نقد چپ یا جبرگرایی فراصنعتی
پاسخی به آقای ادیب
مجید تمجیدی
•
آقای محمد حسین ادیب تلاش دارند که کل گفتمان جهانی را به موضعگیری محدود حول سازمان تجارت جهانی محدود کرده و با روشی ارعاب آمیز و نگرشی جبرگرایانه, مواضع راست خود در مورد تحولات اقتصادی ایران را جا بیاندازد. ایشان با ابداع مقوله ها و مفاهیم ¨جدید¨, ارائه آمار و ارقام ¨کیلویی¨, سعی میکنند به دلخوریشان از اعتراضات کارگری و معلمان, بویژه حمایت چپ از این اعتراضات, حقانیتی علمی داده و آن را به جامه ای مشروع ملبس کنند. این تلاش نه تنها موفق نیست بلکه دست چپ و فعالین کارگری را در مقابله با سیاستهای کارفرمایی در ایران بازتر میکند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۱ فروردين ۱٣٨٣ -
٣۰ مارس ۲۰۰۴
majidtamjidi@yahoo.se
آقای محمد حسین ادیب تلاش دارند که کل گفتمان جهانی را به موضعگیری محدود حول سازمان تجارت جهانی محدود کرده و با روشی ارعاب آمیز و نگرشی جبرگرایانه, مواضع راست خود در مورد تحولات اقتصادی ایران را جا بیاندازد. از همین رو با این شاقول ¨آخر الزمانی¨ بخشهای مختلف اپوزیسیون را به چالش فرا خوانده است. پاسخ من عمدتا معطوف به ¨اپوزیسیون چپ و WTO ¨ خواهد بود. آقای ادیب از مبارزات کارگران شهر بابک برای ¨حق کار¨ و اعتصاب یک هفته ای معلمان ایران برای افزایش حقوق و مشارکت در امور آموزشی بسیار ناراحت و آشفته بوده و بیشتر از آن از حمایت ¨اپوزیسیون چپ¨ از این مبارزات, ¨بصورتی مطلق¨, سخت دلخور است. برای ایشان ¨بسیار عجیب است¨ که اپوزیسیون خارج از کشور از ¨مقاومت کنندگان¨ دفاع میکنند. ایشان میفرمایند ¨مشکل شهر بابک به معدن مسی مربوط میشود که در نزدیکی شهر وجود دارد. پرسنلی که برای احداث و ایجاد استخدام موقت شده خواستار این بوده که پس از پایان عملیات احداث استخدام شوند و این غیر ممکن بود . ... مردم در مقابل این سیاست مقاومت میکنند و همه تاسیسات دولتی را تخریب میکنند¨. (۱) و یا ¨اپوزیسیون چپ خارج از کشور در تحلیلهای خویش احساسات خام اقتصادی در ساخت اجتماعی (!) را مدام فعال میکند و بگونه ای طرح مطلب میکند که ظاهرا به کمک درآمدهای نفتی این مطالبات قابل پاسخ گویی است¨. (۲) (تاکیدها و علامت تعجب در نقل و قولها از من است) ایشان اضافه میکنند که شاخص ترین مثال در باب این مورد اعتصاب اخیر معلمان است و اپوزیسیون چپ خارج از کشور بصورتی مطلق مطالبات اقتصادی معلمان را مورد حمایت قرار داد.
آقای ادیب اضافه میکنند که ¨اپوزیسیون خارج از کشور تئوری اقتصادی ندارد و اگر در مواردی تئوری اقتصادی وجود داشته باشد نمیتواند ساخت سیاسی متناسب با تئوری اقتصادی را تعریف کند¨. (٣) ایشان مدعی است که ¨دنیای تازه ای¨ در راه است و بشر سیاره زمین در ¨یک جهان بدون مرز¨ زندگی میکند و تبلور حقوقی آن نیز سازمان تجارت جهانی (WTO) است. که اقتصاد ایران ۷۰ درصد با اقتصاد جهانی منطبق شده و ٣۰ درصد باقیمانده نیز طی ۲ تا ۵ سال آینده متحقق خواهد شد . بیکاری میلیونی در بخش صنعت, کشاورزی, فروشندگان کوچک و تعطیلی بخش اعظم مراکز تولید در این عرصه ها از عوارض پیوستن کامل ایران به سازمان تجارت جهانی خواهد بود. از نظر ایشان ¨بحث بر سر کنار رفتن نیست. سخن بر سر کنار آمدن است¨ و اپوزیسیون چپ همانند دوران پس از ¨سقوط کمونیسم¨ در برخورد با WTO به یک ¨ارزیابی مجدد¨ نیازمند است. ایشان معتقدند که ناسیونالیسم متکی بر عظمت طلبی ایرانی پاسخگوی شرایط نیست و بر ناسیونالیسم اقتصادی تاکید دارند.
ایشان با ابداع مقوله ها و مفاهیم ¨جدید¨, ارائه آمار و ارقام ¨کیلویی¨, سعی میکنند به دلخوریشان از اعتراضات کارگری و معلمان, بویژه حمایت چپ از این اعتراضات, حقانیتی علمی داده و آن را به جامه ای مشروع ملبس کنند. این تلاش آقای ادیب نه تنها موفق نیست بلکه با هر جمله توضیحی, نگرش سطحی, روش ارعاب آمیز و سنت جبرگرایانه نظری ایشان بیشتر عیان میشود. مستقل از هر نیتی اما در عمل نظرات ایشان کاتالیزور تقویت ناسیونالیسم عظمت طلبانه ایرانی, عروج ¨مشت آهنین¨ و تضعیف جنبشهای عدالت طلبانه و آزادیخواهانه در جامعه خواهد بود. اجازه دهید این ادعا را مستدل کنم. اما قبل از پرداختن به اصل مسئله اجازه دهید به چند نکته حاشیه ای, اما بسیار مهم, اشاره کنم.
مدل محاسبه کمی درجه پیوستن به WTO ؟
خواهش من از آقای ادیب و دیگر متخصصان امور اقتصادی, بویژه کارشناسان رشته آمار, این است که اگر مدل محاسبه کمی برای تعیین درجه پیوستن کشورهای مختلف به WTO سراغ دارند لطفا به اطلاع عموم برسانند. اگر آقای ادیب چنین مدلی را کشف کرده اند باید هر چه سریعتر آن را به ثبت رسانده و ¨درو کردن جایزه نوبل¨ را نصیب یک ایرانی کنند. بدین طریق واقعا رشته اقتصاد و آمار پیشرفت شگرفی خواهد کرد. البته کلیه متخصصین و محققین این عرصه نیز از ایشان بسیار ممنون خواهند بود. با اتکاء به این ¨کشف بزرگ¨ ممکن خواهد شد مثلا درصد کمی پیوستن کشورهای اروپایی, که به کشاورزان اروپایی یارانه میدهند, به WTO را محاسبه کرد. یا مثلا تعیین کرد که دولت سوئد که در بحران ارزی اوایل دهه نود از بانکهای سوئدی حمایت مالی کرد چند درصد مانده است که بطور کامل به WTO بپیوندد. همینطور میشود محاسبه کرد که خود دولت آمریکا که موانعی در تجارت با کشورهای جنوب آسیای شرقی, بویژه در مورد واردات اتوموبیل, گذاشته بود, تا چند درصد به این سازمان پیوسته است. حتی میشود درجه پیوستن آمریکا به WTO را با تمرکز بر نمونه ¨لشکر کشی به خاورمیانه¨ برای ¨تثبیت قیمت نفت¨ به عنوان یکی از اهداف این سیاست, را با ارقام دقیق و به سبک آقای ادیب نشان داد. کسی که در مورد درجه پیوستن ایران به سازمان جهانی تجارت با قطعیت رقم ۷۰ درصد را عنوان کرده و با ¨پیشگویی پیغمبرانه¨ فکر میکنند که ٣۰ درصد باقی نیز طی ۲ تا ۵ ساله آتی متحقق خواهد شد لابد برای تعیین درجه پیوستن کشورهای با اقتصاد و آمار قابل محاسبه تر و در دسترس تر میتوانند ارقام ¨قاطع تری¨ عنوان کنند.
اما واقعیت این است که نه چنین مدل محاسباتی دقیقی ¨در کل سیاره زمین¨ وجود دارد و نه روش ¨کیلویی¨ ارائه آمار کمکی به تعیین درجه پیوستن کشورها به WTO میکند. بویژه در کشوری که محقق و خواننده علاقمند از دست یافتن به آمار ابتدایی در مورد مهمترین عرصه های اقتصادی و اجتماعی محروم است، سخن گفتن از آماری دقیق در عرصه ای به این پیچیدگی و خاکستری بیشتر از یک روشی علمی, ادعایی فضل فروشانه است.
رابطه مقوله و تئوری
مقوله بیان بسیار فشرده یک تئوری و یا بخشی از آن است. تئوریسین ها و صاحبنظران معتبر با خلق یک مفهوم و مقوله معین تلاش میکنند بطور فشرده تئوری و نظریه جدید خود را بیان کنند. از همین رو هر مقوله و یا مقوله های معین ¨صاحب¨ داشته و افراد جدی در کاربرد آنها یا مرجع آن را معرفی میکنند و یا اطلاع خواننده از آن را در موارد جا افتاده فرض میگیرند. اگر کسی از مقوله و مفهومی جدید استفاده میکند یکی از شرایط علمی این است که مقدمتا آن را توضیح دهد. در غیر این صورت به سردرگمی و عدم فهم منظور نویسنده منجر خواهد شد. ادبیات و ¨هزار مقاله¨(۴) آقای ادیب پر است از کاربرد مفاهیمی که خواننده برای اولین بار با کاربرد آنها روبرو میشود. ظاهرا هیچ حافظه و کتاب معتبر لغات منبع مناسبی برای فهم و توضیح مقولات ابداعی آقای ادیب نیست. اینها مفاهیم ¨جدید¨ی است که عمدتا برای اولین بار از جانب ایشان بکار میرود بدون اینکه توضیح داده شود که واقعا منظور از بکار بردن این مفاهیم چیست. بطور مثال من از آقای ادیب و دیگر کارشناسان خواهشمندم معنای ¨احساسات خام اقتصادی در ساختار اجتماعی¨ را برای خواننده توضیح دهند. تکرار مکرر کاربرد چنین مفاهیمی اگر بر دانش خواننده نیافزاید عملا به معنی دست کم گرفتن خواننده و نشانی دیگر از فضل فروشی خواهد بود. ظاهرا یکی از تفاوتهای ادبیات ¨علم محور¨ با ادبیات ¨ملا محور¨ نیز توجه به این مسئله است. اما اجازه دهید پس از اشاره به این دو نکته مقدماتی به سه عرصه اصلی انتقادی, یعنی جبرگرایی فراصنعتی آقای ادیب, ساختار اقتصادی و سیاسی مورد نظر ایشان و چپ و ¨ارزیابی مجدد¨ بپردازیم.
جبر گرایی فرا صنعتی تافلر ایرانی
یکی از سنتهای شناخته شده نظری چپ, بویژه در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم, تاثیر از سنت نظری پوزیتیویستی و سوسیال داروینیسم بود. در این سنت نظری علوم اجتماعی یک به یک همانند علوم طبیعی فرض شده و جامعه با همه پیچیدگیهایش به یک ¨ارگانیسم¨ تنزل پیدا میکرد. کافی بود چند فرمول ابتدایی راجع به تکامل جوامع را بلد بود تا بر اساس آن نه فقط فعل و انفعالات یک جامعه مشخص بلکه سرنوشت و آینده آن را نیز, که بطور جبری اجتناب ناپذیر بود, پیش بینی کرد. انسان و جامعه انسانی با همه پیچیدگیهایش به یک پدیده فیزیکی_مکانیکی تنزل پیدا کرده و نقش پراتیک و عمل انسانی در تحولات اجتماعی نامرئی میشد. این سنت نظری با نقد سنتهای دیگر درون و بیرون چپ روبرو شده و اکنون در میان چپ اجتماعی جایی نداشته و عمدتا طرفدارانی در میان گروههای حاشیه ای چپ دارد. اساس ضعف چنین نگرشی آن بود که مقوله پراتیک را از دستگاه نظری مارکس حذف میکرد.
اگر این سنت در میان چپ به حاشیه رانده شد اما از اواسط دهه هفتاد به بعد توسط طرفداران نظریه جامعه فراصنعتی احیاء شد. از نظر این سنت پیدایش بلوک فنی توسعه حول ¨کامپیوتر و ارتباطات¨ سرنوشت بشر را بطور جبری تعیین کرده, پیدایش جامعه فراصنعتی, پایان دوران کارگر و سیادت ¨فن عصیان گران¨ و ¨بهشت آینده فراصنعتی¨ اجتناب ناپذیر است. کسی که ادبیات الوین تافلر, از جمله کتب ¨شوک آینده¨ و ¨موج سوم¨ را خوانده باشد با این جبرگرایی کاملا آشنا است. البته روش اثبات تحقق این ¨سرنوشت محتوم¨ و اجتناب ناپذیر نیز عمدتا بر مبنای بمباران آمار و ارقام و بصورت ایجاد ¨شوک¨ و ارعاب در مورد آینده است. این نظر و روش اگرچه در اوایل تعدادی را دچار ¨شوک¨ کرده و نظر تعداد قابل توجهی را به خود جلب کرد اما با گذشت زمان و عدم تطابق پیش بینیهای نظریه پردازان فراصنعتی با واقعیات به حاشیه نظرات معتبر و مطرح رانده شد. کسادی این گونه تئوری پردازیها امروز بحدی است که حتی محافل ¨حامی¨ نیز بدنبال ¨مردان و مدیران سرنوشت ساز¨ میگردند.
نگرش آقای ادیب به WTO در این سنت جبرگرایانه قرار دارد. در سطح عمومی اولا, نظریه ¨دنیای تازه ای¨ که در راه است و بشر سیاره زمین در ¨یک جهان بدون مرز¨ زندگی میکند و تبلور حقوقی آن نیز سازمان تجارت جهانی است نظریه ای اتوپیک و غیر واقعی است. نه ¨دنیای تازه ای¨ در راه است و نه بشر سیاره زمین در ¨یک جهان بدون مرز¨ زندگی میکند. (۵) سیاستهای حاکم بر سازمان جهانی تجارت نیز چیزی جز ابزار و ظرف پیشبرد بازیگران قوی صحنه اقتصادی و سیاسی جهان, در راس آن آمریکا و شرکتهای بزرگ, نیست. با تشکیل و گسترش سازمان تجارت جهانی نه مرزهای اقتصادی از بین رفته و نه دنیای تازه ای بوجود آمده است. این سازمان یکی از سازمانهایی است که روند جهانی شدن, که از چند صد سال پیش شروع شده, را تسریع و فشرده تر کرده است. پیوستن کشورهای بیشتری به سازمان تجارت جهانی عملا به این معنی است که حوزه بیشتری از سیاره زمین, در مقایسه با سابق, به عرصه تعیین سیاست اقتصادی توسط بازیگران قویتر, از جمله کشورهای غربی و شرکتهای چند - فرا ملیتی, تبدیل خواهد شد. بعلاوه و مهمتر آنکه این روند و تاثیر این سازمان بر حوزه اقتصاد جهانی و ¨اقتصادهای ملی¨ برچسب ¨سرنوشت محتوم¨ بر پیشانی ندارد. اینکه مصوبه ها و قراردادهای آن چه باشند, اینکه کدام موانع و مرزهای اقتصادی از بین بروند و و کدام یک باقی بماند, اینکه به کدام یک از ¨اقتصادهای ملی¨ رایانه داده شود, اینکه کدام ساختار سیاسی در هر کشور وجود داشته باشد, اینکه چه درجه از رفاه, عدالت, دموکراسی نصیب هر کشوری خواهد شد, اینکه سیاست کشاورزی ¨ملی¨ هر کشوری چه خواهد بود, اینکه الگوی توسعه در هر کشوری چه خواهد بود و دهها و دهها ¨اینکه¨ های دیگر, اولا عرصه چالشگری بازیگران مختلفی در درون این سازمان و مهمتر از همه میان ¨برندگان¨ و ¨بازندگان¨, میان ¨مهاجمان¨ و ¨مقاومتگران¨ است و ثانیا عمدتا ربط مستقیمی به پیوستن به سازمان جهانی تجارت ندارد. کسی که این نکته ابتدایی را نمیداند تا همینجا نیز از تاریخ این سازمان بیخبر است. تبلیغ ساده انگارانه این سرنوشت ابدی و گریز ناپذیر در کشورهای جهان سوم و در اقتصادهای ضغیفتر, از جمله در ایران, باز کردن گارد در مقابل بازیگران قویتر حوزه اقتصاد جهانی است. مهمتر آنکه این سیاست جبرگرایانه نقش ¨مقامتگران¨ و مخالفین جهانی سیاستهای حاکم بر این سازمان را هم در سطح تحمیل سیاستهایی به آن, عقب نشینی و یا برسمیت شناسی مخالفین و هم در سطح نفی وجود سازمانی که اساسا قرار است منافع بازیگران قوی را تامین کند, کاملا نادیده میگیرد. بر خلاف ظاهر حساس و فعال چنین نگرش جبرگرایانه ای به نتایج کاملا منفعلانه در برخورد با سازمان جهانی تجارت منجر میشود. اگر این سرنوشت جبری بود لابد مثلا در کشورهای اروپایی خیل کارشناسان و محققان برای بررسی سیاستهای مختلف اقتصادی, تعیین نوع و چگونگی حمایت از بخشهای مختلف ¨اقتصاد ملی¨, درجه رفاه و حمایتهای اجتماعی, چگونگی برخورد با ¨مقاومت گران¨, اتحادیه ها و تشکلهای کارگری, تشکلهای زنان, نوع حمایت از کودکان و غیرو وجود نداشت. اگر صورت مسئله بسادگی نظرات ساده انگارانه آقای ادیب بود که بشود آن را با یک چرتکه و عملیات جمع و تفریق عدد ۱٨ میلیون دلاری در آمد نفت و سه هزینه ۴ میلیارد دلاری تولید نفت, دفاع و آموزش و پرورش محاسبه نمود لابد ماشین حساب های پیشرفته تر خیال کل مسئولین کشوری و کارفرمایان را حسابی راحت مینمود.
تئوری اقتصادی و ساختار سیاسی
اگر ¨اپوزیسیون خارج از کشور تئوری اقتصادی ندارد و اگر در مواردی تئوری اقتصادی وجود داشته باشد نمیتواند ساخت سیاسی متناسب با تئوری اقتصادی را تعریف کند¨ اما ساختار سیاسی مبتنی بر تئوری اقتصادی آقای ادیب بروشنی آفتاب است. من در مقالات دیگری به مضمون اقتصادی نظریه کارفرمایی ¨جامعه فراصنعتی¨ پرداخته ام و وقت خواننده را برای توضیح مجدد آن نمیگیرم. اما اجازه دهید با تمرکز بر نمونه ¨شهر بابک¨, از یک طرف ادعای ¨عدم داشتن تئوری اقتصادی¨ و از طرف دیگر تئوری اقتصادی خود آقای ادیب را به عیان نظاره کنیم.
در استان کرمان, چند کیلومتری شهر بابک, معدن مسی در دست احداث بوده و قرار بوده به مرحله بهره برداری برسد. از منظر ¨بت واره پرستانه¨ (فتیشیستی) آقای ادیب استخدام کارگرانی که برای احداث معدن استخدام شده بودند در مرحله بهره برداری غیر ممکن بوده , اعتراض آنان مشروع نبوده و حمایت از این ¨مقاومتگران¨ غیر منطقی و شاهدی بر ¨نداشتن تئوری اقتصادی¨ است. سوال اصلی این است که چه کسی تعیین میکند که سهم مردم بومی و منطقه از معدن و محصولات آن چقدر باید باشد. آیا قانونی ازلی و شاخص جهانشمول از پیش برای این کار وجود دارد؟ آیا اگر اهالی بومی و مردم ساکن یک حوزه دارای منابع طبیعی, مثل نفت و معدن, خواستار سهیم شدن در بخشی از در آمد حاصل از این منابع باشند ¨قانونی آسمانی¨ را زیر پا گذاشته اند؟ آیا سیاست تعیین سهم مردم بومی استان خوزستان از درآمد نفت در زمان شاه سیاست درستی بوده است؟ آیا این سیاست درستی بود که ساکنین بومی این استان (عمدتا اعراب) در استان ¨معادن طلای سیاه¨ از داشتن ابتدایی ترین حقوق بشری, حق کار و سرپناه, محروم بودند؟ چرا نمیتوان از پیش تعیین نمود که یکی از شرایط بهره برداری از منابع طبیعی در هر منطقه باید اختصاص بخشی از درآمد به و الویت استخدام با اهالی بومی باشد؟ آیا این بخشی از تئوری اقتصادی نیست که باید حق کار اهالی شهر بابک در مرحله بهره برداری نیز تضمین گردد؟ چرا این غیر ممکن بود؟ از منظر چه کسی و طبق امیال و علائق چه کسانی غیر ممکن بود؟ دولت؟ کارفرمای معدن؟ شاخص بهره وری و سود آوری معدن؟ شرکتهای کانادایی و خارجی؟ پس امیال و علائق اهالی شهر بابک و کارگران معدن را چه کسی نمایندگی میکند؟ این چگونه معدن فوق مدرنی است که کارگران ¨غیر متخصص¨ منطقه نمیتوانند در آن کار کنند؟ چطور همفکران آقای ادیب در سراسر جهان از ¨غیر متخصص¨ ترین کارگران در فوق مدرنترین شرکتها کار میشکند اما وقتی نوبت کارگران شهر بابک میرسد تافلر ایرانی حکم ¨و این غیر ممکن بود¨ را میدهد؟ اگر این فاکتور و بویژه ¨مقاومت¨ اهالی شهر بابک از همان اول وارد محاسبه میشد لابد بجای مسئولین و مدیران از نوع آقای ادیب کسانی دیگری استخدام میشدند که سیستم سازمان کار و نوع تکنیک را بر اساس محاسبه این فاکتور برنامه ریزی کنند. بنابر این بحث بر سر داشتن و یا نداشتن تئوری اقتصادی نیست. بحث بر سر چالش تئوریهای مختلف, که از منظر و امیال و منافع مختلف به بررسی یک حادثه و پدیده میپردازند, است. از منظر کارگران معدن, اهالی شهر بابک, ¨مقاومتگران¨ و چپ, تئوری اقتصادی آقای ادیب منافع اهالی بومی منطقه, کارگرانی که در احداث معدن سهیم بوده اند را در نظر نگرفته, بطور یکجانبه از منافع دولت, کارفرمای معدن و شرکتهای خارجی پیمانکار دفاع میکند. این نمونه نشان میدهد که مضمون واقعی تئوری اقتصادی آقای ادیب چیست. ناراحتی ایشان از حمایت مطلق چپ از اعتصاب معلمان نیز در همان کاتگوری جا میگیرد.
اما زیر نور افکن قرار دادن ساختار سیاسی مبتنی بر تئوری اقتصادی آقای ادیب در کشوری مثل ایران بسیار حائز اهمیت است. آقای ادیب در مقابل منافع اهالی بومی لاقید است, نه تنها برآوردن خواست کارگران را غیر ممکن میداند, نه تنها مقابل اعتراض آنان میایستد, نه تنها از حمایت چپ از کارگران شهر بابک عصبانی است بلکه بطور غیر مستقیم با تاکید بر ¨تخریب اموال دولتی¨ سرنخی از ساختار سیاسی مبتنی بر تئوری اقتصادیشان را برملا میکند, ساختار سیاسی مبتنی بر تامین یکجانبه منافع دولت, شرکت و تضمین بهره وری و سودآوری. این ساختار, با هر رنگ و لعاب دموکراتیک و مشارکتی, ابزار سیاسی مناسبی برای تامین منافع اکثریت مردم نیست. آقای ادیب با هر درجه نگرانی از ¨مشت آهنین¨ و یا عروج عظمت طلبی آریایی, کاتالیزور تحکیم دیکتاتوری در جامعه است. روبنای ضروری سیاسی تامین یکجانبه منافع صاحبان قدرت, پیشبرد موفق اخراجهای وسیع و سرجای خود نشاندن ¨مقاومت و حمایت¨ چیزی جز دیکتاتوری عریان نیست. این را هر دانشجوی تازه وارد علوم سیاسی و مدرسین همان سازمان جهانی تجارت نیز میتوانند به آقای ادیب گوشزد کنند. اگر کارگران شهر بابک و کارگران کارخانه هایی که آقای ادیب هفته ای دو سه بار برای عرض سخنرانی به آنجا میروند ¨قانع¨ نشده و همچنان تحت تاثیر ¨چپ¨ دست به مبارزه و اعتراض زده و ¨امکانات دولتی را تخریب کردند¨ و با حمایت ¨اپوزیسیون چپ در خارج از کشور¨ بیشتر شیر شدند, ابزار سیاسی مناسبتری بکار گرفته خواهد شد. برای سرکوب ابتدایی ترین خواست مردم, از جمله ¨حق کار¨ یکی از ابتدایی ترین حقوق شناخته شده بشری, برای پیشبرد بدون دردسر ¨پاکسازی وسیع نیروی انسانی¨ به عنوان پیشبرد تئوری اقتصادی آقای ادیب, دیکتاتوری البته مناسبترین ساختار سیاسی است. ¨ناسیونالسیم اقتصادی¨ آقای ادیب نیز در عمل چیزی جز ناسیونالیسم عظمت طلبانه ایرانی و یا تکیه بر بنیاد گرایی مذهبی نخواهد بود. چرا که بخشهای مختلف اهالی یک مملکت را که نفع مشترکی در تحقق تئوری اقتصادی معینی نداشته و بقول خود آقای ادیب قرار است بخش اعظم آنان به خاک سیاه نشانده شوند را نمیشود با تاکید بر منافع مشترک اقتصادی و ¨ناسیونالیسم اقتصادی¨ متحد نگه داشت. ابزار چنین ¨ملی گرایی¨ چیزی جز توسل به تاریخ مشترک, نژاد مشترک, بهشت آسمانی مشترک و ¨اشتراکات ماوراء اقتصادی¨ نیست. آقای ادیب با داشتن چنین تئوریهای اقتصادی و سیاسی, مستقل از درجه آگاهی از این روند, در عمل کاتالیزور تقویت گرایشات فاشیستی, عظمت طلبانه و بنیادگرایانه در جامعه است.
چپ و ¨ازیابی مجدد¨
از نظر آقای ادیب ¨بحث بر سر کنار رفتن نیست. سخن بر سر کنار آمدن است¨ و اپوزیسیون چپ همانند دوران پس از ¨سقوط کمونیسم¨ در برخورد با WTO به یک ¨ارزیابی مجدد¨ نیازمند است. من واقعا نمیدانم طرافداران نظریه ¨فراصنعتی¨ و ادبیات کارفرمایی تا کی میخواهند از ¨سقوط کمونیسم¨ نان بخورند. تئوریهای اقتصادی کمونیسم پروروسی و حزب کمونیست شوروی قبل از هر چیز تئوریهایی از منظر دولت, کارفرمای دولتی و صاحبان قدرت روسیه بود. پس از سقوط نیز عمدتا همان صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی, صاحبان قدرت و شرکت و سرمایه در روسیه هستند. معلوم نیست تا کی چپ و کارگر قرار است تاوان ظهور و سقوط صاحبان ثروت و قدرت در شوروی را پس دهند؟ بعلاوه اگر ¨کمونیسم¨ سقوط کرده منطقا موضوع اصلی چالشگری آن چیزی است که سقوط نکرده یعنی سرمایه داری معاصر. با نبش قبر از ¨کمونیسم روسی¨ نمیشود معضلات و عوارض این یکی را نامرئی کرد. بعلاوه آن بخش از چپ که با ¨سقوط کمونیسم¨, ¨ارزیابی مجدد¨ باب طبع آقای ادیب کرده آیا چیزی نیز از چپ در بازشناسی اش به عنوان چپ باقی گذاشته است؟ البته ¨ارزیابیهای مجدد¨ جزیی تفکیک ناپذیر از تاریخ تمامی جریانهای اجتماعی از جمله چپ است اما ارزیابی مجددی که به سلب هویت یک جریان اجتماعی منجر شود ارزیابی نیست, خودکشی است. آن بخش از چپ که به ارزیابی مجدد مطلوب و باب طبع آقای ادیب دست زد با نفی هویت پایه ای خود با صاحبان زر و زور ¨کنار آمد¨. نمونه ¨آینده نگر¨های ایرانی, از جمله سام قندچی باب دل آقای ادیب, نمونه ای از ¨ارزیابی مجدد¨ نیست, نمونه ای از ¨کنار آمدن¨ است. فراخوان آقای ادیب به ¨ارزیابی مجدد¨ در برخورد با WTO از نوع ارزیابیهای ¨کنار آمدنی¨, فراخوانی به تطبیق نظریات چپ با واقعیات موجود نیست بلکه فراخوانی به چپ است که دیگر چپ نباش! بخش مهم هویت چپ نگاه به جامعه از منظر فرودستان و سلب قدرت شوندگان جامعه است. اگر ارزیابی مجددی برای چپ ضروری باشد نه در نفی این هویت پایه ای بلکه اساسا در شفاف سازی این هویت و طرفدارای از تئوریهای اقتصادی و سیاسی است که به این نیاز پاسخ دهد. میخواهم خیال آقای ادیب را راحت کنم که بخش بزرگی از چپ, از جمله در ایران, به این ارزیابی دست زده و در مقایسه با گذشته بطور شفاف تری از منظر امیال, علائق و منافع اقشار پایین جامعه, بویژه جامعه کارگری, تئوری اقتصادی و سیاسی میدهد. خوشبختانه این سنت بین المللی قوی بوده و پیشینه تاریخی طولانی تری از ¨کمونیسم روسی¨ نیز دارد. این سنتی است که صدها محقق و کارشناس برجسته در سراسر جهان آن را تقویت میکنند و چپ ایرانی از جمله در برخورد با سازمان جهانی تجارت, خصوصی سازیها, پاکسازی وسیع نیروی کار و در یک کلام مقابله با نئولیبرالیسم افسار گسیخته سالهای اخیر از دستاوردها و نتایج تئوریک, سیاسی و تحقیقی این سنت استفاده مینماید. جا گرفتن این بخش از چپ در جنبش جهانی ضدسرمایه و علیه سیاستهای سازمان تجارت جهانی, حمایت ¨مطلق¨ از اعتصابات کارگری از جمله اعتراض ¨شهر بابک¨ و اعتصاب یک هفته ای معلمان بخشی از این تاثیر پذیری جهانی است که بطور قطع در آینده گسترش نیز خواهد یافت. کاش همه نظریه پردازان کارفرمایی ایرانی در بیان حرف دل و کلام آخر از صراحت و شفافیت آقای ادیب برخوردار بودند. این قبل از هر چیز دست چپ را در تقویت صفوف خود و سازمانیابی وسیع جنبش کارگری بازتر میکند.
پانویس
۱,۲, ٣ سایت اخبار روز, بخش مقالات, محمد حسین ادیب
۴ ایشان قید کرده اند که تا بحال ۲۰۰ مقاله در سایت تهران اکونومیست و ٨۰۰ مقاله در مطبوعات نوشته اند که میشود ¨هزار مقاله¨.
۵ من در مقالات قبلی به تعدادی از منابع مربوط به بحث ¨جهانی شدن¨ اشاره کرده ام که با پوزش خواننده علاقمند را به آنها رجوع میدهم.
|