یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

میان گریه می‌خندم


سیدحیدر بیات


• آذربایجان در طول یک قرن اخیر قیچی شده است و هماره بخشی از نخبگان خود را از دست داده است. حال چند نخبه‌ای که امروزه مورد قبول جریان اصول گرا یا دوم خرداد هستند، چه هویت ترکی خود را قبول کنند چه نکنند نمیتوانند به عنوان کل نخبگان آذربایجان محسوب شوند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۱ خرداد ۱٣٨۷ -  ۱۰ ژوئن ۲۰۰٨


آقای عباس عبدی جایی نوشته بود: مسئله آذربایجان فرق می‌کند، بزرگان آذربایجان با زبان فارسی راحت هستند و اصراری برای بها دادن به زبان ترکی ندارند. (نقل به مضمون)
من نمی‌دانم منظور ایشان از بزرگان آذربایجان چیست؟ اگر براهنی از بزرگان آذربایجان باشد، بارها و بارها از ستم ملی سخن گفته است. اگر ساعدی از بزرگان آذربایجان باشد نسبت به این مسئله حساس بوده است و حتی نمایشنامه‌ای به زبان ترکی دارد. اگر شهریار از بزرگان آذربایجان باشد گلایه خود را نسبت به این مسئله به بهانه‌های مختلف ابراز کرده است. شعر سهندیه را ببینید.
مگر دکتر جواد هیئت پدر جراجی قلب بسته ایران، حمید نطقی پدر ارتباطات عمومی ایران، دکتر بهزاد بهزادی بنیانگذار انبارداری نوین در ایران، حسین منزوی یکی از بنیانگذاران غزل نو فارسی و... از بزرگان آذربایجان نیستند؟

اگر منظور از بزرگان آذربایجان علما هستند، بارها در جلسات خصوصی و گاه عمومی نسبت به این مسئله حساسیت نشان داده‌اند. مگر حجت الاسلام دکتر عاملی امام جمعه محترم اردبیل از بزرگان آذربایجان نیست؟
علمای آذربایجانی بارها و بارها در جلسات خصوصی در دیدار با بنده یا سایر دوستان از این درد سخن گفته‌اند.
مجتهدین و آیت الله‌هایی که به دلایلی نمیخواهم اسمشان را ذکر کنم، نزد بنده و امثال بنده سفره دل خود را باز کرده‌اند.
مگر هر ایالت و ولایتی چند نفر بزرگ در حد شهریار و دکتر هیئت و دکتر نطقی دارد؟
با اینهمه اگر به قول شیخ اعظم انصاری انصاف را رعایت کنیم سخن عباس عبدی پربیراه نیست. اگر یکی از علمای آذربایجان به جای سید محمد خاتمی رئیس جمهور میشد خشت گنبد سلیمانیه را به سازمان ملل هدیه نمی‌برد. اگر چه گنبد سلطانیه یک اثر اسلامی است و خاتمی نه خشت یک اثر اسلامی که خشت تخت جمشید را به عنوان سمبل آریایی و پارسی با خود به سازمان ملل برد و حال که مردم ساده دل آذربایجان از جمله مادر و مادربزرگ من به عمامه سیاه و سیادت خاتمی رای داده بودند.
اگر یکی از بزرگان آذربایجان به جای آقای احمدی نژاد رئیس جمهور میشد به جای تبریک عید به ایرانیان به ترک زبانان تبریک نمی‌گفت و احمدی نژاد در جلوی چشمان حیرت زده ملیونها ایرانی عید را به فارسی زبانان تبریک گفت.
بگذریم. انصاف دیگری نیز وجود دارد. منتها این انصاف باید از جانب آقای عبدی رعایت می‌شد. انصاف این است که آذربایجان یک دوره تخلیه شده است. یک نسل کشی خاموش که نخبگان عصری را به اعماق گور یا به انسوی مزرها فرستاده است. تاریخ از کشته شدن ۲۵ هزار انسان در زمان حاکمیت فرقه دموکرات سخن می‌گوید. آقای عبدالعلی دستغیب نوشته بود که ۲۶ هزار آذربایجانی به جنوب تبعید شده بودند و از آمار ۲۵ هزار مهاجر به آنسوی ارس نیز اسنادی در میان هست. بلی ۷۶ هزار نفر انسان آذربایجانی در نیم قرن پیش یا کشته میشود یا آواره. هفتاد و شش هزار انسان که نسبت به سرنوشت آذربایجان حساس بودند. خود قضاوت کنید هفتاد و شش هزار انسان تحصیل کرده و نیمه تحصیل کرده در نیم قرن پیش که ششم ابتدایی‌ها را با انگشت نشان می دادند چه نیروی عظیمی بوده است. آیا این ۷۶ هزار انسان از بزرگان آذربایجان نبودند؟
فریدون ابراهیمی، محمد بی‌ریا، سلام الله جاوید، محمد علی فرزانه، پروفسور حمید محمدزاده، ممد آراز، حکیمه بلوری و دهها نام درخشان در آسمان ادبیات ترکی ایران از نامهای درخشان نبودند؟
مهندس صرافی در مصاحبه‌ای با اینجانب اشاره کرده بود که بخش شرق شناسی آکادمی علوم جمهوری آذربایجان به همت مهاجران آذربایجانی اینسوی ارس پا گرفته است.
واقف صمد اوغلو نویسنده و سیاستمدار باکویی در یک نشست با شاعران و نویسندگان آذربایجانی در تهران گفت: شما که این همه تعبیر ادبیات شمال (یعنی جمهوری آذربایجان) را به کار می‌برید، این درست نیست، چون جنوبیها (آذربایجانیهای ایران) در شکل گیری و تکامل این ادبیات نقش عمده داشته‌اند.
آیا اینها که آکادمی جمهوری آذربایجان را راه انداختند و در شکل گیری و تکامل آدبیات جمهوری آذربایجان نقش داشتند همه جزء بزرگان آذربایجان نبودند که به اجبار از وطن خویش آواره شده بودند؟
باید دقیقا روشن کرد که منظور از بزرگان آذربایجان چه کسانی هستند؟
***
انصاف دیگر
انصاف دیگر این است که دو سه نسل قبل از ما در برهوت بعد از نسل کشی زمان فرقه در آذربایجان به دنیا آمده است و خود را در آن فضای مرگبار ترس و وحشت باخته است و تاریخ آن نسل کشی عظیم را به فرزندان خود – از ترس – روایت نکرده است.
با اینهمه در زمان انقلاب جریان خلق مسلمان همواره به احیای زبان ترکی و هویت ترکی آذربایجان تاکید داشت. آیا رهبران خلق مسلمان - فارغ از هر گرایش سیاسی که داشتند- جزء نخبگان آذربایجان نبودند.
آذربایجان در طول یک قرن اخیر قیچی شده است و هماره بخشی از نخبگان خود را از دست داده است. حال چند نخبه‌ای که امروزه مورد قبول جریان اصول گرا یا دوم خرداد هستند، چه هویت ترکی خود را قبول کنند چه نکنند نمیتوانند به عنوان کل نخبگان آذربایجان محسوب شوند. حال آنکه در هر دو جریان اصولگرا و دوم خردادی اشخاص هویت خواه حضور دارند، اشخاصی مانند حجت الاسلام عاملی، دکتر اعلمی، احمد حکیمی‌پور و...
و با این همه باز انصاف اینست که سخن آقای عبدی درست است. چرا که در ایران خواستن چیزی به معنای امضا کردن یک طومار یا ارائه یک سخنرانی، یا نوشتن یک مقاله نیست. انگار باید نخبگان آذربایجان به قول حافظ کاغذین جامه به خوناب بشویند، به خیابانها بریزند، به زندان بروند تا آقای عبدی و دوستانش قبول کنند که اصراری از سوی این نخبگان وجود دارد.
و بزرگان آذربایجان از این کارها نمی‌کنند و این مسئولیت به گردن جوانها می‌افتد.
و اینجاست که یک جوان آذربایجانی در شرایطی قرار می‌گیرد که باورش برای خودش نیز سخت است. شاید بعدها در تاریخ، این بخش از زندگی جوان آذربایجانی با هیجان خوانده شود، اما نمی‌دانم صدای خرد شدن شانه‌های این جوانان را در زیر بار این همه مسئولیت - که باید بر روی دوش بزرگان می‌بود و آنان قبول نکردند،- نیز شنیده خواهد شد یا نه؟
شانه‌هایمان خرد میشود، به قول حسین منزوی:
اگر چه عشق تو باری‌است بردنی اما
به غبطه می‌نگرم در صف سبکباران
اینکه در جایی که همسالانت به فکر تعویض مدل خودرو، قرار دیدار با فلان خانم یا آقا در فلان هتل، بهمان کافی‌شاپ هستند تو حتی اگر حکمی نیز برایت صادر نشده باشد، دوستانت را در محکمه و زندان ببینی، و وقتی اسم دوستانت را از خاطر می‌گذرانی مدام سالن دادگاه، سلول، بند عمومی، بند فلان و بند بهمان در ذهنت رژه می‌رود، احساس می‌کنی که اوراق پرهیجانی را برای تاریخ به ارمغان می‌گذاری، اما شانه‌هایت خرد میشود و دوباره با خود زمزمه می‌کنی:
مگر تو جز خواندن و نوشتن به زبانی که یکی از آیات خداوندی است – و خداوند آفرینش زبانها را یکی از نشانه‌های خود شمرده است- چه میخواهی؟
مگر علاقه داشتن به آیه‌های الهی جرم است؟
شانه‌هایم خرد میشود، سعید جان! هشت سال خود عمری است. تو میتوانستی در هشت سال ادامه تحصیل بدهی، دکترا بگیری، تدریس کنی، کتاب بنویسی و از همه مهمتر در کنار همسرت باشی و به فکر یک خانه‌ای، لانه‌ای باشی، پدر بودن را تجربه کنی...
میان گریه میخندم سعید! عبدالله! صالح! جلیل! ایلقار! علیرضا! محمدعلی! میر قاسم! بهروز! و خواهرم لیلا!
و به شانه‌های شما، به شانه‌های خود می‌اندیشم،
به شانه‌های نسلی که
صلیب چندین نسل را به دوش می‌کشد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست