سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

کار ما از ریشه خراب است!


احمد سیف


• در میان خودمان اما، یکی از شیوه های بروز نادیده گرفته شدن حق و حقوق فردی این است که هرکس بر این گمان باطل است که انحصار حقیقت با اوست. و حقیقت یعنی آن چه هائی که او می گوید. در گذشته این خصلت به یک صورت خود را نشان می داد و الان، همین خصلت، به صورت دیگری جلوه گری می کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۹ تير ۱٣٨۷ -  ۱۹ ژوئيه ۲۰۰٨


اگر جامعه مدرن تعریف معلوم و مشخصی داشته باشد من یکی از آن بی خبرم. بدون این که بتوانم یا بخواهم اسم نیم دوجین متفکر غربی را برای «ترساندن» شما ردیف کنم می دانم که جامعه مدرن، جامعه ای است که در این حق و حقوق فردی به رسمیت شناخته می شود. افراد تا سرحد آزار نرساندن به دیگران آزادند هر تفکری داشته باشند و باز مشروط به همان شرط، عملا هر کاری بکنند. به همین نحو، فکر می کنم می دانم در جامعه ای که مدرن نیست- حالا می خواهید اسمش را پیشامدرن و یا حتی عهد دقیانوسی بگذارید- به حق و حقوق فردی برخوردی اخلاقی صورت می گیرد. و به همین خاطر هم شاید هست که حق و حقوق فردی در این چنین جامعه ای نه تعریف مشخصی دارد و نه از سوی کسی و مقامی به رسمیت شناخته می شود. البته این به رسمیت شناخته نشدن به شکل و شیوه های مختلفی خود را بروز می دهد.
شیوه های نادیده گرفتن حق و حقوق حکومتی و رسمی را می دانیم. بر سر آن معطل نمی شویم. چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است. می گذرم و می پردازم به خودمان.
- در میان خودمان اما، یکی از شیوه های بروز نادیده گرفته شدن حق و حقوق فردی این است که هرکس بر این گمان باطل است که انحصار حقیقت با اوست. و حقیقت یعنی آن چه هائی که او می گوید. در گذشته این خصلت به یک صورت خود را نشان می داد و الان، همین خصلت، به صورت دیگری جلوه گری می کند.
در گذشته اگر کسی شعر سیاسی نمی گفت، شاعر نبود و الان اگر کسی شعر سیاسی بگوید، شاعر نیست. اگر نویسنده ای در قصه هایش، از رنج های انسانی نمی نوشت، قصه نویسی اش اشکال داشت و الان هم اگر کسی از رنج های انسانی بنویسد، «متحجر» است و قصه نویس نیست. در اقتصاد هم، اگر کسی برای خودش برنامه حداقل و حداکثر نداشت، و گوشه چشمی به بازار آزاد داشت و یا مدافع سرمایه داری بود عرض خود می برد و زحمت ما روا می داشت و امروز هم اگر کسی، به بازار آزاد یک باور ایمانی نداشته باشد، معلوم است که اقتصاد نمی داند. اسم این شیوه نگرش چیست، نمی دانم ولی می دانم که این شیوه نگرش نه بخشی از راه حل، که بخش عمده ای از مشکلات ماست.
ریشه فرهنگی و تاریخی اش در چیست و یا در کجاست؟ جواب این پرسش را نیز نمی دانم. در این مقال هم بر سر آن نیستم که در باره این ریشه به حدس و گمان متوسل بشوم ولی آن چه را که می فهمم این است که در بهترین حالت، ما ایرانیان محترم نه چیز تازه ای یاد می گیریم و نه چیزهائی بدی که بلدیم از یادمان می رود. ناتوان از آموزش و آموختن از کرده ها و نکرده های خویش، بدون این که آگاه باشیم و یا احتمالا بطور عمدی عمل کنیم، پرخاشگریم و فکر می کنیم که این عصیان گری است بر علیه بی عدالتی های موجود و نه پرخاشگری که به گمان من، صرفا بیان بیرونی حالت های روحی نه چندان جاافتاده ملی ماست. به گمان من، یک علت- حداقل تا جائی که من می بینم- این است که اگر چه دنیا دارد زیرورو می شود ولی ما همچنان دو گانه بین هستیم. اگر سفید نباشیم، پس، سیاهیم و یا اگر قرار است سیاه باشیم که پس، سفید نیستیم. ای کاش در کنار این دوگانه دیدن همه چیز حداقل یاد می گرفتیم که آن رنگ دیگر هم حق حیات دارد. ما هنوز یاد نگرفته ایم که هنرها در تنوع است که جلوه گر می شوند و همین طور یک رنگ خاص، در میان رنگ های دیگر است که برجستگی پیدا می کند. علت اش را نمی دانم ولی در ذهنیت ما، جائی برای گفتگو نیست. ما از زن و مرد، پیر وجوان، همه مان تقریبا بدون هیچ استثنائی، اهل دوئلیم، به همان شیوه ای که در دوره فئودالی در اروپا متداول بود. پیش تر گفتم شاید دلیل اش این است که به همه چیز برخوردی اخلاقی می کنیم و به همین خاطر است که هر حرف و سخن متفاوتی در ذهن بدوی ما، به شکل و صورت بی حرمتی به ناموس که البته برای ما حیاتی است، جلوه گر می شود و البته که ما دستجمعی به بی حرمتی به ناموس باید که عکس العمل نشان بدهیم. شاید هم علت اش این است که در ذهن ما، دنیا کوچک است و خودمان در ذهن مان، غول پیکریم. و به همین خاطر است که هر کس در ذهن خویش، «سلطانی» است که به تعبیر سعدی فرزانه «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند». وقتی این چنین است، بدیهی نیست آیا که، ما به چیزی کمتر از نابودی حریف رضایت نمی دهیم! اگر به زخم زبان و با بی حرمتی نشد که گاه می شود، هرگاه که بتوانیم دست به شمشیر و قمه و تفنگ هم می بریم.
البته در کنار این همه، وظیفه مادرزادی ما انگار، «ارشاد» دیگران است. و به همین خاطر هم هست که همه مان در باره همه چیز «نظر» می دهیم. ما هنوز انگار نه تنها به مقوله «مسئولیت» نرسیده ایم بلکه در عصر علامه های همه چیز دان زندگی می کنیم! این مسئولیت گریزی ما هم داستان دردآلودی دارد و آن قدر گسترده است که نمی دانم از کدام وجهش سخن بگویم؟ فرق نمی کند می خواهد مسئولیت اجتماعی باشد یا مسئولیت فردی. می خواهد مسئولیت در برابر خودمان باشد یا مسئولیت در برابر دیگران. همین طور سردستی می گویم، به شیوه غذاخوردن ما بنگرید. آن کس که دارد طوری می خورد که انگار فردائی نیست و بعد می بینی که چپ و راست آمار و ارقام جمع می شود که سن سکته قلبی در ایران پائین آمده است! خوب شما همین شیوه تغذیه در میان کسانی که دست شان به دهان شان می رسد را بگذارید کنار آلودگی هوا و هزار و یک درد بی درمان دیگر، خوب انتظار داشتید که سن سکته قلبی بالا برود! به مرگ و میر در جاده دیگر نمی پردازم. که اگر کسی بخواهد خسارت مالی ناشی از این مرگ و میرها را اندازه گیری بکند، به احتمال زیاد، خسارت سالانه اش چندین برابر درآمد ما از نفت خواهد بود. در حیطه اظهار فضل کردن، با چنان اعتماد به نفس کاذبی بر همگان ردیه می نویسیم که افلاطون و سقراط و مارکس و هگل و کانت چنین نکرده بودند. تفاوتی که کرده است این که در گذشته، مثلا بر آدام اسمیت و مالتوس ردیه می نوشتیم و الان بر مارکس و لنین ردیه می نویسیم. شاید تقصیر ما نباشد، اهالی «بادآباد» به جهت باد، عکس العمل نشان می دهند! شما می گوئید که چه کنند؟ اگر هم به مسئولیت اجتماعی تظاهر کنیم ، پس آن گاه می خواهیم همه حوزه های زندگی شخصی را در کنترل بگیریم (مجسم کنید، از انترنت که تازه ترین تکنولوژی است استفاده می کنیم و در آن در باره «آداب مجامعت» رهنمود صادر می کنیم!) و اگر معتقد به مسئولیت اجتماعی نباشیم که دیگر واویلاست. می خواهد در برخورد به کارتون خوابها درخیابان های تهران باشد یا در رانندگی و یا فرستادن صدها تن به قربانگاه. و هیچ کس هم مسئولیتی قبول نمی کند. تو گوئی که به واقع، این «مملکت امام زمانی» شده است که همه تنها «منتظرند» و کسی نیست که به کار این دنیا کاری داشته باشد!
به دنبال آن، البته کار به «ارشاد» دیگران می رسد. گمان نکنید که ما در کشور گل و بلبل مان بیخود و بی سبب یک وزرات خانه عریض و طویلی برای «ارشاد» همگان داریم! اگر فکر می کنید که این وظیفه «ارشاد» تنها با سربرآوردن جمهوری اسلامی در ایران شکل گرفته است، خوب، اشتباه می کنید. آنچه که درسالهای بعداز ۱٣۵۷ عیان شده است- به مقدار زیادی البته- هنجارهای پنهانی در بافت جامعه فرهنگی ما بود. می خواهد وزارت فخیمه ارشاد باشد و یا هزار و یک محدودیت دیگر. حضراتی که گمان می کنند دستی از غیب بر آمد و سرنوشت ما را این گونه رقم زد، بهتر است در آئینه به خود بنگرند. بگویم و بگذرم که حرف حسابم اگر حرف حسابی داشته باشم این است که تا آن موقع که به این مسایل پیش پا افتاده از روبرو و بدون رودربایستی برخورد نکنیم، کارمان به همین صورت کنونی زار خواهد ماند. تفاوت، اگر تفاوتی باشد، این خواهد بود که حکومت گران بر ما به جای عبا و عمامه و چادر و حجاب، کراوات پاریسی بر گردن می بندند و احتمالا مینی ژوپ خواهند پوشید.... به قول معروف، کارما از ریشه خراب است....

niaak.blogspot.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست