قوردلار و تولکی لر (گرگها و روباه ها)
نقدی بر همراهی نیروهای چپ (سولچو)در حمایت از حرکت هویت طلبی آذربایجان
احمد ح.
•
نباید از نسل هویت طلب کنونی آذربایجان انتظار داشت دغدغه هایش مانند نیرو های چپ به اصطلاح هویت طلب در دهه ۴۰ باشد، مانند ایشان بیندیشد یا شعر بگوید و بنویسد، چرا که ما به هر روی از ایشان و دورانشان عبور کرده ایم
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۷ خرداد ۱٣٨۷ -
۱۶ ژوئن ۲۰۰٨
نیمه آبان ماه است و نیمه پاییز سال 1383. به همراه یکی از دوستانم و به دعوت وی در امامزاده طاهر کرج حاضر شده ایم. برای شرکت در مراسم بزرگداشت صفر خان قهرمانیان. کمی زودتر از موعد رسیده ایم. به گفته دوستم آرامگاه امامزاده طاهر کرج مدفن بزرگان بسیاری از شخصیت های سیاسی و ادبی است؛ صفر خان هم یکی از همین بزرگان. رکورددار طولانی ترین زندانی سیاسی. در ذهنم 32 سال را مزمزه می کنم.از بشر و کارهایش حیران می مانم. 32 سال سر یک عقیده سر یک حرف. واقعاًکه این بشر چه موجود عجیب و هزار تویی است. کم کم اتوبوس هایی از راه می رسند و عده ای از دانشجویان ترک زبان دانشگاههای مختلف تهران را با خود به همراه می آورند. با لای 27 و 28 سال بینشان پیدا نمی کنی. نکته دیگری که جلب توجه می کند حضور جمعی دیگر است که عموماً میان سال به بالا و سالخورده اند. مسن ترهایشان بین خودشان ترکی صحبت می کنند والبته با چند تن جوانی که بینشان است و بیشتر به نظر می رسد وابستگان نسبی شان است، فارسی صحبت می کنند. دوستم به من می فهماند که اینها از بقایای توده ای ها هستند که آمده اند سهمشا ن را از صفرخان ببرند. عده ای شان خود را به او مدیون می دانند و عده ای هم او را به خودشان. به هر حال لحظاتی بعد قطعنامه ها رو می شود. از یک طرف دانشجویان هویت طلب ترک زبان که یکی را به دوش گرفته اند که با شور وهیجان خاص جوانی خطابه می خواند و آن سو نیز توده ای ها و «سو لچی ها» که پیرمردی راروی چارپایه برده اند تا با یک بلندگوی دستی به ایراد سخن بپردازد. در یک جمع بندی از سخنان دو گروه می شود فهمید که عقاید و آرمانهایشان فاصله زیادی از هم دارد.
اخیراً مطلبی از شخصی به نام آقای «حمید تبریزلی» در سایت وزین و پر محتوای اخبار روز منتشر شده بود که بنابر خط سیر روایت و جهت گیری های نویسنده وی در گروهی قرار می گیرد که نسل جدید هویت طلبان ترک از آنان به نام سولچی (چپی) یاد می کنند. تفکری که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دیگر خریدار چندانی در میان نسل جوان آذربایجان ندارد. نویسنده، نقد حاضر را فرصتی شمرده برای نوعی عقده گشایی تا کاسه کوزه های جنگ ایدئولوژیک مغلوبه شده را بر سر گرگها بشکند و پرستوها را با یک غسل تعمید بسمل(مسمل)شده از معرکه به در برد.
جناب «حمید تبریزلی» از آنجا شروع کرده است که: «هدایت حرکت مسأله ملی از طرف هویت طلبان در سالهای اخیر ماهیتی واپسگرایانه و غیردموکراتیک یافته است».
در پاسخ این نقطه آغازین سخن ایشان باید متذکر شویم حرکت هویت طلبی آذربایجان به رغم داشتن بیشترین مخاطب آماری در میان جمعیت ایران کثیرالمله در قیاس با حرکت هایی از این دست در کردستان، سیستان و بلوچستان و یا خوزستان حرکتی است که کوچکترین انفعال مسلحانه را از خود بروز نداده و علی رغم اینکه حرکتهای بر شمرده فوق در سایر نقاط کشور هر از چند گاهی با شدت یا ضعف دچار برخورد مسلحانه و کشمکش خشن با حکومت مرکزی بوده اند، حرکت ملی آذربایجان به گونه ای مثال زدنی با دموکراتیک ترین شکل ممکن در قالب تحصن ها یا راه پیمایی وتظاهرات، نه تنها مروج خشونت نبوده بلکه همواره قربانی خشونت بوده و نه اینکه خونی نریخته بلکه خونهای بسیاری از ایشان ریخته شده.
در شرایطی که خاورمیانه و مناطقی از جهان به ویژه کشورهای اسلامی قربانی به کرسی نشاندن خواسته ها و ایده های گروه های معارض به ضرب اسلحه وبمب وزور وترور هستند و روز به روز در گرداب خشونت غوطه می خورند (به عنوان نمونه این سخن زیبنده کشوری مثل لبنان است که به لحاظ فاکتور های دموکراتیک دچار واپس گرایی شده) حرکت مبارزین هویت طلب آذربایجان به نظر حمید تبریزلی ماهیتی واپس گرایانه یافته. کو آن چشم حقیقت بین تا ببیند جنس و نوع حرکت اعتراضی ایشان در خاورمیانه اسیر چنگال خشونت، سری از سرها سوا دارد. آن را که عیان است چه حاجت به بیان است؟!
به گفته آقای حمید تبریزلی: «این مبارزان جنبش روشنفکری چپ آذربایجان در دهه های 40 و 50(بودند که)در کنار مبارزه عدالت خواهانه در سطح ایران، مبارزه در راه احقاق حقوق فرهنگی-سیاسی مردم آذربایجان (که آن را مسأله ملی می نامیدند)را نیز پیش می بردند».
متأسفانه از ورای دهه های گذشته و اینک که ما در زمان حال ایستاده ایم، چندان اثر ملموس و عینی از این به قول ایشان مبارزات نمی بینیم؛ جدای از آثار زنده یاد صمد بهرنگی که واقعاً به نظر بنده نشر متناوب آثار این فرزند بزرگ و گزیده گوی آذربایجان از پس دوره های گوناگون سانسور در ایران نقش روشنگر و تعیین کننده ای در استارت موتور حرکت هویت طلبی آذربایجان داشته است.
اسرار عجیب این فرزند وطن به انعکاس تمام نما و شفاف از فرهنگ و زندگی و رنجها، نیز اصرار به استفاده از اسامی متداول ترکی افراد و مکانهای در داستانهایش، در هر زمان که باشد، خواننده ترک زبان آثارش را که با این زندگی مأنوس بوده و است و البته این نامها و فرهنگ را با تلاش دستهای پیدا و پنهان رو به نیستی و زوال می بیند، تکان داده و به فکر و حرکت و تکاپو وا می دارد.
تدریس 11 سال الفبای فارسی در دهات آذربایجان به بچه های دبستانی روستاهای این خطه به گفته خود صمد یک مشغله ذهنی همیشگی برای وی بوده.آنچه که در نهایت منجر به نگارش کتاب درسی از سوی وی برای این کودکان شد تا دیگر مجبور نباشند به «چورک» نان و به «سو» آب بگویند و بیاموزند.
بنا بر اصول خودبافتهی مفروض ذهن جناب تبریزلی، «هویت طلبان کنونی آذربایجان باید با ستارخان و باقر خان نیز دشمن باشند» ولی آنچه که مشهود است اینکه این هویت طلبان ستار خان و باقر خان را می پرستند. چرا که ایشان فداییان آزادی بوده اند ودر ذهن این دو فرزند دلاور آذربایجان فکری جز برداشتن یوغ استبداد از گردن جامعه نبوده. بنا بر گواهی تاریخ هیچگاه چون بسیاری از احزاب و گروه ها و سلطنه ها و دوله ها و خوانین به دنبال منفعت طلبی شخصی نبودند که اگر اینگونه بود همچون بسیاری از دست اندرکاران و سیاست پیشه گان آن غائله محروم از ذکر نامشان به بزرگی و نیکی نزد دوست و دشمن و آیندگان می بودند.
آنچه را که جناب «تبریزلی» :«ستایش مرده ریگ نیاکان و مهر تأیید زدن بر تمام اعمال و رفتار گذشتگان به قصد دست و پا کردن هویت» به نسل جدید و جوان هویت طلب آذربایجان نسبت می دهند بیشتر زیبندهی شوونیست های پارسی پرستی است که در پرستش اساطیر و افتخارات از دست دادهی ناداشته شان پیش قراولند و در این بین عامل تمامی شکست ها و نا کامی ها و عقده ها را فرافکنی کرده از دیگران می دانند و بی وقفه با عرب و ترک و کرد و بلوچ و لر و... معاند و ناسازگار و همیشه نالان از اسلام و انگلیس و روس و توطئه های اجنبی و «دشمن» و هزار آسمان و ریسمان دیگر.
در مورد اصل پانزدهم اتفاقاً سخن ما نیز این است که نه تنها این اصل بلکه کل قانون اساسی جمهوری اسلامی «در فضای خاص دوره انقلاب» نه تنها بر حاکمیت بلکه بر مردم تحمیل گشت. یک سوال. آیا اگر در شرایط فعلی نیز این قانون اساس مترقی در جای جای سرزمین آذربایجان یا سرزمین دیگر اقوام غیرفارس ایرانی، با مضمون رسمی بودن زبان فارسی و به هیچ انگاشتن سایر اقوام در استفاده از خط و زبان و رادیو و تلویزیون و تحصیل به رأی گذاشته شود، باز هم رأی خواهد آورد؟ زهی! مغالطه را از این به اصطلاح مبارز چپ جنبش روشنگری که حال بیرونی اش خبر می دهد از سر درون؛ چرا که با شور و شعف خبر از مسکوت ماندن این اصل یا حتی فسخ آن می دهد. و باز زهی! آرزوی باطل.
آیا نگاه شهروندگرا به مسأله ملی و قومی نگاهی دموکراتیک و امروزین است؟ پس مفهوم شهروندی برای مردم «کوزوو» در ارتباط با تابعیت از صربستان چگونه تفسیر خواهد شد. با این حساب مردم کشور تازه استقلال یافته کوزوو سالهاست دچار قبیله گرایی اند. لغت «شهروند» مفهومی خاص بر مفهوم ملت و ملیت است و مفهوم ملیت بر آن احاطه دارد. یعنی مسأله شهروندی در درون آن معنی پیدا میکند. شهروند کیست؟ آیا جز این است که شهروند کسی است که طبق تعاریف از اولیه ترین حقوق شهروندی بدون تبعیض با سایرین برخوردار باشد. حقوق اجتماعی و فرهنگی چون حق خواندن و نوشتن و آموزش و حق احساس عزت نفس و نه آیا جز این است که کودکان آذربایجان ناگزیرند از سن هفت سالگی به زبانی بخوانند و بنویسند که کوچکترین قرابتی نه در شهر و نه در روستاها و نه در خانواده هایشان با آن ندارند. این کودک تا بیاید وزبان جدید را بیاموزد از قطار جا مانده. تا بیاید و مفاهیم و اندیشیدنی را که به زبان مادری در گوشش زمزمه شده برای بیان و بروز، ترجمه کند باید دست اندازهای زیادی را رد کند. و تازه به عنوان یک شهروند درجه 2 در خانه، روستا، شهر و کشوری که به نام او و از آن اوست شناخته شود. آیا شهروندی جز این نیست که در یک جمعیت و گستره چند ده میلیونی شما نیز همچون فرهنگ و زبان مسلط و حاکم اجازه شنیدن و داشتن رادیو و تلویزیون و روزنامه به عنوان رایج ترین رسانه های دیداری و شنیداری امروز جهان را داشته باشید. پس ردیف کردن فهرست «حقوق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و غیره، برای همه شهروندان یک کشور، صرفِ نظر از بیشی و کمی آنان» حرفی بیهوده است.
پیرزن و پیرمردآذربایجانی تا لحظه مرگ محکومند چیزی گوش دهند و ببینند (رادیو و تلویزیون) که قادر به برقراری کوچکترین ارتباطی با آن نیستند. این است دستاورد نظام شهروندی جاری در ایران برای ساکنین غیر فارس در قرن 21.
بنا برادعای جناب «تبریزلی» از دیدگاه هویت طلبان آذربایجانی آنچه هویت را می سازد فقط زبان است و بس!!
در پاسخ این ادعا باید به ایشان یادآوری کنیم متأسفانه در فاصله کمتر از سه ربع قرن از ملت آذربایجان هر آنچه که نشان از هویت مستقل داشت ستانده شده؛ لباس و پوشش و آداب و رسوم. همه و همه. حتی به نام کوهها، رودها و روستاهایمان نیز رحمی روا نداشته اید.این بلایی است که در گوشه گوشه این سرزمین بر هر آنچه که نشانی از هویت مستقل غیر فارسی داشته آورده شده. سالها قبل برای مراسم عروسی یکی از دوستان به بندر ترکمن رفته بودم.در آنجا دیدم که دردهایمان چقدر شبیه هم است. روستایی که برای شرکت در مراسم عروسیشان رفته بودیم میان ترکمن ها «اومچولو» نامیده می شد.اومچی به معنی ریشه و اومچولو یعنی «ریشه دار».
طرفه اینکه شوونیسم فارسی با تنگ نظری تمام نام این روستا را به صورت رسمی به «بناور» تغییر داده بود(بن+آور=ریشه دار). لیکن تا دنیا دنیاست اومچولو برای مردم آن منطقه اومچولو است. نامی که ریشه در فرهنگ و گذشته و خاطرات این مردم دارد. نتیجه اینچنین اعمالی جز پرورش عقده ها و خشم فرو خورده ای در دل این ملت های تحت استیلا نیست که روزی در فرصت مناسب فوران نماید. مثل بهانه قرار گرفتن کاریکاتور موهن روزنامه ایران در آذربایجان برای فریاد مطالبات مدنی شان یا شورش عربهای خوزستان در جریان انتشار نامه ابطحی. یعنی چند پیش لرزه کوچک قبل از «سونامی بزرگ».
نگارنده فوق (تبریزلی) در جایی دیگرمدعی اند که نیمی از جامعه ترکان ایران، یعنی زنان در مقامی فروتر از مردان انگاشته می شوند این دیگر یعنی مصداق بارز یاوه گویی.زنان آذربایجانی جزء مترقی ترین این صنف در محدوده کشورمان به حساب می آیند. کافی است سری به شهرهای آذربایجان همچون تبریز و اورمیه و زنجان و اردبیل بزنید و بعد وضعیت زنان آذری را با وضعیت دیگر زنان در گوشه گوشه ایران در خراسان، کردستان، سیستان و بلوچستان، خوزستان و لرستان مقایسه ای کنید.
در حرکت ملی آذربایجان همیشه زنان و دختران آذری جزء پیشانی و جبهه مقدم بوده اند. مگر نه اینکه خیل عظیم نسل جوان هویت طلب آذربایجان در دامان همین شیرزنان بالیده اند. وجود نامهای دختران وزنان مبارز آذری در صفوف زندانیان سیاسی نیازی بر هیچ احتجاج دیگر باقی نمی گذارد.آیا مگر ممکن است که امثال عباس لسانی ها بدون حمایت و پشت گرمی همسران غیور و شیر زنان آذری شان زیر فشارهای خرد کننده روحی و جسمی شوونیسم فارس دوام آورند.
آنجایی که نویسنده عنوان کرده است: «در خاتمه می خواهم نوع تفکر یک هویت طلب نمونه کنونی (سعید موغانلی)را با طرز اندیشه یک هویت طلب دهه40 بسنجم یعنی شاعر و نویسنده ای به نام علیرضا نابدل(اوختای)» مثل این است که بگوییم میخواهیم انقلابیون و دانشجویان انقلابی قرن بیستمی فرانسه در دهه های 60 و 70 - نه خود انقلاب- را با انقلابی های دو قرن پیش همچون انقلاب زمان لوئی بناپارت بسنجیم. بی شک حاصل قیاس مع الفارق خواهد بود.زیرا هر موقعیت مکانی و زمانی مقتضیات خاص خود رادارد و حرکت و نتایجی در خور آن دوره را در پی خواهد داشت.
نباید از نسل هویت طلب کنونی آذربایجان انتظار داشت دغدغه هایش مانند نیرو های چپ به اصطلاح هویت طلب در دهه 40 باشد، مانند ایشان بیندیشد یا شعر بگوید و بنویسد، چرا که ما به هر روی از ایشان و دورانشان عبور کرده ایم و در «حال» زندگی می کنیم و چالشهای زمان حال، ایده ها و طرحی دیگر گون می طلبد.
علاوه براینها شعر آقای موغانلی یک شعر حماسی است و در یک قالب متفاوت از شعر علیرضا نابدل. مثل اینکه شعر فردوسی با اشعار سعدی سنجیده شود و بگوییم چون سعدی از گل و بلبل گفته و فردوسی از جنگها و مبارزات پهلوانان پس فردوسی یک خشونت طلب و میلیتاریست است.
در هیچ جای شعر سعید موغانلی از توهین ادعایی به مردمی که علیه ستم قومی می رزمند وجود ندارد. برای کسی که بتواند «ترجمه صحیح» اشعار را دریابد این مسأله کاملاً روشن خواهد بود که آنچه در این اشعار محکوم شده تروریسم است و کشتار کودکان و نوزادانی که در عملیات مسلحانه P.K.K بدون کوچکترین احساس شفقتی به خاک و خون کشیده شده و می شوند. چرا که دستیابی سران این گروه به امیالشان قساوت آمیزترین شیوه های غیرانسانی را توجیه می کند.
آیا این به زعم آقای تبریزلی به معنی این است که سعید موغانلی مدافع دولت توتالیتر و کمالیست ترکیه است. با این شیوه استدلال هر صدای بشر دوستانه ای در هر گوشه از جهان از خاورمیانه تا شمال آفریقا وکره شمالی تا آمریکا محکوم به خفقان است.
خود نویسنده به صراحت اشاره می کنند بر: «موشک باران پایگاه های کردها توسط بمب افکن های دولتی ترکیه»؛ و بعد آن را مصداق ترور می داند. به ایشان توصیه می شود به معانی «ترور» در لغت نامه ها حتماً مراجعه ای داشته باشند. گوییا مفاهیم لغوی در ذهن ایشان با معانی فرا این دنیایی پیوند دارد.
در مقوله نسل کشی و پاکسازی کامل قومی ترکهای ساکن «قاراباغ» راه مغالطه ای بسیار آشکار از سوی نگارنده فوق طی شده. در مقایسه با به اصطلاح کشتار ارامنه سومقاییت (آن هم اگر کشتار ادعایی مدعی وجود داشته باشد) نسل کشی هولناک قاراباغ از نظر تعداد کشته شدگان، دامنه و وسعت و تبعات آن، همچون آوارگی میلیونی مردم آذربایجان، همچون قیاس دانه ای با خرمن است.
آنچه که در فاصله دو سال بر مردم بی دفاع و مظلوم قاراباغ آذربایجان رفت در خور توجه بسیار از جانب جامعه جهانی بوده و است. فجایع و سلاخی هایی که در پای دیوارهای اروپا از سوی داشناکها صورت گرفت به دلایل گوناگون مذهبی و نیز فشار لابی های مختلف ارمنی و اسلاو در اروپا به سکوت برگزار شد؛ که البته مقوله ای نیست که بتوان در یکی دو سطر یا چند برگ حق مطلب را ادا کرد.
این منطق مطلق است و فقط جواب منطقی برای آن قابل قبول خواهد بود. آنچه که در یک دهه گذشته در میان اوج فریادهای نوعدوستی و بشر دوستی و حقوق بشر بر مردم آذربایجان گذشت و شاهد آن هزاران مستند وفیلم و عکس و... می باشد نه اشکی را ریخت و نه شوقی را برانگیخت برای صحبت از آن یا دفاع از قربانیان حقیقتاً مظلوم آن. ولی نسل کشی ادعایی از ارامنه عثمانی که طی سالیان سال هم بر تعداد کشته شدگان آن وهم ایام وقوع آن افزوده می شود(طی این مدت ایام وقوع این نسل کشی ادعایی از یک روزبه هفته ها و ماهها و سالها افزایش یافته) هر ساله با استقبال گسترده تری نسبت به قبل، از سوی برخی نویسندگان مخفی در پشت نامهای مجازی، در سایتهای ایرانی روبرو شده و فریادهای آه و فغان مدعیان را به عرش می برد.
در پایان و کوتاه سخن اینکه جناب آقای «تبریزلی» را به مداقه و تفکر بیشتر در مسیر و حرکت گذشته، حال و آینده جنبش چپ در آذربایجان دعوت می نمایم.
حزب توده و به طور کلی چپ (سولچولار) با زیر شاخه های فرعی شان از پس چندین دهه سابقه حضور در آذربایجان با کمال تأسف همیشه چند قدم از جریان حرکت توده و خلق آذربایجان، یعنی آنانکه ادعای هدایتشان را می کنند، عقب بوده اند. پر بیراه نخواهد بود اگر بگوییم حتی گاهاً به مثابه ستون پنجم در سر بزنگاه ها کارشکنی ها و اقداماتشان؛ که عموماً ناشی از سرسپردگی شان به غیر خلق آذربایجان بوده؛ لطمات غیر قابل جبرانی بر پیکره آرمان هویت ملی و حرکت هویت خواهانه وارد آورده.
اینان در پشت نام امثال صمد بهرنگی ها پنهان شده اند ودم از راه و عقیده ایشان می زنند. ولی امثال صمدها کجا و کار اینها کجا. یکی مثل صمد زیست و مبارزه کرد و همه زندگی اش مبارزه اش بود و سرآخر جانش را برپای عقیده وآرمانش گذاشت. درحالی که بعد از او و قبل از او دهها حمید تبریزی آمده اند و در گوشه عافیت جابه جا آرمیده اند و در آرامش خانه هایشان، روی راحتی ها و گوشه باغها و ویلاها و یا در رختخواب هایشان «دن کیشوت» وار به خیال خودشان مبارزه کرده و می کنند.
Ahmadim13@gmail.com
|