یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بر ما چه رفته است؟ (۳)


کوروش گلنام


• شکل حکومت به خودی خود تعین کننده نیست و هر گونه سیستم حکومتی می تواند خوب و درست و مردمی یا بد و نادرست و نامردمی باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۶ خرداد ۱٣٨۷ -  ۱۵ ژوئن ۲۰۰٨


"به طور خلاصه می‌توان گفت که: ۱- جریانات سیاسی ایران، فاقد تجربه‌های پیوسته و دائم حزبی هستند و هر بار قبل از ورود به مرحله‌ی بالاتر یا حذف فیزیکی شدند یا منزوی گشتند و یا به فعالیت‌ِ زیرزمینی رو آوردند، ۲- فعالیت‌های زیرزمینی این جریانات سیاسی باعث ایجاد ساختارهای فکری و سازمانی غیردموکراتیک در آن‌ها شده‌اند."(در باره ی مشارکت سیاسی وحزب، بخش ۱، ب.بی نیاز ـ داریوش)

انگیزه
نتیجه گیری کوتاه بالا، از بخش نخست مقاله های ارزنده ب.بی نیاز(داریوش) در بررسی جریان های سیاسی ایران است. این سلسله نوشته های ایشان از دید من، کوششی است برای بر خورد به ریشه های تاریخی پراکندگی و سردرگمی امروز حزب ها، سازمان ها و کوشندگان سیاسی. هدف این نوشته روشن است که بررسی نوشته های ایشان نیست که هم به کاری در خور و همه جانبه، و هم به مجالی ویژه نیاز دارد که در توان من نیست. چه خوب بود که اهل اندیشه و سیاست و آنان که چنین توانی در خود می بینند، به جای بحث های بی پایان لجوجانه و جانبدارانه از این سو یا آن سو، که سرانجام نیز کار را به دشمنی وکینه ورزی می کشاند، می توانستند چون ب.بی نیاز (داریوش) و تنی چند چون او، به شکلی جدی به نقد و بررسی تاریخ کوشش های سیاسی در ایران و انگیزه های ناکامی و شکست های پی درپی آن بپردازند. در این زمینه پیش از این نیز از سوی گروه ها، سازمان ها، حزب ها، همچنین کسانی از کوشندگان سیاسی که از سازمان های پیشین خود گسسته، یا به سازمان تازه ای پیوسته، یا گروه تازه ای بنیان نهاده و یا خود به شکلی مستقل کوشش های سیاسی خود را پی گرفته اند، گام هایی برداشته شده است که نمی توان آن ها را نادیده گرفته و نفی کرد ولی این کوشش ها می توان گفت، هم کمتر نشان از خواست و توانایی برخورد درست به ریشه ها را در خود داشته، هم همآن اندک را نیز که بر زبان آورده و برخوردی به گذشته کرده اند نیزبسیار دیر انجام شده و بیشتر به دلیل ناکامی هاو فروریختن بنای رویا هایی بود که همه ما به گونه ای در سر داشتیم و شور بختانه با ساخت جامعه ایران هم سازگاری نداشت. بنا بر این کوشش هایی این چنینی به اجبار و از سر ناچاری بوده و ژرفایی راستی جو و راستی گو نیافته ونداشته است. و چنین بوده که این نقد های گذشته به خود واز خود، هرگز نتوانست آنگونه که باید گذشته آن حزب، سازمان و یا گروه را در گذر زمان و در شرایط آن روز جامعه ایران و جهان، به درستی، با سخت گیری وموشکافی به نقد کشیده و بتواند با رسیدن به نتیجه ای درست، به امر نزدیکی نیروهای پراکنده ایرانی آزادیخواه و مخالف رژیم یاری رساند. در این جا می بایست منصفانه از گرفتاری های فراوان بر سر راه کوشندگان سیاسی، از آن میان درندگی های حکومت اسلامی حتا در بیرون از مرزهای ایران(برنامه ریزی های پر هزینه با یاری سفارت های حکومت در بیرون از مرز ها و قتل وحشیانه ده ها تن از کوشندگان سیاسی از گروه های گوناگون)، خرابکاری های همیشگی وابستگان و دست های امنیتی رژیم اسلامی در میان اپوزیسیون، تنگناهای مالی ـ معیشتی گریختگان از جهنم حکومت اسلامی، سکونت در جامعه های بیگانه با زبان و فرهنگی نا آشناو نبود پیشینه دموکراسی و انجام گفت وگوی های سازنده و... نیز باید گفت که هر یک به نوبه خود در این سستی ها و کندی ها بی اثر نبوده است.

کسانی را خوش نخواهد آمد
به نکته ای اشاره خواهم کرد که شاید کسانی را خوش نیاید و آن این است که در میان دگر اندیشانی که به ویژه دراین چند سال آخر، در زمینه بازخوانی، نقد و بررسی گذشته خود و دوران خود (پهلوی) با نگاهی صادقانه تر و درست تر، کوشش هایی نموده اند، باید از داریوش همایون نام برد. داریوش همایون که هنوز نیز همچنان از مهره های اصلی و اثرگذار مشروطه خواهان است، با نقدهای روشنگرانه از کمبود ها و نادرستی های دوران به ویژه پهلوی دوم، که خود در آن شریک و سهیم بوده است، تا مرزی پیش رفته است که شوربختانه همآن گونه تا امروز عادت ما ایرانی ها در رویارویی ها بر سر دیدگاه های سیاسی ـ اجتماعی بوده است، برای خود مخالفان و دشمنانی در میان خود گروه سلطنت خواهان به وجود آورده است. من آگاهانه از ایشان نام می برم تا شاید "مرزهای ممنوعه" برای ما بیشتر از گذشته دچار ریزش شود. به سهم اندک خود می خواهم "راست و درست" را گفته باشم. این را هم باید بیافزایم که نگارنده با جنبه های گوناگونی از دیدگاه های داریوش همایون ناسازگار هستم و واژگونه دیدگاه و تفسیر ایشان، اصولن رژیم سلطنتی را برای جامعه ایران با ساخت فرهنگی ای که ایران دارد، زیان بخش می دانم؛ یا از برخوردهای ایشان در باره "تمامیت ارضی" ایران و نگاه خشک، یک جانبه با چهار دیواری ترسیم شده ای که از دید ایشان دگرگونی ناپذیراست. کاربرد چنان زبان و سخنانی در این باره، خود سر چشمه بیشتر "تنش هاست" تا "کشش ها"است؛ یا ارزیابی از دید من نسنجیده ای در باره یورش نظامی آمریکا و اینکه در آن صورت ایشان به بهانه"دفاع" از آب و خاک، درکنار حکومت آدمخوار اسلامی قرار خواهد گرفت، بی توجه به اینکه با چنین سخنانی از سویی واژگونه همه آنچه خود به خوبی در باره "جمهوری" اسلامی و ویرانی که برای ایرانی ببار آورده است، رفتار نموده واز سویی دیگر زمینه ساز، بانی وپدید آورنده اصلی چنین درگیری نابود کننده ای را زیر پوشش برده و به او مجال می دهد تا خود و سیاست های ضد انسانی و زیاده خواهانه خود راازدید ها پنهان نموده، نگاه ها از نتیجه سه دهه خرابکاری ونابودی جسم و جان وآبروی ایرانی در جهان را به سوی دیگر بکشاند. ایشان به این مورد نیاندیشیده اند که درچنان روز فاجعه باری، اگر ایشان چند ده هزار تن هم بشوند(که نخواهند شد)، در برابر نیروی ویرانگر یورش آورندگان که به دلیل تروریست پروری ها، آتش افروزی ها، گنده گویی ها و برنامه های شوم ولی کودکانه حکومت اسلامی برای پاسخ گویی، بسیار کوبنده، پر شتاب و گسترده خواهد بود، چه کاری از دست آنها بر آمده، جز اینکه تبلیغی به سود آدمخواران در حکومت اسلامی شده باشد، و به چه نتیجه ای دست خواهند یافت؟ که خود نیاز به بحث دیگری دارد.

آیا شکل حکومت است که آزادی را ممکن می سازد؟   
با نام بردن از داریوش همایون، خود بخود بحث به شکل حکومت نیز کشیده می شود. در این باره کوشش می کنم کوتاه چند مورد را یادآور شوم:
۱ ـ دموکراسی اگر در جامعه ای نهادینه شده، جامعه قانون مند و قانون مدار شود، یعنی چرخش کار جامعه بر مینای قانون اساسی مورد پذیرش اگاهانه مردم قرار داشته، هم دولت ومجلس(که همه دست اندرکاران آن می بایست آزادنه، با آگاهی های حقیقی، درخور و بسنده، از سوی مردم گزیده شده باشند) کاملن به قانون عمل کنند(و اگر چنین نکردند مردم این توان قانونی را داشته باشند که بتوانند به فوریت همه را به پرسش وچالش گرفته، حکومت یا دولت ومجلس راجابجا ویا بکلی دگرگون نمایند) و هم خود مردم قانون مند شده، به قانون احترام گذاشته و خود را حقیقتن پای بند به اجرای آن بدانند. آن زمان است که شکل حکومت نمی تواند راه دموکراسی وپیشرفت در جامعه را سد کند. آیا در ایران امروز چنین ویژگی هایی وجود دارد؟
۲ ــ کشورهای اسکاندیناوی و کانادا که توانسته اند در دوران کنونی زندگی انسان و در برابری با دیگر کشورها، به سازگارترین و انسانی ترین شیوه ساخت وساز اجتماعی ورفاه و پیشرفت دست یابند، همه دارای سیستم سلطنتی هستند ولی دست کم در کشورهای اسکاندیناوی این دیدگاه های چپ و سوسیالیست آزاد منش و دموکرات (نه آنچه در شوروی پیشین و بلوک شرق بر سر کار آمد وشاهدش بودیم) بوده است که زیر بنای جامعه پیشرفته امروز این کشورها را ساخته است. با توجه به تجربه و نمای تاریخی که خود ما از سیستم شاهنشاهی داشته و یا در دیگر کشورهای گرفتار خودکامگی با چنین سیستم حکومتی دیده ایم، این نمونه های پیروزمند، خود می تواند نا همگونی بسیار شگفت آور و در همآن حال بسیار کارساز و سازنده ای باشد! آیا چنین زمینه ای در ایران امروز فراهم است؟
در این باره به چند امر مهم دیگر نیز باید توجه داشت:
ـ یکی اینکه ساخت و زیر بنای این کشورها با جامعه های سنتی و گرفتار خرافه های مذهبی ای چون میهن ما ایران یکی نبوده و ناهمگون فراوان داشته است. از آن میان:
با وجود فرمانروایی کلیسا ها، عدم پیشرفت و گاه فقر شدیددر کشوری برای نمونه چون سوئد(که من بیشتر ازآن آگاهی دارم) ، از دیر باز ولی زمینه های برنامه ریزی، نظم اجتماعی، گونه ای دموکراسی و کاربرد خرد گروهی(پرسش و رأی گیری از مردم در باره گرفتاری ها، درگیری ها و برنامه ریزی های اجتماعی حتا در دهکده های کوچک آن ها) بر قرار بوده است. خواست گرد آمدن و گفت و شنود و گونه ای زندگی با تکیه بر گرد همآیی( انجمن) وجود داشته و از دیر باز زمینه نهادینه شدن دموکراسی در جامعه وجود داشته است. برنامه ریزی و دوراندیشی به سود آینده سرزمین و مردم حقیقتن حکایتی شگفت دارد! شما در کدام سرزمینی چنین بردباری و درایتی می توانید بیابید که مردم یک کشور با سیستم سلطنتی، زمانی که کسی را شایسته ولیعهدی در میهن خود نمی بینند، بپذیرند که یک بیگانه که شایستگی و توانایی دارد، ولیعهد وسپس پادشاه کشورشان شود!؟ سوئدی ها این کار را کردند و در سال ۱٨۱۱ ـ ۱٨۱۰، یک افسر سخت کوش و درستکار فرانسوی، ژان باتیست برنادوت(۱) را به ولیعهدی برگزیدند و او از ۱٨۱٨ تا ۱٨۴۴ بر سوئد(وهمچنین پس از یکی شدن سوئد ونروژ، بر نروژ) پادشاهی وحکومت کرد.
ـ گذشته از آن برای نمونه کشوری چون سوئد، بیش از دو قرن است که درگیری وجنگی بزرگ به خود ندیده است و توانسته است با درایت، زیرکی و هشیاری های سیاسی، خود را از میدان های نبرد و خونریزی(حتا ۲ جنگ جهانی) دور نگاه داشته، از همه نیروها و سرمایه های مادی و معنویش به بهترین شکل و در کمترین زمان ممکن، بیشترین بهره را در راه پیشرفت، رفاه و امنیت مردم خود ببرد. ولی در همین جامعه های پیشرفته، با وجود محبوبیت فراوان تا کنونی خاندان شاهان در آن( تا انجا که من از سوئد خبر دارم)، بخش زیادی ازسیاستمدارانروشنفکران و اندیشمندان، نویسندگان، روزنامه نگاران وخبرنگاران، سیستم پادشاهی را دیگر نمی پسندند و آن را دستگاهی پر هزینه و بی بهره برای کشور به حساب می آورند(نمونه نمایندگان پارلمان سوئد که چند سالی پیش در یک نظر خواهی، بیشترین تعدادشان خواهان برداشتن و دگرگون کردن سیستم پادشاهی بودند). اینکه در این زمینه کارو کوششی انجام نمی دهند به این انگیزه ساده است که بیشتر مردم به گونه ای سنتی، شدیدن به خاندان شاهی علاقه دارند زیرا شاه نه تنها توانایی دخالت در سیاست، بگیر وببند و خودکامگی ندارد که همراه با خانواده رفتاری بسیار ساده داشته و چنان به مردم نزدیک اند که آنها می توانند در مراسم گوناگون آزادنه از نزدیک او وخانوده اش را دیده و به سادگی و راحتی و بی هیچ تشریفات ویژه ای با آنها گفت و گو کنند. همه جزئیات زندگی شاه و خانواده او حتا بودجه و هزینه سالانه زندگی آنها کاملن روشن و دقیق در اختیار مردم قرار دارد. پادشاه نه تنهاهیچ گونه دخالتی در سیاست نداشته و توان واجازه کمترین امر ونهی به مردم را ندارد که زمینه ای نیز در جامعه وجود ندارد که او خود را تافته ای جدا بافته، رهبر یا خدایگان بداند(وچاپلوسانی و نان به نرخ روز خورهایی هم باشند که او را چنین بدانند وبنامند). واژگونه آنچه ما فرضن در ایران دوران پهلوی شاهد بودیم که همه چیز می بایست زیر کنترل شخص شاه می بود، در این جا این شاه است که خود کاملن زیر کنترل تیزبینانه نمایندگان پارلمان، روزنامه نگاران، خبرنگاران وخود مردم بوده و دستور کار روزانه و سالانه او، از سوی نمایندگان پارلمان برنامه ریزی و در اختیار او نهاده می شود. او نمی تواند کمترین دستکاری ودگرگونی بیرون از چهارچوب توانایی های قانونی و حق شهروندی خود که کاملن روشن و تعریف شده است، داشته باشد. او نمی تواند سر انگشتی پایش را از مرزهای کاملن روشن نقش قانونی ای که به او سپرده شده و حق شهروندی که چون دیگر شهروندان دارد، فراتر بگذارد. اگر از جایگاهی که قانون بنام پادشاه برای او بیان داشته بگذریم، او نیز به همآن میزان از حقوق انسانی برخور دار است که دیگران شهروندان کشور. مثلن اگر در موردی از کسی شکایتی داشته باشد هم چون سایر مردم باید به دادگاه مراجعه و شکایت خود را تسلیم کرده تا به آن رسیدگی شود. هیچ حق ویژه ای ندارد. چون چنین است و مردم خودکامگی، قلدری و زورگویی از شاه و خانواده و پیرامونیان او نمی بینند، از داشتن او خوشحال نیز بوده وبه این زودی ها نیز آمادگی پذیرش یک دگرگونی در سیستم حکومتی را ندارند. در برابراین گونه حکومت سلطنتی ولی مردمی با زیر ساخت سوسیالیستی در زمینه های رفاه اجتماعی، آزادی و دادگری، حکومت های پادشاهی عربستان، اردن و یا آن سوسیالیسمی که در بلوک شرق شاهد آن بودیم ویا به اصطلاح جمهوری بسیار خوش نام و مردمی اسلامی را داریم که نیازی به تفسیر ندارند! بنا بر این شکل حکومت به خودی خود تعین کننده نیست و هر گونه سیستم حکومتی می تواند خوب و درست و مردمی یا بد و نادرست و نامردمی باشد.

کمبود در چه زمینه هایی
اتفاقن درست در زمینه همین بحث ها است که بیشترین کمبود ها در میان ما ایرانیان وچود دارد. خوشبختانه در این چند سال آخر به ویژه، هم میهنانی چون ماشاالله آجودانی، کوروش زعیم، داریوش همایون و یا همین جناب ب .بی نیاز(داریوش)، جمشید طاهری پور، و کسانی دیگر چه چپ، چه ملی و چه راست، که نامشان در ذهنم نیست و خواهند بخشید، هر یک به شیوه خود دست به کوشش هایی زده و گام های درستی در راستای برخورد به گذشته با دوری از داوری های حزبی/گروهی، نادرست و آلوده به کینه و دشمنی علیه دیگران، بر داشته اند. این که به ویژه و روشن از داریوش همایون نام می برم به این انگیزه ها است:
۱ ـ هر میزان که زمان گذشته است، بر خوردهای او با رویدادها و دگر اندیشان مخالف خود، درست تر و پربارتر شده است.
۲ ـ انتقادهایش نسبت به گذشته و رژیم پهلوی جدی تر، منصفانه تر و حقیقی تر شده است.
٣ ـ به سبب اینکه او از اندیشمندان و نظریه پردازان سلطنت خواه با پیشینه فرهنگی دراز مدت است و به حق در کار خود شایستگی های ویژه ای دارد، برخوردها، تفسیر و تحلیل هایش نیز در میان این گروه از هم میهنان ما اثر گذارتر از هر کس دیگری است و بنا براین بیش از همه سلطنت خواهان (مشروطه خواه) مطرح بوده و اتفاقن بیش از همه آنها نیز در زمینه نزدیکی به دگر اندیشان و مخالفان کوشنده راه آزادی که آهسته، آهسته اهل گفت و گو و پذیرش "حق دگر اندیش و دگر باش" شده اند، با جدیت بیشتری کوشش کرده است. البته نباید فراموش نمود که روزگار و آنچه که "جمهوری" اسلامی بر مردم روا داشت و برای رژیم گذشته آبرویی دست و پا کرد نیز در این روند مثبت، به ایشان یاری رسانده است.
برای من روشن است که همین برخورد من می تواند تهمت ها یی را از این سو و آن سو به سویم سرازیر کند زیرا "ایرانی" هستیم و "گرفتار" ولی چه باک! برای پیشرفت راهی جز یک "خانه تکانی" جدی، درست و بنیادین در اندیشه و نگرش خود با ارزیابی های موشکافانه از گذشته، زیربنا و ساخت جامعه خود نداریم. حقیقت را باید گفت. این را نیز باید افزود که نمی توانیم و نباید از یادآوری پی درپی این گفته ها هراس داشته باشیم و بپنداریم که "تکراری است" زیرا با نگاهی بر آنچه بر ما رفته است، به یادآوری های پی در پی، نیازی هر روزه داریم. بنایراین بازهم باید گفت:
تا هر یک از ماخود دگرگون نشویم، به بازنگری جدی تاریخ، دست کم گذشته نزدیک خود، برخوردها و رفتارها در زندگی اجتماعی ـ سیاسی خود نپردازیم، به برسی درست وریشه ای گرفتاری ها و نابسامانی های جامعه و خود نپردازیم، حق زیست وبیان و کوشش برای دگر اندیش و دگر باش را نپذیریم، در راه دگرگونی و به سازی فرهنگی خود (که یکی از مهمترین ان ها مبارزه ریشه ای با خرافه های مذهبی و " ملا سالاری" در جامعه است که ریشه بیشترین دروغ ، نیرنگ وپس ماندگی جامعه است که از دیر باز هم بوده است و تنها به این سه دهه حکومت ننگین ملایان نیز مربوط نمی شود) کوشش نکنیم ، دست از کینه ورزی، زندگی در گذشته و انتقام جویی و ...نکشیم، همچنان در جای خود بوده و به گرد خود خواهیم گردید.

گسترش این گونه بحث ها
از دید من به این گونه بحث ها هر چه بیشتر باید دامن زده شده و از چنین کوشش هایی که برای آینده ایران و جوانان آزادی خواه و کوشنده ایران بسیار ارزشمند است، جانبداری نمود. پشتیبانی از این گونه کوشش ها به معنای آن نیست که می بایست همه تحلیل هاو یا بحث های به میان آمده از سوی هم میهنان را پذیرفت و با آن سازگاری داشت. آن چه از همه مهم تر است نفس کار و برخوردبا کمبودهای بزرگ و جدی در نقد منصفانه رویدادهای پیشین، گذشته خود و در برخورد با دیگران است. همین بررسی ب. بی نیاز به خوبی به ما نشان می دهد که رضا شاهی که بیشترین ناسزا ها را ما چپ ها نثارش کرده و هنوز نیز می کنیم، با وجود جنبه های منفی خودکامگی و زورگویی، کم سوادی، مال و جاه خواهی (آن مال اندوزی شگفت انگیز در زمانی کوتاه) ولی از دید اجتماعی ـ سیاسی سرمنشا بزرگترین دگرگونی ها در جامعه روستایی / عشیرتی آن دوران بوده است. ما تنها زاویه های منفی دوران رضا شاه را دیده و همه چیز را تنها از آن دیدگاه ارزیابی می کردیم. کمتر توجه می کردیم که کشورهای توانا وسودجو چون روس، انگلیس، فرانسه و بعد ها آمریکا از بی خبری های ما چگونه بهره می برند. سیاست روسها وآنچه با ایران کردند نمونه روشنی است (همآن گونه که امروز نیز به روشنی هر چه بیشتر شاهد آن هستیم و می بینیم که گذشته از آمریکایی ها و کشورهای اروپایی، روس ها نیز به نوبه خود چگونه از بی خردی حکومت گران در ایران سود برده و چگونه حکومت ایران را به بازی گرفته و چه سودهای کلان مالی ـ سیاسی برده اند) . بیگانگان همیشه از سستی ها ونادانی های و کمبودهای فرهنگی خود ما بیشترین سودها را برده و ایران را به میدان درگیری های بر سر بهره وری های خود تبدیل نموده اند. سستی های فرهنگی ریشه دار و آلوده به خرافه های مذهبی ـ سنتی، هزینه های ما را افزایش داده و از انگیزه های چنین وضعی شده و جامعه ما را از پیشرفت طبیعی خود بازداشته است. ما در بی خبری، شناخت ناکافی از نبرد قدرت "بزرگان" و بازی های آنها و بدتر از همه نپذیرفتن ناتوانی های خود و انداختن بار همه ندانم کاری ها، بازیچه شدن های تاریخی و پس افتادن های خود به گردن بیگانگان، با سستی، سهل انگاری و بی برنامگی همیشگی، از زیر بار مسئولیت های خود شانه خالی نموده به جایی رسیده ایم که امروز هستیم. چنان جایی که فرمانروایان بر ما، مایه تمسخر وریشخند جهانیان شده و آسیب های سنگینی بر مردم ایران وارد آورده اند.

دنباله (ما وآینده، آخرین بخش) خواهد آمد

پا نویس:
Karl XIV Johan (Jean Baptiste) Bernadotte ۱ ـ


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست