یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

جایگاه اسلام سیاسی دربلوک بندیهای جهانی!
بخش اول - جهان به کدام سو میرود؟


عبدالله شریفی


• اگر چه بقا و سرپا ماندن اسلام سیاسی در خاورمیانه نتیجه شکست ناسیونالیسم در مدرنیزه کردن سرمایه داری در این منطقه در طی قرن بیستم است، اگرچه رشد و دامنه دار شدن اسلام سیاسی در کشورهای خاورمیانه محصول عقیم ماندن پروسه سکولاریزه کردن جامعه توسط بورژوازی ناسیونالیست منطقه میباشد اما با این همه دو فاکتور انقلاب ایران و فروپاشی بلوک شرق و فروریزی دیوار برلن نقش تعیین کننده به معاصر بودن این پدیده ارتجاعی میدهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٨ خرداد ۱٣٨۷ -  ۱۷ ژوئن ۲۰۰٨


مقدمه

مدتی است پروسه بایگانی کردن واژه "اسلام سیاسی" از متون تحلیلی سیاستمداران چپ و راست در جهان مطبوعات آغاز شده است، در حالیکه در دنیای واقعی و بر متن کشمکش های جاری نمیتوان نقش و تاثیرات این پدیده مخرب و معاصر را نادیده گرفت۔ من تلاش میکنم در این نوشته سیر تاریخی و روند اسلام سیاسی را در جهان امروز بار دیگر مورد بررسی قرار دهم. با این وصف ناچارا و منطقا با دو سطح از تحلیل روبرو خواهیم بود۔ ابتدا تصویری از جهان رقابت ها و بلوک بندیها را باید بدست داد و سپس بر متن اوضاع جهانی و در متن تحولات جاری جهانی، جایگاه اسلام سیاسی را مانند جنبشی، به مثابه ابزاری در تقابلهای منطقه ای و جهانی علیه آزادیخواهی در جامعه و هم چنیین در میدان رقابت ها جهت سهم خواهی قدرت سرمایه مورد نقد و بررسی قرار داد۔ در این سطح از بحث قطعا مباحث کنکرت تر و عملی تر، از جمله جمهوری اسلامی ایران و سر نوشت آن، موقعیت مردم و طبقه کارگر در مقابل این پدیده، موضوعات مورد بررسی خواهند بود۔

جهان چند قطبی

اگر چه بخش زیادی از سرنوشت قرن بیستم را معادلات جنگ سرد و یا به عبارت دیگر جهان دو قطبی رقم زد، اما قبل از جنگ دوم جهانی و آغاز دوره موسوم به جنگ سرد، دو پدیده یعنی جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر دو واقعه متناقض اما در عین حال با اهمیت بودند، هر دو در محدوده جغرافیایی خاصی مسدود نماندند و هر یک به سهم خود جهان را حول مسائل خود تکان دادند۔
با انقلاب اکتبر روند آگاهی بشریت و عدالتخواهی اجتماعی گسترش یافت، این پدیده سرمایه جهانی را به وحشت انداخت۔ در آن زمان، به شکست کشاندن این روند مسله محوری بلوک های جهانی سرمایه داری بود۔ سرمایه داری در عصر انحصارات با بکار گیری قدرت دولتی و امکانات بیدریغ کارتل های مالی و صنعتی بسیج شد تا با انقلاب اکتبر و روند جهانی آن تصفیه حساب کند۔ متاسفانه پیشروی انقلاب اکتبر در نیمه دوم دهه بیست قرن بیستم از قلمرو سیاست به اقتصاد، مسدود شد۔ مرگ لنین و حضور فعال گرایشات ناسیونالیستی تحت نام سوسیالیسم غلبه ناسیونالیسم چپ بر سوسیالیسم کارگری و شکست انقلاب اکتبر را قطعی کرد۔ این روند تا ١٣٣٣ که دولت آمریکا هم به لیست دول جهانی اضافه شد که شوروی را رسما به رسمیت بشناسند، پایان یافت۔ به این ترتیب این تناقض با متحول شدن انقلاب کارگری اکتبر و قرار گرفتن آن در بستر بورژوازی با آرمانهای صنعتی کردن و در ادامه به نحوی "انقلاب مشروطه" روسیه، به بستر بازسازی سرمایه داری مرتفع شد۔ اما هنوز دهها فاکتور برای تجدید تقسیم جهان بقوت خود باقی بود، هنوز جهان پر تناقض و تخاصم بعد از جنگ جهانی اول معلق مانده بود، هنوز فقر و فلاکت سراسر جهان را فرا گرفته بود، هنوز قدرت بلامنازع بلوکهای با ثباتتر سرمایه بر جهان مسلط نشده بود که بار دیگر دنیا را به کام جنگی دیگر کشاندند۔
پایان جنگ جهانی دوم، آغاز رسمی تقسیم جهان بر مبنای جهان دو قطبی بود، که به دوران جنگ سرد معروف است۔ این دوره نه تنها تقسیمات جغرافیای سیاسی بلکه تمام شئونات زندگی بشر را تحت شعاع خود قرار داد۔ ایدوئولوژی، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و کل زیربنا و روبنای فکری و سیاسی دنیا بر اساس تقابل بین المللی این دو اردوگاه سرمایه داری تعریف شد۔ در این دوره جنبش های استقلال طلب، چپ، ملی، مذهبی، بر متن موازنه این دو قطب آمدند و رفتند۔ ضرورت دفاع و حفظ سلطه این بلوکها مکاتب فکری متعدد را حول خود شکل داد۔ کشورهای که قبلا بر جغرافیای دنیا جایی نداشتند، تشکیل شدند و جنگهای خونین فراوانی روی دادند۔ میلیونها انسان قربانی مستقیم این منافع و موازنه شدند۔ میلیونها انسان با رنج و محنت با فقر و بی حقوقی قربانی این تنازع بقا شدند۔
خاورمیانه در این دوره نیز با تاثیر گرفتن از این تقابل خود را به قرن بیست یکم کشاندند (در این باره مفصل تر در قسمت بررسی اسلام سیاسی اشاره شده است)۔
اگر چه جهان، قرن بیستم را با حدود یکصد و هفتاد جنگ و نزدیک به صد و پنجاه میلیون تلفات انسانی (فقط طی این جنگها) پشت سر گذاشت اما با انقلاب در عرصه تکنولوژی، پیشرفت دستاوردهای بشر در علم پزشکی و کشاورزی جمعیت کره زمین که در ابتدای قرن بیستم بیش از یک میلیارد و دوصد میلیون نبود، در ابتدای قرن بیست و یکم نزدیک به شش برابرافزایش یافت۔
با انقلابات تکنولوژیک و انفورماتیک بشریت پا به قرن جدید نهاد۔ شکست سرمایه دولتی و غلبه سرمایه بازار آزاد و از صحنه بیرون راندن شوروی، به جنگ سرد پایانی درداور بخشید۔ همراه با هیاهوی کرکننده بورژوازی علیه کمونیسم و آزادیخواهی و آرمانهای بشریت، تعرضی به وسعت جهان علیه انسانیت و آرمانخواهی انسانی راه افتاد۔ جهان با تناقضات حل نشده، با ابهامات پاسخ نگرفته، با تنازعات پایان نیافته وارد دوره ای شد که آن را "نظم نوین" نامگذاری کردند۔ دوره ای که جنگ خلیج دروازه ورودی آن بود، دوره ای که جنگهای قومی و مذهبی در یوگسلاوی سابق و ویران کردن بلگرادها از ویژگی بارز آن بود، با توحش بیسابقه این دوره آغاز شد۔
در غیاب قطب رقیب، آمریکا جهت کسب موقعیت هژمونیک خود بر جهان و برای تثبیت جایگاه ژاندارم جهان به سیاست میلیتاریزم متوسل شد۔ جنگ خلیج، جنگ یوگسلاوی، جنگهای سومالی، افغانستان، آمریکای لاتین، آسیای مرکزی منظره هایی بودند که این دوره برزخی را تعریف میکردند۔

شکل دادن به کشورهای مستقل بدون پیشینه و سابقه مبارزات استقلال طلبانه، تعویض دولتها از مجرای انقلابات رنگین، سر بر اوردن ارتجاعیترین جریانات قومی و مذهبی، گسترش جنبش های تروریستی اسلامی، شکل دادن به ارتش ها و ملیشای قومی و۔۔۔ نمایش جنگی بیسابقه بود که بخش اعظم جهان را به کام خود کشاند۔ عملیات های انتحاری و ترور و آدمربایی و فقر و فلاکت و تخریب تمدن، تنها چند محصول این پدیده ضد بشری به شمار میروند۔
آمریکا با به سطح آوردن کثیف ترین رسوبات تاریخ و پاشیدن خون به بخشی از جهان نه تنها قدرت هژمونیک خود را تثبیت نکرد بلکه برعکس در موقعیت بسیارتضیف شده تر از دوران جنگ سرد گرفتارشد۔
این هنوز نیمی از حقایقی است که بر جهان در این دوره گذشت۔ همزمان با سیر رو به افول جایگاه آمریکا در جهان، روند دیگری، یعنی روند سر بر آوردن قدرت های غول آسای دیگر که زمینه های آن قبلا شکل گرفته بود به رشد و حرکت صعودی خود ادامه داد۔ قطبها و بلوک های جدیدی سر بر آوردند۔ وحدت آلمان و قدرت غول آسای اقتصادیش این کشور را به جرگه شش کشور پر قدرت جهان ارتقا داد. این کشور در گروه پنج بعلاوه یک بصورت نیروی غیرقابل انکار به رسمیت شناخت شد و به معادلات درجه اول جهانی تحمیل شد۔
چین بصورت غول اقتصادی و سیاسی جهان، یکی از قطبها جدی عرصه رقابت شده است که بازار جهانی را با مخاطره جدی برای رقبای خود مبدل کرده است۔
ژاپن هر چند با شکست در مقابل آمریکا از قدرت سیاسی افتاد اما به بازسازی تکنولوژیک و رشد سر سام آور از نقش صندوقدار آمریکا به عرصه رقابت پر مخاطره جهانی رانده شد۔
روسیه و ارپای شرقی که بافروپاشی اقتصاد دولتی از نفس افتاده بودند، با گشودن دوازه های خود بر روی غرب و اقتصاد آزاد کمر راست کرد و از نقش محمل و تضمین کننده اقتدار هژمونیک آمریکا به بازیگر رقابت های بلوکی تبدیل شده اند۔

و اما مهمتر از همه تغییرات اساسی در ترکیب و سیر دگرگونی اروپا بود۔ با پایان جنگ سرد تنها بلوک شرق نبود که متلاشی شد، این به هم ریختن ها فلسفه وجودی غرب را بصورت بلوکی واحد نیز از مضمون و محتوی تهی کرد۔ اروپای تقسیم شده غربی و شرقی حول محور جنگ سرد به صورت اروپای واحد در آمد۔ این اروپای جدید به هیچ وجه آن اروپای غربی متحد و پشت جبهه امن آمریکا در جنگ سرد نیست، بلکه اکنون با قدرتمندتر شدن و با بلعیدن بخش اعظم کشورهای اروپای شرقی سابق، در اتحادیه اروپا خود را به قطبی در مقابل مجوعه بلوکهای دیگر قرار داده است۔ ظهور جدید اروپا اکنون در قالب اروپای واحد و یا بلوک اروپای قاره خود نمایی میکند۔
این چند قطبی آمریکا، اروپا، چین، روسیه همراه خود اقمار فرعی تری مانند کشورهای آمریکا لاتین، کشورهای آسیای جنوبی و مرکزی، خاورمیانه و اسلام سیاسی، تبعات آفریقایی اروپا و آمریکا را نیز شکل داده اند۔

بااوضاع نابسامانی که آمریکا در جنگ علیه عراق با آن دست به گریبان است و با بن بست در افغانستان، نظم نوین به اوج بحران رسید و پرونده جهان تک قطبی عملا بسته شد۔ با تقابل های روسیه و آمریکا در اروپای شرقی، با کشمکش چین با آمریکا در کره و بخش آسیایی خاور دور با تقابل های خاورمیانه، عراق، لبنان، ایران و افغانستان و جدال با اسلام سیاسی به رهبری جمهوری اسلامی ایران، دیگر کسی نمیتواند با دکترین و مباحث جهان تک قطبی اوضاع منطقه و جهان را ترسیم کند۔

اکنون جهان در جنگی تمام عیار برای تقسیمات جهان چند قطبی بسر میبرد۔ جایگاه و دلیل ماندگاری تاکنونی اسلام سیاسی و بطور اخص جمهوری اسلامی ایران را باید در این تناقضات و شکافها جستجو کرد۔ تقسیم جغرافیای جهان و تعریف روبنای فکری و سیاسی بر محور جهان چند قطبی کشدارتر، پر رنج تر، و مشقتبارتر خواهد بود۔ جامعه بشری اگر نتواند حل انسانی این بحران و تناقضات را بیابد و به این هرج و مرج خاتمه دهد، در گرداب طولانی تر و بسیار پیچیده تر از جهان دو قطبی و بسیار پر تباه تر از دوره تک قطبی گرفتار خواهد آمد و باید دوران های برزخی به مراتب دردناک تری را انتظار بکشد۔ این روند عقب گردی جدی در سیر تکامل مبارزه طبقاتی است و زیان ها دراز مدتی بر روند تاریخی جامعه خواهد گذاشت۔

اسلام سیاسی کجا ایستاده است؟

اگر مشخصات اقتصادی و سیاسی با ثبات و کلاسیک را مبنای یک بلوک جهانی بدانیم نمیتوان اسلام سیاسی را که تاریخا فاقد مدل اقتصادی معینی بوده است و هیچگاه کشور ویا کشور های اسلامی بعنوان تولید کننده و صادر کننده کالا های صنعتی و اتخاذ جایگاه خاصی در بازار جهانی صنعت وجود نداشته اند، در این لیست قرار داد۔ ما کشوری اسلامی پیدا نمیکنیم که ظرفیت و قابلیت راه اندازی اقتصاد معطوف به صادرات کالاهای صنعتی و ماشین آلات را از خود نشان داده باشد و قادر به اشغال بخشی از بازار جهانی در این عرصه باشد۔ این کشورها غالبا با اتکا به ذخایر معدنی و آنهم عمدتا نفت و به عنوان زعمای یک پمپ بنزین بزرگ و دارای قدرت پولی و بانکی ویا صنایع دستی امکان گرویدن به کاپیتالیسم در بازار جهانی یافته اند۔ اما در قلمرو سیاست و ویژگی های خاورمیانه عدم حل مسله فلسطین و بویژه در شرایط بحرانی، اسلام سیاسی در حاشیه تقابل های جهانی و بصورت ابزار دخالت و کشمکش بلوکهای اصلی سر بر آورده است و تابع افت و خیز تقابل های جهانی تر بوده است۔ اگر چه بقا و سرپا ماندن اسلام سیاسی در خاورمیانه نتیجه شکست ناسیونالیسم در مدرنیزه کردن سرمایه داری در این منطقه در طی قرن بیستم است، اگرچه رشد و دامنه دار شدن اسلام سیاسی در کشورهای خاورمیانه محصول عقیم ماندن پروسه سکولاریزه کردن جامعه توسط بورژوازی ناسیونالیست منطقه میباشد اما با این همه دو فاکتور انقلاب ایران و فروپاشی بلوک شرق و فروریزی دیوار برلن نقش تعیین کننده به معاصر بودن این پدیده ارتجاعی میدهند۔

انقلاب ایران بر متن جنگ سرد، نه تنها استراتژسین های غرب بلکه کل بوژوازی جهانی را غافل گیر کرد۔ انقلابی با ماهیت چپگرایی میرفت که یکی از پایگاههای مطمئن غرب در خاورمیانه را واژگون سازد و به پیروزی دست یابد۔ انقلاب ایران شمشیر دولبه علیه غرب بود، از یکسو اگر انقلابی که توسط مردم بپا خاسته به پیروزی میرسید تنها به ایران محدود نمی ماند بلکه کل منطقه را با خود دستخوش تغییرات اساسی میکرد و کنترل غرب بر مناطق نفت خیز خلیج بطور جدی از دست میرفت۔ دوما، ایران حوزه نفوذ غرب در معرض نزدیکی به شوروی قرار میگرفت۔ هر دو حالت برای غرب باعث لطمات و خسارات غیر قابل جبرانی میشد۔
اکنون بعد از سه دهه، هنوز کارشناسان دولتی پنتاگون و دست اندر کاران موسسه راند از این "خطر" عظیم، با هراس اسم میبرند۔ اکنون خودشان با بیان صریح افشا میکنند که اگر اسلام سیاسی را در مقابل این موج قرار نمیدادند پیروزی یک انقلاب چپگرا در ایران حتمی بود۔
در آن زمان با ناکام ماندن آزمونهای پی در پی از جناح های ناسیونالیستی، تز "کمربند سبز" را با کمک های بیدریغ پیاده کردند و جنبش اسلامی که در حاشیه به خود مشغول بود، به جلوصحنه سیاست رانده شد و از آمریکا تا اسرائیل برای کمک به این جنبش بسیج شدند و سنگ تمام گذاشتند۔
با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و سرکوب خونین انقلاب ایران، فلسفه وجودی جمهوری اسلامی نیز پایان یافته بود، اما بحران آلترناتیو و عدم اطمینان به دست به دست کردن قدرت از یکسو و رشد غیر قابل مهار جریانات اسلامی در سایه مساله لاینحل فلسطین در منطقه از سوی دیگر، غرب را به سردرگمی کشاند و عملا سیاست مماشات اروپا، محور اساسی برخورد به جمهوری اسلامی شد۔

متعاقبا با فروپاشی بلوک شرق، دنیا و خود اردوی غرب نیز دستخوش تغییرات و جابجایهایی شد که اوضاع منطقه بکلی از حیطه مهار و کنترل خارج شد۔
جنگ خلیج، جنگ و اشغال عراق، مسله افغانستان، جریانات اسلامی نظیر جمهوری اسلامی و طالبان را بشدت تقویت کردند۔
اکنون با تغییرات استراتژیک و با پیش آمدن روند جهان چند قطبی، تلاش برای موقعیت جدید در جریان است۔ در یوگسلاوی سابق اسلام سیاسی وطیف قومگرائی افراطی و پاکسازیهای همزاد آن سرشان را بر بالین ناسیونالیسم نهاده اند، با فرعی کردن جبهه اسلامی در آفریقای شمالی و با راندن نیروی جنبش اسلامی، در کشورهای آسیای جنوبی و مرکزی زیر چتر بازار و دمکراسی عملا تمرکز بر مسله عراق و خاورمیانه به ضرر اسلام سیاسی، تجدید آرایش شد۔
خنده دار خواهد بود اگر تصور شود با مهاجران سومالی تبار بخش حاشیه جوامع اروپایی، اسلام سیاسی بتواند بنیادهای اساسی تمدن غرب را دگرگون کند۔ تا این درجه از مماشات دول اروپایی، دست مردم آزادیخواه جوامع اروپایی را در دفاع از دستاوردهای تاریخی مدنیت غرب بسته است وگرنه این درجه از نیروی فشار هم تاب مقاومت در برابر تعرض مردم این جوامع را نمیداشت۔
سوالی که پیش میاید این است که اگر روند تضعیف اسلام سیاسی بصورت بلوکی هم چنان پیش رود، مسله"خطر" تروریسم اسلامی که خیر زیادی به غرب رسانده است، چه میشود؟
به نظر نمیاید تصویر خطر سازی از اسلام، جهان را چنان مرعوب کرده باشد که بتوان برای دوره ای طولانی مردم مرعوب شده را به سکوت و سکون واداشت۔ این تصویرسازی هیچگاه موفق نبوده است۔ "خطر" بلوک شرق بر مبنای شکل دادن به فرهنگ و ایدولوژی ضد کمونیستی بر متن توافق و توازن جهانی جنگ سرد به دلایل قابل توضیح در قرن بیست ممکن شد۔ اما از جریانات بی ریشه و پیوسته در حاشیه مافیای"رانت خواری اقتصادی" و بدون قدرت سازماندهی در عرصه اقتصادی و تولیدی و ناتوان در سرمایه گذاری و جذب سرمایه و تامین امنیت سیاسی برای آن، در گوشه های دور افتاده جهان، نمیتوان تصویر مشابهی را به مردم حقنه کرد۔
سیاست قابل مذاکره کردن اسلام سیاسی اکنون در بورس میباشد، این زمین بازی آشنا و دیرینه غرب است۔ انداختن جریانات اسلامی به روند مذاکره و دیپلماتیک زمینه حاشیه ای کردن این جنبش میباشد۔ شواهد دال بر پیشروی غرب در این مسیر است۔ فقط کافی است به گوشه ای از این روند در سیر عروج و افول اسلام سیاسی در ترکیب ائتلافی با ناسیونالیسم در ترکیه نگاهی انداخت. ارتش و میت ترکیه که در دوران تلاطمهای همزمان با انقلاب ۵۷، راسا برای تشکیل ۹۰۰ مکتب قرآن و تشکیل گرادنهای ترور رهبران اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری و خفه کردن روشنفکران سکولاریست وارد عمل شدند، اکنون تحت عنوان پاسداری از ستون سکولاریسم پان ترکیستی، و در رابطه با مساله "حجاب" در مصاف با دست پرورده های خود در همان دوره قرار گرفته اند. این سرنوشت اسلام سیاسی منحصر به ترکیه نیست وضع مشابه را می توان در اشکال متنوع در پاکستان و سایر جبهه های "امید" اسلام سیاسی مشاهده کرد۔
این تشریح به این معنی نیست که امکان ماندگار شدن اسلام سیاسی کلا منتفی است، مسله این است که در حل و فصل تضادها و تناقض ها بر بستر رقابت های جهان چند قطبی و ناتوانی و عقب گرد ناسیونالیسم در خاورمیانه هنوز امکان حضور و ایفای نقش از اسلام سیاسی سلب نخواهد شد۔
تنها راه دگرگون کردن قطعی و سریع این موازنه نیم بند، حضور جنبش سوسیالیستی و آزادیخواهانه در منطقه است۔ در غیاب چنین آلترناتیوی، سایه شوم اسلام سیاسی چه بشکل انتحاری و یا به شکل دیپلماتیک، از سر جوامع خاورمیانه کم نخواهد شد۔ حل این قضیه در گرو ساقط کردن جمهوری اسلامی از پایین و حل مسله فلسطین بصورت شکل دادن به دولت مستقل میباشد۔
غرب و سکولاریسم عاریه ای در منطقه خاورمیانه، چشم انداز آن نوع از ناسیونالیسم تازه به دوران رسیده کشورهای بالکان را برای منطقه خاورمیانه خواب دیده اند. اسلام سیاسی برای پراگماتیسم همیشگی اروپا در منطقه خاورمیانه، برعکس "شرق" اروپائی، هنوز تاریخ مصرف ضد کمونیستی، ضد آزادیخواهی و مهمتر از همه به عنوان ابزاری برای تعرض به توقعات شهروندان در جهان از دست نداده است. سناریو غرب کماکان این است که برخلاف تاریخ تعرض تجددخواهی و رنسانس علیه دستگاه مذهب و انگیزیسیون، اسلام سیاسی با یک انقلاب آزادیخواهانه بزیر کشیده نشود و به عنوان یک پدیده سنتی و تاریخی در فرهنگ "شرق" در یک پروسه تدریجی، طولانی، درد آور، تعیین تکلیف شود.

"اسلام سیاسی یک جنبش ارتجاعی معاصر است"

یکی از وجوه تمایز تحلیلی و به موازات آن استنتاجات سیاسی جریانات و احزاب متنوع و تاکتیک های مختلف از جانب دول و جریانات راست و چپ در قدرت و یا اپوزیسیون در ایران و منطقه، بر سر ترسیم کردن و تعریف کردن این پدیده "اسلام سیاسی" بوده است۔
غرب و جریانات وابسته و حامی دولت آمریکا، از مراکز استراتژیک و دانشگاهی و سیاست گذاری گرفته تا پراکتیسین های جنگ و دیپلماتهای میز مذاکره جملگی در مورد مشروعیت بخشیدن به جنبش ارتجاعی اسلامی به عنوان جنبشی تاریخی و ادامه یک تاریخ طولانی متفق القول اند۔
استفاده های هدفمند از ترم هایی چون اسلام بنیاد گرا، فاندمنتاتالیسم اسلامی، اسلام معتدل، اسلام مدنی و یا عرفانی، و غیره انعکاس یک تحریف عامدانه و گمراه کننده از کل ماجرا است که باید بعنوان بخشی از تلاش این جبهه، در جهت تثبیت این برداشت وارونه تلقی شود۔
تصادفی نیست که اکنون مدافعان ملی مذهبی و چپ وارفته و مجامع ضد عقل و تاریخ، الیت سیاسی عتیق مذهب زده چپ نما، وقتی واقعه ١٥ خرداد ١٣٤٢ را تبیین میکنند، خمینی آن دوره را در پیوستگی با خمینی سرکوب انقلاب قرار میدهند۔ در صورتیکه حقیقت این است که خمینی در آن دوره خواهان "عزت کشور شاهنشاهی" است و از این زاویه به شاه "نصیحت" میکند۔ (به سخنرانی خمینی در ١٥ خرداد ٤٢ مراجعه کنید)
اسلام سیاسی آنچه که اکنون در ایران در حاکمیت است و در خاورمیانه از عراق و فلسطین تا لبنان کانون بحرانی و جنجال آفرین کنونی است مضافا از شمال آفریقا و آسیایی جنوبی و مرکزی تا گتوهای حواشی شهرهای بزرگ اروپا همه و همه، پدیده ای است که ریشه در تاریخ معاصر دارد۔ و قطعا هیچ تشابهی پایه ای با تاریخ گذشته اسلام سیاسی چه در دوران کولنیالیزم و چه در اوایل قرن بیستم و آغاز نیمه دوم قرن بیستم ندارد۔ تنها شکل و فرم و بعضا بکارگیری شکلی از ترمینوژیک هایی مانند ولایت فقیه، امامت، خلافت و غیره وجه اشترک تاریخی این دوره میباشد، در صورتیکه محتوی این ترمینولوژیهای سنتی و قابل استفاده در تاریخ معاصر با مضامین و اهداف زمینی این دوره خود را آپ دیت کرده اند۔
برای اثبات این ادعا لزوما باید مروری کوتاه به تاریخ گذشته این جنبش داشته باشیم۔
بعد از شکست های پی در پی و سیاسی جریانات اسلامی در قرن نوزدهم، اسلام از نظر فقهی نیز به شاخه ها و تقسیمات شرعی و فقهی تجزیه شد۔ این تجزیه حتی فراتر از تشیع و تسنن رایج و مباحث امامت و خلافت بود۔
همان گونه که جنبش اسلامی تا قبل از واقعه گوادلوپ با "حل المسائل" به خود مشغول بود، در آن دوره نیز در حاشیه جامعه با مباحث فقهی بخود مشغول بودند۔ این تجزیه از سیاست به فقه و نوعی انشقاق روایتی و قرائتی از کل پدیده اسلام را در بر گرفت۔ متاثر از رنسانس و عصر روشنگری اروپا و متاثر از فلاسفه خردگرا و امپیریست (تجربه گرا) در غرب، روحانیون اسلامی نیز اسلام را به شاخه های (حکمت مشائی) و (حکمت اشراقی) تقسیم کرده بودند و در جدال درونی و کشدار خود گرفتار بودند۔ سرانجام در اواخر قرن نوزدهم، عصر تسلط کولینیالیزم بریتانیا بر بخش اعظم خاورمیانه و جهان عرب و ممالک مسلمان نشین، شکل دادن به ابزاری اسلام گرا برای دخالت به نفع این سلطه را ضروری کرد۔ جریانی که بتواند سلطه انگلیس را حفظ کند و مانع گسترش حوزه نفوذ عثمانیها شود۔ در آن زمان سید جمال الدین اسد آبادی با علم کردن فلسفه (حکمت عالیه) پیروان متضاد و متفرق دو فلسفه متخاصم که فوقا ذکر کردم را دور خود جمع اوری کرده بود و قدری بر فضای تفرقه و تشتت جریانات اسلامی غلبه کرده بود۔
اولین بار با کمک و رهنمود شبکه های امنیتی و اطلاعاتی انگلیس در مصر توسط سید جمال اسد آبادی در سال ١٨٧٠ اولین گروه (اخوان المسلمین) تاسیسس شد و با کمک های سرشار دولت انگلیس و مصر مدارس مذهبی و از جمله دانشگاهی برای تدریس اسد آبادی تاسیس کردند۔ محمد عبدو و حسن البنا که بعدا از رهبران فعال این سازمان اسلامی شدند، از شاگردان این مدرسه بودند۔
در دوره دیگر تاریخی یعنی بعد از جنگ جهانی اول بار دیگر اخوان المسلمین به وسعت خاورمیانه با رهبری حسن البنا و زیر چتر مالی و سیاسی دولت انگلیس تجدید فعالیت کردند، این بار دیگر نه جریانی فقهی بلکه سازمانی تروریست و سیاسی بودند که در معادلات قدرت و دولت نقش بازی میکردند۔ حضور شوروی در معادلات جهانی بهانه ای شد تا رسما و علنا خصلت ضد کمونیستی و ضد چپگرایی این سازمان دست راستی، در بازاریابی سیاست منطقه مشتریان فراوانی بیابد۔
سر انجام با پایان جنگ دوم جهانی این بار در متن جنگ سرد شعبات و شاخه های اسلامی توسط دو بلوک رقیب برای امتیاز گیری به صحنه آورده شدند۔ شوروی با سازمان دادن حزب التحریریه در میان مناطق مسلمان نشین شهر های اروپای غربی و غربیها با راه انداختن و سازمان دادن جریانات اسلامی در کشورهای حوزه نفوذ شوروی در اروپای شرقی و بخشی از آسیا برای همدیگر ابزار مزاحمت فراهم آوردند۔
اما ویژگی خاور میانه و شکست ناسیونالیزم در امر مدرنیزه کردن جامعه، توازن را به نفع اسلامیها نگه داشت. سیاست پراگماتیستی غرب هم در رشد این پدیده بی تاثیر نبوده است۔ در دوره هایی که ناسیونالیسم "چپ" نمایی کرده است و منافع غرب در خطر بوده باشد، با سیاست سخاوتمندانه مالی و سیاسی غرب، جریانات اسلامی را به جان جامعه انداخته اند۔ در زمان مصدق که با ملی کردن نفت، انگلیس متحمل سنگین ترین ضررها شد، این واقعه منجر به کوتاه کردن دست امپریالیست بریتانیا از چپاول شد۔ در همین زمان است که فدائیان اسلام به سرکردگی نواب صفوی و آیت الله کاشانی چنان علم شدند و چنان به جلو صحنه رانده شدند که با اتکا به ارعاب و با بسیج بازاریان و اصناف توانستند، توازن را در کوتاه مدت بضرر مصدق برگرداندند۔ عین همین اتفاق در مقابل جمال عبدالناصر در مصر توسط اخوان المسلمین با رهبری و هدایت انگلیس به پیش رفت۔


با این وصف اسلام سیاسی، همیشه در این تاریخ ها بدون مضمون فقهی، ابزارهای دوره ای در دست دول قدرتمند برای سلطه خود بوده اند و هیچگاه داعیه قدرت و سهم بری قدرت سیاسی را از خود بروز نداده اند۔ آنچه این جنبش ارتجاعی را به مقام یک بلوک سیاسی مدعی قدرت رساند ویژگی تاریخ معاصر است و به عنوان بخشی از مبارزه طبقاتی جاری است و به همین دلیل ضرورت از صحنه خارج کردن آن توسط نیروی مردم و طبقه کارگر مبرمیت میابد۔
در خاتمه، در بخش دوم این بحث، به جمهوری اسلامی و احتملات سیاسی جامعه ایران میپردازم۔ در بخش دوم، تلاش میکنم به سوالات متعدی از جمله آیا جمهوری اسلامی قادر است رژیم متعارف بورژوازی باشد؟ سر نوشت مبارزات مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی چه میشود؟ روندهای محتمل کدامند؟ استنتاج سیاسی چیست؟ وغیره جواب دهم۔   

abe_sharifi©yahoo.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست