•
درختانِ عُریان
اُستوار ایستاده در باغ،
خواب شکوفه میبینند
تا بهار...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
٣۱ تير ۱٣٨۷ -
۲۱ ژوئيه ۲۰۰٨
برای دوستِ عزیزِ قدیمی
پرویز کلانتری نقاش
بهیادِ سالهای دهـهی پنجـاه، ساختمانِ کانون، خیابانِ تختطاووسِ تهران...
چای و قهوه نوشیدنها، دوستیها و گَپ زدنها از داستان و شعر و نقاشی...
یک
خِشخِشِ این برگهای خشک
صدای خندهی پاییز است
به بیراههرفتنهای ما.
دو
زرد و قهوهای
سُرخ و اَرغوانی
بنفش و نارنجی،
رنگهایش را بیمهابا میپاشد
بر بومِ سبزِ درختان
نقاشِ پیر،
پاییز...
سه
نگاه کن
چگونه اینهمه رنگ را
باد میزداید و
باران فرو میشوید از شاخهها
تا عریان کند درختان را،
پذیرای آغوشِ سپیدِ زمستان...
چهار
عابرانِ بیذوق
چه بیاعتنا میگذرند
از برابرِ پردهی رنگین و شگفتِ پاییز...
پنج
این برگِ خشک
اُفتاده بر چمنِ صبح،
پوشیده در شنبمِ یخزده،
خوب میداند بهار که بیاید،
بر شاخهها
برگِ نو
جوانه خواهد زد.
شش
سرزنشِ سردِ باد را نشنیده میگیرند
رنگینبرگهای بازیگوش
رقصان بر سنگفرش،
در این نیمروزِ درخشان.
هفت
زُلالِ آبی آسمان را
خطخطی کردهاند
شاخههای بیبرگِ درختان.
هشت
چرا دل نمیکَنَد از شاخهی لُخت
این برگِ پلاسیدهی تنها
ـ نیمیش سبز و نیمیش زرد ـ
لرزان،
در بورانِ شامگاهی؟
نُه
او را به حالِ خود بگذارید
تنسپُرده به آبِ روانِ جوی
قایقِ کوچکِ پاییز
برگِ زرد...
ده
چشم مپوش
از تماشای اینهمه رنگ!
برای دوباره دیدنشان،
یک سال باید انتظار بکشی.
یازده
درختانِ عُریان
اُستوار ایستاده در باغ،
خواب شکوفه میبینند
تا بهار...
|