یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گفتمان هویت طلبی در آذربایجان (۲)
ترک - کرد و سید جعفر پیشه وری


یاشار صادقی


• پیشه وری خلاف بخشی از هویت طلبان کنونی (و نه همه آن ها)، در درجه نخست به دنبال دوستانی در داخل محدوده ایران بود؛ و به جای دادن شعارِ «تبریز، باکی، آنکارا ـ فارسلار هارا، بیز هارا!» (تبریز، باکو، آنکارا ـ ما کجا و فارس ها کجا!)، ایده «آزادی برای ایران ـ خودمختاری برای آذربایجان» را پیش می کشید. او مردم فارس را با ارتجاع حاکم برابر نمی گرفت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۴ تير ۱٣٨۷ -  ۲۴ ژوئن ۲۰۰٨


المنته لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
رازی که بر غیر نگفتیم و نگوئیم
با دوست بگوئیم که او محرم راز است
                                     «حافظ»

در بند سوم نقدی که اخیراً از حمید تبریزلی بر شعری از سعید موغانلی در سایت اخبار روز خواندم، آمده بود: «یکی از ویژگی های شاخص حرکت هویت طلبان کنونی در آذربایجان، که آن را از [هویت طلبی] دهه های ۴۰ و ۵۰ متمایز می سازد، آن است که موتور این حرکت با نیروی نفی کار می کند. به سخن دیگر، مطالبات قومی [= ملی] در آذربایجان خود را نه در هم دلی و هم بستگی با مطالبات اقوام [= ملیت های] دیگر، بلکه در ضدیت و دشمنی با آن ها نشان می دهد». من بر این باورم که این شاخص را نمی توان نماد کل حرکت هویت طلبی در آذربایجان کنونی دانست، بل که تنها بیانگر بخشی از نیروی موجود در درون این حرکت است. خوشبختانه منتقد محترم این نگرشِ اشتباه را در نوشته بعدی خود، در پاسخ به نظر یکی از خوانندگان در «گفتمان هویت طلبی در آذربایجان ۱» تصحیح کرد. با این همه، واقعیت وجودی این «شاخص» را در درون جنبش هویت طلبی آذربایجان نمی توان انکار نمود. هم اکنون یک نوع روحیه دگر ستیزی از سوی بخشی از هویت طلبان ترک آذربایجانی نسبت به هویت طلبان سایر خلق های ایران ـ بویژه خلق کرد ـ را (متأسفانه) می توان مشاهده کرد. این در حالی است که نه تنها از چنین روحیه ای در دهه های ۴۰ و ۵۰ در ارتباط با مسأله ملی خبری نبود، بل که حتی در حکومت یک ساله (۱٣۲۵ ـ ۱٣۲۴) فرقه دموکرات در آذربایجان و حزب دموکرات در کردستان برعکس، جوّ بسیار دوستانه ای بر روابط این دو جنبش ملی حاکم بود. برای اینکه هم ادعایی بی سند نکرده باشم، و هم در «گفتمان» ی که شروع شده شرکت کرده باشم، ترجمه فارسی گفتار یکی از فعالین فرقه دموکرات آذربایجان، یعنی دکتر محمد تقی زهتابی را به نقل از نشریه «یول، هفته نامه خبری دانشجویان ترک دانشگاه تهران/ آذر ۱٣٨۱، ویژه پنجاه و هفتمین سالگرد ۲۱ آذر» در زیر می آورم. خاطراتی که از زبان دکتر زهتابی در مورد رفتار سیاسی پیشه وری نسبت به ملیت های دیگر ایران در زیر می خوانید اولاً، برای هویت طلبان آذربایجان نکته های آموزنده فراوانی در زمینه سیاست عملی دارد. ثانیاً، مقایسه آن سیاست و شیوه رفتار با رویه کنونی دست اندرکاران حرکت ملی، داوری در خصوص این دو مقطع را برای خواننده امکان پذیر می سازد. بدان امید که حرکت هویت طلبانه ملیت های ساکن ایران درست مثل زمان پیشه وری نه در تضعیف که در تقویت یکدیگر به میدان آیند و ما شاهد ایرانی فدراتیو، دموکرات، آزاد و آباد باشیم.


