آنچه که از تضاد مشروطه و مشروعه، در حال تکوین است!
غللامرضا زنگنه
•
دخالت استعمار و رشد سرمایه داری سیستم حکومتی ایران را به دو نوع سیاست متضاد تقسیم کرد و آنهم دو سیاست استبدادی که تا آنزمان در ایران سابقه نداشت سیاست دستگاه روحانیت و سیاست دستگاه سلطنت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۶ خرداد ۱٣٨۷ -
۵ ژوئن ۲۰۰٨
خرداد ماه امسال مانند هر سال دیگر در جمهوری اسلامی انگیزه ای است تا طرفداران نهضت" اسلامی" به بهانه خرداد سال ٤٢ به تفسیر های متفاوت از به پیروزی رسیدن انقلاب بهمن ٥٧ و نقش اسلام در به ثمر رساندن آن سخن بگویند. آنها بر این باورند که حرکت های اسلامی که در بیش از یک قرن در گذشته ادامه داشته سبب شد تا روحانیون که در راس مبارزه مردم قرار گرفته، مبارزه را به سویی سوق دهند که سرنگونی محمد رضا شاه را به ارمغان آورد.
تاریخ صد سال گذشته ایران، شاهد وجود دو پدیده در کنار هم بوده است. یکی "نهضت اسلامی" و دیگری "نهضت مشروطه خواهی".
حضور آنها در کنار تغییرات در جامعه با حضور استعمار در ایران از یک سو و از سوی دیگر روند دمکراتیزه کردن جوامع جهانی همزمان بوده است. استعمار علاوه بر آنکه به غارت سرمایه های ملی کشورها می پرداخت، ناچارا"بر روند رشد سرمایه داری و فرهنگ لیبرالی نیز در کشورهای مستعمره تاثیر می گذاشت. آشکار است در مقابل روند دخالت نیروی بیگانه، نیرویی دست به مقاومت وسیع می زند که جامعه سنتی را از آن خود می داند. این نیرو سنتی از همان آغاز شکل گیریش جبهه ای را در دو سو گشود. از یک سو در مقابل استعمار و از سوی دیگر در مقابل نهضت دمکراتیک مردم ایران. گام اول را در همان آغاز ظهور نهضت مشروطه برداشتند و در صف مشروعه خود را ظاهر ساختند.
تضاد میان مشروطه و مشروعه که در اصل می بایستی به نفع دمکراتیزه کردن جامعه ایران تمام می شد راه درازی را در پیش داشت. بسیاری از کارشناسان انقلاب در ایران و برخی از طرفداران این دو جریان در تمامی این دوران به غلط سعی کرده اند که یکی از این دو را جانشین دیگری بخوانند و سعی در گمراه کردن جریان بالنده ای که از میان این دو سر بر می آورد، نمایند.
تا تاریخ ظهور مشروطه و مشروعه در ایران، جامعه ایران یک جامعه سخت مذهبی و استبدادی بود.
شاه هم نماد دین و هم مظهر حکومت که مردم در سرنوشت خویش هیچگونه نقشی نداشتند، بود. مناسبات اجتماعی بر اساس شیوه فئودالیسم اداره می شد. یکی از ویژگی های حکومت های فئودالی استبداد و آمیختگی آن با اصول مذهبی است که به حکومت های ارتدکس شهرت دارند. مذهب نقش عمده ای را در روابط میان افراد اجتماع بازی می کرد. تا این زمان شاه علاوه بر اینکه نماینده خداست و توسط روحانیون به تقدیس کشیده می شد، حافظ سیستم ذکات و خمس و بهره مالکانه و کار بر روی زمین های فئودال ها و اوقاف نیز بوده است. جان و ناموس کشاورز به اربابش تعلق دارد که همه آن امور توجیه مذهبی نیز داشته است.
در جنگ ها نیز نقش مذهب در کشورگشایی غیر قابل انکار است و حمایت روحانیون از پادشاه در شرکت در دو جنگ با روسیه تزاری و شکست در آن، قابل تامل است. با این تقاصیل نظام سرمایه داری و استعمار حافظ آن هر کجا که پا می گذاشت به دگرگونی این گونه نظام ها اقدام می کرد و یکی از ویژگی های استعمار انگلیس در تمامی مستعمرات زیر سلطه، نه تنها تاءسی به لشکر کشی، بلکه توسل به نفوذ بر سیاستمداران جاه طلب و حمایت از آنان برای تسخیر قدرت حکومتی بوده است. استعمار انگلیس و بعدها که آمریکا که از طریق نخست وزیر وقت قوام السلطنه پا در جای پای انگلیس گذاشت علاوه بر آن که مخالف دمکراتیزه کردن ایران به شکلی که ایرانیان می خواستند، بودند، عملا" در ایران تنها به اصلاحاتی می پرداختند که منافع آنان را تاءمین می کرد و نه منافع مردم و یا روال طبیعی دمکراتیزه شدن همانند سایر کشورهایی که به این هدف رسیدند.
برای تسلط بیشتر بر اوضاع داخلی ایران به حکومت قدرتمندی نیاز داشتند که بتواند همه چیز را تحت کنترل در آورد. سلسله قاجار علاوه بر اینکه قادر به کنترل اوضاع نبود, مکمل بر آن به خاطر بقای خویش به رقیب انگلیس یعنی روسیه تزاری نیز روی آورده بود، که می بایستی کنار زده می شد. دولت انگلیس از طریق رضا شاه، اقدامات عاجلی برای رشد خواست استعماری خویش که همانا امنیت اقتصادی و بازار ایران بود به اجرا در آورد. اینکه گفته می شود که رضا شاه برای پیشرفت و تغییر در جامعه سنتی ایران گام های مهمی را برداشته است، گزافه گویی نیست اما باید این را اضافه کرد که رضا شاه غیرمستقیم زمینه اقدامات بعدی در به ظهور رساندن روند دمکراتیزه کردن در ایران را فراهم می نمود و این اقدام از چشم طرفداران حفظ جامعه سنتی بدور نبود و دشمنی آنان را با هر گونه رشد جامعه سرمایه داری، تقویت می کرد. این دو نیروی واحد در یک غالب یعنی مشروطه و مشروعه نماینده تضادی بودند که نوع حکومت در ایران را به چالش می کشید. یکی خواهان پای بندی شاه به قوانین ثابت الهی بود و دیگری تعهد شاه را به قوانینی می دانست که قانون اساسی نامیده می شد و زمینی بود که توسط نمایندگان نوشته می شد که به دمکراسی و جدایی دین از سیاست اعتقاد نداشتند و به شکلی از استبداد حمایت می کردند که می توانست تا حدودی موقعیت ایران را در شرایط جدید به وجود آمده، وفق دهد. البته نباید نقش کسانی در میان مشروطه خواهان که قصد خدمت به پیشرفت مملکت داشتند و با مشروعه خواهان در می افتادند را فراموش کرد اما باید اذعان داشت که چاقوی آنها نمی برید و همچنان که در انقلاب بهمن بودند جریاناتی که از خمینی انتقاد می کردند ولی نتوانستند عملا" در مقابل رادیکالیسم مقاومت کنند و مسیر انقلاب را تغییر دهند.
از نظر دو جریان فوق، شاه می باید به دو سوی متضاد کشیده می شد و این عملا" به معنی تغییر اساسی در سیستم حکومتی بود. نظری به قانون اساسی دوران مشروطه و متمم آن نشان می دهد که بر چندین اصل کلی تاکید دارد که تفاوتی با نوع خواست طرفداران مشروعه ندارد. این به این معنا است ک جهت و سوی مشروطه به آینده است، در حالی که خواست اصلی مشروعه ثابت نگه داشتن روند حرکت و مقاومت در مقابل روند دمکراتیزه کردن جامعه بود. تنها تئوری تضاد است که آشکار می سازد که مشروطه خود جانشین نظام استبدادی نبود بخشی از تضاد استبداد سلطنتی و مذهبی بود که پا به عرصه وجود می نهاد. تا آن زمان شاه ایران هر دوی آنرا در دست داشت. با آمدن رضا شاه در واقع قوانینی وضع شد که با اصول اسلام، آنچه که در قانون اساسی مشروطه در نظر گرفته شده بود هم آوایی نداشت. کشور بیشتر به دمکراتیزه کردن تمامی پنج رکن اجتماعی یعنی خانواده، سیاست، اقتصاد، مذهب، فرهنگ و با توجه به کثیرالملله بودن ایران تغییر در کل سیستم حکومتی احتیاج داشت. خاندان پهلوی با روی آوردن به استبداد، نتوانستند به آنچه که نیاز جامعه در کل بود جامه عمل بپوشانند. و این همان جبر تاریخ است که در عین حال که سیستم های حکومتی مخالف تغییرات همه جانبه اجتماعی هستند خود با دست خود ناخواسته به آن چیزی روی می آورند که تغییرات مناسبات اجتماعی را به همرا دارد.
مشروطه و مشروعه تا آنجایی که مشخص است به یکی از اصول اصلی دمکراسی که همانا عدم دخالت دین در سیاست و یا بالعکس است علاقه ای نداشتند. آنجا که اصل اول متمم قانون اساسی مشروطه وظیفه پادشاه را "مروج این مذهب باشد" (منظور شیعه اثنی عشری است)، می داند.
در متمم قانون مشروطه اصل دوم آمده است که "در هر عصری از اعصار مواد قانونیه آن (منظور قوانینی است که در مجلس شورای ملی به تصویب می رسد) مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام (که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز بر آن تاکید شده است) و قوانین موضوعه حضرت خیرالانام... نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهده علمای اعلام هست ... به همان شکلی که در توصیف شورای نگهبان، اصل ٧٢ قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده است: "مجلس شورای اسلامی نمیتواند قوانینی وضع کند که با اصول و احکام مذهب رسمی کشور یا قانون اساسی مغایرت داشته باشد. تشخیص این امر به ترتیبی که در اصل نود و ششم آمده بر عهده شورای نگهبان است."
چه در مشروطه و چه در مشروعه حرف آخر نه مردم بلکه روحانیون و یا پادشاه می زد.
چنانکه در اصل چهل وچهارم قانون مشروطه آمده است "اعلیحضرت همایون شاهنشاهی می تواند هر یک از مجلس شورای ملی و مجلس سنا را جداگانه و یا هردو مجلس را درآن واحد منحل نماید." این همه قدرت به پادشاه و روحانیون برخلاف نصح صریح دمکراسی است و از اینجا می توان استنباط کرد که دخالت استعمار و رشد سرمایه داری سیستم حکومتی ایران را به دو نوع سیاست متضاد تقسیم کرد و آنهم دو سیاست استبدادی که تا آنزمان در ایران سابقه نداشت سیاست دستگاه روحانیت و سیاست دستگاه سلطنت.
برخلاف تعریفی که در زبان عامی برای سیاست بیان می دارند یعنی دروغ، سیاست به معنی علمی آن به منزله تلاش در جهت کسب قدرت است و از همان فردای نهضت مشروطه از آنجایی که گفته می شود هفت درویش در اقلیمی بخسبند ولی دو پادشاه (دو قدرت) در هفت اقلیم نگنجند تلاش برای کسب قدرت یکی از دیگری آغاز گشت و در این مبارزه برای قدرت، سلطنت به کمک استعمار در بدست گرفتن حکومت بر دستگاه دیانت پیروز گشت. از آنجا که سلسله قاجار قادر به این کار نبود، سلسله جدیدی که وظیفه این امر را بر عهده داشت گام به صحنه ظهور رساند. دستگاه روحانیت که به سنت و شریعت متکی بود به مقابله به تصاحب قدرت از حکومت پهلوی برخواست و از آنزمان مبارزه مذهبیون "نهضت اسلامی" نام گرفت نهضتی که هدف اصلی آن تصاحب قدرت بود که در بهمن پنجاه و هفت به وقوع پیوست.
انقلاب بهمن همانند انقلاب مشروطه به تضاد سلطنت و ولایت (قدرت روحانیت) در شکل استبداد به نفع دمکراتیزاسیون پایان نداد. قانون اساسی مشروطه تا پیروزی انقلاب بهمن، قانون اساسی ایران بود. همانند قانون اساسی جمهوری اسلامی دو نیروی طرفدار استبداد هیچگاه نتوانستند و نخواستند به قوانین مترقی که در آن قید شده است جامه عمل بپوشانند. نویسندگان هر دوی قوانین اساسی به شاه و ولایت فقیه آنقدر قدرت می دادند که تا شاید از روی صدقه قوانین ضرور را به اجرا در آورند که به نفع توده ها بود واین امر هیچگاه میسر نشد.
این سئوال و سئوالات دیگر همچنان مطرح است که چرا مردم با روحانیون همراه شدند؟ چرا سازمان های سیاسی موجود به دنبال مردم روان شدند و به حمایت از روحانیون پرداختند؟ آیا انقلاب ایران زودرس بود؟ اگر سعی کنیم که این تئوری را به کنار بگذاریم که غرب به دلیل هراس از کمونیسم حکومت ایران را به روحانیون تسلیم کرد باید برای سئوالات فوق یک جواب قانع کننده داشت و آن اینکه ابتدا روشن کنیم که درک ما از انقلاب چیست؟ و چگونه انقلاب را برای خود ترسیم می کنیم؟ برای برخی انقلاب به معنی تحولاتی است که تغییرات آنی را بوجود می آورد و مردم به پاخواسته را از وضع موجود می رهاند.
برای برخی دیگر انقلاب به معنی تحولات آنی است اما مردم را به آنچه که می خواهند به سرعت نمی رساند بلکه زمینه هایی را به منصه ظهور می کشاند که از آن تحولات آتی که خواست اصلی مردم است را به نتیجه می رساند. انقلاب ناشی از فشار وضع موجود و فشار تاءثیرات جدید است. هر اندازه نیروی بازدارنده در مقابل این تحولات قوی تر باشد، شدت انفجار انقلاب بیشتر است. در بزرگترین انقلابات جهان از جمله انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه هیچگاه در همان پیروزی انقلاب مردم به هدف خود نرسیدند اگر انقلاب را همانند آتشفشان های اجتماعی بدانیم چگونه ممکن است تا زمانیکه آتشفشان آکتیف است بتوان از بازسازی و سازندگی صحبت کرد و ما همین مشکل را امروزه داریم که بقایای آتشفشان انقلاب ایران چه هنگام از حرکت باز می ایستاد تا ما بتوانیم به سازندگی بپردازیم. حوادث آمدن ناپلئون بعد از انقلاب فرانسه سالها به طول کشید. انقلاب اتحاد جماهیر شوروی تا بعد از جنگ جهانی دوم آکتیف بود. و انقلاب ایران از این امر مثتسنی نیست. روحانیونی که از جامعه مدینه فاضله سخن می گفتند خود مخرب ترین نیروهای انقلاب هستند. اما چرا درست باید روحانیون این رهبری را در دست بگیرند. دلیل آن را نباید تنها به اینکه آنها مردم را فریب دادند خلاصه کرد بلکه ریشه تاریخی و فلسفی و روانشناسی دارد و آن ناشی از درک مردم و روحانیون نسبت به زندگی بهتر است که در ظهور مهدی ظاهر می شود. روحانیون و مذهبیون انقلاب مهدی را در دو مرحله این گونه تشریح می کنند. ابتدا مقدمات آمدن مهدی و دوم آمدن مهدی. تدارک آمدن مهدی گسترش ظلم و فساد است البته آنها خود را کسانی که ظلم وفساد را گسترش می دهند نمی دانند جز فرقه ای به نام انجمن حجتیه، بلکه دیگران را مسبب این امر قلمداد می کنند.
مثلا" خانواده پهلوی را در گذشته. آنها تا قبل ار انقلاب در مراسم مذهبی خویش در راستای به سمت خویش خواندن مردم چنین تبلیغ می کردند که ظلم و فساد در زمان محمد رضا شاه آنقدر زیاد شده است که مقدمات ظهور مهدی نیز فراهم گشته است. حال اگر مقدمات آمدن مهدی در انقلاب بهمن فراهم است پس چرا مهدی ظهور نمی کند و از آنجا که نمی توانند آیتالله خمینی را مهدی بنامند، سعی می کنند که آیت الله خمینی را نایب مهدی بنامند.
ساختن جامعه موعود در میان علمای شیعه یک امر ایده الیستی محض است، که در آن سوسیالیسم خیالی و برابری و اخوت اسلامی بزرگترین نقش را بازی می کند. بحث قلسفی در ایران هیچگاه به خارج از حوزه ها راه نیافته است و اصولا" کشور ایران برخلاف کشورهای اروپایی از سابقه وجود مدارس فلسفی که جدا از کلیسا بوده اند، بری بوده است.
بعضی بر این گمانند که مذهبیون سوسیالیسم خواه به مردم همیشه دروغ گفته اند اما باید یادآور شد تخیل در عین حال که می تواند به دروغ تبدیل شود اما لازمه شکل گیری آن در همان آغاز ضرورتا" به مثابه دروغ گفتن و فریب نیست.
سوسیالیسم تخیلی که در ایران بیشتر به سوسیالیسم مذهبی شناخته شده است تا قبل از انقلاب ریشه در جامعه سنتی مردم داشت که خود به دوران مناسبات فئودالیستی که حداقل تاثیرات فکری آن در اذهان نسلی که رهبری انقلاب را در دست داشت به تمام کمال موجود بوده است. ظهور مهدی یک امر فلسفی است که بدون دست یابی به دلایل رشد آن قابل بحث نمی تواند باشد.
ادامه دارد...
|