میشل فوکو و مسئله جنسیت در ایران امروز
منصور پویان
•
استفاده از متد ِمیشل فوکو در بررسی مساله جنسیت و در امر حجاب اجباری، چشمانداز نوینی در نگاه فلسفی و جامعهشناسانه برویمان می گشاید. فوکو به خاطر نظریاتش درباره جامعه، سیاست و تاریخ از سرشناس ترین متفکران قرن بیستم است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۷ تير ۱٣٨۷ -
۷ ژوئيه ۲۰۰٨
استفاده از متد ِمیشل فوکو (1984 ـ 1926) در بررسی مساله جنسیت و در امر حجاب احباری، چشمانداز نوینی در نگاه فلسفی و جامعهشناسانه برویمان می گشاید. فوکو به خاطر نظریاتش درباره جامعه، سیاست و تاریخ از سرشناس ترین متفکران قرن بیستم است. فوکو جزو رهبران نظری پسا ساختگرایی و پست مدرنیته محسوب می شود.
نقش ِزبان و گفتمان در رویکرد فوکو
جهان خارج از متن، خود بخودی فاقد معنا و حقیقت است. زبان، سخن و گفتمان، شکلدهنده واقعیات هستند و جهان خارج صرفاً از طریق زبان و سخن شناخته میشود. قوکو نشان میدهد که نظام زبان تعیین کننده فرهنگ و معناست. مضافا او نشان میدهد که چگونه کاربرد زبان یا گفتمان، همواره با کاربرد قدرت همراه است. نهادهای اجتماعی در چارچوب گفتمان، قدرت و کارکردهای اجتماعی خود را مستقر می سازند
از منظر فوکو، زبان نظام مستقل و خودمختاری است که مقدم بر انسانها و مستقل از واقعیتهای بیرونی، اعم از اندیشه و رفتار، موجودیت دارد.
فوکو تحت تاثیر «لوی استراس » معتقد است که معنا را نباید صرفاً در ساخت ذهن جستوجو کرد. معناها از دلِ ساختارهای گفتمانی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی بیرون می آیند. نفی سوژه و سوبژکتیویته، فوکو را برآن داشت که به فراگردها و پدیدههایی نظیر عوامل اجتماعی و هنجارهای فرهنگی تأکید ورزد. از اینرو، او از محو انسان ِکنشگر و از مرگ ِسوژه سخن به میان می آورد.
جهان ذاتاً بی شکل و بی معناست و به وسیله گفتمانهای مسلط در هر عصر، معنا و شکل می پذیرد. زبان خالق هر گونه ارتباط ممکن میان انسان و جهان است. بدین معنی، زبان وابسته به زمان و مکان بوده صرفا بازی و فن آوری نیست.
گفتمانها چارچوبهائی هستند که به جهان ِخارج، شکل و معنا می بخشند. آنها بمثابه تولیدات ِتاریخی و فرهنگی، دائماً در معرض تغییر و تحولاند. در پرتو تغییر گفتمانها، نحوه نگاه به جهان عوض می شود. گفتمانها همچون روابط قدرت چیزهائی را حفظ و چیزهای دیگری را حذف می کنند.
رابطه قدرت و دانش در نظرات میشل فوکو
فوکو می گوید: باید مولف را از متن آزاد کرد تا تکثر در تفسیر ممکن گردد. نظام ها و سیستم های موجود، در استنتاج معنی از متن مدخلیت دارند.
با توجه به این نکته است که فوکو در ارتباط با نحوه نگرش به تاریخ، مفهوم « حال ِحاضر » را بهکار می برد. منظور از مفهوم «حال ِحاضر» در برابر مفهوم گذشته این است که تاریخ همانند عالم ِعین، مرکز ثقل و کانونی ِثابت ندارد. تاریخ نیز مثل عالم واقعیت، بی کران و بی حدومرز و فاقد سلسلهمراتب و هر گونه هویتِ ماهوی ست. استنباط ماست که به تاریخ، سلسلهمراتب و نظام می بخشد. در تفاسیر آدمی ست که بعضی چیزها مهمتر از بعضی دیگر قلمداد می شود تا پراکندگی، نظام پذیرد. مثلاً شاهان در رأس هرم قرار می گیرند تا حوادث معناپذیر شوند. مورخ وقتی که تاریخ می نویسد، تاریخ را از دیدگاه علایق فعلی می نویسد. پس تاریخ همیشه تاریخ ِزمان ِحاضر است.
فوکو برخلاف نگرش ِهرمنوتیک، به حقیقت غائی و نهفتهای در تاریخ قائل نیست. از نظرگاه ِاو، این تعبیرهای ماست که حقایق جهان را می آفریند. معرفت نمایش ِحقیقت امور نیست، بلکه کوششی ست برای معناسازی از نشانه ها!
بنابراین متن، جدا از فرهنگ و شرایط کنونی، نمیتواند با مخاطب امروزی ارتباط برقرار کند و فهمیده شود. اثر برای ما و در حال حاضر معنایی دارد که با دیرینه شناسی ِ برداشت از آن کاملا متفاوت است. ازین ویژگی، این نتیجه ی مهم به دست می آید که اولا تاویل توسط "چه کسی" صورت می گیرد و دوم اینکه تاویل از مدلول (متن) چگونه مطرح و هژمونیک میشود.
از نقطه نظر ِفوکو، روشنفکر امور بدیهی و مسلم، عادتها و شیوههای عمل و اندیشه را از نو مورد پرسش و مطالعه قرار می دهد. بدین نحو روشنفکر از باورهای رایج آشنا زدائی می کند و از این قرار در شکلگیری اراده سیاسی، مداخله می ورزد. بررسی گفتمانها و «روابط قدرت» در ایجاد اندیشه، بنابراین، جایگزین «روابط تولید» در اندیشه مارکس می شود. مارکسیستها که مدعیاند با تصاحب قدرت و دولت همه مشکلات جامعه حل خواهد شد، راه به سرمنزل ِمقصود خواهند برد. فوکو معتقد بود باید اصلاحات را از حوزه مباحثات ِگفتمانی و فرهنگی آغاز کرد.
روابط قدرت نه در ارتباط با ساختارهای رسمی یا در قالبی صرفاً سیاسی، بلکه درتمام حوزهای اجتماعی، منتشرو برقرار است. منظور فوکو از قدرت، مجموعهای از نهادها یا مکانیسمهای سیاسی و اجتماعی نیست. فوکو بحث می کند که هر کجا که امور بر روندی به ظاهر «طبیعی» میگردد، همان جا قدرت حضور دارد. قدرت همه جا هست، نه به خاطر آن که همه جا را در بر می گیرد، بلکه درست به این خاطر که از همه جا قدرت برمی خیزد. قدرت به شکلهای متفاوت در موقعیتها و فضاهای گوناگون وجود دارد و هریک از این موقعیتها و فضاها، واجد ِتبارشناسی ِویژه و روشهای مربوط به خود هستند. شکلگیری روابط ناظر بر قدرت تا ظریفترین و دورترین زوایای زندگی آدمی، حتی تا روابط عشقی، دامن گستر است.
اعمال قدرت، ضرورتاً فضاهائی ایجاد می کند که در درون آنها تولید دانش و اطلاعات شکل می گیرد.
قدرت و دانش بر یکدیگر دلالت دارند: «هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل حوزهای از دانش متصور نیست و هیچ دانشی هم نیست که متضمن روابط قدرت نباشد».
هر رشته ای از دانش در هر دوره، با مجموعه ای از قوانین ایجابی و سلبی، تعیین می کند که درباره ی چه چیزهائی می شود و یا نمی شود حرف زد. از همین قانون های نانوشته که بر هر گفتار و نوشتاری حاکم اند، یک نظام کلی ِسخن در هر دوره پدید می آید. فوکو حتی به وضعیت فراگیری: به نام مدرنیته و پی آمدهای آن، قائل نبود. فوکو عقلانیت مدرن را می نکوهد و لذا یکی از مخالفان سرسخت پروژه روشنگری و مدرنیته محسوب می شود.
بررسی روند مدرنیته، که طی آن عقلانیت وعلم باوری بر مسند ِاقتدار نشست و نظامی جدید برسوژه انسانی اعمال شد، همانا خود فرایندی از اعمال قدرت و روابط سلطه محسوب می شود. پرسش اصلی این است که چگونه اشکال مختلف ِ گفتمان ِعلمی، به عنوان نظامیاز روابط قدرت، ایجاد میشود.
بنابراین، سخن محل ِبرخورد ِقدرت و دانش است. با این حساب هیچ رابطه ای بیرون از قدرت موجود نیست و حتی آزادی نیز مشمول روابط قدرت است. قدرت تنها زمانی قابل تحمل است که بتواند بر بخش ِقابل توجهی از واقعیت ِخویش نقاب بزند و موفقیت خود را در پنهان ساختن مکانیسمهایش هژمونیک سازد. فوکو می گوید هر رابطهٔ اجتماعی یک رابطهٔ قدرت است. اما او یاد آور میشود که هر رابطهٔ قدرت الزاما به یک سلطه ختم نمیشود. در یک کلام، سخن فوکو اینست: گفتمانها همانند ِرفتارها برتابندهی روابط ِقدرتند.
سوژه در دورن خود و نیز در ارتباط با دیگران تبدیل به یک شی ِقابلمطالعه می شود. مثلا درعینیت جامعه و در زندگی اجتماعی ست که تفاوت میان دیوانه و عاقل، بیمار و تندرست و یا تفاوت میان مجرمین و «آدمها خوب» تعریف می شود. این بحث در کتابهای «جنون و تمدن»، «تولد درمانگاه»، «انظباط و مجازات» و «تاریخ جنسیت» توسط فوکو مطرح شده است.
تبارشناسی ِرابطه قدرت و دانش
میشل فوکو نظریات و مفاهیمی را وارد عرصه علوم اجتماع ی کرد که گامی بس مهم در پیشبرد این علوم محسوب میشود. بمثابه یک «دیرینهشناس»، جامعهشناس از لایههای بر هم انباشته پرده بر می گیرد تا نشان دهد تاریخ در هر عصر، گفتمان و صورتبندی خاصی پیدا می کند. هر صورتبندی، ساختار و فضای معنائی خاص ِخود را دارد و هر آینه غیر خود را به طاق ِنسیان می کوبد.
منظر دیرینه شناسانه اساسا منظری تاریخی؛ منتهی با عطف این نظر است که فلسفههای ترکیبی و جامع؛ دیگر محلی از اعراب ندارند و لذا کارنظری باید درقلمروهای محدود و حوزه ای انجام پذیرد. مفهوم تبارشناسی، به عنوان یکی از بنیانهای معرفتشناسی ِ تفکر قوکو، برگرفته از اندیشههای نیچه در کتاب « تبارشناسی اخلاق » است. از دیدگاه تبارشناس، هیچگونه ماهیت ثابت، قاعده مند و یا غایتی متافیزیکی وجود ندارد که موجب تداوم تاریخ شود. بلکه معنای رویدادها را باید همانجائی جست که کمتر از هر جای دیگری، انتظارشان می رود؛ یعنی در صحنه زندگی روزمره.
فوکو در تحلیل مورفولوژیک دانش، به وجود قالبهای معرفتی به نام "اپیستمه" و گسستهایی که در روند معرفت، در هر دوره زمانی بر اثر تغییر این قالبها پیش میآید، امعان ِنظر داشت.
"اپیستمه" نظام قواعدی ست که دانش را در هر دوره ای شکل می دهد. تفکر و تعقل براساس این نظام شکل می گیرد و نیز "اپیستمه" شکل دهندهی فرهنگ و سخن در هر دوره می باشد. فوکو معتقد است اپیستمه (نظام دانائی) با قدرت، نسبتی همیشگی دارد و هر صورتبندی دانائی، روشهای خاصی برای نظارت و کنترل دارد. دانش برای وی رابطه تنگاتنگی با قدرت دارد و در همهی حوزه ها، او دنبال ساختارهای قدرت می گردد. "اپیستمه" با ایجاد رژیم خاص خود، به هویت و نحوهی نگاه ما شکل می بخشد.
اعمال گفتمانی ( اندیشهها و کردارها) و ظهور گفتمانها بر اساس "اپیستمه" در هر عصری شکل می گیرند. بدین قرار، "اپیستمه" بر سوژهی انسانی مقدم است و اندیشه و کردار آدمی را تعیین می کند. "اپیستمه" به صورت مجموعه ای از ساختارهای نامرئی و ناخودآگاه، در پس ِاندیشهها نهفته است و قواعد خود را بر ذهنیت، رفتارها و گفتارها تحمیل می کند.
از نقطه نظر فوکو، اندیشه و اعتقادات بنا بر روش یا اپیستمهای شکل می گیرد که متناسبا در هر عصر و شرایط ، هژمونیک شده، خود را بر اسالیب ِ دیگر دیکته کند. از نظر فوکو هر اندیشمند و دانشمندی در درون گفتمان یا اپیستمه ای اندیشههایش شکل می گیرد که همانا بر اذهان حاکمیت دارد. به بیان دیگر شکلگیری سوژه و اندیشه ناشی از فضا و صورتبندیهای حاکمه است.
اندیشه، نوعی رخداد است که در شرایط و زمانهای که اتفاق می افتد، تبارهای مختلفی را برمی تابد. معرفتشناسی ِفوکو بر این نکته تأکید دارد که تعبیرها و اندیشه های ماست که به حقایق جهان شکل می بخشد. هیچ حقیقت ِماقبل ِگفتمانی وجود ندارد. ما فقط با کثرتی از تعابیر روبرو هستیم. توفیق هر گفتمان در گرو ِرابطهی آن با شبکهی قدرت است.
فوکو در «تبارشناسی» از رابطه قدرت و دانش صحبت می کند؛ روابط قدرتی که سازنده سوژه و ابژه است. با این مفهوم، فوکو معتقد است که قدرت و روابط قدرت در ساختن ِدانش اندیشه و سوژه نقش اساسی ایفا میکند. بر این منوال اندیشه و دانش را نمی توان بدون توجه به روابط قدرت در نظر گرفت. فوکو تبارشناسی حقیقت و معنای غائی را منکر میشود و معتقد است حوزه قدرت سیاسی و دیرینهشناسی آن تعیین کنندهی حقیقت و معنای آن در هر دوره می باشد.
حقیقت برای فوکو آن حقیقتی نیست که فیلسوفان به دنبال آناند. او گفتمانهای حقیقت را به این دلیل مطالعه میکند که نشان دهد گفتمانهای مدعی حقیقت، همانا، هستههائی قدرتمندند و باید توجه کرد که این هسته ها چگونه سازندهی روابط قدرتند.
فوکو در مقابل ِ مارکسیسم
به عقیدهی میشل فوکو پیشرفت علم مرحله به مرحله و به صورت خطی و تکاملی نیست تا از آن طریق به حقیقت نزدیکتر شویم. پیشرفت علم از طریق اصولی ثابت و غیر قابل تغییر هدایت نمیشود. از طریق همین تز ِانفصال و تغییرات ِعلمی «ناپیوسته» است که فوکو دانش رسمی و مسلط را به زیر سوال میبرد.
دیدگاه فوکو در مورد تاریخ همانا فرآیندی نیست که از طریق آن حوادث، ایدهها، و غیره پیشرفتی خطی داشته باشند. برعکس، او برآنست که این حوادث و ایدهها از یکدیگر منفصل و مجزا هستند. از نقطه نظر فوکو مجموعه دانشها و گفتمانها همانا حوادث بالقوه منفصل از یکدیگری هستند اند که به صورت ِپیشرفتی خطی و حقایقی از پیش تعیین شده متصور می شوند.
ماهیت قدرت را فوکو در بعد ِزمانی-مکانی ِتاریخ آن کشف و تجزیه و تحلیل میکند. او بسیاری از نهادهای اجتماعی از جمله بیمارستان، تیمارستان، زندان، دانشگاه، جنسیت را بر حسب توسعهی تاریخی شان مورد تجزیه و تحلیلی قرار می دهد.
به عقیدهی فوکو حقایقی جهانشمول و منحصر به فرد در تاریخ وجود ندارند که حوادث را دیکته کنند. او «حقایق مرسوم تاریخی» را به زیر سوال میبرد و معتقد است که بررسی تاریخ نباید بصورت حرکت از کل به جز( deductive ) تحقیق شود. او برعکس، با تجزیه و تحلیل ِتاریخی ِنهادهای ویژه برآنست تا بتواند به ایده ای بزرگ تر دست یابد که هماره در جهت ِتدقیق بیشتر در حال ِپیشرفت باشد.
فوکو با تجزیه و تحلیل تاریخی برآن نیست تا به نظریهای جهانشمول دربارهی قدرت دست یابد. در نزد او هیچ نظریهی کلانی، قادر نیست همه کارکردهای قدرت را در همهی حوزههای سیاسی و اجتماعی توضیح دهد. فوکو را از همین لحاظ فیلسوف شرایط ِمشخص نیز مینامند.
مفهوم قدرت و مبنای معرفتی آن بر اساس پیشینه شناسی قابل تعریف است. به طور نمونه میشل فوکو قدرت را منحصرا در اختیار یک شخص، گروه یا طبقه نمی داند که به طور عریان و به صورت یکطرفه آن را اعمال کند. قدرت در انحصار یک گروه و طبقه خاص نیست؛ بلکه همانا رابطهای ست که به صورت رشتهها و تارهائی در همپیچیده در اجتماع پراکنده است. بنابراین قدرت، از نظر فوکو، در اختیار و انحصار فقط یک گروه مثلا هیأت حاکمه قرار ندارد. قدرت سیاسی بازتابی از مقوله قدرت است که اعمال حاکمیت بر اتباع، جزئی از مجموعه آن محسوب می شود. بر خلاف فوکو، مارکسیسم از مقوله قدرت تعریفی سختافزاری و ملموس و مشاهده کردنی ارائه می دهد. یعنی کسی که این قدرت را می پذیرد احساس پذیرش را می تواند لمس کند. ماهیت قدرت از نظر فوکو از ماهیت و تعریف «قدرت به صورت رایج» متفاوت است.
از نظر فوکو، «قدرت» اینگونه نیست که در دست حاکمان و در تملک شخصی آنان باشد. بلکه قدرت حالت رابطه و شبکهای را دارد که چون سیستمهای عصبی در جامعه پخش است و در انحصار یک گروه یا شبکه خاص نیست. از نظر فوکو چنین قدرتی ماهیت نرمافزاری داشته و قابل مشاهده و محسوس نیست. قدرت از نظر فوکو لزوما با ابزارهای خشونتآمیز اعمال نمیشود؛ بلکه یک سخنرانی، نوار کاست، کتاب، اندیشه و... نیز می توانند منابع قدرت باشند. فرهنگ قدرت، درکی فراگستر در تمام اکناف ِجامعه و در ذهنیت ِ تکتک افراد می پراکند. این درک وقتی به وحدت برسد، قدرتی ایجاد خواهد نمود که هیچ نیرو و توانی و هیچ ارتش و سلاح و قدرت عریانی را یارای مقابله با آن نخواهد بود.
«اراده معطوف به حقیقت» و مقوله قدرت
هر رژیم حقیقت، گفتمانهائی دارد که هویت، فردیت، ذهنیت و کردارها را معین می سازد.
قدرت/دانش در همهجا اشکالی از حقیقت را تولید و اشکال دیگر را طرد و حذف می کند.
قدرت، جوهر حیات است و هیچ چیز در این دنیا سوق پیدا نمی کند مگر در طلب قدرت. بدین ترتیب علم جویی هم در راستای قدرت تفسیرمی شود.
حقیقت در شکل گفتمانهایی مومیایی شده بر ما و بر دیگران حکومت می کند. هدف تبارشناسی فوکو فهم این موضوع است که حقیقت چگونه در تاریخ تولید شده است.
مثلاً برای پی بردن به گفتمانی مانند «غربزدگی» یا «تهاجم فرهنگی» باید بازی قدرت را مد نظر قرار داد و اینکه چه کسی، در چه زمانی و با چه آمریتی از آنها صحبت میکند. چنین گفنمانهائی مجسمکنندهی معنا و ارتباطات ِاجتماعیاند؛ آنها تشکیلدهندهی هم ذهنیت و هم ارتباطات ِقدرتاند. گفتمانها سازندهی موضوعاتند و در این فرآیند مداخلهی خود را پنهان میکنند. بنابراین، شکل گیری معانی و مفاهیم با اعمال قدرت و با شکل گیری ارتباطات و تشکیلات همراه اند. گفمانها تفکر سازند و از طریق تنظیم و ترکیب مانع ترکیبات دیگر شده و یا ادراکات موجود را جا به جا میکنند. گفتمانها همچنانکه ساخته می شوند؛ در ارتباطی رقابتآمیز با گفتمانها، دعاوی و موقعیتهای دیگر قرار میگیرند. فوکو معتقد است که ما باید پیچیدگی و ناپایداری قدرت را درک کنیم. گفتمان میتواند هم ابزار و هم ثمرهی قدرت یا یک مانع و یا یک نقطهی شروع برای یک استراتژی مخالف باشد. بعبارت دیگر، گفتمان هم تولیدکنندهی قدرت، هم نیرودهندهی آن و هم فرسایندهی آنست.
در یکی از معروفترین سخنرانیهای خود در کالج فرانسه تحت عنوان «نظم گفتمان»، فوکو «ارادهی معطوف به حقیقت» را به زیر سوال می برد و از جمله پرسشهای کلیدی برای فوکو، در این سخنرانی، این است که چگونه گفتمان «اراده معطوف به حقیقت» در طول تاریخ دوام آورده است؟ «اراده معطوف به حقیقت» چه ارتباطی با گفتمانهای دینی و یا با حقایق علمی و ارادهی معطوف به دانش دارد. او ( morphology ) اشکال مختلف اراده معطوف به حقیقت و موقعیت سوژه یا مدعیان آنرا را در ارتباط با چنین ارادهای مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
دانش نه یک توانایی یا شوق طبیعی، بلکه مجموعهای از تلاشهاست. دانش اسلحهای است که در خدمت سلطه و اعمال قدرت قرار دارد. دانش آنچنانکه ارسطو ادعا می کند برای شکوفایی، با لذت پیوند نخورده است. بلکه دانش بنا بر آنچه نیچه می گوید سلاحی است در دست قدرتمداران برای مبارزه و دشمنی. مطابقا، حقیقت ِمطلق دروغی ست که توهما ما را با دشمنمان هم پیمان می کند. فوکو جهان را فاقد معنا و حقیقت بنیادین برمیشمارد.
جانمایه سخن فوکو اینست که حقیقت بر خلاف تعبیر سنتی، چیزی نیست که کشف شود؛ بلکه حقیقت هر آینه ساخته یا تولید می شود. هر جامعه ای رژیم حقیقت خود را دارد و در نتیجه، اعتبار حقیقت، امری محلی و موضعی است و نه امری جهانشمول. رژیم حقیقت در هر جامعه ای بیانگر رابطه قدرت و دانش در آن جامعه است. بدین ترتیب فوکو حقیقت و جهان گستری عقل را به زیر سئوال می کشد.
قدرت ِگفتمانهای دیانت باور در ایران
سئوال اینست که "ما چگونه ما شدیم؟ " و صورت متفاوتی نسبت به روندهای توسعه در غرب پیدا کردیم. در این فراگرد، ارتباط انسان ایرانی با عصر حاضر و نحوه وجود تاریخی او باید مورد توجه قرارگیرد. برای پاسخ به هویت ایرانی، انقطاع در عادات و ذهنیات مألوف و نیز شالوده شکنی در اعتقادات و سنتهای فکری، لازمه بررسی از نقطه نظر دیرینه شناسی ست.
علوم دینی بیش از آنکه پرتویی برتاریخ اندیشه در ایران بیندازد، آنرا در محاق تاریکی فرو برده و مانع از آن شده است که واقعیتهای تاریخی درتفرد خاص، هر یک بطور مستقل درک وفهمیده شوند. تمامیت گرایی، غایت گرایی و دیانت باوری عمده ترین نقصان دید تاریخ ِرسمی در ایران است.
پرسشی که مطرح است این است که چرا بعضی مردم ایران خواهان تسلط مذهب اند و نیز اینکه طی چه فرآیندی سوژه تحت سلطه قرار میگیرد و رفتارهایش به او دیکته میشود؟ به عبارت دیگر، به جای این که از خود بپرسیم مثلاً چگونه حکومت دینی بر ما خود را تحمیل میکند، باید این پرسش را مطرح کنیم که چگونه سوژه به تدریج از نظر فیزیکی و فکری تحت سلطهی حاکمیت دینی قرار میگیرد. به زبانی دیگر ما باید به فرآیندی توجه کنیم که انسان ایرانی از هر نظر سوژه میشود و تحت انقیاد ِگفتمانهای دینی قرار می گیرد.
به عقیدهی فوکو تاریخ فقط بررسی عمل سرکردگان و اولیای قدرت نیست؛ بلکه تاریخ دربرگیرنده بررسی مفاهیم، نهادها و گفتمانهائی نیز می باشد که براساس آنها روابط قدرت شکل گرفته اند.
هیچکس نمیتواند از روابط قدرت فرار کند. ردپای قدرت را نباید تنها در یک فرد، یک پادشاه، یک حکومت و یا یک دیکتاتور جستجو کرد. روابط قدرت در همهی سطوح اجتماعی پخش و گسترده است. این بدان معناست که مقوله قدرت همانا امری سیال و همه جائی ست و هر روز و در همه جا خود را به ما تحمیل میکند. اعتقادات دینی بر این منوال بخشی از روابط قدرت محسوب می شوند.
از نقطه نظر فوکو باید دید دانش دینی چگونه توانسته شکل و کارکرد «علمی» پیدا کند. از چه راهی و چگونه این «علوم» که ما را احاطه کردهاند وارد حیطهی علم شده اند و با ساختارهای دیگر علوم چگونه ارتباط برقرار کرده اند.
مسأله این است که درک انسان ایرانی از علم، دانش و حقیقت در دوران معاصر-از صفویه ببعد- چگونه شکل گرفت و به صورت کنونی درآمد.
اهمیت این مسأله از آنجاست که علوم دینی در شکل دهی به درک انسان ایرانی از خود و از جهان پیرامون خود واجد نقش بلا فصلی است. ما از طریق درکی که این علوم به عنوان حقیقت به ما میدهند، تصویری از خود واز دیگران ساخته ایم و متعاقبا رفتارها و تعاملات اجتماعی خود را شکل بخشیده ایم. به بیان دیگر هویت ما وامدار آن گفتمانهای دینی ست که از صفویه ببعد بر مسند قدرت نشسته اند.
از این لحاظ که علوم دینی و مراکز اجتهاد در پیوند با قدرت و سیاست در ایرانند، نقش آفرینی و شکل پذیری هویت و نیز تعریف جنسیت و تنظیم روابط دو جنس شدیدا تحت تاثیر گفتمانها و باورهای تشیع قرار دارند.
گفتمان جنس و جنسیت یک سیستم مهار کننده دارد که اجازه اظهار نظر و حرکت برخلاف جریان را نمی دهد. ممنوعیت، تابوسازی و شیوه تقابل سازی (دوآلیته) از جمله مواردی است که بر اساس آن تبعیض علیه زن اعمال می شود. در این راستا، تفاسیر دینی خلاف جهت گفتمانها حرکت نمی کنند. بلکه تفسیر از متون مذهبی در جهت تحکیم و مهار گفتمانها مورد استفاده حاکمیت قرار می گیرند.
علاوه بر نفع و فایدهای که قدرت سیاسی از دانش دینی میبرد، اخلاق دینی نیز همزمان در شکل دهی ِشخصیت افراد و در ایجاد روابط با جنس مخالف واجد اهمیت مستقل برای بررسی ست. در این جا ارتباطی که شخص با خود در بستر مسائل اخلاقی وبر اساس اعتقادات دینی پیدا میکند، موضوع مطالعه قرار می گیرد. در این محور، نقش دانش دینی در شکل دهی به هویت و نقش قدرت در قالب ریزی روابط و نیز نقشی که اخلاق دینی در ایجاد هویت و شخصیت بازی می کند، در کانون توجه فوکویست ها ایرانی قرار می گیرد.
تحلیل انقلاب اسلامی مستلزم کاربست نظریه فوکو در امر قدرت است.
تبارشناسی ِگفتمان شیعی در ایران
دیرینه فرهنگ اسلامی-شیعی در آستانه انقلاب ، قدرت و نیروئی تولید کرد که به واسطهی این نیرو رژیم تا دندانمسلح پهلوی وادار به تسلیم شد. اسلام در طول ِاعصار زندگی، پیوندهای خانوادگی و روابط اجتماعی را با مراقبت تمام سامان داده است. هویت آمیخته با دیانت، حضوری همیشه در ذهنیت ِایرانی داشته است . مثلا به اسطوره امام حسین و نیز به مراسم مذهبی عاشورا می توان اشاره کرد. دین که بمثابه بدیلی تاریخی در ذهنیت مردم موجودیت داشت، در آستانه انقلاب از گنام ِ تاریخی برخیزید و گریزگاه مردم محسوب شد.
از بدو تاسیس حکومت دینی صفویان، سوگواری، مهدویت و شهادت از مضامین تشیع در ایران بوده است.
حضور اسلام شیعی در ذهنیت مردم در زمان مقتضی توانست قدرت را تجمع بخشیده، کهن الگوی خود را علیه حکومت به کار گیرد. تشیع، پیروان خود را به نوعی بی قراری مدام مسلح می کند و در ایشان شوری می دمد که هم سیاسی است و هم دینی. مذهب زبان سادهای برای بیان آرزوهائی ست که گفتارهای دیگر هرگز مجالی برای عرض اندام پیدا نکردهاند. گفتمان ِمذهبی شکلی است از مبارزه سیاسی که می تواند لایههای گوناگونی از مردم را بسیج کند و از هزاران ناخرسندی و سرخوردگی یک نیروی چالشگر پدید آورد.
دین به عنوان یکی از عناصر تشکیل دهندهی فرهنگ، نقش اساسی در آگاهی ملی ایرانیان ایفا می کند. مفاهیم دینی به مثابه قدرت نرمافزار، توان مقابله با قدرتهای عریان و خشن را دارا می باشند.
در یک نگاه کلی، دین چون پناهگاه و گریزگاهی بود که مردم ایران بدان واسطه خواهان تغییر و برکناری شاه و رژیم وی شدند. دین تمام خواستها و نیازهای عمومی مردم را رنگ می داد. در آستانه انقلاب، دین از آنچنان اقتداری برخوردار شد که هستی، هویت ملی و تاریخی ایرانیان را شکل بخشید. آنچنانکه همبستگی بین افراد جامعه، در آستانه انقلاب از طریق دیانت صورت تحقق پذیرفت.
بنابراین، چهره نرمافزاری و پراکندهی قدرت دینی، در بین آحاد مردم پیشا پیش موجود بوده است. فوکو به ظهور این چهرهی نرمافزاری و در عین حال بسیار تأثیرگذار از قدرت اشاره می کند و معتقد است شاه قدرتهای عادی و رسمی را حذف کرده بود، اما از قدرت پنهان دیانت غافل بود. فوکو صفآرائی دو تعریف و دو چهره از قدرت را به خوبی به نمایش می کشد. شاه و ارتش بمثابهی نماد ِقدرت ِعریان و خشونت محض (قدرت سخت افزاری) در مقابل اراده عمومی مردم و برآیند قدرت آنان (جنبه نرمافزاری قدرت) قرار می گیرد. قدرت واقعی و اساسی را باید در همین جنبهی نرمافزاری جستجو کرد و به راستی همین چهره در آستانه انقلاب، در ایران عیان شد. تفاوت انقلاب ایران با دیگر انقلابها در همین نکته است که در یک طرف رژیمی تا دندانمسلح صف آرائی کرده بود و در طرف دیگر قدرتی فاقد ِسلاح ولی دارای قدرتی مهیب، پنهان و نامرئی.
قدرت فقط ابزار و تجهیزات و ادوات نظامی نیست. بلکه در امر قدرت باید به ایدئولوژی، اعتقاد و از این قبیل مسائل نیز اشاره نمود.
نماد ِنرمافزار ِ قدرت همان چیزی است که از آن بعنوان اراده مردم، اراده عمومی و مفاهیمی از این قبیل می توان یاد کرد. ظهور حالت دو قطبی در جامعه ایران، که در یک طرف رژیم و در طرف دیگر قاطبه مردم قرار داشت، همانا موجب شکلگیری انقلاب شد.
نقش فوکو این است که نشان دهد مردم آزادتر از آناند که تصور میکنند، مردم میتوانند موضوعاتی را که در تاریخ اتفاق افتاده و آنها را حقیقت و مستند انگاشته اند، مورد انتقاد قرار داده، حاکمیت آن باورها را از بین ببرند. نزد او نقش روشنفکر این است که ذهن مردم را تغییر دهد تا گفتمانهای تفکر و عقیده متحول شوند. فوکو رهیافتی متفاوت دربارهی بازاندیشی ِ مفاهیم قدرت، دانش و گفتمان ارائه می دهد .
فوکو با بررسی تاریخ و پرده برداشتن از نیروهای فرهنگی و تاریخی «دیرینهشناسی» و با بررسی شیوههای گوناگون دانش و اعتقاد سازی «تبارشناسی» می کوشد تا انسان را، که موضوع قدرت و سوژهی دانش شده است، به آزادی برساند.
باری معنای حکومت اسلامی ابتدا بمعنای حکومت مذهبی نبود. بلکه اطلاق این واژه بمعنای آرمانی بود که همه را با هر طیف و گروه و خواست و علایقی دور هم جمع می کرد.
اراده عمومی را نمی توان از بیرون به صورت قانون درآورد. این اراده به صورت واقعیتی هنجاری و اخلاقی در قلبهای شهروندان وجود دارد. در قالب اراده عمومی ست که انسان تصمیمات اخلاقی خود را جامهی عمل می پوشاند. می توان اراده عمومی را تلویحا با مفهوم «همبستگی» پیوند زد و گفت که آنچه به اراده عمومیت می بخشد تعداد آرا نیست؛ بلکه نفع مشترک است.
اراده جمعی اسطوره و ابزاری سیاسی ست که حقوقدانان یا فیلسوفان بمدد آن از خیر مشترک و از نفع ِعمومی سخن گفته اند.
در خصوص اینکه افراد و یا به تعبیری سوژه انسان، در تحولات اجتماعی و سیاسی و حتی در ساختن تاریخ، به چه میزان و اندازهای می تواند ایفای نقش بکند، مباحث عمیق و گسترده فلسفی، سیاسی و جامعه شناختی بسیاری صورت پذیرفته است.
باری، دین بیش از آنکه از عالم بالا سخن بگوید؛ آنجا که به سیاست بکشد؛ خواستار دگرگونی این دنیا می شود. آسیبشناسی انقلاب می تواند ما را به صورت تبارشناسانه ای با جریانات درونی ِانقلاب و با گفتمانهای آن آشنا کند. با این مقدمه اینک به بررسی ِمساله جنسیت و حجاب می پرداریم.
مسأله جنسیت و آزادی جنسی زنان
جنسیت و روابط جنسی برتابنده ساختار و گفتار ِقدرت است.
جنسیت عبارت است از راهبردی در جهت اداره، تولید و نظارت بر اندام آدمیان و بر مناسبات اجتماعی آنها.
(Sex) و رفتار جنسی (Gender) هویت جنسیتی
دو مقوله جداگانه ومتمایز از یکدیگرند. رفتار جنسی: یعنی روابط بین مرد و زن که از بدو تولد بشر وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت. هویت جنسیتی اما با تولد هویت فرد و با رشد ارزش های لیبرالی و اهمیت یافتن انسان است که معنا و اهمیت می یابد. بنابراین، هویت جنسیتی از اواخر قرن گذشته مطرح شده است
اهمیت مناسبات جنسیتی بمعنای زنانگی و مردانگی، همانا در گرو شکل دهی به هویت انسانهاست و این فقط به روابط بین مرد و زن محدود نمی شود. روابط جنسی میان افراد، روابط میان جنسیت ها و هویت ِجنسیتی، موضوعات بسیار مهمی هستند که بعنوان ممنوعه ها فقط فقها واجد صلاحیت در ابراز نظر هستند.
پس از انقلاب، تعاریف دینی از جنس و جنسیت بخشی از اخلاق حاکم در ایران شد. کنترل بر سکس و بر بدن زن و ارائه تعاریف محدودکننده و سرکوب گرایانه از همین جا ناشی می شود. تعریف دینی از رابطه جنسی، باعث تنظیم و کنترل رفتار جنسی شده، هویت فردی آدمی را سلب می کند.
تعریف مردسالارانه و دیانتی از هویت جنسیتی همانا تعریف بر اساس زنانگی ومردانگی است که زن را در نقش مادری و همسری مهار می کند.
تبعیض و نابرابری بین زن و مرد هیچ ارتباطی به فیزیک بدن ندارد. این رسوم و باورهای غلط اجتماعی اند که چنین تبعیضاتی را روا می دارند. ماهیت جنسیتی ِسیاست، در شعار "آزادی ، برابری، برادری" بطور عیانی خصلت مردانهی عرصهی اجتماعی را نشان می دهد. «سهمیهبندی جنسی» در دانشگاهها، «طرح ارتقاء امنیت اجتماعی» و «دیه نابرابر زنان و مردان» از دیگر مصادیق ِتبعییضات جنسی و جنسیتی علیه زنان در ایران امروز است.
دیرینه شناسی ِسنت ِحجاب
روسری و چادر برای کنترل جنسی زن از یکطرف و بمنظور تحقیر جنسیت اش از طرف دیگر ابداع شده اند تا با زور زنبودن را به خوردش بدهند.
در سلسله مراتب قدرت ِاریستوکراتیک روحانیت، چادر بمثابه ابزار قدرت از طریق سیستم ِعلائم و نشانهها بر زن تحمیل می شود. استفاده از چادر بمنظور پوشش، در ایران ِپیش از اسلام نیز رواج داشته است. بهمین دلیل است که برخی روحانیون معتقدند که: در شرع اسلام حجاب نداریم بلکه مسأله عرفی است. در قرآن و منابع ِحدیث، دلالتی مبنی بر اجبار ِحجاب و یا مجازات ِبدحجاب به صورت تعزیری وجود ندارد. همچنین حدیثی از حکومت پیامبر و پس از آن؛ حتی از دوره خلفا و حکام اسلام؛ دایر بر رعایت حجاب و مواخذه در مورد بدحجابی موجود نیست. اگر چنین است، پس چرا بر مساله حجاب که تازه بر سر تفسیر آن در شرع اینهمه اختلاف وجود دارد و معلوم نیست که از محکمات باشد، اینچنین پافشاری میشود!؟
در عین حال باید اذعان داست که کشف ِحجاب برای زن ِسنتی یعنی بحران هویت و گسست از عقبه و از کهن الگوهای اریستوکراتیک چشم پوشیدن . این چیزیست که زنان سکولار از درک آن عاجزنند. خلاف آمد ِکار آنجاست که برخی زنان سنتی از مزایای اجتماعی و سیاسیای که با حجاب و چادر همراه ست، بهره مندند.
باری، حس تحقیر همراه با مزایای هویت بخشی ِحجاب همانا بمثابه شمشیر ِدمکلوسیوس بر فرازِ سرِ زن ِایرانی قد افراشته است. بحث پوشش آزادانه و بحث ضرورت ِآموزش از نخستین خواستههای زنان در ایران ِپس از جنبش ِمشروعیت بوده است.
بلافاصله پس از انقلاب، متعاقب یک مدارای موقتی، ناگهان رژیم تازه تاسیس، زنان بیحجاب را ضدانقلاب و مزدور امپریالسم خواند و تظاهرات گوناگون زنان را که حجاب اجباری را زیر سوال می بردند، سرکوب کرد.
عمال رژیم با مشت و لگد زنان را وادار می کردند تا زنانگی خود را یاد آورند و «کیان خانواده» را پاس دارند. پوشش اجباری در حاکمیت رژیم اسلامی از بحث فردی حول مسائل جنسی و جنسیتی به بحثی اجتماعی و سیاسی بدل شده است. برچسب ِ«بیحجابی یا بد حجابی» از موثرترین حربهها برای خاموش کردن صدای زنان معترض است. حالیا بیحجابی با ضدانقلاب بودن یکی انگاشته می شود و این واقعیت نادیده گرفته می شود که تعداد کثیری از آنها که در انقلاب شرکت جستند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، بیحجاب بودند.
الزام حجاب در حکومت دینی
شورای فرهنگی و اجتماعی زنان در پاییز سال 1386 دو مجلد را به موضوع «حجاب و عفاف» اختصاص داده است که از هر حیث جالباند.
در یکی از مقالات این مجموعه، نویسنده تحت عنوان ِ «پژوهشی در الزام حکومتی حکم حجاب» بر این ادعا اصرار می ورزد که: «از منظر فلسفهی سیاسی حکومتها میتوانند اتباعشان را ملزم به انجام یا ترک فعلی کنند...اقتضای حکومت بر الزام اتباع خود امری کاملاً بدیهی و آشکار است». اینکه حکومت بنا بر اقتضا و الزام میتواند اتباع خود را به اطاعت وادارد، استدلالی ست که با عنوان اندیشهی «تغلُّب» در تاریخ اسلام سابقهی فراوان دارد و به هیچ رو نظریهی جدیدی نیست. این چنین احتجاجی خود نقض آشکار مشروعیت حقوق بشر و آزادیهای اجتماعی است.
روابط قدرت در این گفتمان شکلی عیان و سرکوبگر دارد و براساس تمایزات تبعیض آمیز میان حاکم و تابع استوار است.
سخنگفتن از حقوق «حکومت» و وظایف «اتباع» این واقعیت را پنهان می دارد که گفتارهائی از این قبیل صرفاً راههائی هستند برای آنکه مردم تحت فرمان ِقدرت در آورده شوند. تاثیرات سلطهآمیز این قبیل استراتژیها، نه بازیابی ِحقیقت بلکه تحکیم کارکردهای قدرت است.
روابط قدرت از روابط خشونتآمیز متمایز است. خشونت متضمن اعمال زور بصورت مستقیم و بلاواسطه است آنچنانکه فرد وادار به تسلیم شود. قوه قهریه و خشونت علیه زنان وقتی بکار گرفته می شود که اجبار در پوشش اسلامی، بمنظور تغییر بلافاصله رفتار، بر زنان تحمیل شود. در مقابل قدرت صرفاً بر افراد آزاد، یعنی کسانی که در موضع انتخاب قرار دارند، اعمال می شود. رابطه قدرت، به معنای نفی و انکار آزادی نیست، بلکه بر نوعی « راهبرد » مبتنی است که بر اساس آن زنان خود را با امر پوشش اجباری سازگار کرده آداب آنرا تدریجا پذیرا شوند. هدف قدرت نفوذ بر گزینشهای زنان و شکل ِ دادن به اعمال آنهاست.
بر اساس این راهبرد، زن به خودش مقید گشته و بدین نحو تسلیم روابط پدرسالار می شود.
قدرت پدرسالار از طریق سازوکارهائی ظریف مانند ادلهی فقهی بر زنان اعمال میشود. در این راستا، رژیم راهی ندارد جز آنکه دستگاههائی را برای اعمال این گونه فشار، مانند «طرح امنیت اجتماعی» و نهادهای انضباطی به وجودآورد.
حجاب بمثابهی گرانیگاه نظام اسلامی
حجاب بزرگترین چالش فردی و اجتماعی زنان در ایران است. حس تحقیر و احساس مغلوبیت فقط مربوط به پوشش نیست. تجربههای شخصی و اجتماعی ناشی از حجاب چیزیست که برج ِعاج نشینان ِعالم ِدین را از چند و چون آن خبری نیست.
«شعارهای رنگارنگی از قبیل ِ« حجاب برای زن حکم صدف است برای گوهر!» یا «خواهرم، حجاب تو کوبندهتر از خون منست!»، همگی گفتمانهائی هستند روانشناسانه برای تخریب شخصیت زن. در این جملات، ستایش با تحقیر توأمان میشود تا روابط قدرت پیوندی ناگسستنی بیابد.
همانطور که هر رابطه ای را بر مبنای سیاست ِقدرت می توان برآورد کرد، امر حجاب نیز برتابنده اعمال قدرت از نقطه نظر جنسی و جنسیتی ست.
تحلیل روابط قدرت در رژیم اسلامی یعنی بررسی نظام تبعیض و امتیازات سنتی/ قانونی از یکطرف و بررسی زبان و فرهنگی که از طرف دیگر به گروه های تفتیش و گشت امکان می دهد که بر زنان کنترل اعمال نمایند.
قدرت مذهبی که مدعی کنترل آدمی در تمام جزئییات و در همه مراحل زندگی از تولد تا مرگ است می خواهد انسان ها را در زندگی شان و در هر موقعیت هدایت و اداره کند تا به شیوه معینی، آنها را به رستگاری برساند. برای چنین راهبردی، متأسفانه راهی دیگر جز توسل به زور باقی نمانده است . این نوع از قدرت همانا بمعنی اعمال ِقدرت شبان بر روی گله اش است. قدرتی از این نوع با این حد از غمخواری، تنها در صلاحیت تعداد معینی از افرادست که از قضا از مقام و منزلت دینی برخوردارند. روابط قدرتی این چنین از پس ِ گفتمانها و مقامات ِدینی خود را می نمایاند.
در مادهی 638 قانون مجازات اسلامی در مورد جرم انگاری بدحجابی، چنین آمده است: «هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید، علاوه بر کیفر عمل، به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا 74 ضربه شلاق محکوم میگردد و در صورتی که مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نباشد، ولی عفت عمومی را جریحهدار نماید، فقط به حبس از ده روز تا دو ماه یا 74 ضربه شلاق محکوم خواهد شد. تبصره: زنانی که بدون حجاب در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند، به حبس از ده روز تا دو ماه یا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.
چنین احکامی در مورد حجاب اجباری به راحتی این مسأله را که اساساً آیا در شرع چیزی تحت ِحکم ِحجاب وجود دارد که مستلزم تعزیر باشد، به طاق ِنسیان می سپارد.
رویهی زورگویانه و تهاجمی در مورد حجاب اجباری در کنار بسیاری دیگر از طرحهای امنیت اجتماعی و بگیر و ببند ِ شهروندان از جمله ترفندهائی ست برای رفع و رجوع بحران مشروعیت ِسیاسی دولت.
بانیان «طرح امنیت اجتماعی» و «ارتقای عفت عمومی» متحدا برآنند تا روابط ِقدرت پدرسالار را در رفتار و ذهنیت جامعه حقانیت بخشند.
فقیهان سنت پرست میگویند: عفت و تعادل جامعه با حجاب حفظ میشود! در پاسخ باید گفت که پوشش ملازمتی با پاکی و ناپاکی، عفت و بیعفتی، تعادل و عدم تعادل ندارد. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است و کاری به اخلاق و سلامت جامعه ندارد.
در مساله حجاب تنها یک راه حل وجود دارد و آنهم واگذاری امر پوشش به انتخاب فردی خود زنان است.
پایان ِسخن
اخلاقیات و تعریفی که از مسالهی جنسیت و حقوق ِجنسی، رژیم اسلامی طرح اندر می اندازد، با جهان ِواقع و با مبانی حقوق بشر هیچ گونه سازگاری و مناسبت ندارد. سنت گرایان سعی دارند حاکمیت ِمقتدارانه ای را بر جدول ِارزشها و بر الگوهای رفتاری جامعه تحمیل کنند.
احکام ِپوشش و تنبیهات ِمترتب بر انکار آن، مکانیسمی است که توسط آن روابط ِقدرت ِپدرسالار تعریف خاص خود را از زنانگی و مردانگی (مقولهی جنسیت) بصورت نظام مندی بر جامعه تحمیل می کند.
مطابق فرمان و احکام ِعلمای دین، که همگی از مردانند، هویت و نقش اجتماعی زن (جنسیت) منوط به موجودیت فیزیولوژیکی زن (سکس) است. آنان تعاریف خود را از پاکدامنی و کنشهای جنسیتی و نیز از ارزشها و هنجارها بر روابط و بر فردیت و ساختارهای شخصیت تحمیل می کنند. در این راستا، جامعهی متخاصم به زن هجوم می آورد تا از طریق تسلیم او، مناسبات اجتماعی تحت فرمان درآید و طرح تفکیک ِجنسی و جنسیتی در جامعه عملی شود. بدین وسیله، زنان بمثابهی نیمی از جمعیت همانا جهان نگری و اخلاقیاتی را درونی ِپندارها و ذهنیت خود می کنند که بخش ِمذهبی و سنتی جامعه خواستار آنست. رژیم اسلامی از طریق فشار مذهبی و از طریق سیستم ِتحقیر و تنبیه می خواهد زنان را نسبت به سرنوشت ِروانی-اجتماعی خویش مشکوک کرده، آنان را تحت الزامات تن شناختی، از آزادیهای برابر حقوقی محروم سازد.
June 2008
+++++++++
فهرست منابع:
1- بارنز، اریک. میشل فوکو. ترجمه بابک احمدی(تهران: نشر ماهی، 1381)
2- بشیریه، حسین. دولت و جامعه مدنی (گفتمانهای جامعهشناسی سیاسی) (قم: نقدونظر، 1378)
3- بشیریه، حسین. نظریههای فرهنگ در قرن بیستم (تهران: موسسه فرهنگی آینده پویان، 1378)
4- حسین بشیریه. سیری در نظریههای جدید در علوم سیاسی (تهران: نشر علوم نوین، 1378)
5- هیوبرت؛ رابینو، پل. میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک. ترجمه حسین بشیریه (تهران: نشر نی، 1378)
6- ضمیران، محمد. میشل فوکو: دانش و قدرت (تهران: هرمس، 1379)
7- فوکو، میشل. مراقبت و تنبیه: تولد زندان. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده (تهران: نشر نی، 1378)
8- فوکو، میشل. نیچه، تبارشناسی و تاریخ. ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. در: لارنس کهون
9- کلگ، استوارت آر. چارچوبهای قدرت. ترجمه مصطفی یونسی (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1380)
10- لوکس، استیون. قدرت؛ فر انسانی یا شر شیطانی. ترجمه فرهنگ رجایی (تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370)
11- ماتیوز، اریک. فلسفه فرانسه در قرن بیستم. ترجمه محسن حکیمی (تهران: ققنوس، 1378)
12- هیندس، باری. گفتارهای قدرت(از هابز تا فوکو). ترجمه مصطفی یونسی(تهران: نشر شیرازه، 1380)
1- Dean, Mitchell, Foucault obsession with west Modernity. In: Barry Smart. Michel Foucault. Vol, 2. London : Routledge. 1994
2- Edward Said. Michel Foucault. In: Bary smart (ed). Michel Foucault. London : Routledge. 1994. Vol 2
3- Foucault, Michel. The Archeology of Knowledge. London : Tavistock Publication. 1972
4- Foucault, Michel. The History of Sexuality. Vol 1. New York : 1978
5- Fraser, Nancy . Foucault on modern power. In: Barry smart (ed). Michel Foucault. London : Routledge. 1994. Vol 2
6- Gordon, Colin (ed). Power/Knowledge: Selected Interview and Other writings. 1972–79. New York . 1980
7- Mison, Jeff. (strategies for Socialist? Foucault’s conception of power. Economy & society. 1980. vol. 9)
8- Moss, Jeremy (ed). The Later Foucault. London : Sage Pub. 1998
9- Sheridan, Alan. Michel Foucault (The Will to Truth). London : Tavistock. 1980
10- Smart, Barry . The Governmental of Conduct: Foucault on Rationality, Power and Subjectivity. In: Michel Foucault. London : Routledge. 1994. Vol 4
|