سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دانشجو، ای یل خردمند!
همراه چند سروده دیگر در ستایش جنبش دانشجویی


اسماعیل خویی


• ای پیشرو دلیر مردم
در راه رها شدن ز ِ هر بند!

وقت است که استوار داری
با اهل دیار خویش پیوند.

پُشت اند و پناه مردمان ات:
وآن نیز به جان، به جان ت سوگند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱۷ تير ۱٣٨۷ -  ۷ ژوئيه ۲۰۰٨


 
 
 
 
 
 
 
 
با یاد هجدهم تیر            
دانشجو، ای یل خردمند!
ای مادر میهن از تو خرسند!*

با نام تو جویش است و دانش :
پیشاوند این وآن پساوند.

در سر خرد تو از فریدون
وز رستم   زال خون در آوند.

نیروی تو همطراز توفان،
همت به بلندی ی دماوند

ستواری ی توست کوه البرز؛
پیگیری ی توست رود اروند.

روشنگر آسمان مایی :
چون خور که فرا دمد ز الوند.

باخیزش ات، ای پگاهی اختر!
امید زند به ما شکرخند.

ای پیشرو دلیر مردم
در راه رها شدن زهر بند!

وقت است که استوار داری
با اهل دیار خویش پیوند.

پشت اند و پناه مردمان ات:
وآن نیز به جان، به جان ت سوگند.

کردن رمگی ی شیخ تا کی؟
این گرگ شبان گرفته تا چند؟

پندی دو دهم تورا، پدر وار،
هر چند که بی نیازی از پند :

ترفند زن است شیخ، هان! تا
دیگر نزند ره ات به ترفند.

با زور جوانی ات بیامیز
این کینه که سینه ات بیاکند.

"تو مشت درشت"** مردمانی :
از خشم فشرده شان پس افکند

برخیز و بکوب سر زشهشیخ :
چون آهن کان به پتک کوبند.

نی، نی، غلط ام، نه آهن است این،
بل مشته ی خردی از گچ   و گند؛

زایشکده ی   بس انگل و کرم :
گندان و پلشت، لوش مانند.

یک کوزه ی پر ترک، که یابی
پا تابه سرش پر از بش و بند.

بس این که، به ضربت سرانگشت،
برآن بزنی تلنگری چند.

این کوزه، چو نیک بنگری، لیک،
وحشت کده ای ست افعی آکند:

هر افعی ی او از اژدهایان
آبستن صد هزار فرزند.

چون بشکنی اش، هزار اژدر
خواهد به هزار سو پراکند.

آنگاه بود نبرد دشوار
کاغازدت، ای یل خردمند!

باید باشند با تومردم
آماده ی یورش و پدآفند.

این گونه مگر توان، سرانجام،
این تخمه زبیخ و بن برافکند.

وآزادی و داد را به شادی
پرچم بفراشت بر دماوند.


هیجدهم خرداد ۲۰۰٨
بیدر کجای لندن
* یا: ای مام ِ وطن بس از تو خرسند!

**"تومشت درشت روزگاری :
از گردش قرن ها پس افکند".
بهار




● در ستایش دانشجویان
                                          
خسرو در خون تپید و موسی ، پویان.
با این همه مشنو سخن بد گویان :
با هر که بد جنبش و خیزش گوید ،
گو :خیز و ببین جنبش دانشجویان.


ز امید سرشته اند دانشجو را :
این جان جوان راهجو هر سو را .
می میرد اگر بباید ، اما هرگز
بیداد پذیرنده نبینی او را.


دانشجویان ! اراده تان آهن باد !
خارا شکن اراده ی دشمن باد!
آن حنضل شوم هیمه ی گلخن باد !
وز بذر تلاش تان وطن گلشن باد !


آینده به کام همگی مردم باد !
آخوند و فقیه خوش نشین قم باد !
هرشیخ که با نام خدا خواهد باز
فرمان راند به ما ، به گوری گم باد !


دهم اوت۲۰۰۷-بیدرکجای لندن



● در سوگ اکبر محمدی

تایی بود از خیل دلیران ، تا بود .
می خواست رهایی اسیران ، تا بود .
نام اش نبرد زیاد ایران ، تا هست؛
کز یاد نبرد مهر ایران ، تا بود.


سودایی ی قدرت و زر و سیم نشد ؛
قربانی ی آز و هوس و بیم نشد؛
زندان و شکنجه هیچ ،در چنگ فقیه ،
جان داد دلیرانه و تسلیم نشد.


از فلسفه ی"ول کن و خوش باش "گذشت ؛
وز سفسطه ی "ولیک و ایکاش " گذشت ؛
وز گردنه ی غریو و پرخاش گذشت ؛
وز قله ی مرگ جان بی تاش گذشت .


هم زیست به برنایی و هم برنا مرد .
هم زیست به زیبایی و هم زیبا مرد .
تا می بود ، آرمانش آزادی بود ؛
جنگید به راه آرمانش ، تا مرد.


چون بودن رود ،بودن اش پویش بود.
چون ذات گیاه ، گوهرش رویش بود.
چون موج ، هماره پای در رفتن داشت.
چون دانش ،تا که بود، در جویش بود.


هستی ش حماسه وش سرودی می بود.
از عشق نمادی و نمودی می بود.
آتشکده ی بدون دودی می بود.
بودش به جهان خجسته بودی می بود.


در پاسخ هر پاسخ دندان شکن اش ،
دندان دگر شکسته شد در دهن اش.
آن گه که به سلول برش گرداندند ،
نآ زرده نبود هیچ عضوی به تنش.


هر نعره که ش از دهان برون می آمد ،
همراه پشنگه های خون می آمد.
آکنده چنان ز خشم بودش دل و جان ،
کز نعره ی او بوی جنون می آمد.


-"چندان بزنیدم که نفس تان ببرد :
خسته شود آن که ضربه ها می شمرد.
این کابل،که می زنید بر گرده من ،
فرداست طنابی که گلوتان فشرد."


-"نه گرسنگی مرا ز پا اندازد ،
نه تشنگی ام از تک و تا اندازد .
نک واکنشِ دلم : تفی خون آلود
کز نفرت بر ریش شما اندازد ."


" ای گم شدگان شب اندیشه ی خویش !
کرده ستم و دروغ را پیشه ی خویش !
این مشت که بر دهان من می کوبید ،
تیشه ست که می زنید بر ریشه ی خویش."


"ای بی خردان!وای شما ، وای شما :
چون رای شما ست تیره فردای شما .
نادانی ی پر توان تان بولدوزری ّست
کوبنده و روبنده ی دنیای شما ."


"می بینم تان که ، در گهر ، کرگدن اید :
تک شاخ بر افراخته ،در تاختن اید .
زودا که به بر خوردن با کوهی تان
در مغز رود شاخ و به جا جان بکنید!"


از برق نگاه او عدو می ترسید ،
وز رعد صداش بازجو می ترسید.
در زیر شکنجه مرده بود ، اما، باز،
جلاد اوین به جان از او می ترسید.



نهم اوت۲۰۰۷-بیدرکجای لندن




● سرباز خوب آزادی   
       سوگ اکبر محمدی


سرباز خوب آزادی بودی :
جان بر کف و دلیر ،
پیکار جوی و پیگیر،
تالارها و پهنه ی دانشگاه ات
میدان کارزار.
هشیاری ات نبرد آیین
و دانش ات نبرد افزار.

آنگاه
دانشکده ت اوین شد
و،در کلاس سلول ،
دانش پژوه راه رهایی شدی.
وز امتحان هایت،
          در رنج دیدن و شکنجه شدن،
پیروز و سرافراز
و آسان بر آمدی.

آه،
ای سرفراز پیروز!
وقتی که در زندان بودی
و بازجو،
با تندر غریو خود و
    آذرخش شلاق اش ،
می خواست زهره ات بِد ّرد و آتش زند به پوست خون آلودت ،
تو
با چشم های بسته
دربهارخرمی از آنچه ها که
                        خواهد بود
خیره می ماندی:   
واز شمیم دلکش آن مست می شدی؛
و ،اسفندیار وار، رویین تن می دیدی خود را
از تابِ پر توان و
از نیروی جوانی ی خویش؛
و نعره می زدی که :
-"مرگ بر خود کامگی !"
چندان که از نفس می افتاد
جلاد
و ،شرم کین خشم ناک
از فرط نا توانی ی خویش ،
شلاق را به همکارش می داد.


سرباز رزم دیده ی آزادی ،
       ای دلاور خوش آرمان !
                                               که جان دادی
اما
از پا نیافتادی !
بنگر برادرانت را
و خواهرانت را
کاینک ،گروه گروه ،انبوه انبوه ،
                                           به دنبال ات می آیند؛
ودر شمار جاری ی خود، دم به دم می افزایند ؛
و،همگرای و همفریاد، می سرایند:
–" راه ات ادامه دارد،
آی ،
سرباز خوب آزادی!
راه ات ادامه دارد."
و، یاد و آرمان ات در دل هاشان ،
راه تو را دلیرو پر ایثار می پیمایند؛
و ابر پر بهار جان جوان شان
بر فلات تشنه ی ایران می بارد.


راه ات ادامه دارد،
آری ،
سرباز خوب آزادی!
راه ات ادامه دارد.
                                                    نهم اوت۲۰۰۷-بیدرکجای لندن


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست