بهشت مازندران و پل چینوت ایرانیان
در قرآن تبدیل به جنت و پل صراط و اعراف دیوار حایل بین بهشت و دوزخ جهان دیگر شده است
جواد مفرد
•
در قرآن تبدیل به اعراف (دیوار وپل صراط حائل برای شناخت نیک و بد) معرفی گردیده و سورهً مفصلی از قرآن به نام و نشان آن اختصاص داده شده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣۰ خرداد ۱٣٨۷ -
۱۹ ژوئن ۲۰۰٨
پل چینوت ایرانیان باستان (به معنی قضاوتگاه دیوار گذرگاهی) که در کتب پهلوی مکان آن در کوهستان نزدیک شهر رغهً زرتشتی (مراغه) در آذربایجان درکوههای مجاور دوسوی رود دائیتی (رود قضاوت، موردی چای کنونی) یعنی کوههای هرا (=نگهبانی یا بغگر =کوه خدا) و ارزیش (راست بر افراشته) مشخص شده است ، در قرآن تبدیل به اعراف (دیوار وپل صراط حائل برای شناخت نیک و بد) معرفی گردیده و سورهً مفصلی از قرآن به نام و نشان آن اختصاص داده شده است. برای مقابله و مقایسه این اصل ایرانی و فرع اسلامی ابتدا روایات کتب پهلوی را در باب پل چینوت نقل نموده و سپس مقالات پل صراط (در رابطه با دوزخ) و دیوار اعراف قرآن (در رابطه با بهشت) را که مباحث جداگانه ای به شمار رفته و لذا جداگانه تفسیر شده اند، به عینه از پایگاه علوم و معارف اسلامی نقل می نمائیم:
پل چینوت:
بهترین شرح و تحقیق در باب پل چینوت (چینوت پرتو) در کتاب دینهای ایران باستان هنریک ساموئل نیبرگ می توان پیدا کرد . این کتاب توسط دکتر سیف الدین نجم آبادی ترجمه شده و به صورت دستخط فارسی مترجم توسط مرکز مطالعهً فرهنگها چاپ است. وی بعد از شرح و تفسیر لغوی نظرات اوستا شناسان غربی راجع به پل چینوت که در مجموع آن را به معنی پل داوری و ممیزی نیک و بد از آنها افاده شده است، می آورد: "موارد کهن برای پل چینوت در اوستای نوین فرگرد ۱۹ وندیدا بند ۲٨ تا ٣۲ است. بخشهایی در این تکه که بد روایت شده نا آشکار است، ولی بخشهای اصلی بی هیچ رنجی از هم باز شناخته میشوند و میتواند اشاره های بسیار کوچکف توصیف را غالباً تکمیل کند، و آن هم به یاری شرح روان پس از مرگ، در قطعات پهلوی مشهور هادخت نسک و مینوک خرد. در این قطعه چنین می آید که روان آزاد (اورون) سه روز و سه شب پس از مرگ بر بالین مرده خواهد ماند. این مرحلهً سه روز و سه شب، در وندیداد هم در فرگرد ۱۹ یاد شده است. در اینجا این توصیف هنگام صبح پس از شب سوم گنجانده شده است. در هادخت نسک توصیف بدین گونه دنبال میشود که روان گرونده به اشه(راستی و عدالت) در این بامداد در یک سبزه زار خوشبوئی در می آید که یک باد خوش نیمروزی از روبرو بر او میوزد و پس از آن دئنای(روح مجسم) او در اندام یک دوشیزه زیبا ۱۵ ساله از روبرو به او بر خورد میکند و گفتگویی بدین ترتیب بین آنان آغاز میشود: در پاسخ روان که با شگفتی همراه است و می پرسد او چه کسی است، میگوید: ای جوان نیکومنش، نیکوسخن، نیکوکار و نیکو دئنا من به راستی همان دئنای خودت هستم. هر کس برای بزرگی، نیکی و زیبائی دوست داشتی، بدانگونه در برابر تو آشکار شده ام. بعد از آن روان آزاد به سه گام روان به خانهً آمرزیدگان و در گذشتگان به بالا به سوی روشنائیهای بی پایان پرواز میکند. ولی در فقرهً ۲۹ فرگرد ۱۹ وندیداد چنین می آید که: " او (=روان) بر راهی می آید که زروان آن را ساخته راهی است که هم برای پیروان اشه تعیین شده است و هم برای پیروان دروغ به سوی چینوت پرتو، پلی که مزدا ساخته است؛" سپس آنجا از روان دربارهً شرکت او در جهان مادی پرسش میشود. پس از آن آن دوشیزهً خوشبوی خوش اندام- که در اینجا با نام دئنا یاد نمیشود- با دو سگ می آید. در این جا یک پندار بسیار کهن آریایی از سرزمین مردگان را باز می شناسیم که در هند هم دیده شده است؛ و در آنجا دو سگ را به عنوان نگهبانان حکومت "یمه" (ایزد سمت جنوب و جهان زیرین) می پندارند. این دو شیزه از روی کوهستان هرا می اید و روان پیرو اشه را از روی پل چینوت به سوی دیوار (هئِتو، سد)که نشان دهندهً مرز جهان خدایان آسمان است، می برد(بند٣۰).هئتو همان واژه ای است که در هندی علی القاعده تبدیل به ستو (پل، بند) شده است. وهومنه (ایزد منش نیک، بهمن پسر اهورا مزدا) از روی تخت بر می خیزد و به روان خوشامد میگوید(بند٣۱) و پس از آن این روان به پیشگاه اهورامزداه و امشاسپندان در گرودنمانه یا خانهً آواز وسرودها در می آید. ادبیات پهلوی جزئیات این صحنه را به درازا باز میگوید. بخش دوم کتاب مینوک خرد به هادخت نسک بسیار نزدیک میشود ولی در توصیف خود از سفر آسمانی روان گردندهً اشه از پل چینوت چنین یاد میکند که آن پلی است دراز و هر گاه روان گرونده، اشه از آن پل بخواهد عبور کند، به پهنای یک فرسنگ فراخ میشود. در بندهش بخش ٣۰ جای افسانه ای پل چینوت را در می یابیم: در میان جهان(منظور سرزمین ماد) کوهستان چکات دائیتیک(کوهستان دادگاه)، کوه هرای بلند (که بعدها با البرز مشتبه شده) قرار گرفته است؛ آنجا ئیکه خدای داوران رشنو (خدای سوگند و آزمایش) ترازوی خود را در دست دارد. و در شمال در پای این کوه که زیر آن دوزخ قرار داردف پایان پل چینوت استف و آن سر دیگر پل در نوک این کوه است. پل چینوت در بالاترین نقطه به تیزی لبهً شمشیری باریک است. این بخش ضمناً شرح مفصلی دارد از سر نوشت گروندگان اشه و روان بد، پس از سه روز و سه شب بر بالین مرده، و بر خورد با دوشیزه و گفتگو میان او و روان، پس از آنگذر از پل چینوت که باریکی آن برای روان پیرو اشه فراخ میشود در صورتی که روان بد از جای باریک به دوزخ فرو می افتد." مطلب قابل توجهی که ایرانشناسان از آن غافل مانده اند معنی اصلی نام گرودمان یا گرودنمانه یعنی جایگاه نگهبانی شده (= وَر اوستا) است که مترادف پئری دز ( پارادیس ، فردوس) می باشد. چون این معنی لفظی نام سرزمین سومر (شومر) در جنوب بین النهرین بوده است. لذا بهشت این جهانی عهد باستان همان سرزمین سومر در جنوب عراق بوده است؛ چه بهشت عدن (یعنی باغ محروسه عالی ) تورات نیز در اساس همینجاست. گرچه خود سومریان بهشت این جهانی خود را در سمت سرزمینهای خاستگاهیشان در سمت فلات ایران در گیلان ( دیلم، دیلمون ) و مازندران می دانسته اند. جالب است که معنی اصلی کلمهً عربی جّنت نیز همین سرزمین محروسه و پنهانگاهی است. می دانیم نام ایرانی پئیری دز (پارادیس) از زبان ایرانیان باستان به یونانیها و از ایشان به اروپا و جهانیان رسیده است. خود کلمه فارسی بهشت صفت عالی از کلمه به (خوب) می باشد که جایگزین پئیری دز (فردوس) گردیده است. از این موضوع به وضوح معلوم میگردد که اساس خود باور وجود بهشت و جهنم در جهان بعد از مرگ قرآن نیز از ایرانیان مادی و پارسی و بومیان دیرین ایرانی و عراقی سومری گرفته شده است. می دانیم نسل زبان و ملیت باخته و در آمیختهً مردم سومر هم در ایران و هم در عراق به دنبال بهشت گم شده و موعودشان به وساطت آیین زرتشتی به طور غالب به کیش اسلام شیعی در آمده اند.
جایگاه بهشتی این جهانی ایران، از دوران ماقبل تاریخ همانا سرزمین سرسبز جنوب دریای مازندران یعنی نواحی گیلان و مازندران و گرگان بوده است که سومریان در بابل آنجا را بهشت دیلمون (تیلمون) می نامیده اند؛ چون سوای اسطورهً بابلی گیلگامش که در آن از سفر خدا-پهلوان بابلی از جنوب بین النهرین از طریق کوه مشو (کوه میشو کنار مرند) به سمت سرزمین بهشتی دیلمون در جوار دریای مصب رودخانه ها (مازندران، محل اوتناپیشتیم انسان نامیرا و جاودانی) صحبت میدارد، اوستا نیز نام سرزمینهای گیلان (سرزمین جنگلی)، مازندران (سرزمین خوشی و کامجویی) و گرگان (سرزمین محروسه= سومر) را ورنه (سرزمین پناهگاهی و محروسه) و وهرکانه (منطقهً نیکو و سالم) نامیده است. نام بومی این منطقه یعنی کادوسیان (کادو-شیان، به معنی مردم سرزمین آرزویی و دلپذیر) گواه بارز دیگری بر این امر است. جالب است که شاهنامه کادوسیان را تحت نام کاتوزیان ملت جمشید (سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ و پدر سپیتاک زرتشت/بردیه داماد و پسر خواندهً کورش) آورده که در ولایات جنوب کوهستان قفقاز فرمان می رانده است. از این جا معلوم میشود که ور جمشید (بهشت جمشید) هم در اصل همان سرزمین گیلان ( دیلمان ، دیلمون سومریها و اکدیان بابلی) بوده است. اوتناپیشتیم ( نوح ) نقش این جهانی در واقع همان ائا (ایزد دیلمون= معبد آبها)/ انکی خدای خرد آبها و زمین بابلیها است که مکانش دریای مازندران به شمار میرفته است. ایرانیان باستان او را با خدا-پادشاهان اساطیری معروف جمشید و هوشنگ ( مانو هندوان=دانا) مطابقت داده اند. نامهای اوستایی گیلان یعنی ور و ورنه که در اوستا رابطه با جمشید(سپیتمه) و فریدون (کورش سوم) قید شده اند مترادف هم به معنی سرزمین محروسه و پناهگاهی می باشند. بر این اساس به نظر میرسد در پیدایی نام پل چینوت ، پل صراط و اعراف نام سرزمین پارت (پرتو یعنی پل و گذزگاه) در جوار سرزمین گرگان (سرزمین محروسه) الهام گر بوده است. می دانیم مردم گرگان برای حفاظت جان و اموال خویش از دستبرد داهه های تورانی حصار گلی عظیمی را در مرزهای شمالیشان احداث کرده بودند که هنوز آثار آن باقی است. در رابطه با نام مازندران باید افزود که این نام را می توان از ریشهً اوستایی مئذنه یعنی سرزمین خوشی و کامجویی به عبارت دیگر بهشت گرفت. این معنی کلمهً مئذنه در مورد خود آشوریان با مفهوم نام پایتخت آنان یعنی نینوا (یعنی شهر رفاه و آسایش) مطابق میشده است. بنابراین وجه اشتراکی در معنی نام مازندران و شهر نینوا ی آشوریان وجود داشته است که از زمان لشکرکشی آشوریان حدود سال ۶۶٨ پیش از میلاد به مازندران این دو معنی به هم رسیده اند: لشکریان آشوری به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو برای تسلیم خشتریتی (کیکاوس) که پایتختش را در مقابل تهاجم آشور از کاشان بدان سوی البرز به شهر آمل انتقال داده بود، حمله ور شده بودند. اما در زیر حصار شهر آمل مازندران گرفتار حمله ببر مازندران آترادات پیشوای مردان (سکائیان آماردی) یا همان گرشاسپ/رستم و سپاهیان آماردیش واقع شده و قتل عام گردیدند و ابر قدرت برده داران آشوری اولین شکست بزرگ تاریخی و بسیار تلخ خود را از دست آماردان و مادها تجربه نمودند. لابد این معنی کلمه مئذنه به همراه سنت مادرسالاری طبریان نام مازندران و مزنی/مزنه(مز-زنه) اوستا را پدید آورده است. چنانکه می دانیم فردوسی در شاهنامه به هنگام شرح حماسه پیروزی بزرگ ایرانیان (مادها و آماردان) بر دیوان مازندران (آشوریان مهاجم به مازندران) از مازندران بسان بهشت روی زمینی یاد کرده است.
چنین گفت کز شهر مازندران یکی خوشنوازم زرامشگران
..................
ب ه بربط چو بایست برساخت رود برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد همیشه برو بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست بکوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار نه گرم ونه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل ب ه باغ اندرون گرازنده آهو براغ اندرون
همیشه نیاساید از جست و جوی همه ساله هر جای، رنگست و بوی
گلابست گوئی بجویش روان همی شاد گردد زبویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار بهر جای باز شکاری بکار
سراسر همه کشور آراسته زدینار و دیبا و از خواسته
بتان پرستده با تاج زر همان نامداران زرین کمر
کسی کاندر آن بوم آباد نیست بکام از دل و جان خود شاد نیست
چو کاوس بشنید از او این سخن یکی تازه اندیشه افکند بن
دل رزمجویش ببست اندر آن که لشگر کشد سوی مازندران
اینک مطالب پایگاه علوم و معارف اسلامی را ضمن دو مقالهً متواتر بی کم و کاست در اینجا نقل می نمائیم:
در صراط ومعنای آن در روز قیامت :
بسم الله الرّحمَن الرّحیم
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّهَ إلاّ باللَه العلیِّ العظیمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمین وصلَّی اللهُ عَلی سیِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرینَ
وَ لَعنهُ اللَه علَی أعدآئِهم أجمعینَ مِنَ الآنَ إلَی یَوم الدّین.
