یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

حواریون خورشید


مزدک دانشور


• فرزندان طبقه متوسط جدید، اما، به دنبال مشارکت سیاسی تمامی راه ها را امتحان کردند و در لحظه ای تاریخی مقابله با عدم مشروعیت رژیم کودتا، وابسته بودن رژیم به اردوگاه غرب، فساد گسترده، ناتوانی دولت در جذب سرمایه های انسانی، سرکوب و تحقیر گسترده ی تشکیلات سیاسی و از میان برداشتن فرصتهای ساخت سیاسی، شکل "تز دو مطلق" را به خود گرفت و "موتور کوچک" برای به حرکت در آوردن "موتور بزرگ" اراده را در گلوله دمید ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲٨ تير ۱٣٨۷ -  ۱٨ ژوئيه ۲۰۰٨


اگر نظر دیالکتسین های قرن گذشته را مبنا قرار دهیم که فرد بدون حضور در اجتماع در متبلور کردن فردیت خود نیز ناتوان می ماند و قوانین اجتماعی تنها در جزیره ی رابینسون کروزوئه حاکم نیست و فردیت لیبرالی فقط در جزیره ی تنهایی به صورت «خالص» خود می تواند به ظهور برسد، آنگاه اهمیت «سازمان» یک اجتماع در نظرمان روشنتر می شود و اهمیت «سازماندهی» آن البته بیشتر.

از زمان افلاطون که نخبگانی برکشیده، شهرهای با تعداد نفوس محدود را باید به سوی سعادت رهنمون می شدند تا آرزوهای آگوستین برای شهر خدا یا آرزومندان یوتوپیا و یا انقلابیون برادری خواه و یا شورشیان برابری طلب، آنهایی که هدایت و نهایتی برای اجتماع انسانی قایل بودند و یا چه آنهایی که تاریخ را حاصل هم کنشی انسانی اما در شرایطی از پیش تعیین شده می دانستند به نوعی «به سامان» کردن وضعیتی نامطوب یا دور از «عقلانیت» اندیشیده می شد. سازماندهی ای که می توانست خشک و نامنعطف باشد یا سیال و بدون اجبار. اما از آنجا که «مسئله تاریخ هیچگاه از تاریخ مسئله جدا نیست» هر کدام از این «ذهنیت ها» به نوعی پاسخ به مسئله آن زمان نیز بود. حال این ذهنیت می توانست انتزاعی و غیر منطبق با واقعیت رونده باشد و یا باورمند به پویایی تاریخ.
    ساختار ارتش یا سازماندهی نظامی نیز چه در زمان اسپاریتها و یا امپراتوری های نظامی ای چون هخامنشیان و چه در تجدد آمرانه ی اوایل قرن بیستم ایران و ترکیه و یا حتی برای فاشیست ها برخاسته از میان حاشیه های پر التهاب، شکلی مطلوب از سازماندهی اجتماع خود تلقی می شدند و جالب آنکه از حمایت اکثریتی قابل توجه (حداقل در ابتدای کار خود) برخوردار بودند.

ساماندهی آمرانه
    این گرایشهای نظامی در جهان سوَم (و ایران) به خصوص در لحظه های نوسازی اجتماعی خود را پررنگتر نشان می داد. چرا که تذبذب حاکمان منتخب و تعدد مراجع تصمیم گیری بدون حضور نهادهای اجتماعی پیگیر و پیشرو و با مردمی اکثراً تابع سنت و البته غیر مشارکت جو، دموکراسی های نیم بند این جوامع را به طور مدام با بحرانهای مقطعی یا مزمن روبه رو می ساخت و در برهه هایی از زندگی این جوامع بحران به جایی می رسید که بسیاری از همین مردمان تبعی و غیر مشارکت جو برای به یوغ کشیدن بندی که آنها را از «مشقَت» دمکراسی و آزادی رها کند لحظه شماری می کردند و جالب آنکه این دیکتاتور شیپهای حاضر به نجات وطن نه از آسمان که از جیب امپریالیسم بیرون می آمدند و نوسازی جوامع خود را با «مشتی آهنین» بر عهده می گرفتند. این نوسازی می توانست طرح راه آهن جنوب به شمال باشد یا عمل به توصیه های میلتون فریدمن یا حزب یگانه انقلاب باشد و ریاست جمهوری های مادام العمر که راه رشد غیر سرمایه داری را با کمک کشور شوراها و به صورت نمایشی و صوری طی می کردند.
    این روند نوسازی (یا تخریب گر) آمرانه، سلطه جو و از بالا البته دشمنانی نیز داشت که از مخالفین لیبرال منش، پارلمانتاریست و صلح جو تا چریک هایی که پیام انقلاب را در طنین صدای گلوله ها می شنیدند، متفاوت بود.
    در نقاطی از تاریخ این حکمرانی ها که وضعیت اقتصادی به شدت سقوط می کرد یا شکستی نظامی رخ می داد یا فشار خارجی افزون می گشت و حکومت از تثبیت سلطه ی خود تا حدی ناتوان می گشت، مخالفان لیبرال (یا سوسیال) صلح جو، آرامش طلب و پارلمان گرا به عرصه اجتماع می آمدند و هرگاه که حاکمیت تمامی منافذ و فرصت های ساخت سیاسی را می بست چریک های تسلیم ناپذیر و مسلح به میدان می آمدند و جز به سرنگونی حاکمیت به چیزی رضایت نمی دادند. این چریک ها برای اینکه در برابر فشار حاکمیت بایستند و خود را با شرایط اختناق و فشار سازگار کنند مجبور بودند در خانه های تیمی جای بگیرند و نه چون ماهی در آب، که چون
حلقه های جدا افتاده از زنجیره ی مردمان عصر خود به زیستشان ادامه دهند. این نوع زیست محتوای خاص خود را داشت: روابط اندک با محیط اطراف، عدم شناسایی افراد، اضطراب و ناامنی مداوم در عین اینکه با توجه به کوتاه بودن عمر یک چریک مسلح، پس از جذب به فعالیت امکان فعالیت های ایدئولوژیک به حداقل می رسید و عملگرایی جای آن را می گرفت...
    به طور خلاصه شاید بتوان فرض کرد (حتی با استثنائاتی) که تز "در اینجا یعنی رویکرد حاکمیت" و آنتی تز "یعنی آنچه جامعه ی مقابل، در مقابله با تز شکل می دهد" رنگ های بسیاری را از یکدیگر وام می گیرند و در رابطه ای دیالکتیکی به تشدید یا به تخفیف یکدیگر منجر می شوند.

حواریون خورشید
    در فضای محدودی که تمامی اصلاح طلبان (چه گرایش های منفی چون علی امینی و چه مثبت آن چون جبهه ملَی) از طرف شاه رانده شده بودند و شاه مطلقه به سنت پدر بازگشته بود و تجدد آمرانه را با غرور و تبختر پیش می برد، ناگهان شلیک گلوله های سیاهکل خواب آشفته ی نفت را آشفته تر کرد.
شاه که می پنداشت بدون حضور مخالفین، چه منتقد، چه مصلح، چه پارلمانتاریست و چه توده ای می تواند به فوریت به دروازه های تمدن بزرگ برسد، تمامی منافذ حرکت سیاسی را به روی طبقات پوینده بسته بود. فرزندان طبقه متوسط جدید، اما، به دنبال مشارکت سیاسی تمامی راه ها را امتحان کردند و در لحظه ای تاریخی مقابله با عدم مشروعیت رژیم کودتا، وابسته بودن رژیم به اردوگاه غرب، فساد گسترده، ناتوانی دولت در جذب سرمایه های انسانی، سرکوب و تحقیر گسترده‍ی تشکیلات سیاسی و از میان برداشتن فرصتهای ساخت سیاسی، شکل "تز دو مطلق" را به خود گرفت و "موتور کوچک" برای به حرکت در آوردن "موتور بزرگ" اراده را در گلوله دمید.
    آنان در غیاب احزاب علنی و وسیع که مفهوم مشارکت سیاسی را به صورت سامانمند و منظم به اعضایش آموزش بدهد، مجبور به تشکیل تیم ها و خانه های تیمی شدند که اعضای آن لاجرم فقط یکدیگر را می شناختند و ارتباطات با دیگر گروه ها به صورت اسم مستعار و آن هم در حداقل ممکن خود بود. مسوولان این «سازمان» علاوه بر مبارزه ی مسلحانه با رژیم شاه و مسوولیت حفاظت از جان اعضا (که هر یک از این اعمال توان ذهنی و زمانی بسیاری می برد) مسوول پرورش ایدئولوژیک و حفظ یکپارچگی گفتمانی سازمان نیز بودند.
    این شکل سازمانی بحث دمکراتیک در قبال موضوعات ایدئولوژیک را اگر نگوییم غیر ممکن که واقعاً دشوار می کرد (چنانچه قبل از این ذکر شد خانه های تیمی، اسم های مستعار، جدا افتادگی سازمانی، ارتباطات حداقلی، ضربه های متوالی ساواک و حذف نیروهای ایدئولوژیک و مستعد در درگیری های مسلحانه، عدم ارتباط ارگانیک با روشنفکران مستقل و...)
    هر چند که دو گاهنامه «۱۹ بهمن تئوریک» و «نبرد خلق» و جزوه های متعددی در سطح جنبش پخش می شد که این خود حکایت از سطح بالای جنبش چریکی ایران نسبت به دیگر جنبش های چریکی (حداقل در خاورمیانه) می کرد. در عین آنکه کسانی که مایل به پیوستن به جنبش چریکی بودند خود نیز می دانستند که به چه جریانی وارد می شوند و عمر فعالیتشان چقدر کوتاه است. این شکل حرکت با حضور چریک های افسانه ای چون حمید اشرف   ـ که شش سال زندگی مخفی داشت   ـ مانع گسست تاریخی می شد یا کسانی مثل بیژن جزنی که در زندان سعی در وحدت بخشی تئوریک سازمان چریک ها داشتند، تمامی افرادی که سعی در ایجاد ادبیاتی شورانگیز و مرتبط را داشتند و دانشجویانی که در داخل و خارج از کشور با تلاش خستگی ناپذیر (و با تأکید خستگی ناپذیر) مانع خاموش شدن صدای جنبش چریکی شده و البته اوج گیری جنبش در سال ۵٣ و ۱٣۵۲ باعث آن شد که جنبش از شکل سیال خود بیرون بیاید و شکلی سازمانی به خود بگیرد تا علاوه بر آنکه مانع سواستفاده حاکمیت از نام آن شود، مسوولیت اعمال خود را بپذیرد و در قبال آن پاسخگو باشد.
    نکته دیگری که در رابطه با جنبش فدایی خود را نشان می داد وحدت بر "مشی" مسلحانه بود. یعنی یکی از عوامل بهم پیوستگی این افراد را "روش" تشکیل می داد و پیوستن افراد به این سازمان پیش فرض پذیرفتن "روش" را در خود داشت. افرادی که به این مرحله از خودسازی و فداکاری می رسیدند بدون اینکه درباره ی شرایط خود با سازمان بحثی داشته باشند و یا اینکه اصالتاً برای سازمان چنین وظیفه ای قائل باشند به این سازمان اسطوره ای می پیوستند. مصطفی شعاعیان امَا در این میانه یک استثنا بود.

چریک تنها
    اگر بیژن جزنی را نظریه پردازی بلند اقبال بدانیم نقطه ی مقابل او را شاید بتوان مصطفی شعاعیان دانست. بیژن همیشه به کار تشکیلاتی منظم و سازمانی باور داشت تا آنجا که حتی پس از ورود به بند سه قصر رهبران مجاهدین از این خصلت او تعبیر به لشگرکشی مارکسیست ها می کردند. (۱) و یا اینکه ساواک از آنکه کمون کوچک در مقابل کمون بزرگ شکل گرفته است خشنود بود (۲) در صورتیکه شعاعیان مداوماً به دنبال تشکیل جبهه هایی وسیع بدون محدودیت های ایدئولوژیک بود و جالب آنکه مداوماً نیز شکست می خورد. (٣) بیژن جزنی به عنوان یک مارکسیست هیچگاه زندگی ریاضت کشانه را برای خود ترتیب نداد چنانکه حتی در دادگاه او را چریک میلیونر خطاب کرده بودند ولی مصطفی شعاعیان به چله نشینی و پوستین پوشی و عملیات آیینی شهره بود. (۴) جزنی یک مارکسیست - لنینیست خلاق بود و بدون آنکه دچار «هاری آنتی سویتی» (۵) شود رفتار شوروی و اردوگاه را نقد می کرد و فدائیان را به استقلال در عین دوستی با شوروی فرا می خواند. (۶) چنانچه در رفتار حمید اشرف نیز چنین استقلالی نسبت به شوروی به شدت مشهود بود. (۷) اما رگه های ناسیونالیسم (شاید به خاطر تفاوت سابقه فعالیت سیاسی) در تفکر شعاعیان چنان آشکار می نمود که شعاعیان جنبش جنگل و ارتباط آن با شوروی را با نگاهی ضد لنینیستی و ضد شوروی تبین کرد. (٨)
    چنین فرد یگانه و خاصی در اثر ضربات متوالی به رفقایش نه به اجبار که تقریباً با سرعت و بدون طی کردن پروسه ی تجانس به فدائیان می پیوندد و پس از آنکه خالصانه بسیاری از امکاناتش را در اختیار سازمان قرار می دهد، از آنان می خواهد که به قولشان در رابطه با بحث ایدئولوژیک پایبند بمانند اما در میانه سال ۱٣۵٣ یعنی سالی که جنبش چریکی به اوج عملکرد خود می رسد جایی برای بحث نیست زیرا دست ها بی قرار چکاندن ماشه اند. هماورد او، بیژن جزنی نیز در زندان است و یاران شعاعیان از بحث با او طفره می روند یا اصالتاً از تفاوتهایی که شعاعیان با سازمان چریک ها دارد کم اطلاعند. (۹) در نتیجه پلمیکی بین این دو شکل نمی گیرد. فدائیان به سرعت «توقع» شعاعیان برای به زیر نگین آوردن سازمان را درک می کنند (۱۰) و تصمیم می گیرند بین آزادی و سازمان، سازمان را برگزینند و به نگرانی بیژن خاتمه دهند تا تنها حلقه ارتباطی این دو همنسل، یکی خوش اقبال و دیگری تنها گسسته شود.
    این دو انسان متفاوت نسبت به فعالان عصر خود اما پایانی مشابه داشتند. گویی که وحدت در "مشی" به یگانگی در پایان منجر شده بود. بیژن جزنی و هشت تن از رهبران فدائیان و مجاهدین را در تپه های اوین به گلوله بستند و مصطفی شعاعیان در تنهایی و انزوا در پایان یک زد و خورد مسلحانه و با جویدن سیانور به زندگی خود پایان داد. مرگ او اگر تأثیر چندانی در جنبش فدایی نگذاشت امَا برای یک نفر بسیار تلخ و ناگوار می نمود و آن هم مادر شایگان بود:
«مصطفی نمرده بود مصطفی فقط خوابیده بود.....»



منابع:
۱-         پرویز نویدی – جنگی درباره آثار و زندگی بیژن جزنی صفحه ۱۷۵
۲-         مصاحبه با اصغر ایزدی (همان) صفحه ۱۱۲
٣-         هشت نامه به چریک های فدایی- مقدمه
۴-         وحید افراخته (همان) ضمایم
۵-         زندگینامه حسن ضیاء ظریفی ـ به قلم دکتر ابوالحسن ضیاء ظریفی صفحه ۲۷۴
۶-         تاریخ سی ساله صفحه ٨۰
۷-         شورشیان آرمانخواه ـ مازیار بهروز صفحه ۱۲۷
٨-         یگانه ی متفکر تنها ـ هوشنگ ماهرویان صفحه ۴۴
۹-         مصاحبه ی نگارنده با یکی از رهبران فدائیان
   ۱۰- شورشیان آرمانخواه صفحه ۱۲٣


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست