رخسار ِ آیدا در آینه ی جاودانگی
اسماعیل خویی
•
اکنون که او
از مرزهای اکنون آن سوتر است،
تو جاودانه،
و هر زمانه بیش از پیش،
با اویی،
با او خواهی بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۵ تير ۱٣٨۷ -
۱۵ ژوئيه ۲۰۰٨
بانوی سوکواری ی بی اندوه!
ای باشکوه!
دارنده ی فراسوی از دست دادگی!
ای ناژوی شکسته کمر
پاییز را
تنها به ضربه ی تبر ِ ایستادگی!
بیم ات مباد از این که ربایندگان برُبایند
از جان و از جهان ِ تو آنچه ش ربودنی ست.
مرَدَت
- نگاه کن! –
آنجا
کابینه در برابر ِ آیینه ات نهاده است،
تا هر چه هست هست،
در کنارت و رو با روی ات ایستاده است،
و با تو خواهد بود از او آنچه بودنی ست:
و، همچنان،
عشق اش از آن ِ توست،
شعرش از آن توست،
جان اش از آن ِ توست،
جهان اش از آن ِ توست.
بگذار
تا گفته های زیبایش را نیز چپاول کنند:
والاترین نگفته های نهان اش از آن ِ توست.
بانوی شعر و عشق،
آی،
آیدا خانم!
خواهرک ِ جان ِ من!
الگوی بردباری ی بی پایان ِ من!
خورشید مهربانی و زیبایی ی
زایای تو
هم کام دخت و
هم مام ِ بامداد!
ای ریخته شراب ِ جوان سالی ی همیشگی ی ات را،
ساقی وار،
در جام ِ بامداد!
و نوش ِ دلبرانگی ات
آمیخته به دخترانگی ی بی گناه و مادرانگی ی پُرپناه ِ تو،
زان سوی مرگ نیز،
تلخی زدای حنظل ِ اندوه
از کام ِ بامداد!
او از تو زاد
تا این جهان به الگوی خود باز آوَرَد،
و عشق ِ ناگزیر به زیبایی و حقیقت را
با کینه ی سرشتی ی خود به دروغ و زشتی
دمساز آوَرَد
و، چون به بستر افتاد
- پیروز و سرفراز و خسته و پیر –
آن خدای بیمار،
تو در کنارش ماندی
مادروار،
«ای مومن، ای پرستار!»*
تو،
«آن سوی مرزهای تن ِ خویش»*
با اویی،
با او خواهی بود.
اکنون که او
از مرزهای اکنون آن سوتر است،
تو جاودانه،
و هر زمانه بیش از پیش،
با اویی،
با او خواهی بود.
بگذار
تا آز و کین ِ ناپسری خودپرست
بی بهره ات بدارد
از یادگارهای خاکی ی مَرَدت.
باک ات مباد از این که تهی ماندَت درون،
چون
کس را توان ِ بازستادن از تو نیست
یاد ِ زلالی آور و نابی فزای پاکی مَردَت
ربودن ِ تو
در جان و در جهان اش را
و جان ِ در دل ِ تو جهان افشان اش را،
در کار ِ آفریدن
چالاکی اش را
در کار ِ دوست داشتن و کین ورزیدن
بی باکی اش را؛
مردانگی ش را،
و مردمانگی ش را،
و جاودانگی اش را.
دهم تیر ۱٣٨۷
بیدرکجای لندن
|