطن آن قرار دارد و غیره... سبب افزایش و یا کاهش زمان کار لازم میگردند. خلاصه آن که عواملی که بر ارتقاء و یا کاهش نیروی مولده تأثیر مینهند، آنقدر متنوع و زیاد هستند که هیچگاه نمیتوان فهرست کاملی از آنها را تهیه کرد. و بههمین دلیل نیز مارکس در سرمایه هنگام شمارش این عوامل، فهرست خود را با واژه و غیره پایان داد: «نیروی مولده کار بهوسیله وضعیتهای متنوعی و از آنجمله توسط مهارت کارگر، درجه تکامل دانش و فنونی که بهکار گرفته میشوند، ترکیب اجتماعی روند تولید، مقدار و استعداد تأثیرگذاری ابزار تولید و مناسبات طبیعی تعیین میگردد» (۴۴). او در طرح اولیه خود نوشته بود که ارتقاء نیروهای مولده کار «... نتیجه دانش، اختراعات، تقسیمها و ترکیبهای کار، بهترسازی ابزارهای ارتباطی، ایجاد بازار جهانی، ماشینها و غیره» (۴۵) است.
اما آنچه در این بررسی تعیین کننده است، این واقعیت است که هیچ یک از این عوامل در تولید ارزش نقشی بازی نمیکنند. اما در جامعهای که در آن «هوشمندی اجتماعی» gesellschaftliche Intelligenz به درجه معینی از انکشاف نرسیده باشد، یعنی جامعهای که از «هوشمندی علمی و فنی» بهرهمند نیست، نمیتواند به سطح تولید پیشرفته دست یابد. این بیدلیل نیست که بسیاری از سیاستگران و روشنفکران آلمانی «هوشمندی» شهروندان و «سطح دانش اجتماعی» موجود در آلمان را منبع ثروتی میدانند که در این کشور تولید میشود و از دوران بیسمارک به بعد، همه دولتهای آلمان کوشیدهاند با تحمیل هزینه کلانی بر بودجه دولت، هم از کاهش «درجه هوشمندی اجتماعی» جلوگیرند و هم تا آنجا که ممکن است، بدان بیافزایند. این بیدلیل نیست که در کشورهای جهان سوم که سطح آموزش و پرورش بسیار پائین است، با اقتصادهای عقبمانده روبهرو میشویم و برعکس، در کشورهائی که این سطح بالا است، تولید مدرن و پیشرفته حاکم است و ثروتی کلان تولید میگردد. به این ترتیب میبینیم، عواملی چون «هوشمندی اجتماعی» هر چند که در تولید ارزش نقشی ندارند، اما تولید ارزش اضافی و حتی تولید فرااضافهارزش بدون وجود این عوامل غیرممکن است. در عین حال این عوامل هر چند در تعیین میانگین زمان کار لازم نقشی تعیین کننده بازی میکنند، اما در تولید ارزش کالا هیچ نقشی ندارند.
با توجه به پیچیدگی و بغرنجی دو جنبه بارآوری نیروی کار میتوان گفت، آنچه که یکبار کشف و یا اختراع شده است، بهویژه آن دسته از قوانین فیزیک، شیمی و ... که تازه کشف شدهاند، میتوانند از سوی همه افراد، نهادها و حتی دولتها مورد استفاده قرار گیرند و بسیاری از سرمایهداران میتوانند با توجه به قوانینی که برای کشفشان هزینهای نپرداختهاند، ابزار کار و ماشینهای تولیدی بهتری را بسازند. البته زمان کاری که برای تولید این ابزار و ماشینهای تولیدی مصرف شده است، خود را در ارزش آنها بازمیتاباند. اما میدانیم که کار بارآور کنونی بر بنیاد کشف خط، کشف دانشهای مختلف و همچنین قابلیتها و فنآوریهائی که بشریت طی هزارهها بهآنها دست یافته است، قرار دارد و نسل کنونی و از آنجمله سرمایهداران کنونی برای این گذشته که نقشی تعیین کننده در آرایش نیروی مولده کنونی دارد، حتی یک شاهی هزینه نکردهاند. اما با این حال، این گذشته در تعیین وضعیتی که در یک کشور حاکم است و سرمایهدار میخواهد در آن سرمایهی خود را بهکار اندازد، نقشی تعیینکننده بازی میکند و همین وضعیت تعیین میکند که بارآوری نیروی مولده در این یا آن کشور چگونه میتواند باشد، یعنی مردمی که در این و یا آن کشور زندگی میکنند، از «هوشمندی اجتماعی» کافی برای بهکار انداختن ماشینهای پیچیده تولیدی برخودارند یا نه؟
خلاصه آن که «تولید ماشینی» بهاین دلیل جای «تولید مانوفاکتوری» را گرفت که سرمایهدار با بهرهگیری از ماشین توانست به بارآوری نیروی مولده بهگونهای شگرف بیافزاید. این روند هنوز نیز ادامه دارد و سرمایهداری مجبور است برای بالا بردن بارآوری نیروی مولده کار دائمأ ماشینهای مدرنتر و بغرنجتری را بسازد و بهکار گیرد. اما تولید ماشینی سبب شده است تا هر روز بتوان با بهکارگیری نیروی کار کمتری هر چه انبوهتر تولید کرد. از همین زاویه ماشینهای تولیدی در رابطه با نیروهای مولده مستقیمأ به قانون ارزش مربوط میشوند، زیرا از ماشینهای تولیدی فقط هنگامی بهره گرفته میشود که حجم سرمایهگذاری که متشکل از سرمایه ثابت و متغیر است، در تناسب با مقدار تولید کاهش یابد، یعنی سبب ارزانتر شدن هزینه تولید گردد.
مارکس در «گروندریسه» تکاملی از بهکارگیری ماشینها در تولید را از دو جنبه جداگرایانه مورد بررسی قرار داده است که عبارتند از میانگین اجتماعی زمان کار لازم که به بارآوری نیروی مولده ربط دارد و پیششرطهائی که نیروی مولده کار را تعیین میکنند. اما در این تحلیل این دو جنبه در توازن نسبت بهیکدیگر قرار ندارند، زیرا رابطهی میان نیروی مولده (کار) و نیروهای مولده (یک سری عوامل دیگر)، رابطهای ایستا نیست. بههمین دلیل نیز مارکس در بررسی خود کوشید وضعیت اجتماعی ممکنی را ترسیم کند که در آن پشتگردهای اجتماعی gesellschaftliche Hintergrund آنچنان حائز اهمیت میشوند که بر آن مبنی زمان کار واقعی کم و بیش بیاهمیت میشود، یعنی آنچه را که باید تعیین کرد، از آنچه که تعیینکننده است، مهمتر میگردد.
با توجه به آنچه گفته شد، هرگاه نیروی مولده کار بهوسیله «قدرت نیروی محرکهای Agentienکه در حین زمان کار بهحرکت در میآید»، بهگونهای کلان بدان افزوده شود، و هرگاه تولید «عامل موثر نیرومند powerful effectiveness – خود دگرباره در هیچ تناسب بلاواسطهای با زمان کاری نباشد که هزینه تولیدش میشود» (۴۶)، در آن صورت آنچه قابل محاسبه نیست، دائمأ اساسی میشود و آنچه قابل محاسبه است، به عاملی بیاهمیت بدل میگردد. بنابراین میبینیم که پیششرطهای اجتماعی در کنار مناسبات اجتماعی برای نیروی مولده کار بسیار مهم هستند، بهگونهای که زمان کار ضرورتأ لازم در مقایسه با آن اهمیت خود را از دست میدهد. اما آن چه که در این میان باید مورد توجه قرار گیرد، بُعد مقدار ارزشی است که بر مبنای آن میانگین زمان کار اجتماعأ لازم توسط نیروی مولده کار تعیین میگردد، یعنی توسط عواملی مشخص میشود که فراسوی قانون ارزش قرار دارند که بنا بر برداشت مارکس در هر جامعهای از اعتبار برخوردار است.
اعتبار قانون ارزش
برخی بر این باورند که در دوران پسافوردیسم قانون ارزش مارکس دیگر نمیتواند از نقش تنطیمکنندهای در تولید و توزیع برخوردار باشد، یعنی در دوران کنونی تولید و توزیع نه فقط در ارتباط با قانون ارزش مارکس، بلکه علاوه بر آن تحت تأثیر عوامل دیگری تحقق مییابند. برای فهم این نکته باید دانست که وجود و مقدار کار اضافی و در ارتباط با آن، اضافهارزش و در نهایت خود سرمایه نیز توسط مبارزه طبقاتی متعین میشوند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که مبارزه طبقاتی یگانه قانونی است که خود را در مبارزه مشخص و در عین حال متنوعی که برای تعیین مقدار دستمزد کار انجام میگیرد، مینمایاند. در این رابطه قهر به قانون نابی بدل میگردد که گاهی بهصورت مناسبات اجباری و گاهی نیز بهوسیله اعمال قدرت مستقیم عمل میکند.
البته قانون ارزش مارکس در رابطه با تحقق اضافهارزش، همچنان در هنگام فروش کالاها و خدمات معتبر است. یعنی خرید مواد خام و نیروی کار و همچنین فروش کالاهای سرمایهای بر مبنی قانون ارزش پول- کالا- پولَ انجام میگیرد. روند تولید با گردش پولی که به کالاهای ثابت و متغیر بدل میگردد، آغاز میشود، یعنی اضافهارزشی که از درون روندهای تولید پیشین بهدست آمده بود، با نیروی کار و مواد تولید مبادله میگردد. پس از این تبادل روند تولید آغاز میشود و در کالاهای نوئی که ساخته میشوند، نیروی کار زنده متراکم میگردد و این روند سرانجام با فروش فرآوردههای تولید شده پایان مییابد. به این ترتیب دگردیسی Metamorphoseکالای اضافی – پول اضافی بر اساس قانون ارزش تنظیم میشود. با این حال، همانطور که در پیش نشان دادیم و مارکس نمودار ساخت، تصاحب کار اضافی بیرون از حوزه قانون ارزش تحقق مییابد. اما برخلاف مارکس، برخی از منتقدین قانون ارزش مارکس بر این باورند که حتی آغاز و پایان این دگردیسی نیز در محدوده قوانینی که در حوزه جامعه مدنی حاکمند، یعنی قانون گردش کالاها، انجام نمیگیرد. بلکه این روند خود را در مناسبات طبقاتی که در نهایت به مناسبات سیاسی منتهی میشوند، میتاباند، زیرا کُل طبقه سرمایهدار اشکال و درجه استثماری را که میخواهد متحقق سازد، فقط در حوزه سیاسی و از طریق تنظیم قوانین میتواند سازماندهی کند.
برعکس گردش ساده کالائی، از آنجا که برای تعیین مقدار اضافهارزش قانون اقتصادی خاصی وجود ندارد، در نتیجه کمیت اضافهارزش فقط میتواند نتیجه بلاواسطه مناسبات اجتماعی باشد و قانون ارزش در این ارتباط مبارزه طبقاتی واقعی در جامعه را بازتاب میدهد. بنابراین، همانطور که مارکس نیز در بررسیهای خود نشان داد، سامانه شیوه تولید سرمایهداری از آغاز پیدایش آن بر مبنی قانون ارزش تنظیم نگشته بود.
پس هرگاه بپذیریم که عوامل عامی که نیروی مولده کار را متعین میسازند، در مقایسه با زمان کاری که واقعأ مصرف میشود، دائمأ عمدهتر میشوند، در آن صورت، همان طور که مارکس در «گروندریسه» پیشگوئی کرد، باید وضعیت اجتماعی معینی بهوجود آید که بتوان در بطن آن از اهمیت زمان کار اجتماعأ لازم کاست. اما تاریخ جوامع سرمایهداری نشان داده است که سرمایه بدون مقاومت تن به تغییر چنین وضعیتی نخواهد داد که بر مبنی آن نتواند عوامل بارآوری کار را کنترل کند. بههمین دلیل نیز میبینیم که در رابطه با انباشت سرمایه نه فقط فروش کالا، بلکه همچنین سیستم حقوقی حاکم بر جامعه، قوانین ثبت اختراعات و امتیازنامهها و حتی اشکال سود به اهرمهای تعیینکنندهای برای تثبیت سلطه سرمایه بر نیروی کار بدل میگردند. در این رابطه میتوان گفت که سرمایهدار برای دستیابی به انباشت نه فقط باید رهبری کاری را که واقعأ انجام میگیرد، در اختیار خود داشته باشد، بلکه همچنین باید بر تمامی استعدادها و توانائیهای کار موجود در یک جامعه سرمایهداری سلطه داشته باشد و حتی از طریق هدایت دولت و بهکار انداختن سیستم آموزش و پروش، نیروی کار دلخواه و مناسب برای تولید خود را تربیت کند و آموزش دهد. بهاین ترتیب سیادت سرمایه فقط به کنترل نیروی کار محدود نمیشود و بلکه سراسر جامعه را فرامیگیرد. و میبینیم هنگامی که اقتصاد یک کشور سرمایهداری با رکود روبهرو میگردد، چگونه از حجم سرمایهگذاری در بخش آموزش و پرورش کاسته میشود و برعکس، در دورانهای شکوفائی اقتصادی با عکس این روند روبهرو میشویم.
چکیده
با توجه به این بحث میتوان گفت کسانی که قانون ارزش را فراسوی مبارزه طبقاتی قرار میدهند و بر این باورند که میان مبارزه طبقاتی و قانون ارزش رابطه علیتی متقابلی وجود ندارد، بدون آن که خود خواسته باشند، قانون ارزش را یگانه میانگارند، یعنی آن را مطلق میکنند. چنین اندیشهای سبب میشود تا به این نتیجه رسیم که قانون ارزش موتور حرکت تاریخ در دوران سرمایهداری است و از آنجا که این قانون ورای اراده انسانها عمل میکند، در نتیجه حتی با مبارزه طبقاتی نیز نمیتوان بر آن تأثیر نهاد. در نتیجه آغاز و پایان شیوه تولید سرمایهداری بیرون از حوزه عمل انسانهائی که در محدوده شیوه تولید سرمایهداری زندگی میکنند، قرار میگیرد.
اما هرگاه سرمایه متغیر را در رابطه با مبارزه طبقاتی قرار دهیم و همان گونه که نشان دادیم، حجم و مقدار این سرمایه، هر چند از یکسو با مناسبات پیشیافته در ارتباط است، اما از سوی دیگر چون از خواست و آرزوهای نیروی کار متأثر میشود، در آن صورت خواهیم دید که انسانها نه فقط میتوانند بر ترکیب درونی سرمایه تأثیر نهند، بلکه حتی قانون ارزش نیز از مبارزه آنها برای رهائی خویش از کار اجباری و ازخودبیگانگی متأثر میگردد. چنین نگرشی به نقد مارکس از سرمایهداری برایمان آشکار میسازد که هر چند ارزش همهچیز را در بر میگیرد و همه چیز میتواند به ارزش بدل گردد، اما انباشت سرمایه همیشه با محدودیتهائی روبهرو خواهد بود و همانطور که مارکس در جلد سوم «سرمایه» نشان داد، سرانجام ارزش خود سبب بحران خویش میگردد. سرمایه متغیر که مبارزه طبقاتی را بازتاب میدهد، با گرایش کاهشی خویش سرانجام سبب نابودی این شیوه تولید و رهائی انسان از قید و بندهای کار اجباری که خود را در شیوه تولید سرمایهداری در هیبت کار اضافی مینمایاند، خواهد گشت. اما سرمایهمتغیر چیز دیگری نیست، مگر بازتاب دهنده مبارزه طبقاتی نیروی کاری که میخواهد خود را از کار اجباری و مزدوری رها سازد.
پایان
msalehi@t-online.de
پانویسها:
۴۱- مجموعه آثار مارکس و انگلس به آلمانی، جلد ۲٣، صفحه ۵٣۲
۴۲- مجموعه آثار مارکس و انگلس به آلمانی، جلد ۲۴، صفحه ۲۲۶
۴٣- مجموعه آثار مارکس و انگلس به آلمانی، جلد ۲٣، صفحه ٣٣۵
۴۴- همانجا، صفحه ۵۴
۴۵- مجموعه آثار مارکس و انگلس به آلمانی، جلد ۴۲، صفحه ۲۲۹
۴۶- همانجا، صفحه ۶۰۰
|