پیشگفتار
مرحوم دکتر محمد تقی زهتابی دو سال قبل [اگر تاریخ انتشار نشریه را مبدأ فرض کنیم، می شود سال ۱٣۷۹] در سفری به کشور آلمان برخی از پرسش های آذربایجانی های مقیم آلمان را پاسخ گفت. یکی از این پرسش و پاسخ ها در باره مساله ترک و کرد بود. به باور دکتر زهتابی، ترک ها و کردها قرن ها برادروار در کنار هم زندگی کرده اند و لازم است در آینده نیز دوستی شان را با همدیگر بیش از پیش مستحکم سازند. بدون این دوستی هر دو خلق هیچ وقت نخواهند توانست در نیل به منافع ملی خود موفق باشند. اینک گفتار روانشاد پروفسور محمد تقی زهتابی را در این خصوص تقدیم، و یادآور می شویم که این گفتار به شیوه سخنرانی ایراد شده که ما آن را هم تلخیص و هم به سبک نوشتار درآورده ایم.


ایران، کشوری است متشکل از ملیت های گوناگون. یکی از این ملیت ها خلق کرد می باشد. مرحوم پیشه وری در این خصوص سخنان شایان دقتی دارد. او به این امر واقف بود که کردها مهم ترین همسایه آذربایجان جنوبی هستند. پیشه وری به نیکی متوجه این نکته بود که اگر کردها و سایر ملیت های ایران با یکدیگر دوست و همدست باشند، هم آن ها و هم آذربایجانی ها به اهداف خود نائل خواهند شد. بدون چنین اتحادی، آن ها (کردها) و آذربایجانی ها توسط دشمن و شونیسم به جان یکدیگر خواهند افتاد. جای آن دارد که در اینجا به یک مساله مهم که به سال ۱٣۲۵ مربوط می شود، اشاره ای بکنم. در خرداد همین سال [۱٣۲۵]، شُعَب حزب دمکرات در شهرهای اورمیه، ماکو، سلماس، خوی، سولدوز (نقده)، تاسیس شده بود. ما نیز به اتفاق دوستان برای ایجاد تشکل های سازمانی خودمان به شهرهای یاد شده سفر کردیم. پس از بازگشت به تبریز، ماوقع را در تماسی با پیشه وری در میان گذاشتیم. دوـ سه هفته بعد، قاضی محمد به دعوت پیشه وری از طریق مراغه به تبریز آمد. بسیاری از سازمان های فرقه، از جمله سازمان جوانان با پرچم های سفید و دسته های گل از قاضی محمد استقبال به عمل آوردند. هیچ یادم نمی رود که در مقابل قاضی سرودها و نغمه خوانده شد. جالب این که قاضی چند جا اتوموبیل خود را متوقف کرده و از شادی گریست. بعد اشک هایش را پاک نمود و به کودکان گل هدیه داد. وی چند روز در تبریز اقامت کرد و با رهبران فرقه مذاکراتی انجام داد. پس از این ملاقات، کردها شعب حزب دمکرات را در شهرهای آذربایجان غربی یعنی ماکو، خوی، سلماس، اورمیه، و بقیه شهرها برچیدند. چنین عکس العملی [از طرف رهبری حزب دمکرات کردستان] دلیل داشت، اما کدام دلیل؟
می توان گفت که فرقه به خوبی می دانست که اگر آذربایجان به تنهایی در برابر شونیسم مقاومت کند کار، دشوار خواهد شد. چرا که هم در نهضت مشروطه و هم در نهضت های دیگر، شونیسم، نیروهای جوان سایر ملیت ها را گرد آورده و در آذربایجان مستقر کرده بود. پیشه وری متوجه این نکته بود که با اتحاد سایر خلق ها می توان از پس شونیسم برآمد، طوری که نتواند از قوای مذکور استفاده کند.
