بینش ِدرد، در جـام جـَم
منوچهر جمالی
•
جم در جامش، درد هرچیزی را میدید
جام جم، دردبین بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۹ خرداد ۱٣٨۷ -
٨ ژوئن ۲۰۰٨
جم درجامش ، درد هرچیزی را میدید
جام جم ، دردبین بود
وکوچکترین دردها را میجست وبزرگ وبرجسته میساخت
وهرچیزی را ، از دردی که می بـُرد ، میشناخت
وشناسنامه هرچیزی ،
آنگونه دردی بود که آن چیز می برد
وهرکسی را ازآن میشناخت که چه دردهائی میتواند ببرد
وهرکسی را با دردهای پنهانی اش، آشنا میساخت
وبه هرکسی میآموخت که دردچیست وچندگونه دردهست
وازهردردی ، چه اندازه باید درد برد
به مهرورز،
راه دردکشیدن ازمهرورزی را یاد میداد
به بزهکار،
نشان میداد که ازننگ مجازات درد ببرد، نه ازبزهش
به هر دردمندی ،
میآموخت که تا دیگران را همدرد خود سازد
هرچند که ازدردش نکاهند
ولی او میتواند درد دیگران را بیفزاید
به نیکان میآموخت
که بیشرمانه نیکی کنند
تا دیگران ، از آن نیکیها ، درد ببرند
به خـُردان میآموخت
که با دیده افکندن به کاری بزرگ ، باید درد برد
به عیسی آموخت
چگونه مردم باید ازگناه دردبکشند، تا درپی او بدوند
به نوح آموخت
چگونه همه بشر را باید درآب غرق کرد
تا ارزش ایمان را بفهمند
به محمد آموخت
که درد زخم شمشیر، از دردی که در دوزخ باید کشید
کمتراست
به بودا آموخت
که بودن ، سراپایش درد است
به آنها که غرق در رفاهند
درد از ملالت را آموخت
به مردم آموخت که باید عاشق آرمان باشند
تا تقصیردرعمل ، درد آور بشود
به انسان آموخت
که چگونه میتواند مانند خدا بشود
و به خدا آموخت که چگونه از داشتن انباز دردببرد
تا با وسواسی شکنجه زا، راه خداشدن انسان را ببندد
تا خدا وانسان هردو باهم درد ببرند
تا همدرد هم باشند
به انسان آموخت
چگونه دشمنی را که براو چیره میشود، دوست بدارد
تا دردشکست خوردنش ، دوبرابرشود
به انسان آموخت
سراسر افکارو احساساتش را هزینه پیکاربا شرّ بکند
تا دراو، نیروئی برای کشف شادی باقی نماند
ودر پیکاربا شرّ ، ریشه درد را بکند
ولی ازخود پیکار، دوچندان درد ببرد
به انسان آموخت
تا مانند شاهباز، به اوج بپرد
تا درپستی ماندگان
از دیدن بلند پروازیش ، درد داشته باشند
به خـُردان آموخت
به بزرگان و پهلوانان ، نیش زهرآلودِ رشک بزنند
تا « بزرگی» ، همیشه تلخناک و درد آگین باشد
ودردهای کوچک هرکسی را
برای چشمان ضعیفشان ، دیدنی و بزرگ میساخت
ونشان میداد که اهریمن ، چشمه همه این دردهاست
وبا بزرگساختن دردها
کینه مردم ازاهریمن ، بسیار میافزود
ولی اهریمن ، با دردش ،
همه را به زائیدن و آفریدن میانگیخت
واهریمن ، تخمه دردی میداد که شادی ازآن میروئید
جام جم ، « درد» را از « آفریدن » پاره میکرد
وهیچکس در درون دردها
انگیزه های آفریننده را نمی یافت
وکسی در زمین تاریک درد ،
ریشه شادی را نمیدید
ودردی که از آفریدن ، بریده شده بود
فقط عقیم میساخت ومیسوخت
وتصویری که جام جم از اهریمن میکشید
بسیار زشت شده بود
ولی اهریمن ، دوستدار زیبائی بود
وتاب دیدن خود را در آئینه انسانها نداشت
تاشبی که جمشید به خواب فرورفت
اهریمن،آهسته ببالینش خزید
وآن جام را ازاو دزدید
وهنگامی که سپیده دم
جمشید از خواب بیدارشد
جام خود را نیافت ، تا ازآن همه چیزها را ببیند
جم با گمشدن جامش ، عشق دیدن درد ها را از دست داد
ودیگر درد را درهیچ چیز نمیدید
از آن پس ، معرفتش ، همه چیزها را بیدرد دید
|