قالَ اللهُ الحَکیمُ فی کِتابهِ الکَریمِ:
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُواْ لَمْ یَکُنِ اللَهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقًا * إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِینَ فِیهَا أَبَدًا وَ کَانَ ذَ'لِکَ عَلَی اللَهِ یَسِیرًا . [۱ ]
«بدرستیکه آن کسانی که کافر شدند و ستم نمودند، البتّه چنین نیست که خداوند ایشان را بیامرزد، و چنین نیست که خداوند به راهی ایشان را رهبری کند مگر به راه دوزخ که در آن جاودان و مخلّد بمانند؛ و این عمل برای خدا کاری آسان است.»
دوزخ دارای صراط است
از این آیه استفاده میشود که جهنّم دارای طریق و راهی است که کافران و ظالمان از آن راه به جهنّم میرسند، و این طریقی است که میپیمایند.
أُحْشُرُواْ الَّذِینَ ظَلَمُواْ وَ أَزْوَ'جَهُمْ وَ مَا کَانُوا یَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَی' صِرَ'طِ الْجَحِیمِ * وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْئُولُونَ *
مَا لَکُمْ لَا تَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مَسْتَسْلِمُونَ . [۲]
«اینک در موقف قیامت و بازپرسی در حشر حاضر کنید کسانی را که ستم کردهاند! و نیز جفتهایشان را و آنچه را که غیر از خداوند معبود قرار دادند! و جملگی را بسوی صراط جهنّم هدایت کنید! و همه را در موقف سوال و عرْض نگاه دارید؛ که البتّه آنها مورد سوال و بازپرسی قرار میگیرند که: چرا شما یکدیگر را در راه خدا و کمال تقرّب خود یاری نکردید؟ و البتّه همه آنها در آن روز به حال ذلّت و تسلیم در میآیند.»
در آیه شریفه نیز راهی بسوی جحیم بیان شده است و مراد از جحیم همان دوزخ و جهنّم است، زیرا هر آتشی که در هوا و مسیر باد قرار گیرد و یا بوسیله دستگاه دَمِ کوره به آن پیوسته هوا دهند و برافروختگی و آتشگیری او شدید باشد آن را جَحیم گویند. و از مادّهی جَحِمَتِ النّارُِ جَحْمًا و جَحَمًا، و جَحُمَتِ النّارُِ جُحومًا به معنای روشن شدن و آتش گرفتن مادّهی آتشی و اضطرام و لهیب آوردن آن؛ و از باب جَحَمَ ـَ جَحْمًا متعدّی آن، یعنی آتش زدن و برافروختن و آتش انداختن و شعلهور کردن آن استعمال شده است.
صراط بسوی جهنّم یکی از منازلی است که کافران و ستمگران در پیش دارند. و راهی است که مومنان نیز باید از آن عبور کنند و به بهشت بروند، و این راه یا روی جهنّم و یا داخل آنست؛ و به قول معروف پلی است که زده میشود و از آن باید عبور مردم باشد. و عوام آنرا پل صراط میگویند، و البتّه این تعبیر غلط است چون پل و صراط یک معنی دارد و اضافه اسم به مرادف خود صحیح نیست؛ نظیر شبِ لیلهُ الرَّغائب و سنگِ حَجَر الاسود.
باری، باید دانست که آیا این پل کجا زده میشود؟ روی جهنّم و یا در داخل آن؟ و آیا باید همه افراد از روی آن عبور کنند یا بعضی؟ و آیا هر کس بخواهد به بهشت برود حتماً باید از این صراط بگذرد یا نه بهشت راه دیگر هم دارد؟ و اصولاً حقیقت صراط چیست؟ چرا انسان برای اینکه در بهشت برود از روی این پل باید عبور کند؟ چه ملازمهای است بین بهشت رفتن و عبور از صراط نمودن؟
شکّ نیست که تمام افراد بشر که در دنیا زندگی میکنند، هر یک در باطن و وجدان خود یک هدف و مقصدی دارند که برای وصول به آن هدف حرکت میکنند؛ اعمّ از اینکه آن مقصد را بدانند و یا ندانند.
و در هر حال خواه و ناخواه هر کس در ذات و واقعیّت خود روی آن مقصد در حرکت است، و افعال و اعمالی که انجام میدهد روی غرضی است که میخواهد نقاط ضعف را در خود ترمیم کند و حاجات باطنی و نفسانی خود را بواسطه این اعمالی که بجای میآورد برآورده کند.
هر نفسی راه خاصی به سوی خدا دارد
ما در دنیا زیست میکنیم، و یک سال و دو سال و بیشتر رو به جلو میرویم تا زمان مرگ فرا میرسد و باید از اینجا ارتحال نمائیم؛ و در این امر تردیدی نیست. و بنابراین در دوران زندگی، ما در باطن خود سیری داریم و بسوی هدفی در تکاپو هستیم، و مسلّماً این سیر در مسافتهای مکانی دنیا نیست که از نقطهای شروع کنیم و به نقطه دیگری
برسیم، بلکه در باطن خودمان این سیر و دگرگونی برای ما حاصل میشود.
هر کس از افراد بشر، سیاه، سفید، مومن، کافر، منافق این سیر را دارد و در ملکات خود سیر میکند، و برای جبران نقاط ضعفی که در نفسش موجود است و در خود مییابد این حرکات خارجی را انجام میدهد. و این سفر را به پایان میرساند، به گمان اینکه آنها میتوانند گم شدهی خود را به دست آورند و نقاط ضعف خود را ترمیم کنند.
و نیز شکّی نیست در اینکه افراد بشر در عین آنکه همه دارای غرائزی هستند، ولی آن غرائز و ملکات در آنها متفاوت است. بعضیها از هنگام خلقت شجاعند و بعضیها جبان و ترسو و بعضیها متوسّط الحالند، آنهم به درجات و مراتب مختلف. بعضیها از زمان کودکی حَیی هستند یعنی با حیا و بعضیها خیلی بارز و ظاهر و شکفته؛ و همچنین در سائر صفات مثل بخل و حسد و کینه و حسّ انتقام و صفات حسنه افراد متفاوتند. ولی هر کدام از اینها روی ملکات و غرائز خودشان سیر میکنند و باید آن ملکات را به حال اعتدال در آورند.
هر کس باید خودش را در آن موقعیّت و ظرفیّتی که هست تکمیل کند، و خود را یک انسان متوسّط و معتدلی قرار دهد که آن اخلاق و ملکاتش جنبه افراط و تفریط نداشته باشد و انسان پسندیدهای باشد.
بنابراین هر کس از طریق نفس خودش یک راه خاصّی بسوی پروردگار دارد، و لذا بزرگان از اهل حکمت فرمودهاند: الطُّرُقُ إلَی اللَهِ بِعَدَدِ أنْفاسِ الْخَلآئِق. «راههائی که بسوی خدا موجود است به
تعداد نفسها و جانهای مخلوقات است.» یعنی هر موجودی از نقطه نظر آن نفسانیّت خاصّی که دارد یک راه بخصوص از باطن خود به خدا دارد.
و البتّه این عین عبارت آیه و یا حدیثی نیست، ولیکن گفتار بزرگانست و درست هم هست.
و از این گذشته انبیاء و اولیاء آمدهاند تا انسان را به خدا دعوت کنند، و از نقطه نظر باطن و وجدان گذشته، از خارج برنامهای برای او قرار دهند که انسان بر اساس آن برنامه عمل کند و به مقصود برسد. آن راههائی را هم که برای وصول به مقصود معیّن کردهاند مختلف است.
شرایع الهیّه با اینکه همه دعوت به توحید میکنند ولی از جهت قوانین و فرامین بر حسب تکامل تفاوت دارند. مثلاً شریعت حضرت موسی غیر از شریعت حضرت عیسی است، شریعت حضرت إبراهیم یک منهاج خاصّی دارد، شریعت حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم که متمّم و مکمّل تمام شرایع است آن صراط مستقیمی را نشان میدهد که در تمام قوا انسان را از حال افراط و تفریط در صراط وسطیّت و عدالت میآورد و به اقصر فاصله و در اسرع وقت به مقصود میرساند.
مثلاً حضرت نوح طبق گفتهی قرآن در روی زمین و در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال زندگی کرد، ولیکن رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مدّت زندگی دنیویشان شصت و سه سال بود و دارای مقامات و درجاتی بودند که مسلّماً حضرت نوح با آنکه پدر بزرگ آن حضرت بود نداشت؛ و از نقطه نظر مکتب شاگرد این مکتب، و از ولایت و روحانیّت این فرزند بهرمند میگشت.
وَإِنّی وَ إنْ کُنْتُ ابْنَ ءَادَمَ صُورَه ٍ فَلی فیهِ مَعْنًی شاهدٌ بِأبُوَّتی [٣]
«و حقّاً من اگر چه از نقطه نظر صورت فرزند آدم أبوالبشر هستم، ولیکن از جهت باطن و حقیقت در من معنائی وجود دارد که گواهی میدهد که من پدر او هستم.»
و لذا میبینیم حضرت آدم بوالبشر و حضرت نوح و إبراهیم و موسی و عیسی و سائر انبیاء علی نبیّنا وآله و علیهم الصّلوه و السّلام برای رفع موانع غیبی و بازشدن سبل سلام و طیّ معارج و مدارج قُرب، به انوار طیّبه پنج تن آل عبا توسّل میجستهاند. و بنابراین راههای باطنی ایشان بسوی خدا مختلف بوده و تمام این راهها هم موصل به مطلوب و مقام قرب و معرفت حضرت حقّ بوده است.
در آیه مبارکه:
وَالَّذِینَ جَـٰهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ [۴] .
«کسانی که در راه ما جهاد میکنند، ما آنها را به راههای خود هدایت مینمائیم.»
صراط مستقیم واحد است و سبل سلام متعدد
ملاحظه میشود که سبل (یعنی راه) به صیغه جمع آمده است، یعنی برای وصول به خدا و کسب مقام تقرّب و خلوص خداوند راههائی وجود دارد؛ امّا صراط مستقیم واحد است و نمیتواند بیش از یکی باشد.
اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَ'طَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ . [۵]
«راه مستقیم را به ما نشان بده و ما را به آن راه هدایت کن! راه کسانی که بر ایشان نعمت عنایت نمودی!»
وَ إِذًا لَّاتَیْنَـٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجْرًا عَظِیمًا وَ لَهَدَیْنَهُمْ صِرَ'طًا مُّسْتَقِیمًا [۶] .
کسانی که تسلیم محض خدا و رسول خدا باشند و در برابر فرامین خدا چون و چرا نداشته باشند و نسبت به مواعظ و اندرزهای حقّ مطیع محض باشند، این امر برای آنان پسندیده و اختیار شده است و موجب قدم راسخ و گام راستین میباشند؛ و در نتیجه از جانب خدا به آنان اجری عظیمی خواهد رسید، و در صراط مستقیم خداوند هدایتشان خواهد فرمود.
در قرآن مجید صراط مستقیم در سی و سه مورد آمده است، به لفظ مستقیم فقط؛ و در همه جا به لفظ واحد آمده است؛ و اصولاً در قرآن صراط به صیغه جمع مانند صُرُط نیامده است.
و امّا سبیل به صیغه جمع زیاد آمده است؛ مانند:
یَهْدِی بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ'نَهُ و سُبُلَ السَّلَـٰمِ . [۷]
«خداوند بواسطه قرآن کریم کسانی را که از مقام رضای خدا پیروی کنند به سبل سلام هدایت میکند.»
ثُمَّ کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَ'تِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکَ ذُلُلاً . [٨]
«(خداوند به زنبور عسل وحی فرستاد که...) سپس از تمام ثمرات بخور و راههای پروردگارت را به حال تسلیم و انقیاد و مذلّت بپیما!»
وَ مَا لَنَآ أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَی اللَهِ وَ قَدْ هَدَ'نَا سُبُلَنَا . [۹]
«(پیامبران در پاسخ طواغیت و مستکبران جهان گفتند:) چرا ما بر
خدای خودمان توکّل ننمائیم و امور خود را به او نسپاریم در حالیکه او راههای ما را بسوی مقام قرب خود به ما هدایت کرد.»
و از اینجا استفاده میشود که راههای بسوی خدا بسیار است؛ ولی صراط مستقیم تنها یکی است و تمام این راهها به مقدار نزدیک بودنش به راه مستقیمی که اقصر فاصله بین بنده و بین خداست، از صراط مستقیم بهره دارند.
پس هر چه زاویهی انحراف آن سبل از راه راست تصوّری و توهّمی که بین این دو نقطه است بیشتر باشد، بهرهی آن سبل از صراط مستقیم کمتر؛ و هر چه زاویه انحرافشان کمتر باشد بهرهشان از صراط مستقیم بیشتر است.
باری انسان در دنیا قدم میگذارد، خواه از مکتب انبیاء استفاده کند و یا نکند، سیر خود را در دنیا میکند و میمیرد و در باطنش راهی داشته است که به تربیت انبیاء به کمال و تمام رسیده و یا نرسیده است؛ بالاخره در باطن خود پیوسته حرکت و سیری داشته است. در این حقیقت که شکّی نیست.
این راهی که انسان در دنیا بسوی خدا داشته است، در عالم قیامت ظهور و بروزی دارد. چون سابقاً دانستیم که تمام موجودات و افعال این عالم مادّه و طبع و عالم مُلک و شهادت، در آن عالم غیب و ملکوت یک صورت ملکوتی دارند. یکی از چیزهائی که در اینجا صورت مُلکی دارد همین سیر نفسانی انسان است رو به مبدأ خود که در آنجا صورت ملکوتیش همان صراط است.
و شکّی نیست که این صراط را انسان در دنیا داشته است. و چون هر کس در دنیا یک صراط دارد، در آخرت هم همان صراط را به صورت ملکوتی آن عالم دارد. و صراط دنیا که در عالم طبع و مادّه، در عالم شهوت، در عالم غضب، در عالم اوهام و اعتباریّات، دنیا را اداره میکند، و روی امور اعتباریّه پیوند میدهد و موجودات متفرّق را بر اساس همین اعتبار به هم متّصل میکند، باید در قیامت صورت ملکوتی که بروز صورت مُلکی است داشته باشد.
بنابراین تمام افراد بشر که در دنیا آمدند و از دنیا میروند؛ اصل ظهور و بروز دنیا در قیامت، جهنّم است، و راهی که انسان از دنیا به بهشت دارد صراطی است در جهنّم که
باید از آن عبور کند و به بهشت برسد.
چون هر چیزی که انسان را از خدا دور کند جهنّم است. مراد از دنیا زندگی کردن بر روی زمین نیست، بلکه زندگی کردن در عالم تعلّقات است. هر فردی که در دنیا میآید تعلّقاتی پیدا میکند؛ ظهور و بروز این تعلّقات جدا کنند و غافل کنندهی از خدا در آخرت، جهنّم است. در آیه شریفه داریم:
تمام افراد باید از جهنم عبور کنند
وَ إِن مِّنکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَی' رَبِّکَ حَتّمًا مَّقْضِیًا ثُمَّ نُنْجیّ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا . [۱۰]
«و یک فرد از شما نیست مگر اینکه وارد جهنّم میشود! و این حکم ای پیغمبر، حکم حتمی و قضاء لازمی است که پروردگارت بر عهدهی خود نهاده است! و پس از ورود در جهنّم ما کسانی را که تقوی پیشه ساختهاند نجات میدهیم، و میگذاریم که ستمگران در دوزخ به رو به زانو در افتاده یَله و رها بمانند.» و آیات قبل از این چنین است:
وَ یَقُولُ الإنسَـٰنُ أَءِذَا مَامِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا * أَوَلَا یَذْکُرُ الإنسَـٰنُ أَنَّا خَلَقْنَـٰهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئًا * فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّیـٰطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا * ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن کُلِّ شِیعَهٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمَـٰنِ عِتِیًّا * ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلَی' بِهَا صِلِیًّا [۱۱] .
«و انسان چنین میگوید که: آیا اگر من بمیرم هر آینه بطور
یقین زنده از میان قبر بر خواهم خاست؟ آیا این انسان نمیداند که سابقاً هیچ چیز نبوده، و ما او را از هیچ آفریدهایم؟ ای پیغمبر! به پروردگار تو سوگند که ما انسان و شیاطین را محشور میکنیم و سپس همه را به زانو در افتاده در اطراف جهنّم حاضر میسازیم، و پس از آن ما از هر گروه و دستهای آن کس را که طغیان و سرکشی او بر خداوند رحمن شدیدتر باشد بیرون میکشیم؛ و آنگاه آن افرادی را که سزاوارتر به آتش دوزخند البتّه ما بهتر میشناسیم.»
باری، از جمله وَ إِن مِّنکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا که نه تنها اطلاق دارد بلکه نصّ در تعمیم است، و حصر بین نفی و اثبات است؛ استفاده میشود که تمام افراد بشر بدون استثناء: کافران، منافقان، مومنان، همه و همه وارد جهنّم میشوند. از رسول خدا پرسیدند: آیا شما هم وارد جهنّم میشوید؟ فرمود: آری، ولی ما مانند برقِ خاطف به سرعت عبور میکنیم.
وقتی این آیه وارد شد، در روایت است که آنقدر رسول الله گریه کردند که زمینتر شد. و بعد به دنبالش این جمله آمد: ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَواْ وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا . چون تمام امّت را خدا به جهنّم میبرد، و بار تمام امّت به دوش رسول خداست و او حمیم و دلسوز است بر آنها، لذا گریه میکند از روی ترحّم.
حال باید دید سرّش چیست که همه وارد جهنّم میشوند؟
سرّش اینستکه جهنّم در آخرت مظهر دنیاست در اینجا، و انبیاء و ائمّه و اولیاء هم در این دنیا آمدند، پس همه در جهنّم آمدند
و از این جهنّم باید به بهشت بروند. چون دنیا پل آخرت و جهنّم پل بهشت است، و رسیدن به بهشت و مقام قرب حضرت حقّ بدون آمدن در دنیا و مجاهدات نفسانیّه ممکن نیست؛ پس همه باید در این جهنّم بیایند و سپس خلاص شوند.
چرا پیامبران چون برق از جهنم عبورمیکنند
آن کسانی که مانند پیامبران در دنیا میآیند و میروند و هیچ آلوده نمیشوند، و رنگ و بوی دنیا را بخود نمیگیرند، و زَن و فرزند و کسب و تجارت آنها را از خدا باز نمیدارد؛ آنان بسرعت برق از آن عبور میکنند. و به مصداق آیه شریفه:
رِجِالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَـٰرَهٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَـٰوهِ وَ إِیتَآءِ الزَّکَـٰوهِ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰرُ . [۱۲]
«مردانی هستند که هیچ خرید و فروش و کسب و کار آنان را از یاد خدا و اقامه نماز و دادن زکات باز نمیدارد، و از روزی که دلها و چشمها در آن روز دگرگون میشود سخت در هراسند.»
أبداً از دنیا آلوده نشدهاند، و دنیا نتوانسته است آنان را بخود سوق دهد و گرایش دهد.
و بنابراین چون از طرفی در دنیا آمده و رفتهاند پس در جهنّم آمدهاند و خارج شدهاند؛ و از طرف دیگر چون در اینجا محبّت دنیا را بخود نخریدند و آلوده نشدند لذا در این دنیا وقوف نکردهاند و چون برق گذشتند.
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در این جهان یعنی در روی زمین شصت و سه سال درنگ فرمود، ولی یک لحظه در دنیا نبود. دنیا یعنی
تعلّق و محبّت به غیر خدا و دلبستگی به زینتهای آن، و گرایش به عالم غرور و باطل.
پس پیامبر در روی زمین درنگ کرد ولی در دنیا درنگ نکرد. و چون روی زمین آمد بدون یک لحظه تأمّل و توقّف بر ریاست و جاه و حبّ مال و سائر تعلّقات دنیویّه، کَالبَرقِ الخاطِف به سرعت از آن عبور کرد.
دنیا یعنی عالم اعتبار، حقائق را کنار زدن، و به اعتباریّات مشغول شدن، و پشت حجاب ظلمانی ماندن، و از سطح انسانیّت تنازل نمودن و در حدود افکار بهائم و شیاطین زیست کردن. چقدر زندگی رسول الله اینچنین بوده است؟ هیچ هیچ. اصلاً زندگانی پیغمبر اکرم اینچنین نبوده است. پیامبر اکرم در تمام مدّت عمر تا هنگام رحلت یک دقیقه مانند مردم دنیا روی هدف و مقصد دنیا زندگی نکرد.
در روایت داریم که انبیاء و اولیاء از صراط کالبرقِ الخاطِف میگذرند. شما هنگام برق زدن آسمان، آسمان را دیدهاید؟ چگونه آن برق به شما میرسد و چشم را خیره میکند؛ با همین سرعت آنها از صراط عبور میکنند. دنیا پل است و حتماً باید از جهنّم بگذرند؛ انبیاء که به عالم اعتبار وارد شدند ولیکن عبورشان زمانی طول نکشید، چون دل ندادند؛ در آنجا هم از صراط چون برق میگذرند.
از انبیاء و ائمّه و اولیاء گذشته، افراد دیگر که در درجات مختلف پائینتری هستند و به دنیا دل دادهاند، به حسب اختلاف درجات و بستگی آنها به دنیا عبورشان مختلف است.
افرادی در دنیا آمدهاند و مومن هم بودهاند ولیکن برای وصول به مقام توحید و قطع علاقه کلّیّه از دنیا دچار ابتلائاتی میشدهاند؛ آنان هم از صراط عبور میکنند، غایه الامر نه به آن سرعت بلکه به سرعت باد.
افرادی اهل آخرت هستند و نمیتوان آنان را از اشقیاء شمرد، بلکه از اصحاب الیمیناند، اهل گناه هم نیستند، ولی آن عشق و شور و جذبه اهل توحید که چون جرقه آتش، اوهام و اعتبارات را بسوزانند در سرشان نیست، و دنبال خدا هم میگشتهاند ولی نه با آن همّت بُرّنده و عزم کوبنده و با آن سرعت قاطع؛ اینها از روی صراط مانند آدم اسب سوار عبور میکنند، آتش هم به آنها نمیرسد؛ امّا به همان مقداری که چون اسب سواری از پلی عبور کند و در زیر آن آتش باشد به او حرارت میرسد، به همان مقدار اصحاب الیمین در طول عبور از صراط گرمای آتش را احساس مینمایند.
و بعضی دیگر در عین آنکه از اصحاب الیمین هستند امّا به این قدر پاک و پاکیزه نیستند قدری تقصیر و خطا هم نموده و گناهانی هم داشتهاند و خداوند آنان را آمرزیده، اینها از روی پل مانند آدم پیاده عبور میکنند.
الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَـٰئِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَ'حِشَ إِلَّا اللَمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَ'سِعُ الْمَغْفِرَه ِ. [۱٣]
«آن کسانی که از گناهان کبیره و قبائح اعمال اجتناب میورزند مگر از خطاها و گناهان کوچک. چون پروردگار تو ای پیغمبر مقام
مغفرتش بسیار باز و وسیع است.»
اینچنین افرادی همانطور که بعداً در بحث شفاعت خواهد آمد بدون شفاعت به بهشت میروند، ولی البتّه مانند کسی که بخواهد مثلاً پیاده از روی چنین پلی عبور کند البتّه مشکلتر است از کسی که با اسب میرود.
لابدّ منظرهی آتش را بیشتر میبیند، و از حرارت آن بیشتر متأثّر میگردد.
بعضی از افراد مرتکب گناهان کبیره شدهاند ولی چون دارای ایمان راسخ بودهاند مورد شفاعت قرار گرفتهاند، اینها آهسته و لنگان میگذرند.
و افراد ظالم و کافر به جهنّم میافتند، و چقدر جهنّمشان طول بکشد خدا میداند. البتّه درجات ظلم و کفر مختلف است؛ آنقدر باید بمانند تا آتش آنها را تطهیر کند: یک ماه، دو ماه، یک سال، دو سال، ده سال، هزار سال، خدا میداند چقدر میمانند؛ چون روز قیامت پنجاه هزار سال است و بالاخره باید آنقدر بمانند تا بیرون آیند. مگر افرادی که در آتش مخلّدند یعنی بطور جاودان باید بمانند؛ آنان افرادی هستند که وجودشان آتش شده است و إنشاءالله تعالی در بحث جهنّم از خصوصیّات احوال مخلّدین در آتش گفتگو خواهد شد.
کسانی که از آتش بیرون میآیند، در حوض کوثر غسل میکنند و آن تاریکیها و خرابیها به برکت ولایت از بین میرود و پاک و پاکیزه به بهشت میروند.
آیا این صراط بر روی جهنّم زده میشود و یا در داخل آنست؛ ما در این باره روایتی نداریم، ولیکن روایتی را که شارح مطالب مذکوره است در «مجمع البیان» از ابن مسعود نقل میکند که:
مراتب عبور مردم از صراط در قیامت
عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَیْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: قَالَ: یَرِدُ النَّاسُ النَّارَ ثُمَّ یَصْدُوُنَ بِأَعْمَالِهِمْ؛ فَأَوَّلَهُمْ کَلَمْعِ الْبَرْقِ، ثُمَّ کَمَرِّ الرِّیحِ، ثُمَّ کَحَضْرِ الْفَرَسِ، ثُمَّ کَالرَّاکِبِ، ثُمَّ کَشَدِّ الرَّجُلِ، ثُمَّ کَمَشْیِهِ.
«از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت میکند که فرمودند: مردم بواسطه اعمالشان داخل در آتش میشوند و سپس از آتش خارج میشوند؛ پس اوّلِ آنان به سرعت برق چشم، از آن گذشته مانند سرعت وزش باد، و از آن گذشته مانند سرعت اسب تندرو در حال دویدن، و پس از آن مانند شخص سواره، و پس از آن مانند سرعت کسی که میدود، و پس از آن مانند سرعت کسی که راه میرود.» [۱۴]
و در «تفسیر علیّ بن إبراهیم قمّی» وارد است که:
الصِّرَاطُ أَدَقُّ منَ الشَّعْرِ وَ أَحَدٌ مِنَ السَّیْفِ.
«پل جهنّم که از آن به بهشت میروند از مو باریکتر و از شمشیر برّندهتر است.»
این همان صراط مستقیم است که صراط علیّ بن أبیطالب است که حقّاً چقدر باریک و چه اندازه تیز است. شما اعمال أمیرالمومنین علیه السّلام را در نظر بگیرید! و ببینید در هر لحظه در تمام جهات مراعات کردن ظاهر و باطن، و جمع بین عوالم، و دادن حقّ هر ذی حقّی را به او، و در عالم وحدت رفتن، و احکام آن را با عالم کثرت مخلوط نکردن، و حقّ
عالم کثرت را ادا کردن، در مقام عبودیّت حضرت حقّ عبد صرف بودن، و آثار توحید او را در جمیع عوالم و در تمام حرکات و سکنات مراعات نمودن، و تمام جهات لازم درجات و مراتب سلوک و مجاهده را بنحو اعلی و اتمّ رعایت کردن، آن هم نه تنها در یک لحظه و دو لحظه بلکه در تمام دوران مدّت حیات؛ ببینید چقدر لطیف و عمیق و دقیق است، و چقدر برّنده و دارای احتیاط و مراقبت.
و البتّه به مجرّد مختصر انحراف انسان در جهنّم نمیافتد، ولیکن حقّ آن صراط مستقیمی که به این دقّت است نیز ادا نشده و به قدر انحرافش بهره از صراط مستقیم کمتر دارد. و به هر مقداری که انحراف از این صراط بیشتر باشد خطرش بیشتر است، و از این خصوصیّتِ استقامت در طریق بهرهی کمتری دارد.
و البتّه این صراط مستقیم همان است که حضرت باقر علیه السّلام دربارهی آن میفرماید از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. و اختلاف عبور مردم از آن مانند برق خاطف و وزش باد و دویدن و حرکت سواره و حرکت پیاده، به همان درجه اختلاف رویّه و سلوک آنها با آن حضرت است.
و حقیقت مطلب اینستکه انسان باید در دنیا زندگی کند، و از آن برای عوالم دیگر بگذرد و عبور کند. اگر همانطور که انبیاء و ائمّهی طاهرین زندگی کردند توأم با صدق و امانت و توحید باشد، خوب عبور میکند؛ و گرنه نه. صراط همان صورت واقعیّه حقیقیّه انسانیّت است؛ و حقیقت آن صورت، مسیر و راه علیّ بن أبیطالب
است. أمیرالمومنین علیه السّلام در دنیا زراعت کرد، باغ تهیّه کرد، قنات جاری کرد، نخلستان ایجاد کرد، ولی آلوده نشد. ازدواج کرد، و فرزندان آورد، آلوده نشد. حکومت نمود و آلوده نشد.
این غیر از اقسام کارهای مردم است. أمیرالمومنین از این اعمال جز نفس عمل غرضی و مقصدی نداشت. جز خدا نیّتی نداشت. مردم برای نیّتها انجام میدهند، و این همان مَفْرق طُرق اولیاء خدا با سائر افراد مردم است؛ اولیای خدا کارشان رنگ خدائی دارد و هیچ رنگی از آن نیکوتر نیست.
صِبْغَهَ اللَهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَه ً. [۱۵]
اولیاء خدا در عبور از صراط دهشت ندارند
البتّه اولیاء خدا هم مقام و مرتبه أمیرالمومنین را پیدا نمیکنند، امّا از نقطه نظر پیروی از آن حضرت ممکن است صراطشان مستقیم گردد و آنان نیز کَالبَرقِ الخاطِف از صراط عبور کنند. چون به مقام مقرّبین و مخلَصین رسیدهاند، و کسی که بدین مقام رسد دیگر آتش برای او معنی ندارد.
و البتّه هم باید چنین باشد، زیرا که آنها امامند برای اینکه دست مردم را بگیرند و همانند خود حرکت دهند، و الاّ معنای امامت صادق نیست.
اینان کسانی هستند که در صراط مستقیم سیر دارند و چنین افرادی غصّه و اندوه ندارند.
لَا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعَ الاکْبَرُ . [۱۶]
«دهشت و تکانِ بزرگترین، آنان را به وحشت و هراس
نمیاندازد.»
مَن جَآءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ و خَیْرٌ مِّنْهَا وَ هُمْ مِّن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ ءَامِنُون َ. [۱۷]
«کسی که حسنهای بیاورد برای او پسندیده است؛ و ایشان از دهشت و اضطراب آن روز در امانند.»
وَ إِ ذًا لَّاتَیْنَـٰهُمْ مِّن لَّدُنَّآ أَجْرًا عَظِیمًا * وَ لَهَدَیْنَـٰهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِیمًا . [۱٨]
افرادی که تسلیم محض خدا و رسول باشند، و در مرافعات و مخاصمات خود فقط به رسول الله رجوع نموده و حکم آن حضرت را از جان ودل بپذیرند، آنان مومن حقیقی بوده و خداوند میفرماید: «و در آن وقت بنابراین ما از نزد خود به آنها مزد عظیمی میدهیم و هر آینه آنان را در صراط مستقیم هدایت مینمائیم!»
و چون راهشان راست و استوار است به یک لحظه از این طرف جهنّم به آن طرف میرسند! و مانند انبیاء و اولیاء هیچ آلودگی ندارند؛ هیچ هیچ. این لازمه مقام تسلیم و اطاعت است که آنان را با انبیاء و اولیاء معیّت میدهد و همنشین میکند و از صراط مستقیم برخوردار مینماید. و این همان صراطی است که ما در شبانه روز چندین مرتبه میگوئیم: اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِیمَ ، و هدایت به آن را به تمام معنی از خداوند تقاضا مینمائیم!
خلاصه هر کس در دنیا مطیعِ محض خدا و رسول خدا باشد، و در کارهای خود هیچ چون و چرا نکند، و در برابر خواستههای آنان
از خود اظهار سلیقه و ردّ و ایراد ننماید؛ خداوند او را بدین مقام موفّق میکند.
و آنان از روی پل حرکت میکنند چون برق.
ولیکن أ َصْحَـٰبُ الْیَمِینِ مَآ أَصْحَـٰبُ الْیَمِینِ فَأَصْحَـٰبُ الْمَیْمَنَهِ مَآ أَصْحَـٰبُ الْمَیْمَنَهِ ؛ [۱۹] کسانی که از یاران و گروه سمت راست هستند، از سعیدان و نیکبختان هستند ولیکن آن قاطعیّت در امر توحید را ندارند و آن معیّت با رسولان و اطاعت صرف که چون شمشیر برّنده است و یا آن گونه دقّت که چون مو باریک است در آنها نیست، و اسرار خفیّه پیامبران و امامان را نمیتوانند تحمّل نمایند، و لقاء الله را ادراک نکردهاند، و إلَهِی مَا عَبَدْتُکَ خَوْفًا مِنْ عِقَابکَ وَ لَا طَمَعًا فِی ثَوَابِکَ بَلْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُکَ [۲۰] را چون بزرگان و پیش کسوتان راستین و سابقین نمیفهمند.
میگویند: خدایا ما در دنیا آمدیم زندگی کنیم و به ما دستورهائی دادی که چنین بکن و چنان نکن! و ما مال حرام نمیخوریم، دزدی نمیکنیم، قمار نمیکنیم، به نوامیس مردم تعدّی نمینمائیم؛ ولی ما طالب عیش در دنیا هستیم، غذای لذیذ میخواهیم، و همانطور که به ما وعده دادهای حورالعین میخواهیم، جنّات و أنهار میخواهیم، و ما به این چیزها اشتها داریم ؛ و هر چه خدا بفرماید: من اینها را به شما میدهم ولی شما قصد همّت بر آنها نکنید، و نظر خود را بالاتر کنید، ببینید امامتان چه میخواست!
هر که کارَد، قصدِ گندم بایدش کاه خود اندر تَبَع میآیدش
میگویند: آن امام ما بود، آن علیّ بن أبیطالب بود؛ به ما چه مربوط؟
باری اینان آدمهای خوبی هستند و صالح العمل، ولی آن خصوصیّات درشان نیست، و آن دقّت صراط را ندارند. و اینها به هر مقداری که به دنیا تعلّق دارند، به همان مقدار عبورشان از صراط به طول میانجامد.
چون گفتیم که باید از دنیا به آخرت رسید و از جهنّم و صراط داخل در بهشت شد، و الاّ قبل از آمدن به دنیا هم ما داخل بهشت بودیم، ولیکن آن بهشت استعداد و قابلیّت بود نه بهشت فعلیّت، و بین بهشتی که ما میخواهیم برویم و کمر بستهایم و بار سفر و زاد و راحله تهیّه کردهایم و بین بهشتی که سابقاً بودهایم فاصله بسیار است، یک صد هزار سال مسافت است؛ این کجا و آن کجا؟
شکّر مازندران و شکّرهندوستان هر دو شیریناند امّا این کجا و آن کجا
دانهی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه هر دو جانسوزند امّا این کجا و آن کجا
عیناً مانند یک درخت بزرگ و پهناور سیب که شاخ و برگش در اطراف، آنرا چون روضه رضوان نموده و هزار عدد سیب سهیل زده بر آن طنّازی و دلربائی دارد؛ با یک دانه تخم سیب. این درخت سیب همان دانه تخم است و آن دانه همین درخت است، امّا این کجا و آن کجا؟ چقدر فاصله است؟ این فعلیّت است، سیب شیرین است،
مفرّح ذات است؛ آن قابلیّت است، استعداد محض است. در بهشتی که سابقاً بودیم نیز مسأله از همین قرار بوده است؛ و پس از آن باید در این دنیا بیائیم و از این جهنّم و کلاس امتحان و ابتلاء بگذریم.
این راه بهشت است که تحمّل و شکیبائی و صبر و استقامت است.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَآءُ وَ الضَّرَّآء ُ. [۲۱]
«آیا تا آنگاه که نظیر جریان وَ مَثل کسانی که قبل از شما آمدهاند و آنان را گرفتاری و عسرت و شدّت فرا گرفت، و به شما نرسیده است؛ چنین میپندارید که داخل بهشت میشوید؟!»
وَ لَنَبْلُوَنَّکُم بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجَوْعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الامْوَ'لِ وَ الانْفُسِ وَالثَّمَرَ'تِ وَ بَشِّرِ الصَّـٰبِرِین َ. [۲۲]
«و هر آینه حتماً و یقیناً ما شما را به مقداری از ترس و گرسنگی و کمبود مالها و جانها و ثمرهها آزمایش میکنیم! و ای پیامبر! شکیبایان را بشارت به قبولی و رستگاری از این امتحان بده!»
فَلَیَعْلَمَنَّ اللَهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَـٰذِبِینَ . [۲٣]
«آزمایشها و امتحانات خدا برای علم خداست که بداند راستان شما کیانند، و دروغگویان کیانند.» و البتّه معلوم است که علم خدا حضوری است، و نفس اعمال مردم در خارج و تحقّق آن علم خداست؛ پس معنای دانستن خدا نفس بجای آوردن اعمال شما خواهد بود!
الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لَایُفْتَنُونَ . [۲۴]
«آیا مردم چنین گمان میکنند که به مجرّد آنکه بگویند ما ایمان آوردهایم، یَله و رها میشوند و مورد امتحان و آزمایش قرار نمیگیرند؟»
پاورقی
[۱] - آیات ۱۶٨ و ۱۶۹ از سوره ۴: نساء
[۲] ـ آیات ۲۲ تا ۲۶، از سورهی ٣۷: الصّآفّات
[٣] ـ «دیوان ابن فارض» ص ۱۰۵، بیت ۶٣۱ از تائیّه کبری: نظم السّلوک
[۴] آیه ۶۹، از سورهی ۲۹: العنکبوت
[۵] ـ آیه ۶ و صدر آیه ۷، از سورهی ۱: الفاتحه
[۶] ـ آیه ۶۷ و ۶٨، از سورهی ۴: النّسآء
[۷] ـ صدر آیه ۱۶، از سورهی ۵: المآئده
[٨] ـ صدر آیه ۶۹، از سورهی ۱۶: النّحل
[۹] ـ صدر آیه ۱۲، از سورهی ۱۴: إبراهیم
[۱۰] ـ آیه ۷۱ و ۷۲، از سورهی ۱۹: مریم
[۱۱] ـ آیات ۶۶ تا ۷۰، از سورهی ۱۹: مریم
[۱۲] ـ آیه ٣۷، از سورهی ۲۴: النّور
[۱٣] ـ صدر آیه ٣۲، از سورهی ۵٣: النّجم
[۱۴] ـ «مجمع البیان» طبع صیدا، ج ٣، ص ۵۲۵
[۱۵] ـ صدر آیه ۱٣٨، از سورهی ۲: البقره
[۱۶] ـ صدر آیه ۱۰٣، از سورهی ۲۱: الانبیآء
[۱۷] ـ آیه ٨۹، از سورهی ۲۷: النّمل
[۱٨] ـ آیه ۶۷ و ۶٨، از سورهی ۴: النّسآء
[۱۹] ـ آیه ۲۷، از سورهی ۵۶: الواقعه
[۲۰] ـ «بحار» طبع کمپانی، ج ۹، و «شرح ابن میثم» ج ۵، ص ٣۶۱
[۲۱] ـ صدر آیه ۲۱۴، از سورهی ۲: البقره
[۲۲] ـ آیه ۱۵۵، از سورهی ۲: البقره
[۲٣] ـ ذیل آیه ٣، از سورهی ۲۹: العنکبوت
[۲۴] ـ آیه ۱ و ۲، از سورهی ۲۹: العنکبوت
أعراف و أهل آن :
از کتاب معاد شناسی / جلد دهم / قسمت اول: أعراف و اهل آن، یکی بودن راه خدا،سعادت زندگی با امید به لقاء خدا، فانی بودن ظاهر و ث... (پایگاه علوم و معارف اسلامی، سید محمدحسین حسینی تهرانی)
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحیـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ والصَّلَوهُ والسَّلامُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرین
و لَعْنَهُ اللَهِ عَلَی أعْدآئِهِمْ أجْمَعینَ مِنَ الانَ إلَی قیامِ یَوْمِ الدّین
و لا حَوْلَ و لا قُوَّهَ إلاّ بِاللَهِ الْعَلیِّ الْعَظیم
قال اللهُ الحکیمُ فی کِتابِه الکَریم:
وَ بَیْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَی الاعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلَّا بسِیمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَـٰبَ الْجَنَّهِ أَن سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوهَا وَ هُمْ یَطْمَعُون َ. [۱]
«و میان بهشتیان و دوزخیان حجابی است، و بر اعراف مردانی هستند که هر یک از بهشتیان و دوزخیان را از علائم چهره و سیمایشان میشناسند، و هنوز خودشان داخل در بهشت نگردیدهاند ولی امید و انتظار و طمع دخول در آن را دارند؛ به بهشتیان ندا میکنند که: سلام باد بر شما.»
این آیهی شریفه، محلّ و موقف اعراف و اهل آن را نشان میدهد، که در عَرصات قیامت، و در بین بهشت و دوزخ و مُهَیمن بر هر دو، و فاصلهی بین سعادتمندان و اشقیاء میباشد. و چون در بین آیاتی واقع است که حال و خصوصیّات برخورد و
ملاقات و گفتگوی بهشتیان با جهنّمیان را بیان میکند، و موقعیّت و منزلت اهل اعراف را نشان میدهد؛ اوّلاً لازم است که تمام این آیات را بیاوریم، و سپس در اطراف و جوانب آن به بحث پردازیم:
آیات أعراف در قرآن کریم
امّا آیات:
وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ لَا نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَآ أُولَـٰٓئکَ أَصْحَـٰبُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیهَا خَـٰلِدُونَ * وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الانْهَـٰرُ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَنـٰنَا لِهَـٰذَا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَآ أَنْ هَدَنـٰنَا اللَهُ لَقَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَ نُودُوٓا أَن تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ.
وَ نَادَی'ٓ أَصْحَـٰبُ الْجَنَّهِ أَصْحَـٰبَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُم مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُوَذِّنُ بَیْنَهُمْ أَن لَعْنَهُ اللَهِ عَلَی الظَّـٰلِمِینَ * الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَهِ وَ یَبْغُونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِا لا خِرَهِ کَـٰفِرُونَ.
وَ بَیْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَی الاعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلَّا بِسِیمَیـٰهُمْ وَ نَادَوْا أَصْحَـٰبَ الْجَنَّهِ أَن سَلَـٰمٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوهَا وَ هُمْ یَطْمَعُونَ * وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَـٰرُهُمْ تِلْقَآءَ أَصْحَـٰبِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّـٰلِمِینَ.
وَ نَادَی'ٓ أَصْحَـٰبُ الاعْرَافِ رِجَالاً یَعْرِفُونَهُم بِسِیمَیٰهُمْ قَالُوا
مَآ أَغْنَی' عَنکُمْ جَمْعُکُمْ وَ مَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ * أَهَـٰٓوُلَآءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لَا یَنَالُهُمُ اللَهُ بِرَحْمَهٍ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لَا خَوْفٌ علَیْکُمْ وَ لَآ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ.
وَ نَادَی'ٓ أَصْحَـٰبُ النَّارِ أصْحَـٰبَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَهُ قَالُوٓا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَـٰفِرِینَ * الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْوًا وَ لَعِبًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیَو'هُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنسَیٰهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَآءَ یَوْمِهِمْ هَـٰذَا وَ مَا کَانُوا بِـَایَـٰتِنَا یَجْحَدُونَ . [۲]
«و کسانی که ایمان بیاورند و عمل نیکو انجام دهند ـ و البتّه ما بیش از وسع کسی به او تکلیف نمیکنیم ـ آنان اهل بهشتند، و پیوسته و بطور جاودان در آن زیست میکنند.
و ما از دلها و سینههای آنان هر گونه غِلّ و آلودگی را بیرون کشیدیم. و در بهشت در زیر قصرهایشان نهرهائی جاری است. و میگویند: سپاس و حمد اختصاص به خداوند دارد که ما را بدین منزل و مقام رهبری کرد؛ و اگر هر آینه خداوند ما را بدینجا هدایت نمیفرمود، ما هیچگاه خود به خود و در خود چنین نبودیم که بتوانیم بدین مقام و منزل هدایت شویم؛ همانا رسولان خدا ما را بحقّ هدایت کردند و برای ما حق را نشان دادند. و آنگاه بر آنان ندائی رسد که: اینست آن بهشتی که در پاداش أعمالی که شما در دنیا بجای میآوردهاید، بر سبیل اعطاء و ارث به شما موهبت شده است.
و آنگاه بهشتیان به جهنّمیان ندا میکنند که: آنچه را که پروردگار
ما به ما وعده داده بود، همه را حقّ و استوار یافتیم! آیا آنچه را هم که پروردگار شما به شما بیم داده بود و بر حذر داشته بود، حقّ و استوار یافتید؟!
در جواب میگویند: آری! و در این وقت إعلان کنندهای در میان آنها اعلان میکند که: لعنت و دورباش از رحمت خدا بر ستمکاران باد!
ستمکاران کسانی هستند که راه خدا را بر مردم میبندند، و آن راه را کج و مُعوَج میجویند، و آنان به روز حشر و قیامت ایمان ندارند.
و بین این دو گروه (بهشتیان و دوزخیان) پرده و حجابی است. و بر قسمتهای بالای آن حجاب، که أعراف آن باشد، مردانی هستند که تمام افراد را یکایک (چه از بهشتیان و چه از دوزخیان) از سیما و آثار و علائمشان میشناسند.
و افرادی که (بر قسمتهای پائین آن حجاب قرار دارند و) هنوز خودشان داخل در بهشت نگردیدهاند ولی امید و انتظار و طمع دخول در آن را دارند، به بهشتیان ندا میکنند که: سلام باد بر شما!
و چون نگاه آنان را به طرف دوزخیان برگردانند گویند: بارپروردگارا! ما را با قوم ستمگر، یکجا قرار مده، و با معیّت آنان ما را مگذار!
و صاحبان و ملازمان اعراف، مردانی راکه از سیما و علائمشان میشناسند ندا میدهند که: آنچه را که شما اندوختید و جمع کردید،
و آنچه را به مباهات و سرافرازی و بلند پروازی و استکبار بدان اتّکاء داشتید، به هیچگونه دستی از شما نگرفت، و سودی نبخشید و شما را در امروز بینیاز ننمود!
آیا نمیبینید این بهشتیان را که شما در دنیا سوگند یاد میکردید که خداوند آنان را مشمول رحمت خود نمیگرداند و در بهشت داخل نمیکند (چگونه همگی مشمول رحمت شده و در بهشتها مسکن گزیدهاند! و این اصحاب أعراف به این بهشتیان خطاب میکنند که) داخل شوید در بهشت بدون هیچگونه خوف و اندیشه، و بدون هیچگونه حزن و غصّهای که در شما راه نخواهد یافت!
و اهل جهنّم در این حال اهل بهشت را ندا دهند که: از آب و طعامی که خداوند شما را روزی فرموده است قدری هم بر ما افاضه کنید و ما را بهرمند سازید! اهل بهشت در جواب گویند: آب و طعام بهشت را خداوند بر کافران و منکران حرام فرموده است.
بر آن کسانی که دین خود را لهو و لعب پنداشتند، و باطل و بازیچه گرفتند، و حیات و زندگی دنیا آنان را فریفت. پس به پاداش آنکه آنان چنین روزی را که روز لقاء و دیدار ماست فراموش کردند و به خاطر نیاوردند، و آنکه آیات ما را انکار میکردند؛ ما نیز امروز آنها را مورد نظر رحمت قرار نمیدهیم، و در بوتهی نسیان و فراموشی میاندازیم!»
این مجموع آیاتی بود که در آن، أعراف به کار رفته بود، و دیدیم که فقط لفظ اعراف در دو جا آمده، و اهل اعراف و رجال اعراف که
به عنوان ضمیر نیز چند جا آمده بود فقط در همین آیات بود.
تفسیر اجمالی آیهی أعراف
آنچه با دقّت تامّ و توجّه کامل به دقائق این آیات بدست میآید، آنستکه: اعراف فاصله و حجابی است بین بهشتیان و جهنّمیان؛ این حجاب دارای درجات و مراتبی است.
در درجات اعلای آن نفوس قدسیّه که حاکم و مسیطر بر بهشت و دوزخند و هر یک از آنان را از علائم و سیمایشان میشناسند، قرار دارند.
آنان به قدری قویّ و در مراتب خلوص و قرب، پا در افق عالی نهادهاند که مُهَیمن و مسلّط بر هر دو گروه از بهشتیان و جهنّمیان هستند، و بهشت و جهنّم در زیر نظر و در حیطهی نفوذ و ارادهی آنهاست.
آنانند که به بهشتیان میگویند: ادْخُلُوا الْجَنَّه َ، داخل در بهشت شوید!
و آنانند که یَعْرِفُونَ کُلَّا بِسِیماَ'هُمْ ، همه را از علائم و سیمایشان میشناسند.
و آنانند که أَذَّنَ مُوَذِّنُ بَیْنَهُمْ ، در میان مردم محشر اعلان میکنند که: دوری از رحمت خدا فقط برای ستمکاران است.
و آنانند که در خطاب مجهول: وَ نُودُوا أَن تِلْکُمُ الْجَنَّهُ ، فاعل آن ندا هستند، و به اهل بهشت خیر مقدم میگویند و بشارت به خلود و دوام میدهند.
و آنانند که جهنّمیان را مورد مواخذه و بازپرسی قرار میدهند و میگویند: م َآ أَغْنَی' عَنکُمْ جَمْعُکُمْ وَ مَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُون َ. و نیز به
آنها میگویند: ببینید این بهشتیان هستند که شما سوگند میخوردید که خداوند آنان را به بهشت وارد نمیکند.
و در درجات پائین اعراف، جماعاتی از مردم هستند که به آن نفوس قدسیّه و مُخْلَصه مرتبط، و پیرو و شیعهی آنان بوده و جزء گروه آنان محسوب میشدهاند ـ همچون لشگریان حاکم و سلطان که جزء دستگاه حکومتاند ـ ولی بواسطهی گناه و خطائی که انجام دادهاند، یکسره به بهشت نرفته و در انتظار فیض رحمت و شفاعت و اخذ ورقهی عبور از صراط هستند. آنان هنوز داخل در بهشت نشدهاند، و در بین بهشت و دوزخ واقعند، ولی امید رحمت و نزول فیض و ورود در بهشت را دارند.
و آنانند که به بهشتیانی که قبل از آنها داخل در بهشت شدهاند و آرمیدهاند، سلام میفرستند و میگویند: سَلَـٰمٌ عَلَیْکُمْ.
و آنانند که چون صورتشان به جانب ظالمان و دوزخیان منعطفشود، گویند: بار پروردگارا! ما را با گروه ستمگران قرار مده، رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّـٰلِمِینَ!
و ما در موارد عدیده از این دورهی علوم و معارف اسلام، چه در «إمام شناسی» و چه در «معاد شناسی» به إثبات رسانیدهایم که بندگان مُخلَصین حضرت حقّ، در محشر برای سوال و کتاب حضور ندارند؛ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِین َ [٣] ، و مقام آنها اعلی و اشرف است، و حساب و کتاب امّتها به دست آنان است.
پس آنها که به مقام بقاء بالله فائز گردیدهاند، و دارای مقام بقاء بعد از فناء و منزلت جَمعُ الجَمعی هستند از بهشت و دوزخ بالاتر، و در حجاب اقرب، مهیمن و مسیطر بر دو گروه بوده و از آن افق اعلی به همه مینگرند! و همه را میشناسند، و مقام و درجهی هر یک را معیّن و مشخّص میسازند.
این اجمال استفادهای بود که از آیات اعراف نمودیم. حال بپردازیم به بحث دقیق قرآنی از راه تفسیر آیه به آیه، و در ضمن از روایات وارده از اهل بیت عصمت که همگی مویّد و شاهد بر این حقیقت است نمونههائی ذکر کنیم، بِحَولِ اللَهِ و قُوَّتِهِ؛ و لا حَولَ و لاقُوَّهَ إلاّ بِاللَهِ العَلیِّ العَظیم :
تفسیر تفصیلی آیهی أعراف
وَ بَیْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَی الاعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلَّا بِسِیماَ'هُمْ .
أعرافِ حجاب و پرده، قسمتهای بالای آنرا گویند. و نیز اعراف، نام برای تپّهها و تلهای بلندی است که از رَمْلهای بیابان تشکیل شده است، و غالباً بواسطهی وزش بادهای تند این تلهای رملی بوجود میآید.
و چون در این آیه، اعراف به دنبال حجاب ذکر شده است، محتمل است که معنای اوّل از آن مراد باشد. و بودن مردانی بر روی اعراف، معنای دوّم را تقویت میکند. ولیکن بین این دو معنی در آیهی مبارکه، منافات و مغایرتی نیست، زیرا که معنای حجاب: ما یَحْجُبُ شَیْئاً عَن شَیْءٍ (چیزی که چیزی را از چیز دیگری مستور
کند) میباشد، و بنابراین میتوان گفت که: این مردانی که بر روی اعراف قرار دارند، در مقام و محلّ مرتفع و بلندی هستند که بر هر دو جمعیّت، از گروه بهشتیان و گروه جهنّمیان سیطره و إشراف دارند، و بر هر دو منزل و درجه از بهشت و دوزخ واقف میباشند. و به همین جهت کانوا عَلَی الاعْرافِ، روی اعراف هستند، تا آنکه همهی طبقات و اصناف را به سیما و علائمشان بشناسند. چون مادّهی لغویِ اعراف از عَرَفَ یَعْرِفُ مَعْرِفَهً و عِرْفاناً به معنای شناختن و دانستن است.
خداوند تعالی در قرآن کریم در سورهی حدید، وصف اعراف را با تعبیر «سُور» که به معنای دیوار است، و گفتگوی بین بهشتیان و دوزخیان را که در اینجا آمده است، در آنجا به عنوان گفتگوی بین منافقین و منافقات با مومنین و مومنات بیان میکند؛ و چنانکه میبینیم در هر دو جا بیان یک امر و حقیقت را به دو عنوان و تعبیر مینماید:
یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَـٰفِقُونَ وَ الْمُنَـٰفِقَـٰتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُوا انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَآءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُم بِسُورٍ لَه و بَابُ بَاطِنُهو فِیهِ الرَّحْمَهُ وَ ظَـٰهِرُهو مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب ُ. [۴]
«روز قیامت روزی است که مردان منافق و زنان منافق، به کسانی که ایمان آوردهاند میگویند: شما به ما نظری کنید! و نگاهی بیندازید! تا بدینوسیله ما از نور چهرهی شما، مقداری برای خود بهره
برداشته و اقتباس کنیم!
به آنها در پاسخ گفته میشود: شما به عقب و قهقرا برگردید! و از آنجا طلب نور کنید! در این حال بین این دو دسته، دیواری زده میشود که دری دارد؛ و آن در، ظاهری دارد و باطنی؛ در باطنش رحمت است، و در ظاهرش از مقابل در، عذاب است.»
و در ذیل آیهی اعراف داشتیم:
وَ نَادَی'ٓ أَصْحَـٰبُ النَّارِ أَصْحَـٰبَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَهُ قَالُوا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَـٰفِرِینَ.
«و جهنّمیان به بهشتیان ندا میکنند: قدری از آب و یا طعامی که خداوند به شما روزی کرده است، بر ما رحمت آورده و إفاضه کنید! در جواب آنها اهل بهشت میگویند: خداوند آن آب و طعام را بر کافران حرام کردهاست.»
در قیاس این دو آیهی واقع در سورهی اعراف و سورهی حدید، میبینیم که: گفتار منافقین به مومنین که به ما نظری کنید تا از نور شما توشهای برگیریم، و آنچه در جواب میشنوند که به عقب و پشت برگردید و از آنجا التماس نور کنید ( اُنظُرُونا نَقْتَبِسْ مِن نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَآءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا ) بعینه همان گفتار اهل جهنّم است به اهل بهشت که: بر ما از آب و طعامی که خدا به شما داده است بدهید! و جواب میشنوند که: خداوند آنها را بر کافران حرام نموده است ( أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَهُ قَالُوا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَی الْکَـٰفِرِین َ).
حجاب بین بنده بهشتی و دوزخی، امر واحدی است
پس بنابراین، سور و دیوارِ کشیده شده بین منافقین و مومنین، همان حجاب و اعراف فاصل بین بهشتیان و دوزخیان است. و در آیهی سورهی حدید که فقط منافقین را بر روی درِ این سور قرار داده است، به جهت آنستکه آنان با مومنین در ظاهر امرشان اشتراک دارند، چون بنا به فرض منافق هستند. پس درِ این دیوار که باطنش و حقیقتش ایمان و واقع است، رحمت؛ و ظاهرش از جلوی در، عذاب است؛ و منافقان چون از حقیقت خبری ندارند، از باطن که رحمت است سودی نمیبرند، و فقط از ظاهر اسلام و ایمان در دنیا استفاده کردهاند که آنهم در محشر به صورت عذاب جلوهگر میگردد.
و حاصل معنی آنستکه حجاب و دیوار چیز واحدی هستند ولی دارای دو وجهه و دو جهت: ظاهری و باطنی، ظاهرش عذاب است و باطنش رحمت. کسانی که به باطنش رسیدهاند، از فوز و کامیابی إیمان و حقیقت بهرمند شدهاند؛ و کسانی که به ظاهرش اکتفا کرده و از باطن خبری ندارند همان دستهای هستند که از حقیقت ایمان و عقیدهی پاک بیبهرهاند، و فقط برای حفظ مصالح شخصیّه ایمان آوردهاند، و همان دستهای هستند که از ظاهر در برابر این دیوار در عذابند.
و گویا این دیوار چنین است که اگر هر آینه انظارشان از ظاهر تجاوز میکرد و به باطن میرسید، به نعیم الهی میرسیدند و رحمت حقّ آنانرا فرا میگرفت؛ ولی چون به ظاهر قناعت کردند، از درون آن بیبهرهاند.
پس دیوار و حجاب یکی است؛ ظاهری دارد و باطنی. و مومنان و کافران، در مقابل خود فقط یک راه به سوی خدا دارند که باید بپیمایند، و این راه واحد است، همچنانکه دیوار و حجاب واحد است.
و اختلاف فقط از ناحیهی ادراک و فهم آنهاست؛ عیناً مانند حالیکه در دنیا دارند، که بین مومنان و کافران فرقی نیست در اینکه هر دو باید راهی را که به سوی خدا دارند طی کنند؛ این راه را مومنان بطور استقامت طی میکنند و گام در صراط مستقیم مینهند، و کافران منحرف میشوند و بطور اعوجاج و کجی میپیمایند.
پس همه با هم هستند، و اختلاف از جهت استقامت و انحراف نفوس است، و از جهت اراده و انتخاب خوب و یا اراده و انتخاب زشت.
و لذا میبینیم در ذیل آیهی سورهی حدید وارد است که:
یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُن مَعَکُمْ قَالُوا بَلَی' وَ لَـٰکِنَّکُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الامَانِیُّ حَتَّی' جَآءَ أَمْرُ اللَهِ وَ غَرَّکُم بِاللَهِ الْغَرُورُ. [۵]
«(چون بین منافقان و مومنان دیوار زده میشود، و سور کشیده میشود) منافقان به مومنان میگویند: مگر ما با شما در دنیا نبودهایم و معیّت نداشتهایم؟! مومنان در پاسخ میگویند: آری! ولیکن شما خود را به فتنه و فساد انداختید! و پیوسته انتظار کشیدید!
و در شکّ و تردید بسر بردید! و آرزوهای دراز شما را فریفت، تا آنکه امر خدا نازل شد و مرگ گریبانتان را گرفت، و آن غَرور و شیطان و نفس گولزننده و فریب دهنده شما را گول زد (و با خدعه و مکر شما را در غفلت نگاه داشت، تا ناگهان امر خدا آمد و کار از کار گذشت).»
راه خدا یکی است؛ یکی به استقامت و دیگری به انحراف میپیماید
و این همان امر واحدِ ذووجهین را میرساند، که منافقان با مومنان از هر جهت از جهات طبیعی و مزایای مادّی در دنیا با هم بودند، در یک زمین، و یک عشیره، و یک غذا، و یک کسب و کار، و یک پدر و مادر، و یک مقدار عمر، و بالاخره چنانکه میبینیم در این جهات طبیعی مَیْزی و فرقی ندارند، و لیکن نیّت و هدف و أخلاق و گرایش معنوی تفاوت داشت، و همین موجب شد که آنان را به دوزخ بکشاند و مومنان را به بهشت رهبری کند.
پس صراط واحد است، و آن راهی است که باید انسان بسوی خداوند تعالی طی کند؛ مومنان از راه مستقیم، و کافران و منافقان و بدکاران از راه اعوجاج و انحراف طی میکنند.
و قبل از آیهی اعراف آمده است:
وَ نَادَی' أَصْحَـٰبُ الْجَنَّهِ أَصْحَـٰبَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُم مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُوَذِّنُ بَیْنَهُمْ أَن لَعْنَهُ اللَهِ عَلَی الظَّـٰلِمِینَ * الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَهِ وَ یَبْغُونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِا لا خِرَهِ کَـٰفِرُونَ.
«اهل بهشت به اهل جهنّم گویند: حقّاً آنچه را که پروردگار ما به
ما وعده داده بود، حقّ و محکم و ثابت یافتیم! آیا آنچه را هم که پروردگار شما به شما وعده داده بود (از پاداش سخت) حقّ و محکم و ثابت یافتید؟!
در پاسخ گویند: آری! و در این حال إعلان کنندهای اعلام میدارد که: لعنت خداوند بر ظالمان است؛ آن کسانی که مردم را از راه خدا بازداشتند، و راه را به روی آنها بستند، و آن را کج و مُعوج پنداشتند، و به آخرت کافر شدند.»
پس راه، راه واحد است، و آن راه برای خداست و بسوی خداست؛ یکی به استقامت و درستی و راستی طی میکند، و دیگری به انحراف و کجی میپیماید. و این همان حقیقت واحد سور و حجاب و اعراف است، که یکی به باطن توجّه دارد، و یکی به ظاهر؛ باطنش رحمت، و ظاهرش نقمت و نکبت است.
و این مطلب در قرآن کریم تصریحاً و تلویحاً بسیار آمده است؛ مثلاً خداوند میفرماید:
یَعْلَمُونَ ظَـٰهِرًا مِنَ الْحَیَو'هِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الاخِرَهِ هُمْ غَـٰفِلُونَ. [۶]
«از حیات و زندگی دنیا ظاهری را میدانند و بس، و ایشان از زندگی و حیات آخرت غافل هستند.»
راه بسوی خدا ظاهری دارد و باطنی
در اینجا روشن است که به قرینهی مقابله که آخرت را در مقابل ظاهر حیات دنیا قرار داده است، منظور و مقصود از آخرت، باطن
حیات دنیاست. پس یک حیات است و بس؛ ظاهری دارد و باطنی: ظاهرش همین زندگی بهیمیّت و شهوت و وهم و غفلت از سرای جاودانی و حیات انسانی ابدی و معنوی است، و باطنش حیات انسانی و معنوی و روحی و عقلی است که مستلزم و ملازم با بیداری و هشیاری است، که هر کدام از این دو صورت که دو وجههی این حیات واحد را تشکیل دادهاند، پس از مرگ بطور بروز و ظهور نمایان شده و تجلّی مینمایند
و میفرماید:
أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِیٓ أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ 'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ إِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَآیءِ رَبِّهِمْ لَکَـٰفِرُونَ. [۷]
«آیا این مردم با خود فکر نمیکنند که پروردگار، آسمانها و زمین و ما بینهما را نیافریده است مگر به حقّ و أجل مُسمّی؟! و حقّاً که بسیاری از مردم، به زیارت و لقاء پروردگارشان کافرند.»
یعنی خلقت آسمانها و زمین، اگر به دیدهی حق نگریسته شود و با حقّ و أجل مسمّی ملاحظه گردد، راه مستقیم و استوار فکری است؛ و اگر به دیدهی باطل نگریسته شود و با انکار لقاء خداوند توأم باشد، راه کج و انحراف فکری است.
و میفرماید:
وَ الَّذِینَ کَفَرُوٓا أَعْمَـٰلُهُمْ کَسَرَابِ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآء ً
حَتَّی' إِذَا جَآءَه و لَمْ یَجِدْهُ شَیْـًا وَ وَجَدَ اللَهَ عِندَهُ و فَوَفّئهُ حِسَابَهُ . [٨]
«و کسانی که کفر ورزیدهاند، کردار آنان همچون سرابی است که در زمین خشک و لم یَزْرعی واقع است. شخص تشنه آن را آب میپندارد و به دنبالش میرود، تا همینکه بدان رسید، أبداً آبی را نمییابد، بلکه آنجا خداوند را مییابد که حساب او را بطور تامّ و تمام میکند، و در حساب استیفا مینماید.»
راه بسوی خدا واحد است؛ شخص کافر سراب را به صورت آب میبیند، و مومن آب را به صورت آب. و هر دو با هم میروند؛ اوّلی تشنه کام میماند و به سزای غفلت و خیال باطلش میرسد، و دوّمی سیراب میگردد.
عمر و زندگی با امید لقاء خداوندْ سعادت، و بدون آن آتش است
و میفرماید:
فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی'عَن ذِکْرِنَا وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَو'هَ الدُّنْیَا * ذَ 'لِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَی' . [۹]
«پس ای پیغمبر! روی گردان از کسی که از یاد ما روی گردانیده است، و غیر از زندگی و حیات دنیا چیزی را نمیخواهد! این نهایت درجهی بلوغ علم و پایهی دانش آنانست. بدرستیکه پروردگار تو داناتر است به کسی که از راه او گمراه شده، و به کسی که در راه او راهنمائی شده و راه را یافته است!»
این آیه روشن است در اینکه زندگی کردن در دنیا، و غیر از بهیمیّت و مراتب نازلهی از عیش و عشرت چیزی را نفهمیدن و نخواستن، عین گمراهی و إعراض از یاد خداست؛ و زندگی کردن در این دنیا و مقصد را لقای خدا قرار دادن و غیر از این مراتب نازله چیزی را عالیتر و بهتر خواستن، عین اهتداء و راه یافتگی است.
و میفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَآءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَیَو'هِ الدُّنْیَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ ءَایَـٰتِنَا غَـٰفِلُونَ * أُولَـٰئِکَ مَأْوئهُمُ النَّارُ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ. [۱۰]
«و حقّاً آن کسانی که امید دیدار و ملاقات با ما را ندارند، و به زندگی پست دنیوی قناعت کردهاند، و بدان دل داده و اعتماد نموده و سکون و آرامش خود را در آن قرار دادهاند، و آن کسانی که از آیات ما در غفلت هستند؛ حقاً محلّ و مأوای آنان در پاداش چنین کرداری که نمودهاند، آتش است.»
این آیه میرساند که اطمینان و دلبستگی به این ظاهر زندگی دنیوی، و اکتفا به آن، و عدم امید لقای خدا، آتش است. و به عکس، همین زندگی چنانچه توأم با امید لقای پروردگار، و عدم اتّکاء و اعتماد به امور زوال پذیر دنیا باشد، و با توجّه و درایت به آیات خدا بوده باشد، سعادت و بهشت است.
و آیات وارده در این سبکِ بیان بسیار است، و از همه بلیغتر و
رساتر این آیه است که:
أَلَمْتر إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ کُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ. [۱۱]
«آیا نظری نیفکندی بسوی کسانی که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند و قوم خود را به دیار هلاکت و نابودی کشاندند؟ آنان در جهنّم میسوزند، و جهنّم بد قرارگاهی است!»
سابقاً ذکر کردیم که مراد از نعمت در این آیه، ولایت است. [۱۲] و ولایت، سبیل و راه بسوی خداست؛ و در مقابلش کفر است، یعنی بستنِ راه و مسدود شدن طریق عبودیّت.
ظاهر، فانی و از بین رونده؛ و باطن ثابت و پابرجاست
پس غایت و نهایت سیر چنین افرادی که بر ظاهر جمود دارند و از باطن إعراض میکنند، بَوار و هلاک و نابودی است. و ظاهر، از بین رونده، و خراب شونده، و نابود است؛ و باطن، پایدار، و ثابت، و بادوام، و پا برجا؛ همچنانکه خداوند میفرماید:
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ ءَامَنُوٓا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِندَ رَبِّهِمْ. [۱٣]
« و ای پیامبر! به کسانی که ایمان آوردهاند بشارت بده که از برای آنان در نزد پروردگارشان گامی متین و قدمی راستین است.»
و نیز میفرماید: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ . [۱۴]
«در نشیمنگاه راست و درستی، در نزد خداوند مالک و مقتدر، نشست دارند.»
و نیز میفرماید:
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَ لَا تَأْثِیمًا. [۱۵]
«در بهشت خداوندی، سابقون که مقرّبان درگاه او هستند هیچگاه سخن لغو و بیهوده، و سخنی که آنان را به گناه اندازد نمیشنوند.»
و نیز میفرماید:
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَ لَا کِذَّ 'باً [۱۶]
«متّقیان در بهشت، هیچوقت سخن لغو و بیهوده، و سخن دروغ نمیشنوند.»
و علیهذا نهایت و غایتِ مومنان، محلّ صدق و حقّ است، که در آنجا أبداً دروغ و لغو و باطل نیست، به خلاف غیر مومنان.
صفات و خصوصیّات نفسانیّهی اهل أعراف
و بالجمله، اصحاب أعالی و مقامات مرتفع أعراف، کسانی هستند که بر هر دو مکان از بهشت و آتش تسلّط و هیمَنه و اشراف دارند، و بر هر دو گروه از سعادتمندان و شقاوت پیشگان سیطره و استیلا دارند.
چون میدانیم که آن تلها و فاصلههای بین آنها مانند تلّ رَمل و شن از رمل مادّی طبیعی نیست، چون در آن روز، زمین به گونهی فعلی
نیست، و در آن پست و بلندی و اعوجاج و کژی نیست.
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفًا * فَیَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا * لَا تَرَی' فِیهَا عِوَجًا وَ لَآ أَمْتًا. [۱۷]
«و ای پیامبر! چون از تو دربارهی کوهها در روز قیامت بپرسند، پس بگو: خداوند چنان آنها را از جا بر کند و خرد کند و خاک شدهی آنرا بر باد دهد که هیچ از آن اثری نماند. و بنابراین، آن کوهها به صورت زمین مستوی و همواری در آید که أبداً در آن هیچگونه کجی و بلندی را نمیبینی!»
پس مراد از اهل اعراف، ارتفاع مقام و منزلت آنهاست نسبت به اهل محشر که اهل جمعند.
و آنانند که از مُحضَرین نیستند، چون از مُخلَصینی هستند که خداوند آنان را از صَعْقه و نفخ صور، و از فزع و دهشت آن روز، در حفظ و مصونیّت داشته است. و مقام و محلّ آنان حِجاب است که در آن رحمتی است که هر چیزی را فرا گرفته، و مسلّط بر آتش است که بر اهلش استیلا دارد.
و میتوان این معنی را از این گفتار خدای تعالی استشعار نمود که فرمودهاست: فَأَذَّنَ مُوَذِّنُ بَیْنَهُمْ أَن لَعْنَهُ اللَهِ عَلَی الظَّـٰلِمِین َ «موذّنی و اعلان کنندهای اعلام کرد در بین بهشتیان و دوزخیان.» و نفرمود: فَأَذَّنَ بَیْنَهُمْ مُوَذِّنٌ «موذّنی و اعلان کنندهای که بین آنها بود اعلام کرد.» زیرا در صورت اوّل ظاهر اینستکه موذّن و اعلان کننده از خود
آنها نیست بلکه مسیطر بر آنهاست، به خلاف صورت دوّم که ظاهر اینستکه موذّن و اعلان کنندهای که از آنها بود چنین گفت.
و آنانند که در روز قیامت حاکمند، هم حاکم بر بهشت و هم حاکم بر جهنّم. از جهنّمیان بازپرسی و مواخذه میکنند و آنان را مورد عتاب و ملامت قرار میدهند. و آیهی اعراف صریح در این مطلب است:
وَ نَادَی' أَصْحَـٰبُ الاعْرَافِ رِجَالاً یَعْرِفُونَهُم بِسِیماَهُمْ قَالُوٓا ما أَغْنَی'عَنکُمْ جَمْعُکُمْ وَ مَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ * أَهَـوُلَآءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لَا یَنَالُهُمُ اللَهُ بِرَحْمَهٍ.
«و اهل اعراف، مردانی را که از روی سیما و علائمشان میشناسند ندا میکنند که: آنچه را که شما جمع کردید و آنچه را که موجب استکبار خود قرار دادید، شما را بینیاز ننمود و دستی از شما نگرفت! آیا این بهشتیان نیستند که شما سوگند میخوردید که خداوند آنان را داخل در بهشت نمیکند؟!»
و سپس خود اهل اعراف به بهشتیان امر میکنند که:
ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لَا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لَا أَنتُمْ تَحْزَنُونَ.
«داخل در بهشت شوید، بدون آنکه هیچ خوف و ترسی برای شما باشد، و بدون آنکه هیچ غصّه و اندوهی داشته باشید!»
و آنانند اصحاب روح که فقط در معیّت فرشتگان، در روز قیامت حقّ سخن گفتن را دارند، و سخن آنها صواب است.
یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِکَهُ صَفًّا لَا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ و
الرَّحْمَـٰنُ وَ قَالَ صَوَابًا. [۱٨]
«روز قیامت روزی است که روح و فرشتگان بطور صفوف منظّم در پیشگاه خداوند قیام میکنند، و کسی سخن نمیگوید مگر آن کسی که خداوند رحمن به او اذن داده باشد، و سخن به راستی بگوید.»
زیرا که با وحیِ روح، علم به کتاب و ایمان پیدا میشود، و روح مقام و موجودی است أفضل از همهی ملائکه.
وَ کَذَ 'لِکَ أَوْحَیْنَآ إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَـٰبُ وَ لَا الإیمَـٰنُ . [۱۹]
«و همچنین اینطور است که ما روحی را از امرمان به تو وحی کردیم، که قبل از این وحی نمیدانستی که کتاب چیست، و نمیدانستی که ایمان چیست!»
حکم و قضاوت اهل أعراف بر خاسران و مجرمان
و آنانند که در روز قیامت حکم به خسران و زیان کسانی میکنند که در جان و نفسهای خود و اهلشان دچار خسران و زیان شدهاند:
وَ تَریَهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا خَـٰشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ وَ قَالَ الَّذِینَ ءَامَنُوا إِنَّ الْخَـٰسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَـٰمَهِ. [۲۰]
«(و ای پیامبر!) میبینی که ستمکاران را بر آتش عرضه میدارند،
و آنان از شدّت ذلّت و سرافکندگی، ترسناک و دل تهی شده، و با نگاه ضعیف از گوشهی چشم به آن مینگرند. و کسانی که ایمان آوردهاند میگویند: زیانکاران کسانی هستند که دربارهی نفوس خود واهل خود در روز قیامت دچار خسران شدهاند!»
ظاهراً این ایمان آورندگان، به عنوان قضاوت و حکومت چنین حکمی را میکنند؛ و این، اختصاص به متّصفان به صفات اهل اعراف دارد و این حکم از وظائف اهل آن است.
و آنانند که به آنها علم و ایمان داده شده، و در پاسخ سوگند مجرمان که ما غیر از ساعتی درنگ نکردیم میگویند: شما در کتاب خدا تا روز بعث درنگ کردهاید!
سوگند مجرمان در قیامت، که ما غیر از ساعتی درنگ نکردهایم
وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَیْرَ سَاعَهٍ کَذَ'لِکَ کَانُوا یُوْفَکُونَ * وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمَـٰنَ لَقَدْلَبِثْتُمْ فِی کِتَـٰبِ اللَهِ إلَی' یَوْمِ الْبَعْثِ فَهَـٰذَا یَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰکِنَّکُمْ کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. [۲۱]
«و در روزی که ساعت قیامت بر پا شود، مجرمان سوگند یاد میکنند که غیر از یک ساعت در دنیا درنگ نکردهاند؛ اینچنین دأب و روش آنها بود که به دروغ و بهتان سخن میگفتند. و کسانی که به آنها علم و ایمان داده شده است میگویند: شما در کتاب خدا تا روز بازپسین و حشر درنگ کردهاید! و اینست روز بازپسین، و لیکن شما چنین بودید که نمیدانستید.»
پاسخ اهل أعراف از ادّعای مجرمان
این گمان غلط و پندار نادرست آنان، به جهت آنستکه در دنیا خود را مقیّد ساخته بودند، و أنظار خود را به نگاه کردن و توجّه به همان ساعتی که در آن سرگرم افکار شیطانی، و هواجس نفسانی، و ملتذّات حیوانی بودند منعطف داشته بودند، و بیشتر از این مقدار انظار و افکار خود را وسعت نبخشیده بودند که زمانهای خود را قبل از دنیا، و امور واقعهی خود را بعد از دنیا بنگرند، و به حسب سیطرهی زمان، این أمَد طویل و مدّت طولانی و دراز را ادراک کنند!
آنان فقط ساعت فعلی و زودگذر را میدیدند که پیوسته به وجود میآید و از بین میرود، یک ساعت ظاهر میشود و آن ساعت مختفی میشود؛ و بنابراین سوگند یاد میکنند در روز حشر که ما غیر از یک ساعت در دنیا توقّف نداشتهایم!
آری اگر تمام مدّت زندگی و حیات دنیوی را نسبت به عمر زمان و دَهْر اندازه بگیریم، بسیار کم است و حقّاً میتوان گفت: ساعتی بیش نیست؛ ولی آنان چنین منظوری از تقلیل را نداشتهاند، و گرنه حرف صحیحی بود. و چون این مقصودشان نبوده است، از آنها مواخذه میشود، و این قول به درنگ یک ساعت را به عنوان إفک و دروغ از آنان میشنوند.
و لیکن همانطور که گفته شد، بنا بر اصل قیاس عمر انسان به سعهی زمان و عالم طویل و دهرِ سرمد، بیش از یک ساعت نیست؛ همچنانکه خدا فرماید:
کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ مَا یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوٓا إِلَّا سَاعَهً مِن نَهَار ٍ. [۲۲]
«گویا آنها در روزی که آنچه از آن بیم داده شدهاند را ببینند، بیش از یک ساعت از روز درنگ نکردهاند.»
و نیز فرماید:
قَـٰلَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الارْضِ عَدَدَ سِنِینَ * قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعَـآدِّینَ * قَـٰلَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلاً لَوْ أَنـَّکُمْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ. [۲ ٣]
«خداوند در روز قیامت به کافران میگوید: چند سال شما در روی زمین توقّف کردید؟ آنان میگویند: ما یک روز یا مقداری از یک روز را توقّف کردهایم! و تو ای پروردگار! از حسابگران بپرس (که ما در این سخن راست میگوئیم).
خداوند میگوید: شما اگر از زندگانی ابدی خود مطّلع بودید، میدانستید که مدّت توقّفتان در دنیا، با آنکه چندین سال بوده است، بسیار اندک و کم بودهاست!»
باری، شاید گفتار اهل علم و ایمان به مجرمان که: شما در کتاب خدا تا یوم بعث درنگ کردید! و اینست روز بعث ( وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الإیمَـٰنَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَـٰبِ اللَهِ إِلَی' یَوْمِ الْبَعْثِ فَهَـٰذَا یَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰکِنَّکُمْ کُنتُمْ لَا تَعْلَمُون َ) اشاره باشد به گفتار خداوند متعال در آیهی:
وَ لَوْلَا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّکَ إِلَی' أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ. [۲۴]
«و اگر گفتاری از پروردگار تو ای پیغمبر سبقت نگرفته بود که: آنان را تا اجل مسمّی نگاه میداریم، هر آینه بین آنها حکم میشد.»
و همچنین اشاره باشد به آیهی:
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِن طِینٍ ثُمَّ قَضَی'ٓ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِندَهُ. [۲۵]
«اوست آن کسی که شما را از گِل آفرید و اجل را معیّن کرد، و اجل مسمّی در نزد اوست.»
و در صدر بحث «معاد شناسی» در جلد اوّل، مجلس دوّم، بحثی راجع به اجل و اجل مسمّی در پیرامون آیهی کریمهی:
مَا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی . [۲۶]
«خداوند آسمانها و زمین و آنچه بین آنهاست را نیافرید مگر به حقّ و اجل مسمّی.»
آوردیم و روشن شد که: اجل مسمّی ثابت است و در نزد خداست، و وجههی ملکوتی و ثابت این اجل است.
و علیهذا گفتار اهل علم و ایمان ـ که اصحاب اعرافند ـ به مجرمان، از آن جنبهی ملکوتی و تعیین اجل مسمّی است، به اینکه
چون درنگ شما و انتهاء آن هر دو مسلّم بوده است، بنابراین اینست روز بعث! و لیکن شما بر این تحدید و انتهاء ملکوتی علم نداشتید! و اجل مسمّی را حاکم و محیط بر اجل نمیدیدید! و نمیدانستید که: إِنَّ السّاعَهَ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أوْ هُوَ أقْرَبُ. «ساعت قیامت و روز بعث مانند چشم بر هم گذاردن است بلکه نزدیکتر.» و نمیدانستید که: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهُ بِالْکَـٰفِرِینَ. «روز جهنّم به کافران احاطه دارد.»
و بنابراین در غفلت و جهل بسر بردید! و اینک دانستید که اینست روز بعث و یوم الحشر و القیامه.
یک نکته ناگفته نماند: این ادّعای غیر صحیح از مجرمین که ما غیر از یک ساعت توقّف نکردهایم، و پس از آن ظهور بطلان این ادّعا، و امثال این اختلافاتی که در مخاصمات بین ضعفاء و مستکبران واقع میشود، و ردّ و بدلهائی را که قرآن بین تابعین و متبوعین بیان میکند، و در روز قیامت با یکدگر مشاجرات و منازعاتی در پیرامون مسائل دنیویّه دارند که هر کدام میخواهند جُرم و جَریمه را به گردن دیگری اندازند؛ منافاتی ندارد با آنچه سابقاً گذشت که: روز قیامت، روزی است که حقائق ظهور و بروز میکند، و حجابها و پردهها کنار میرود، و سرائر و بواطن آشکارا میشود. زیرا این کشف حقائق و آشکارا شدن و غیر قابل إنکار گشتن، دارای مراتب و درجاتی است: در نزد بعضی تامّ و تمام و به کمال مرتبه، و در نزد بعضی دیگر فیالجمله و مقدار کمی؛ و این تفاوت مراتب در تمام شوون قیامت موجود است.
روایات دالّه بر اینکه أعراف، موقف اهل عرفان است
روایات وارده در این باب از جهت مفاد و موضوع به چند بخش قسمت میشوند:
اوّل:
روایاتی که دلالت دارند بر اینکه در مادّهی اعراف، عرفان و معرفت به کار رفته است. و شاید ریشهی این نوع تعبیر، از آیهی قرآن گرفته شده باشد که: وَ عَلَی الاعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلَّا بِسِیمَا'هُمْ.
چون در این آیه، وقوف بر اعراف را از آنِ کسانی قرار داده است که معرفت دارند بواسطهی علامت و نشانههائی که در سیمای مردم است، اگر ضمیر هُمْ به کُلاًّ بر گردد؛ و یا به نشانههائی که در سیمای خودشان است اگر ضمیر هُمْ به رِجَالٌ بر گردد.
و ممکنست بگوئیم به هر دو یعنی به رِجَالٌ و کُلاًّ بر گردد، و از نقطهی نظر ادبیّت اشکالی ندارد. و عنوان ارجاع ضمیر به جامع بین دو چیز مذکور در عبارت، خالی از لطف نیست.
در تفسیر «مجمع البیان» آورده است که:
بَکر بن عبدالله مُزْنی به حسن گفت: به من چنین رسیده است که: اهل اعراف، گروهی هستند که نیکیها و بدیهای آنان به قدر هم است، و لذا بین بهشت و دوزخ وقوف دارند.
حسن دست خود را بر ران خود زد و گفت: اهل اعراف کسانی هستند که خداوند آنان را برای معرفت و شناسائی اهل بهشت و جهنّم در آن محلّ وقوف داده است؛ تا بعضی را از بعضی دیگر تمیز دهند. و سوگند به خدا که چه بگویم؟ شاید بعضی از آنان، با ما در
این خانه باشند!
و ثَعلبی با اسناد خود در تفسیر از ضحّاک، از ابن عبّاس آوردهاست که: اعراف مکان بالا و مرتفعی است بر روی صراط، و بر آن حمزه و عبّاس و علیّ و جعفر قرار دارند. و آنان محبّان خود را به سفیدی چهره، و دشمنان خود را به سیاهی چهره میشناسند.
و سپس گفته است:
قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ الْبَاقِرُ عَلَیْهِ السَّلَامُ: هُمْ ءَالُ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِم ا لسَّلَامُ؛ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَروُهُ.
«حضرت باقر علیه السّلام گفتند: اهل اعراف آل محمّد علیهمالسّلام هستند؛ داخل بهشت نمیشود مگر کسی که آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و داخل آتش نمیگردد مگر کسی که آنها را ناشناخته بگیرد و آنان او را ناشناخته بگیرند.» [۲۷]
م و در «تفسیر عیّاشی» از هِلْقام از حضرت باقر علیه السّلام آورده است که در جواب اینکه پرسیده بود: مراد از وَ عَلَی الاعْرَافِ رِجَالٌ در آیهی شریفه : وَ عَلَی الاعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلَّا بِسِیمَاهُمْ چیست؟ فرمودند: آیا شما در بین خودتان، اهل خبره و شناسائی ندارید؟! آیا بر قبائل خود کسانی را که خوبان را از بدان بشناسند ندارید؟!
هِلقام گوید: عرض کردم: آری.
حضرت فرمود: ما هستیم آن مردانی که تمام خلائق را از روی
سیما و علائم میشناسیم! [۲٨]
روایات دالّه بر اینکه اهل أعراف، عارفان به خلائقاند
و نیز عیّاشی از زاذان، از سلمان آورده است که گفت: شنیدم بیش از دهبار رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به علی میفرمود:
یَا عَلِیُّ! إِنَّکَ وَ الاوْصِیَآءَ مِنْ بَعْدِکَ أَعْرَافٌ بَیْنَ الْجَنَّهِ وَالنَّارِ؛ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ إلَّا مَنْ عَرَفَکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ، وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْکَرَکُمْ وَ أَنْکَرْتُمُوهُ. [۲۹]
«ای علیّ! تو و اوصیاء بعد از تو، أعراف هستید بین بهشت و آتش؛ داخل در بهشت نمیشود مگر کسی که شما را بشناسد و شما هم او را بشناسید، و داخل آتش نمیشود مگر کسی که شما را ناشناخته گیرد و شما هم او را ناشناخته گیرید!»
و نیز عیّاشی از سَعد بن طَریف از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیر این آیه آورده است که فرمودند:
ای سعد! ایشان آل محمّد علیهم السّلام هستند؛ داخل بهشت نمیشود مگر کسی که آنها را بشناسد و آنها او را بشناسند، و داخل جهنّم نمیشود مگر کسی که آنان را ناشناخته گیرد و آنان او را ناشناخته گیرند. [٣۰]
و نیز عیّاشی از ثُمالی از حضرت باقر علیه السّلام آورده است که در پاسخ کسی که از گفتار خداوند تعالی: وَ عَلَی الاعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلَّا بِسِیمَا'هُمْ سوال کرده بود فرمودهاند:
نَحْنُ الاعْرَافُ! الَّذِینَ لَا یُعْرَفُ اللَهُ إلَّا بِسَبَبِ مَعْرِفَتِنَا. و َ
نَحْنُ الاعْرَافُ! الَّذِینَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ إلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَعَرَفْنَاهُ، وَ لَایَدْخُلُ النَّارَ إلَّا مَنْ أَنْکَرَنَا وَ أَنْکَرْنَاهُ.
وَ ذَلِکَ بِأَنَّ اللَهَ لَوْ شَآءَ أَنْ یُعَرِّفَ النَّاسَ نَفْسَهُ لَعَرَّفَهُمْ، وَ لَکِنَّهُ جَعَلَنَا سَبَبَهُ وَ سَبِیلَهُ وَ بَابَهُ الَّذِی یُوْتَی مِنْهُ . [٣۱]
«ما هستیم اعراف! آن کسانی که خداوند شناخته نمیشود مگر بوسیلهی شناخت ما. و ما هستیم اعراف! آن کسانی که داخل بهشت نمیشود مگر آن که ما را بشناسد و ما او را بشناسیم، و داخل آتش نمیشود مگر آن که ما را انکار کند و ما او را انکار کنیم.
و این بجهت آنستکه خداوند اگر إراده میفرمود و میخواست خود را بدون واسطه به مردم بشناساند البتّه میشناسانید، ولیکن او ما را سبب و وسیله و دری قرار داده است که باید از آن داخل شد.»
و در «بصائر الدّرجات» از محمّد بن الحسین از موسی بن سَعْدان از عبدالله بن قاسم از بعضی اصحابش از سعد إسکاف ـ پس از سوال او از حضرت باقر علیه السّلام از تفسیر این آیه، و پس از جواب آنحضرت بر همین نهجی که أخیراً از «تفسیر عیّاشی» ذکر شد ـ آورده است که حضرت به دنبال آن اضافه میکنند که:
فَلَا سَوَآءٌ مَا اعْتَصَمَتْ بِهِ الْمُعْتَصِمَهُ وَ مَنْ ذَهَبَ مَذْهَبَ النَّاسِ؛ ذَهَبَ النَّاسُ إلَی عَیْنٍ کَدِرَهٍ یَفْرُغُ بَعْضُهَا فِی بَعْضٍ، وَ مَنْ أَتَی ءَالَ مُحَمَّدٍ أَتَی عَیْناً صَافِیَهً تَجْرِی بِعِلْمِ اللَهِ لَیْسَ لَهَا نَفَادٌ وَ لَاانْقِطَاعٌ.
ذَلِکَ بِأَنَّ اللَهَ لَوْ شَآءَ لَارَاهُمْ شَخْصَهُ حَتَّی یَأْتُوهُ مِنْ بَابِهِ، لَکِنْ جَعَلَ اللَهُ مُحَمَّدًا وَ ءَالَ مُحَمَّدٍ الابْوَابَ الَّتِی یُوْتَی مِنْهَا وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ: وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَ لَـٰکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَی' وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَ 'بِهَا [٣۲] . [٣٣]
«و بنابراین مساوی نیستند آنچه که معتصمین بدان تمسّک میجویند با آنچه که مردم به هر سو راهی را انتخاب نموده و میروند؛ مردم پیوسته برای آبخوردن به سوی چشمههای آلوده و کدر میروند که بعضی از آنها در بعضی دیگر ریخته شده و آمیخته میگردد، ولی کسی که به سوی آل محمّد بیاید به سوی چشمهی صاف و پاکی آمده است که به علم خدا جاری است و هیچگاه انقطاع و نابودی ندارد.
و این حقیقت به جهت آنستکه اگر خداوند اراده فرموده بود که خودش را بشخصه به مردم بشناساند تا بدون هیچ واسطه از در خدا وارد شده و او را ببینند، البتّه چنین کاری را میکرد، ولیکن محمّد و آل محمّد را درهائی برای شناسائی خود قرار داده است که باید از آن درها وارد شوند؛ و اینست معنای گفتار خدا که: نیکوئی و خوبی به این نیست که شما در خانهها از پشت آنها وارد شوید! ولیکن خوبی برای کسی است که تقوی پیشه ساخته است! و شما به خانهها از درهای آنها وارد شوید!»
باری، و نظیر مفاد این روایت را دربارهی اهل اعراف، فُرات بن
إبراهیم در تفسیر خود، از أصبَغ بن نُباته و از حَبّه عُرَنی از أمیرالمومنین علیه السّلام، [٣۴] و شیخ صدوق «در معانی الاخبار» از حضرت باقر از حضرت أمیرالمومنین علیهم السّلام، [٣۵] و علیّ بن إبراهیم در تفسیر خود، [٣۶] و کلینی از حضرت صادق علیه السّلام در گفتگوی ابن کَوّاء با أمیرالمومنین علیه السّلام [٣۷ آوردهاند.
موذّن و إعلان کننده لعنت خدا بر ظالمین، أمیرالمومنین است
دوّم:
روایاتی که دلالت دارند بر آنکه اعلان کنندهی بین بهشتیان و دوزخیان که: لعنت خدا بر ظالمان است، أمیرالمومنین علیه السّلام هستند.
طبرسی از أبوالقاسم حَسْکانی با اسناد خود از محمّد بن حنفیّه از أمیرالمومنین علیه السّلام آورده است که إنَّهُ قَالَ: أَنَا ذَلِکَ الْمُوَذِّنُ! «من آن موذّن هستم!»
و نیز حسکانی با اسناد خود از أبوصالح از ابن عبّاس روایت کرده است که:
م إنَّ لِعَلِیٍّ فِی کِتَابِ اللَهِ أَسْمَآءٌ لَا یَعْرِفُهَا النَّاسُ؛ قَوْلُهُ: فَأَذَّنَ مُوَذِّنُ بَیْنَهُمْ، فَهُوَ الْمُوَذِّنُ بَیْنَهُمْ؛ یَقُولُ: أَلَا لَعْنَهُ اللَهِ عَلَی الظَّـٰلِمِینَ، الَّذِینَ کَذَّبُوا بِوِلَایَتِی وَاسْتَخَفُّوا بِحَقِّی . [٣٨]
«از برای علیّ علیه السّلام در کتاب خدا اسمهائی هست که مردم آنها را نمیدانند؛ مثل گفتار خدا که میفرماید: «موذّنی بین بهشتیان و جهنّمیان اعلان کرد.» که اوست همان موذّنِ بین ایشان؛ ندا میدهد: آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران است. ستمکاران کسانی هستند که ولایت مرا تکذیب کردهاند و حقّ مرا سبک شمردهاند.»
و عیّاشی از محمّد بن فُضیل از حضرت امام رضا علیه السّلام در گفتار خداوند: فَأَذَّنَ مُوَذِّنُ بَیْنَهُمْ أَن لَعْنَهُ اللَهِ عَلَی الظَّـٰلِمِینَ روایت کرده است که:
قَالَ: الْمُوَذِّنُ أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ . [٣۹]
«حضرت فرمودند: موذّن و اعلام دارنده أمیرالمومنین علیهالسّلام است.»
و کلینی، از حسین بن محمّد از مُعَلَّی بن محمّد از وَشّاء از احمدبن عمر حَلاّل [۴۰] آورده است که از حضرت أبوالحسن علیهالسّلام دربارهی تفسیر گفتار خدای تعالی: فَأَذَّنَ مُوَذِّنُ بَیْنَهُمْ أَن لَعْنَهُ اللَهِ عَلَی الظَّـٰلِمِینَ سوال کردم، حضرت فرمودند: موذّن أمیرالمومنین
علیهالسّلام است. [۴۱]
پاورقی
[۱] - سورهی أعراف: ۷، آیهی ۴۶.
[۲] ـ آیات ۴۲ تا ۵۱، از سورهی ۷: الاعراف
[٣] ـ قسمتی از آیهی ۱۲۷ و آیهی ۱۲٨، از سورهی ٣۷: الصّافّات
[۴] ـ آیهی ۱٣، از سورهی ۵۷: الحدید
[۵] ـ آیهی ۱۴، از سورهی ۵۷: الحدید
[۶] ـ آیهی ۷، از سورهی ٣۰: الرّوم
[۷] ـ آیهی ٨، از سورهی ٣۰: الرّوم
[٨] ـ قسمتی از آیهی ٣۹، از سورهی ۲۴: النّور
[۹] ـ آیهی ۲۹ و ٣۰، از سورهی ۵٣: النّجم
[۱۰] ـ آیهی ۷ و ٨، از سورهی ۱۰: یونس
[۱۱] ـ آیهی ۲٨ و ۲۹، از سورهی ۱۴: إبراهیم
[۱۲] ـ «معاد شناسی» ج ٨، اواخر مجلس ۵٨
[۱٣] ـ قسمتی از آیهی ۲، از سورهی ۱۰: یونس
[۱۴] ـ آیهی ۵۵، از سورهی ۵۴: القمر
[۱۵] ـ آیهی ۲۵، از سورهی ۵۶: الواقعه
[۱۶] ـ آیهی ٣۵، از سورهی ۷٨: النّبأ
[۱۷] ـ آیات ۱۰۵ تا ۱۰۷، از سورهی ۲۰: طه
[۱٨] ـ آیهی ٣٨، از سورهی ۷٨: النّبأ
[۱۹] ـ نیمهی اوّل از آیهی ۵۲، از سورهی ۴۲: الشّوری
[۲۰] ـ قسمتی از آیهی ۴۵، از سورهی ۴۲: الشّوری
[۲۱] ـ آیهی ۵۵ و ۵۶، از سورهی ٣۰: الرّوم
[۲۲] ـ قسمتی از آیهی ٣۵، از سورهی ۴۶: الاحقاف
[۲٣] ـ آیات ۱۱۲ تا ۱۱۴، از سورهی ۲٣: المومنون
[۲۴] ـ قسمتی از آیهی ۱۴، از سورهی ۴۲: الشّوری
[۲۵] ـ قسمتی از آیهی ۲، از سورهی ۶: الانعام
[۲۶] ـ قسمتی از آیهی ٨، از سورهی ٣۰: الرّوم
[۲۷] ـ «مجمع البیان» طبع صیدا، مجلّد ۲، ص ۴۲٣
[۲٨] ـ «تفسیر عیّاشی» ج ۲، ص ۱٨
[۲۹] - همان
[٣۰] - همان
[٣۱] ـ همان مصدر، ص ۱۹
[٣۲] ـ قسمتی از آیهی ۱٨۹، از سورهی ۲: البقره
[٣٣] ـ «بحار الانوار» ج ٨، ص ٣٣۶، به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص ۱۴۶
[٣۴] ـ «تفسیر فرات» ص ۴۶
[٣۵] ـ «معانی الاخبار» طبع مطبعهی حیدری، ص ۵۹
[٣۶] ـ «تفسیر قمّی» ص ۶۹۴
[٣۷] ـ «اُصول کافی» طبع حروفی، ج ۱، ص ۱٨۴
[٣٨] ـ «مجمع البیان» مجلّد ۲، ص ۴۲۲؛ و «بحار الانوار» ج ٨، ص ٣٣۱
[٣۹] ـ «تفسیر عیّاشی» ج ۲، ص ۱۷؛ و این روایت را در تفسیر «برهان» طبع حروفی رحلی، ج ۲، ص ۱۷ (و از طبع سنگی، ج ۱، ص ٣۵۵ )؛ و تفسیر «صافی» ج ۱، ص ۵۷٨ آورده است.
[۴۰] ـ احمد بن عمر حلاّل، از اصحاب امامین همامین موسی بن جعفرالکاظم و علیّ بن موسی الرّضا علیهم السّلام میباشد، که هر دو بزرگوار مکنّی به أبوالحسن هستند. (م)
[۴۱] ـ «اُصول کافی» ج ۱، ص ۴۲۶
|