پس از گذشت ۲۰ روز از پیروزی ۲۱ آذر، انتظار این بود که حکومت در مهاباد به دست کردها بیفتد، و این کار به تاخیر افتاده بود و کردها سخت در تنگنا قرار داشتند. فرقه دمکرات آذربایجان ده ماشین بزرگ، حامل نیروهای فدایی و اسلحه، از تبریز به مهاباد اعزام کرد. ظرف ۱۵ روز کردها توانستند ارتش را به تسلیم واداشته و حکومت ملی را به قاضی محمد بسپارند. اینک به رهبری برادرِ قاضی محمد، حکومت در مهاباد در دست کردها بود و برادران کرد ما با تاسیس حزب دمکرات و برقراری حکومت ملی، بنا به رهنمود رهبران خود، دست دوستی و برادری به سوی آذربایجانی ها دراز کردند. امروز اگر در مهاباد قبر افسران دمکرات را از سالخوردگان بپرسید، مزار آن ها را به شما نشان خواهند داد. این افسران به فرقه دمکرات آذربایجان تعلق دارند که در جنگ [با ارتش شاهنشاهی] و در راستای کمک به برادران کردِ خود، شهید شدند.
به یک اتفاق جالب دیگر اشاره کنم: چهار ـ پنج ماهی به پایان کار فرقه مانده بود. پیشه وری همراه با تنی چند از اعضای حکومت ملی، از جمله با دکتر فریدون ابراهیمی، به قصد مذاکره [با دولت مرکزی] عازم تهران بودند. همه در فرودگاه جمع شده بودیم. او [پیشه وری] موقع جدا شدن یک دستش را بر شانه میرزا علی شبستری [رئیس مجلس ملی آذربایجان] گذاشت و دست دیگرش را بر شانه قاضی محمد، و گفت ما عازم تهران هستیم و امور حکومت را به این دو نفر می سپاریم. هر کس هر کاری داشت به این دو نفر رجوع کند. سپس دستش را گذاشت روی دوش قاضی محمد و گفت: «این قاضی محمد است. او از قماش دیگران نیست. یکی از آگاه ترین انسان ها و یکی از برادران ماست». پس از این سخنان، پیشه وری به اتفاق دوستانش راهی تهران شد. حالا من کاری به این حرف ها ندارم. می خواهم بگویم که رابطه پیشه وری با برادران کُردمان این گونه بود. او حتی در مورد سایر خلق ها هم نظری خوش بینانه داشت.
در زندان قصر، یکی از دوستان نزدیک پیشه وری، ناصر خان قشقایی بود و در خاطرات زندانش می نویسد که ناصر انسانی با وقار و نیک سرشت بود. این نکته مبین آن است که او از آن رو با قشقایی ها دوستی و مذاکره داشت که اگر روزی ارتش شاه دست به تعرض زد، نه تنها آذربایجان بلکه سایر خلق ها هم از این هجوم مصون نخواهند بود.
ارتباط مثبت پیشه وری با کردها و قشقایی ها غیر قابل انکار است. با عرب ها، بلوچ ها، گیلک ها هم همچنین. هم از این رو بود که با شروع نهضت میرزا کوچک خان، پیشه وری به عنوان وزیر امور داخله [وزیر کشور حکومت جنگلی ها] برگزیده شد. درست است که حکومت [میرزا کوچک خان] مجال تشکیل نیافت و از هم پاشید، اما منظور از یادآوری این فاکت ها آن است که او در مورد ملیت های ایران خوش بین بود و آن ها را برادروار دوست می داشت. پیشه وری به این امر باور داشت که کار نهضت بدون شرکت سایر خلق ها پیش نخواهد رفت و چنانچه همه دست اتحاد به یکدیگر بدهند، ارتجاع و شونیسم را توان مقابله نخواهد بود. اما اگر [خلق ها] به جان هم بیافتند، نیل به هدف غیر ممکن خواهد بود. اکنون نیز چنانچه ما بتوانیم در ایران رابطه ای برادرانه با عرب ها، کردها و سایر خلق ها برقرار کنیم، تحقق برنامه آتی ما تضمین شده است.



***
اونلار کوکودور مملکتین،
بوداقلاردا آخان سو
                         بو کوکده گیزلی دیر.
اونلار اومودون تَمَلی
اونلار آزادلیغین قانادی،
                         خالقین عاغلی دیر.
                              «ناظیم حیکمت»

(ترجمه به فارسی)
رگ و ریشه کشورند آن ها
آب روان به شاخه ها
                           نهفته در این ریشه ها.
آن ها پی و بنیاد امید
آن ها بال و پرِ آزادی
                         خرد مردم اند آن ها.
                                     «ناظم حکمت»
                        
نمونه ای از شیوه نگرش و رفتار سیاسی پیشه وری را از زبان مرحوم دکتر محمد تقی زهتابی در بالا خواندید. نکته جالب توجه نقل این خاطرات این است که راوی نمی گوید پیشه وری در آن سال ها چنین راه و روشی را پیشه کرده بود اما، اکنون وضع روزگار فرق کرده و لاجرم کشتی بان ما را سیاستی دگر افتاده است. در این نقل قول، همدلی زهتابی با پیشه وری کاملاً نمایان است. از سوی دیگر راوی این نقل قول، دست کم برای بخش قابل توجهی از هویت طلبان کنونی آذربایجان، شخصیتی محبوب و مورد قبول است.
پرسش این است که طرفداران و پیروان این دو شخصیت، امروز چگونه می توانند شعارِ «فارس، کورد، ائرمنی ـ آذربایجان دوشمنی» (فارس، کرد، ارمنی ـ دشمن [ان] آذربایجان) را توجیه کنند؟ اگر، به فرض، رفتار سیاسی پیشه وری ریشه در واقعیت های مقطع ۱٣۲۵ ـ ۱٣۲۴ داشت، زهتابی فعال هویت طلبِ همین چند سال پیش است که به استناد خاطرات فوق، مُهرِ تایید بر موضع سیاسی پیشه وری می زند. این گویای درایت، دیپلماسی فعال و مثبت، سیاست مداری انسان دوستانه (و نه مکارانه) پیشه وری است که وقتی با حرکت غیرمنطقی حزب دمکرات کردستان دایر بر تاسیس شعب آن حزب در آذربایجان غربی مواجه می شود، گِره را نه با دندان سفاهت و خصومت، که با انگشت عقلانیت و مودّت باز می کند، و دمکرات های کرد را وادار می سازد تا با حفظ دوستی و صمیمیت فی مابین به حوزه شناخته شده فعالیت خود برگردند. می شد واقعه یاد شده را به راحتی آب خوردن به کشت و کشتار دو طرف تبدیل کرد. اما پیشه وری، هم انسانی فرهیخته و انسان دوست، هم انقلابی کارآزموده ای بود که فراتر از نوک دماغ خود را می دید و نیک می دانست که از خصومت ترک ـ کرد، کسی جز ارتجاع حاکم و شونیسم مسلط بهره مند نخواهد شد. او بر خلاف بخشی از هویت طلبان کنونی (و نه همه آن ها)، در درجه نخست به دنبال دوستانی در داخل محدوده ایران بود؛ و به جای دادن شعارِ «تبریز، باکی، آنکارا ـ فارسلار هارا، بیز هارا !» (تبریز، باکو، آنکارا ـ ما کجا و فارس ها کجا !)، ایده «آزادی برای ایران ـ خودمختاری برای آذربایجان» را پیش می کشید. او مردم فارس را با ارتجاع حاکم برابر نمی گرفت؛ چرا که یکی از دوستان نزدیکش «آقا بزرگ علوی» نویسنده مشهور و بزرگ فارس زبان بود، که بنا به اعتراف خودش، در زندان قصر قجر داستان هایش را اولین بار برای او می خواند (به خاطرات زندان پیشه وری مراجعه شود). و دوست صمیمی دیگرش ناصر قشقایی بود و ... اما بخشی از هویت طلبان کنونی گویی شدت و حدت حرکت خود را با تعداد دشمنانشان (آن هم از میان ستم دیدگانی چون خود) می سنجند. گوئیا به باور اینان، هر چه وسعت و عمق دشمنی با سایر ملیت ها بیشتر، به همان میزان هویت آذربایجانی پُر رنگتر !!!
بخشی دیگر از هویت طلبان، درس سیاست را (متاسفانه) نه از پیشه وری ها، که از محمد جواد لاریجانی ها آموخته اند. می گوئید نه، به سخنان گُهربار «سرینگول باش یوردلی» گوش کنید:
((محمد جواد لاریجانی برادر علی لاریجانی زمانی گفته بود «با شیطان در ته جهنم هم برای به زانو درآوردن دشمن خود مذاکره خواهم کرد» چرا ما برای از پای درآوردن دشمنان خود با دشمنان آنها هم پیمان نشویم و از امکانات نرم افزاری و سخت افزاری آنها استفاده نکنیم. حتی گرفتن کمکهای مالی برای بسط و گسترش دموکراسی و حقوق بشر و برای تامین حقوق ابتدایی خود جایز است. نه اینکه آلت دست یک کشور دیگر شویم ولی اگر بتوانیم منافع مشترک تعریف کنیم آنگونه که هم ما و هم طرف مقابل سود ببرد هیچ اشکالی ندارد)) .
سخن یکی از سیاست گذاران ج.ا.ا، یعنی محمد جواد لاریجانی (مذاکره با شیطان حتی در جهنم) که آقای «باش یوردلی» این چنین همدلانه آن را قبول می کند، ترجمه دیگری است از عبارت مشهور ماکیا وللی دایر بر این که «هدف، وسیله را توجیه می کند». اگر محمد جواد لاریجانی خود را در عمل به این سفارش فیلسوف سیاسی ایتالیایی مُجاز می داند، بر او حَرَجی نیست، چرا که او را با بنیان های انسانی سیاست کاری نیست. اما تو، هویت طلب آذربایجانی، دیگر چرا!؟ آخر، تو به جنبشی تعلق داری که بر تارک آن شخصیت انسان دوستی چون سید جعفر جواد زاده خلخالی (پیشه وری) می درخشد. اگر او با شیطان (بخوان میر جعفر باقر اوف، دبیر اول وقت حزب کمونیست آذربایجان)، مذاکره ای از نوع مورد اشاره آقای لاریجانی می کرد، نه تنها سال های سال زنده می ماند، بل که در «ک. گ. ب» به مدارج عالی می رسید و با روبل های اعطایی «رفیق» استالین به عیش و عشرت می پرداخت. اما چنین کاری نه از او بر می آمد و نه از قاضی محمد. وظیفه ای از این دست داوطلب خاص خود را داشت: غلام یحیی دانشیان.
در راستای منطق «مذاکره با شیطان حتی در ته جهنم»، برای یک لحظه تصور کنید که آقای سرینگول باش یوردلی برای پیشبُرد حرکت ملی آذربایجان، بر فرض مثال، با شیطانی به نام آقای دکتر مددیِ ترک زبان، معاون دانشجویی دانشگاه زنجان، که همین چند روز پیش در دانشگاه، و در اتاقش در حین آماده شدن برای تعرض جنسی به یک دانشجوی دختر ترک زبان (یا هر دانشجوی دیگری، فرق نمی کند) کوس رسوایی اش از بام افتاد، مذاکره و سازش می کرد. من گمان نمی برم که این دوست از چنین مذاکره ای شرمنده نمی شد.
احقاق حقوق ملی، مدنی، حق تحصیل به زبان مادری و ... همه در خدمت کرامت انسانی است. با زیر پا گذاشتن این کرامت، همه چیز ارزش خود را از دست خواهد داد. من مطمئنم که اگر روزی آقای باش یوردلی (خدای ناکرده) معروض تجاوزِ متجاوزی قرار گیرد، بی تردید در آن لحظه نخواهد پرسید که متجاوز با وی هم زبان است یا نه. قطعاً، نخست او را به مراجع ذیصلاح (در صورت وجود) تحویل خواهد داد، و در غیر این صورت، خود به نحوی از انحا به تنبیه او اقدام خواهد کرد. پس:

با این همه از یاد مبر
که ما
      ـ من و تو ـ
                     انسان را
                               رعایت کرده ایم
(خود اگر
          شاهکار خدا بود
                              یا نبود)،
و عشق را
رعایت کرده ایم.
               «شاملو»

همین دوست، در فراز دیگری از سخنانش می فرماید:
((حرکت ملی آذربایجان در داخل، وظایف خاص خود را دارد. ولی مدعیانی که در خارج از کشور نشسته اند [آیا] توانسته اند با سفرا و سیاستمداران این کشورها بر اساس منافع مشترک به دیالوگ و گفتگو بپردازند؟ دشمنِ دشمنِ من، دوست من است)) .
لازم است خدمت این دوست عرض کنم که اولاً، رهنمود «دشمنِ دشمنِ من، دوست من است»، به رغم ظاهر ریاضی وار و سیمای منطقی اش (که حکمِ "حاصل ضرب منفی در منفی مساوی است با مثبت" را در ذهن تداعی می کند)، توصیه درستی برای دوست یابی در عرصه سیاست نیست. زیرا دنیای سیاست، به دلیل متغیر و متلوّن بودنش، دقت علوم دقیقه ای نظیر علم ریاضی و نگرش های پوزیتیویستی را بر نمی تابد. آن که امروز «دشمنِ دشمنِ من است» هیچ غیر ممکن نیست که فردا از در آشتی با دشمن من درآید. آن وقت است که من نه فقط تنها خواهم بود، بل که در عین تنهایی در برابر دو دشمن قرار خواهم گرفت، و طبیعی است که توازن قوا به نفع آنان و به ضرر من تغییر خواهد کرد. با این همه، منکر این هم نیستم که در دنیای سیاست، البته می توان به عنوان تاکتیک و نه استراتژی، از وضعیت های مساعدِ پیش آمده در صحنه سیاست جهان (با پای بندی به اصول و پرنسیب های انسانی) استفاده کرد. استراتژی های دوست یابی در دنیای سیاست، در درجه نخست نه با معیار «منافع مشترک» بل که بر اساسِ نخست «درد مشترک» وآنگاه «منافع مشترک» تعیین می شوند. بر این اساس، دوستانِ پایدار و استراتژیک را باید در «داخل» جُست نه در «خارج».
این هم گفتنی است که کمک های مالی درخواستی آقای سرینگول از «خارج» به رایگان و بی چشمداشت در اختیار او قرار نخواهد گرفت. معامله همیشه دوجانبه بوده و هست. می باید مابه ازاء چنین «کمک ها» یی را قبلاً برآورد کرد و بهای کاری را که در صدد انجامش هستیم، پیشاپیش محاسبه کرد. وانگهی، این نکته اصلی را لحظه ای حتی نباید از نظر دور داشت که: اهداف شریف، به ابزار شریف نیاز دارند.
ثانیاً، رهنمود «دشمنِ دشمنِ من، دوست من است» در تاریخ معاصر ما متاسفانه سابقه ننگینی دارد. حکایت از این قرار است که در آستانه جنگ دوم جهانی برخی از روشنفکران ایران وقتی دیدند که در اروپا کشوری به نام آلمان تحت رهبری هیتلر قد علم کرده و با دشمنان سابق ما، روس و انگلیس می جنگد، با همین فرمول «دشمنِ دشمنِ من، دوست من است» به دام طرفداری از آلمان هیتلری افتادند. و همین که در پایان جنگ، از یک طرف ارتش آلمان پشت دروازه های استالینگراد زمین گیر شد، و از طرف دیگر خبر نسل کشی یهودی ها در کوره های آدم سوزی آلمان نازی در جهان پیچید، روشنفکران یاد شده به نادرستی آن فرمول پی بردند. بد نیست در اینجا تجربه یکی از متضرّرین کاربُرد این فرمول نادرست را از نظر بگذرانیم. احمد شاملو می گوید:
((... سال ۱٣۲۰ من جوانکی در حدود پانزده سال و نیمه بودم جوانکی در سکوت خفقان آمیز دوره ی رضاخان و در محیطی کاملاً بیگانه با آنچه در ذهن من بود، [...] بدون هیچ درک و شعوری. فقط یک چیز توی ذهن من فرو رفته بود که روس و انگلیس در حال جنگ است و ما تبلیغات این ها را می شنویم، یک بچه ۱۵ ـ ۱۶ ساله که هیچ نوع سابقه ی تفکر سیاسی ـ اجتماعی ندارد فکر می کنی چه حادثه یی برایش اتفاق می افتد؟ این حادثه که، اگر آن نیاز به بالیدن و شوریدن و گردن کشیدن در ذاتش باشد می گوید من طرفدار آلمانم چون دارد دشمن مرا می کوبد. من با این ذهنیت و با این ساده گی وارد یک جریان ضد متفقین شدم که کارم به زندان کشید [...] پسربچه یی را در نظر بگیرید که پانزده سال اول عمرش را در خانواده یی نظامی، در خفقان سیاسی و سکونِ تربیتی و رکود فکریِ دوره ی رضاخانی طی کرده و آن وقت ناگهان در نهایت گیجی، بی هیچ درک و شناختی، در بحران های اجتماعی سیاسیِ سال های ۲۰ در میان دریایی از علامت سوآل از خواب پریده و با شوری شعله ور و بینشی در حد صفرِ مطلق، با تفنگ حسن موسایی که نه گلوله دارد نه ماشه، یالانچی پهلوانِ گروهی ابله تر از خود شده است که با شعارِ «دشمنِ دشمنِ ما دوستِ ما است» ناآگاهانه ـ گرچه از سر صدق ـ می کوشند با ایجاد اشکال در امور پشت جبهه ی متفقین آب به آسیابِ دار و دسته ی اوباش هیتلر بریزند!)) .
در همین سالیان اخیر بسیاری از این «دشمنان دشمن ما» امتحان خود را پس داده اند، و دیده ایم که وقتی بوی «منافع شخصی» به مشامشان خورده، چگونه «منافع مشترک» را فراموش کرده اند. برای اجتناب از هرگونه شائبه ای مبنی بر انفعال سیاسی، باز هم یادآور می شوم که لزوم داشتن دیپلماسی فعال ایجاب می کند که حتی با همین «دشمنِ دشمنِ ما» می توان در جاهایی همسویی داشت. اما فقط «در جاهایی». و لذا نباید همه تخم مرغ ها را در سبد آن ها گذاشت. به سخن دیگر، نمی توان در بساط آن ها بازی کرد، اما در بازی کردن با بساط آن ها، آن هم به شرط رعایت اصول اخلاق انسانی، منعی نیست. همین.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست