گفتمان هویت طلبی در آذربایجان - ۱
حمید تبریزلی
•
تا اینجا کوشیدم به قدر وسع خود، نه با ایراد خطابه و صدور مانیفست و یک سری کلی بافی های دیگر، بل با طرح مسائل مشخص و دَم دستی و با سَرند نقطه نظرهای واقعاً موجود، تنور گفتمان هویت طلبی در آذربایجان را گرم نگه دارم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۷ خرداد ۱٣٨۷ -
۱۶ ژوئن ۲۰۰٨
انتشار نوشته اینجانب با عنوان «قوردلار و قارانقوشلار (گرگها و پرستوها) ، نقدی بر حرکت هویت طلبی در آذربایجان» در همین سایت اخبار روز به تاریخ پنجشنبه 16 خرداد 1387، خوشبختانه به صورت 18 (هیجده) اظهار نظر (comment) موافق و مخالف بازتاب یافت. قبل از هر چیز، بر خود وظیفه دانستم که همه این عزیزان را، قطع نظر از نقطه نظرات موافق یا مخالفشان، به خاطر نفسِ شرکت در این بحث، سپاس گویم.
حُسن فضای مَجازی (cyber space) در آن است که محدودیت ها را در می نوردد و سبب می شود تا سخنِ صاحب سخن در هر کجای این کُره خاکی، که هر روز بیش از روز پیش گلوبالیزه تر می شود، نیوشندگانی بیابد و انگیزه مندش می کند تا بگوید و بشنود، از هم سخنانش بیاموزد و به آنها بیاموزاند، و از طریق کُنش ارتباطی (communicative action) در حوزه عمومی و لو مَجازی (در معنای هابرماسی آن) گفتمانی را به کمک هم صحبتان شکل دهد. اگر چیزی به نام حقیقت (گیرم به طور نسبی اش) در این جهان وجود داشته و راه هایی برای نیل بدان متصوّر باشد، بی شک یکی از این راه ها، شکل گیری گفتمان (discourse) است که مآلاً به تکمیل پازل حقیقت خواهد انجامید. تنها از این طریق است که فروتنی و تواضع را نه فقط می آموزیم، که آن را می زییم و متقاعد می شویم که آن گمشده حقیقت نام، نه در تیول من است، نه در مالکیت حریف. پاره ای از آن شاید (و نه حکماً) در گفتار و کردار من باشد، و بهره ای دیگر، شاید (و نه حتماً) به نزد طرف مقابل. چه حاصلی ارزشمندتر از آن که مطلوب از این راه مُحَصَّل شود.
خوبی دیگر فضای مَجازی در این است که شرکت کنندگان در این نوع از گفتمان، یکدیگر را خوشبختانه نه به سیما که به صدا، و نه به دیدار که به گفتار باید بشناسند. این واقعیتی است که شناخت های از پیش شکل گرفته ما از همدیگر، غالباً از خلوص اندریافتمان از سخن یکدیگر می کاهد. برای فهم درجه اهمیت این نکته کافی است، برای مثال، متنی را یک بار بدون نام و نشان، و بار بعد با نام و نشان آشنای صاحب متن بخوانید. به گمانم، تصدیق خواهید کرد که تأثیر آن بر شما در هر یک از دو مرحله، یکسان نخواهد بود. در بار نخست، اثر، قائم به ذات است نه ایستاده در سایه اوتوریته صاحب اثر، اما در دورِ بعد بخشی از شخصیت مولف بر تألیف سنگینی می کند و پیش داشتِ ذهنی خواننده از مولف، از عینیت بررسی او می کاهد. از این رو، حق به جانب نظریه پرداز و منتقد ادبی فرنسوی رولان بارت Roland Barthes (1980 ـ 1915) است که از مرگ (یا غیبتِ) مولف سخن می گوید و ما را مُجاب می کند به این که متن، خود به تنهایی سخن گوید نه در هم صدایی با ذهنیت از پیش شکل گرفته ما. نتیجه کاربُرد چنین شیوه ای این خواهد بود که داوری، تا پایان تای تَمّت به تعلیق افتد. و تازه در پایان کار، برای ارزیابی متن، نیازمند ملاک و معیاری مطمئن و متّقن خواهیم بود. اگر، برای مثال، شعری از نظر زیبایی شناسی خوب یا بد شمرده شود، بدان جهت خواهد بود که در ترازوی نقد با پاره سنگ های خُرد یا درشت به توزین در خواهد آمد نه به اعتبار نام و نشان شاعر و ... هَلّم جَرّا.ً
از این مقدمه، که بعداً به کارمان خواهد آمد، می گذرم و می رسم به اظهار نظرهای دوستانی که وقت و فرصت گرانبهایشان را صرف خواندن نوشته من کرده اند و از سرِ مسئولیت بدان پاسخ گفته اند. در این میان طبعاً با موافقان، ضمن ابراز امتنان، حرف و سخنی نیست. پس، به نقد ها می پردازم:
آقای آیدین تبریزی «به خاطر به نقد کشیدن دقیق اشعار نژاد پرستانه و پان ترکیستی آقای سعید موغانلی» از ناقد تشکر کرده ولی بر نوشته من ایراد وارد دانسته و افزوده اند که نویسنده «یک پان ترکیست افراطی را به عنوان سمبل حرکت ملی آذربایجان معرفی [کرده] و به جای نقد کردن آن شخص، یک حرکت را به کلی نفی [کرده] و خشک و تر را باهم [سوزانده است] بدون آن که ثابت [کند] که آن فرد رهبریت این حرکت را بر عهده دارد!؟».
دوست عزیز، اولاً کُنشگران حوزه عمومی را جز در آن حوزه در جای دیگری نمی توان نقد کرد. حریم خصوصی افراد محترم بوده و رعایت آن از سوی دیگران الزامی است. من دوستی و دشمنی شخصی با فرد فوق الذکر نداشته و ندارم. آنچه مورد نقد بوده و هست فکر است نه متفکر. ثانیاً، من این نکته مهم را از شما می پذیرم که در مقاله من به جریان سالم هویت طلبی در آذربایجان اشاره ای نشده و به موضوع مورد بحث صرفاً از منظر سلبی نگریسته شده و جنبه ایجابی آن از نظر دور مانده بود، و شکی نیست که این، یک کاستی آشکار است. وقوف به این نقص را مدیون تذکر بجای شما هستم. ثالثاً، در حرکت هویت طلب کنونی آذربایجان نه یک صدا، که صداهای مختلف وجود دارد. اما آنچه در این میان متأسفانه غالب به نظر می آید، افکاری است که نمود خود را بیشتر در صدایی از نوع صدای آقای سعید موغانلی نشان می دهد. یقیناً هم شما و هم من با این صدا آشنا هستیم. واقعیت این است که دشمنان آگاه جنبش هویت طلبی در سرتاسر ایران، و به ویژه در آذربایجان، در این استراتژی بغایت موثر به اجماع رسیده اند که به عوض ایجاد سدّ در برابر این رود خروشان، که ناممکن نیست روزی نیروی پتانسیل آن، کل مانع را از بیخ و بن برکند و با خود ببرد، بسترهای انحرافی در برابر آن ایجاد کنند تا به جای آبیاری کشتزار آزادی و دموکراسی، آب آن به هرز رود. هم از این رو است که در قیام اول خرداد 85 تا وقتی که از آن همه دهان، شعارِ «فارس، کورد، ارمنی ـ آذربایجان دوشمنی» (فارس، کُرد، ارمنی ـ دشمن [ان] آذربایجان) شنیده می شود، برای کنترل کنندگان قابل تحمل است؛ چرا که هم می توان قدرت این رود را سنجید، و هم آن را از بستری که باید در آن جریان یابد، منحرف ساخت. تا زمانی که می توان بخش قابل توجهی (همان صدای غالب) از هویت طلبان را از شهرهای آذربایجان شرقی و اردبیل به شهرهای آذربایجان غربی کشاند تا به بهانه رقابت با کُردها در انتخابات اخیر مجلس شرکت کنند، دیگر نمی توان تردید داشت که آب این رود چنان مسموم شده که عطش هیچ تشنه آزادی و دموکراسی را فرو نخواهد نشاند. همه چیز پیشاپیش به دقت طراحی شده است. دشمنان آزادی و دموکراسی به موقعیت تاریخی، فرهنگی و ژئوپولتیک آذربایجان به خوبی واقفند و برایش خواب های دور و درازی دیده اند. هر گونه غفلت از نیات دشمن و استراتژی و تاکتیک های در نهان تدارک دیده او، مردم این دیار را باز هم برای مدت های مدید به زیستن در خفقان و استبداد ناگزیر سازد.
اما چنان هم نیست که این صدا، تنها صدای حرکت هویت طلبی باشد، صدای دیگری هم از میان به گوش می رسد. گوش کنید: « به صراحت گفته و می گوئیم که، ما برای حق دموکراتیک ملی، برای حق تعیین سرنوشت ترک ها در آذربایجان مبارزه می کنیم، و آنرا از مبارزه دیگر ملیت ها برای همان حقوق، از مبارزه برای دموکراسی در سطحی عمومی تر در ایران، از مبارزه دموکراتیک زنان و زحمتکشان جدا نمی دانیم [...] ما همان حقی را که برای خود طلب می کنیم، برای دیگران نیز به رسمیت می شناسیم.» (این صدا را در آدرس: asre-no.net می توان شنید). لیکن باید پذیرفت که صدای بالا از دور (خارج از کشور) می آید و بسیار ضعیف است. آنچه گوش را کَر می کند، صدای «پاره ای از افراد ترک در آذربایجان [است که] با علم کردن مهاجرت عده ای از کردها به شهرهای آذربایجان غربی، خواهان مشارکت ترک ها در انتخابات به بهانه رقابت با کردها [هستند]. این صدا در خصوص صدای غالب می گوید: «اینان گاهی تا حد هم خط کردن خود با ملا حسنی، امام جمعه ذوب شده در ولایت فقیه اورمیه نیز پیش رفتند و شعار مسلح شدن ترک ها در آذربایجان غربی را پیش کشیدند [...] روشن است که هدف مشخص آنان [...] دامن زدن به منازعه بین ترک ها و کردها [...] است» و برای آنکه خط خود را از خط صدای غالب متمایز سازد، اعلام می دارد: «ما به رغم زبان مشترک خود همرأی و همزبان چنین افرادی نمی توانیم باشیم. بلکه می خواهیم صلای آزادیخواهی و دفاع از هویت و حقوق ملی خود، با دیگر صداهای بیرون از ما و برابر طلبی دیگر انسان ها درهم آمیزد» (منبع پیشین).
آری درون حرکت هویت طلب کنونی آذربایجان از این نوع صداها هم هست که حساب آن را از حساب دیگران جدا باید کرد.
آقای آیدین تبریزی از نوشته من چنین استنباط کرده که من «خشک و تر را باهم [سوزانده ام] بی آنکه ثابت [کنم] آن فرد رهبریت این حرکت را بر عهده دارد!؟».
این دوست عزیز به مسئله رهبری حرکت اشاره کرده اند. به باور من چشم اسفندیارِ حرکت هویت طلب آذربایجان در مرحله کنونی، درست همین خلاء رهبری در آن است. این حرکت در مجموع، هنوز به تدوین خواسته های خود موفق نشده است. بخشی از آن خواست های استقلال طلبانه تا حدّ جدائی از ایران را در سر می پروراند. در همین بخش هستند کسانی که به «توران بزرگ» متشکل از ترک های منطقه می اندیشند. پاره ای از افراد این بخش الحاق دو آذربایجان را ترجیح می دهند. کسانی هم هستند که صلاح را در تشکیل یک آذربایجان مستقل می بینند.
در مقابل استقلال طلبان، فدرالیست ها قرار دارند. اما جبهه فدرالیست ها به دور از تشتت نیست. برخی از اینان که میل ترکیبی شان با جمهوری اسلامی بیشتر است، فدرالیسم را در چهارچوب همین نظام قابل تحقق می پندارند. حتی کم نیستند افرادی که سقف خواسته اشان از اجرای اصل پانزدهم قانون اساسی، دایر بر آموزش زبان مادری در کنار زبان فارسی و لا غیر، فراتر نمی رود. برخی هم علاوه بر کسب حقوق فرهنگی، به حقوق سیاسی ـ اداری در داخل همین نظام پای می فشرند. فدرالیست هایی وجود دارند که تحقق اصول فدرالیسم را با جمهوری اسلامی مانعه الجمع می دانند.
تا وقتی که چنین تشتتی از میان برنخاسته، پُر کردن خلاء رهبری ممکن نخواهد شد. و تا زمانی که گفتمانی با شرکت کلیه طرفداران جنبش هویت طلبی برای مباحثه و مذاکره در باره اصول و پرنسیب های این جنبش و تصفیه آن از ایده های هم مسموم و هم غیردموکراتیک، به قصد ایجاد تشکیلاتی واحد، منسجم و دموکراتیک جهت نیل به اهداف برآمده از دل گفتمان اشاره شده در فوق، شکل نگرفته باشد پراکندگی، اتلاف و انحراف نیروهای بالفعل، عدم استفاده از نیروهای بالقوه و در نهایت بازیچه مطامع مستبدان گشتن، سرنوشت محتوم حرکت هویت طلبی را رقم خواهد زد.
آقای «کریم ن» مدعی شده که من «با علم کردن یک شعر [از آقای سعید موغانلی] می خواهم کل حرکت یک ملت را زیر ضرب ببرم.» و افزوده است که «این قبیل شعرها نه معرف جنبش کنونی آذربایجان است و نه اصلاً خواننده دارد. تازه اینها همه عکس العمل این همه سال تاخت و تاز کوروش وار شونیسم بر علیه مردم ترک است».
اولاً، این که از مردم آذربایجان می توان با عنوان «ملّت» نام بُرد یا «قوم»، و این که ایران کشوری «کثیرالملّه» است یا «کثیرالقوم»، و ما در ایران «مسئله ملّی» داریم یا «مسئله قومی»، بحثی است فنی که ایضاح آن در حال حاضر هر چند بسیار مهم به نظر می رسد، لیکن به دلیل این که فعلاً از منظری که ما به موضوعِ پیشِ رو می نگریم مشکل اساسی در «مسئله»ی ما پیش نمی آورد، موقتاً و مسامحتاً از آن در می گذرم و بحثِ آن را به وقتی دیگر موکول می کنم. اما همین قدر بگویم که چنان که تجربه من نشان می دهد اغلب هویت طلبان آذربایجان، گویا چندان رغبتی به پایه های تئوریک موضوع مورد علاقه خود نشان نمی دهند.
ثانیاً، من «با علم کردن» نه یک شعر، بل دو شعر خواسته ام موج غالب در حرکت هویت طلب کنونی را با سمبل هویت طلبی در دهه های 40 و 50، بسنجم و بگویم که این نگرش خاص کنونی در قیاس با نگرش آن دوره نه یک گام بل چندین گام به عقب است.
اگر بنا به اعتراف آقای کریم ن، «این قبیل شعرها معرف جنبش کنونی آذربایجان [نیست]»، باید گفت که دستکم معرّف بخشی از شاخه آن است. و اگر این شاخه، چنان که از نوشته خود «کریم ن» هم بر می آید، پذیرفتنی نیست نقد آن را باید به معنی تصفیه حرکت هویت طلبی کنونی آذربایجان از این رگه انحرافی تلقی کرد نه به معنی «زیر ضرب بُردن کل حرکت یک ملت». اما این که این دوست عزیز می فرمایند که «تازه اینها همه عکس العمل آن همه سال تاخت و تاز کوروش وار شونیسم بر علیه مردم ترک است» توجیهی است غیرقابل قبول. آیا شونیسم فارس را با شونیسم ترک پاسخ گفتن، یا چنان که آقای موغانلی در شعرش به فرزند خود توصیه می کند «خون به خون شستن»، از نظر شما رواست؟ بر پایه این منطق، تاریخ باید سراسر به خون نوشته شود و واژه «صلح» را بایستی از کتاب های لغت برای همیشه حذف کرد.
«من هیچ شکی ندارم که خود صمد بهرنگی و نابدل اگر الان زنده بودند، پس از دیدن آنچه بر آذربایجان رفته است در کنار ملت آذربایجان و برای کسب حقوق ملی خود مبارزه می کردند.».
من، البته در قبال رفتار و گفتارِ از قوه به فعل در نیامده نه تنها مردگان، که حتی زندگان هم نمی توانم به کسی تضمین بدهم؛ اما بر سخن آقای «کریم ن» و در راستای مضمون و منطق آن می توانم این نکته را بیفزایم که اگر آن عزیزان «الان زنده بودند» ولی در «این مبارزه» شرکت نمی کردند، البته کفری نورزیده و یا مرتد نشده بودند، اما از مواضع قبلاً اعلام شده اشان یقیناً عقب نشسته بودند، و چنانچه در مبارزه جاری شرکت، اما نگرش شان بر «مسئله ملی» با نگرش آقای موغانلی همسان می بود، بی شک داوری من در باره ایشان با داوری ام در مورد آقای موغانلی مو نمی زد. اگر علیرضا نابدل (اوختای) هم اکنون زنده می بود ولی شعر «کوردوستان» را نمی سرود، یا دوستی اش را با اسماعیل شریف زاده و عبدالله معینی (از مبارزان فقید کُرد) قطع می کرد، باز برای من همان (اوختای) بود. اما اگر به عنوان یک مبارزِ راه عدالت و دموکراسی، بر حقوق پایمال شده انسانی، فرهنگی و قومی یک فردِ حتی گمنام کُرد، عرب، بلوچ، فارس و ... چشم فرو می بست و مثل بعضی از (و نه همه) هویت طلبان ترک، لالمونی می گرفت، و بدتر از آن مثل بعضی (و نه همه) آنان از این تضییق حق، قند در دلش از شادی آب می شد، بی تردید برای من پشیزی ارزش نداشت، گیرم که رهبری «جمهوری خود مختار آذربایجان» با او می بود و من زندانی زندان های او.
آقای «کریم ن» در ادامه نوشته خود می آورد: «اگر ریگی به کفش این کسی که خود را تبریزلی می نامد نیست بهتر است توپ و تشر خود را به آریاپرستان و ترک ستیزانی که در همه گوشه های این تشکیلات سراسری چپ ها و مدیای فارس رخنه کرده اند بزند.».
یکی از هم شهریان منِ تبریزلی نقل می کرد که با هویت طلبِ تُرکِ دوآتشه ای در باره «مسئله ملی» در آذربایجان بحث می کردیم. وقتی من از لزوم احقاقِ حقوق فرهنگی ـ قومی برای کُردها هم سخن گفتم، طرف برآشفت و گفت: «آللاها آند اولسون سَن کوردسَن» (به خدا قسم که تو کُردی). به قول زنده یاد عمران صلاحی «حالا حکایت ماست» و چنین که می نماید دوست عزیزِ نادیده ام «کریم ن» به اعتبار سخنان من در تبریزلی بودنم (گویا) شک داشته و با اشاره به من می فرماید: «کسی که خود را تبریزلی می نامد ... ». معنی این عبارت این است که ـ از دید این دوست عزیز ـ هیچ تبریزلی یی چنان سخن نمی گوید که من (راقم این سطور) می گویم.
در ابتدای این مقال، من به یکی از چندین حُسن فضای مجازی اشاره کرده و گفتم که شرکت کنندگانِ در این فضا، همدیگر را باید به صدا بشناسند نه به سیما؛ و افزوده بودم که این ویژگی بعداً به کارمان خواهد آمد. پاسخ به این تکه از سخنان آقای «کریم ن» محل کاربُرد آن ویژگی است. اگر مطمئن بودم که کمکی به پیشبُرد بحثمان می کند، من یک نسخه از کپی سجلّم را حتماً برای این دوست عزیز از طریق ای مِیل می فرستادم.
اما هر چه کوشیدم و از این و آن پرسیدم تا بلکه از «تشکیلات سراسری چپ ها»ی مورد ادعای «کریم ن» نشانی به دست آورم، گفتند که چنین چیزی وجود ندارد، اما تشکیلات های چپ، آن هم با نام ها و خط کشی های گوناگون، چرا. با خود گفتم خُب، دوستم آدرس را اشتباهی داده، آسمان که به زمین نیامده. رفتم به چند سایت چپ سر زدم تا ببینم در باره مسئله قومی یا ملی چه می گویند. پس از مدتی وبگردی دیدم تشکیلات های چپ مواضع یکسانی ندارند. یکی از بیخ و بن منکر «مسئله» است و می گوید کارگران نه وطن دارند، نه ملّیت و نه قومیت. پرسیدم آیا بین شما آریاپرست یا تُرک ستیزی هست؟ پاسخ آمد که ما تنها با یک چیز می ستیزیم: سرمایه. در همه جای این کُره خاکی بین انسان ها فقط یک «تضاد» وجود دارد و آن هم تضادِ کار و سرمایه است.
سری به یک سایت دیگرِ چپ زدم. دیدم موضع این یکی با قبلی فرق می کند. گردانندگان این سایت از طرف تشکیلاتشان اعلام می کردند که آری در کشور ما ایران، چیزی به نام «مسئله ملی» وجود دارد اما حل آن در این مرحله از انقلاب در اولویت نیست. مسائل را بایستی به ترتیب اولویت طرح کرد. ما هم حل آن را گذاشته ایم به بعد از بدست گیری قدرت توسط کارگران و زحمتکشان.
یک آدرس دیگر داشتم. با چند کلیک، پنجره شان را باز کردم. در موتور جستجوی سایت «مسئله ملی» را تایپ و اینتر زدم. لیستی از نوشته هایی که حاکی از موضع «این تشکیلات» بود، در برابرم گشوده شد. چند تایش را خواندم. لُب کلامشان این بود: کشور ما ایران، کشوری است که مردمانش به موازات اشتراک در خیلی از چیزها، از جمله یک فرهنگ عمومی ناشی از سال ها در کنار هم زیستن، ارتباطات فامیلی و غیره، دارای زبان ها، گویش ها و خُرده فرهنگ های مختلف هستند. اولاً، این یک واقعیت است، چه خوشمان بیاید، چه بدمان. ثانیاً، از این تنوع می توان همچون گل های رنگارنگ یک باغ استقبال کرد. هر گُلی رنگ و بوی خاص خودش را دارد. همچنان که طبیعت، گویی از یکسانی می پرهیزد، جوامع انسانی هم که بخشی از طبیعت هستند، تنوع را دوست دارند. جامعه ای که در آن همه یک جور باشند، یک جور بیندیشند، یک جور بپوشند (مثل زمان مائو تسه دونگ در چین)، به یک زبان واحد سخن بگویند، تحصیل کنند و یک نوع روزنامه و مجله داشته باشند، همه عضو یک حزب باشند و غیره، جامعه ای توده وار (Mass Society) است. جامعه مطلوب از نظر ما، جامعه ای است مدنی که فرد بتواند فردیت خود را در آن شکوفا کند. این تنوع در عرصه کار و فعالیت هم به این شکل نمود پیدا می کند که هر فرد ضمن برخورداری از موقعیت های اجتماعی برابر با دیگران به اندازه توان و استعدادش از حاصل فعالیت خود بهره مند می شود.
در مورد مسئله «ملی» یا «قومی» در ایران، وارد بحث فنی یا ترمینولوژیک نشده بودند (که البته از نظر من این یک کاستی است که باید برطرف شود). اما واقعیت «مسئله» ایران را چه با نام «کثیر المله» و چه تحت عنوان «کثیر القوم»، می پذیرفتند. و طُرفه آن که بر خلاف «تشکیلات های چپ» دیگر، زمان طرح آن را همین امروز می دانستند. این تشکیلات چپ بر این باور است که مبارزه برای دموکراسی، از مبارزه برای عدالت اجتماعی جدا نیست و نمی توان کسی را که در زمان ما و در مورد مشخص ایران ما، مسئله ملی یا قومی را نادیده می گیرد، دموکرات خواند. و چپی که دموکرات نباشد، جامعه ای خواهد آفرید که آن جامعه چیزی جز زندان ملیت ها یا قومیت ها نخواهد بود، هر چند که در آرمانی ترین حالت، آب و نان تمام آحاد آن تأمین شده باشد. در ضمن این گروه شونیسم را از هر قوم و ملتی که باشد محکوم می کرد. اینان از موضع شهروندی نه با تُرک ستیزی موافق بودند، نه با فارس و کُرد و عرب و بلوچ و ... ستیزی. نه ارمنی ستیزی را روا می دانستند، نه بهایی، یهودی، سنی، شیعی و ... ستیزی را. در برنامه آن ها شهروندان آزادند که به هر دین و مذهب و فرقه ای که دوست دارند بگروند، و یا خود اصلاً به هیچ دینی باور نداشته باشند، با این شرط که هیچ کس حق اهانت به دیگری را ندارد.
اگر این نوع چپ بر ادعاهای خود وفادار باشد و فردا به زیر قولش نزند، متمدنانه، مترقیانه و شهروندانه به نظر می رسد. اما این را هم بیفزایم که اتخاذ چنین مواضعی تنها به این نوع از چپ اختصاص ندارد. تشکیلات های غیر چپی هم احتمالاً وجود داشته باشند که از چنین دیدگاهی، شاید هم مترقی تر، پیشروتر و رادیکال تر از چپ یاد شده برخوردار باشند.
چنان که می بینید اینجانب توصیه آقای «کریم ن» را که مرا فرا می خواتد تا «به آریا پرستان و ترک ستیزانی که در همه گوشه های این تشکیلات سراسری چپ ها و مدیای فارس رخنه کرده اند، توپ و تشر بزنم»، به این صورت عمل کردم که به جای «توپ و تشر زدن»، به آن دسته از «تشکیلات های چپ» که می شناختم، فقط سر زدم، و سعی کردم آنچه را که دیده بودم به قدر وسع خود بی غرضانه و بدون حُبّ و بغض گزارش کنم. بی آنکه خود را نماینده، هوادار و یا مخالف یکی از آن ها معرفی کرده باشم.
اما منظور این دوست عزیز را از «مدیای فارس» متوجه نشدم. اگر مراد از «مدیا» همان رسانه باشد، آوردن کلمات مدیا و فارس به صورت مفرد در کنار هم، عبارت را به اسم خاص تبدیل می کند، و من تا کنون رسانه ای به اسم «مدیای فارس» نشنیده ام. چنانچه خودشان زحمت توضیح آن را متقبل بشوند، بر من منت گذاشته اند.
آقا یا خانم «مارالان» پس از خواندن نوشته من می پرسند: «آقای حمید تبریزلی با کوبیدن یکی از مردمی ترین، خودجوش ترین و دمکراتیک ترین جنبش های روی زمین آن هم با قبیله گرا و ذات گرا و تحریف گرا و بریده از آرمان های چهل سال قبل و چسبیده به آرزوهای هزار سال پیش نامیدن آن آب در آسیاب چه کسانی می ریزند؟»
مارالان گرامی، اولاً زیر عنوان مقاله من در داخل پارانتز آمده: (نقدی بر حرکت هویت طلبی در آذربایجان). اگر شما آن را به نفی یا «کوبیدن» تأویل می کنید، این خواست شماست نه قصد صمیمانه من. ثانیاً، اگر شما تفکرِ بازتاب یافته در شعرِ آقای موغانلی را سمبل، نماد یا معرّفِ «یکی از مردمی ترین، خود جوش ترین و دمکراتیک ترین جنبش های روی زمین» یعنی جنبش کنونی هویت طلبی در آذربایجان، می دانید نخست لازم است هم به آقای آیدین تبریزی پاسخ دهید که آن شعر [و در نتیجه آن تفکر] را «نژاد پرستانه، پان ترکیستی و انحرافی در حرکت ملی آذربایجان» شمرده اند، و هم به آقای «کریم ن» جواب دهید که معتقد است «این قبیل شعرها [و در نتیجه این قبیل تفکرات] را معرّف جنبش کنونی آذربایجان نیست». ثانیاً، توجه آقایان «آیدین تبریزی» و «کریم ن» را به نظر «مارالان» عزیز جلب می کنم تا ببینند که او چگونه با عدم نقد شعر (و تفکر) آقای موغانلی، آن را تأیید می کند. تشتت در حرکت هویت طلب کنونی آذربایجان که پیشتر از آن سخن گفتم، یعنی همین.
ثالثاً، من با مقایسه شعر آقای سعید موغانلی با شعر علیرضا نابدل به داوری آن دو پرداخته، اولی را نسبت به دومی واپسگرا، شونیستی و غیر دموکراتیک خوانده ام. از دو حال خارج نیست: یا قضاوتم درست بوده (که هیچ)، یا به خطا رفته ام، که در این صورت بر شما مارالان عزیز است که آن را با استدلال نقد کنید. و مطمئن باشید که من نقد شدنم را توسط شما یا هر کس دیگر «کوبیدن» تلقی نکرده و از آن استقبال خواهم نمود. اگر کار من باعث شده که این پرسش در ذهن شما شکل بگیرد که عمل من «آب به آسیاب چه کسانی می ریزد؟»، پاسخم این است که: به آسیاب خودمان، ما هویت طلبان؛ تا آسیاب در چرخش خود، خذف را از صدف، سَره را از ناسَره و «سعید موغانلی» ها را از «علیرضا نابدل» ها جدا کند.
«مارالان» در ادامه نوشته اشان آورده اند: «نوشته شما برخاسته از یک بدبینی است که پایه هایش به رضاشاه برمی گردد که از نظر شما مدرن بوده است». دوست عریز، اگر بدبین بودم بایستی مدعی بشوم که شما حرف مرا تحریف کرده اید، چرا که من گفته ام رضاشاه شبه مدرن بوده و شما در نقل قولتان مدرن آورده اید (که اگر بود، اکنون ما چنین حال و روزی نداشتیم). فرق است بین مدرن و شبه مدرن. چپ و شبه چپ. هویت طلب و شبه هویت طلب و ... از میان این دوتایی ها اولی اصیل است، دومی غیراصیل. اولی ریشه دار است، دومی بی ریشه. اما من (صمیمانه) بر این باورم که شما در نقلِ قول من تحریف روا نداشته اید، بل که در خوانش آن دقت لازم را به کار نبسته اید.
افزوده اید که «حرکت ملی آذربایجان بزرگترین نقش را در زدایش جمهوری اسلامی و برپایی یک دمکراسی انتخابی ایفا خواهد کرد». ای کاش چنین باشد. اما شما و من و همگان می دانیم که «پَه ایله پیلو اولماز، اَت ایله دویو ایستر» (با پ گفتن پلو درست نمی شود، گوشت و برنج لازم دارد/ یا: با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود). برای تحقق مدعای شما تشکیلات، استراتژی و تاکتیک لازم است. وقتی صدای غالب در حرکت هویت طلب از هوادارانش می خواهد تا تُرک ها به خاطر رقابت با کُردها در انتخابات اخیر مجلس، از همه جای ایران به شهرهای آذربایجان غربی بریزند، و در انتخابات شرکت کنند، آن هم در حالی که در بیشتر شهرهای بزرگ و کوچک، انتخابات عملاً به تحریم کشیده شده است، فکر می کنید آرزوی شما با این تاکتیک قابل تحقق خواهد بود؟
«دید محدود شما نسبت به این خیزش اجتماعی تأسف آور است». این جمله ای که داخل گیومه آمده، سخن مارالان گرامی است. یک ضرب المثل ترکی می گوید: «سوزو آت یئره، صاحبی گوتورَر» (سخن را بینداز زمین، صاحبش بر می دارد). حال، یا حمید تبریزلی آن را بر خواهد داشت، یا مارالان.
و اما، خواننده ای به نام «ایشیق» مطلب بلندبالایی به زبان ترکی نوشته است. از نظر من ترکی نوشتن در سایتی که هم خواننده فارس زبان دارد، و هم خواننده ترک زبان اشکالی ندارد، منتها به دو شرط: 1 ـ ترجمه فارسی آن در کنارش باشد؛ 2 ـ سطح ادبی آن سواد ادبی خواننده میانگین را در نظر گرفته باشد.
متأسفانه مطلب «ایشیق» عزیز چنان غلیظ و مغلق بود که من از دریافت درست آن عاجز ماندم. اگر این دوست گرامی حداقل ترجمه نوشته اشان را هم در کنار آن می آوردند، هم به اتفاق دیگران از محتوای آن بهره مند می شدم و هم دستکم بر ادبیات ترکی ام چیزی افزوده می شد.
به هر تقدیر، تا اینجا کوشیدم به قدر وسع خود، نه با ایراد خطابه و صدور مانیفست و یک سری کلی بافی های دیگر، بل با طرح مسائل مشخص و دَم دستی و با سَرند نقطه نظرهای واقعاً موجود، تنور گفتمان هویت طلبی در آذربایجان را گرم نگه دارم. این گفتمان را می توان در پرتو نظریه ها و راهکارهای مختلف، و با به نقد کشیدن آن ها توسط علاقه مندان، گام به گام با شکیبایی پیش بُرد.
|