گمرک خانه ناپیدا
منوچهر جمالی
•
روزی بیخیر از نگاهم، سایه به سایه، پنهان به همراهش رفتم
میخواست که از دیده بیرون آید
که نشان ایست را، برروی تیری ستبر که راه را می بست دیدم
اینجا گمرک خانه بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۵ مرداد ۱٣٨۷ -
۲۶ ژوئيه ۲۰۰٨
نگاه جهان پیمایم، که هنوز از چشم نرفته، بچشم باز گردید
در بینشی که برایم از راه دراز، آورد
آلوده از درد بود
و من از او سپاسگزار
و در شگفت بودم که این تلخی دردش از چیست؟
او جائی درمیان راه، نایستاد تا بیاساید
و فضای میان من و آنچه میدیدم، تهی بود
و آنرا چنان تند پیمود
که کسی نمیتوانست باو برسد تا زخمه اش بزند
روزی بیخیر از نگاهم، سایه به سایه، پنهان به همراهش رفتم
میخواست که از دیده بیرون آید
که نشان ایست را، برروی تیری ستبر که راه را می بست دیدم
اینجا گمرک خانه بود
بازرس، جامه دان بزرگ ولی سبکِ نگاهم را با بدبینی گشود
وتا تـه ِ نگاه را، زیر و رو کرد
در نگاهم، گستاخی ابلیس را دید
در نگاهم، شک دکارت را دید
در نگاهم، نیشخند سقراط را دید
در نگاهم، دریدگی عبید را دید
در نگاهم، عشق به ولگردی را دید
در نگاهم، مشت توانای مولوی را دید که درها را میکوفت تا باز شوند
در نگاهم، کلید جمشید، برای گشودن درهای راز را دید
در نگاهم، تیزی بالهای شهباز را دید
در نگاهم، مهربه گیتی میدرخشید
در نگاهم، نوازش آبهای صاف چشمه های شیرین بود
در نگاهم، نرمی و مدارائی در برخور با اضداد بود
در نگاهم، مرغ زیرک حافظ را دید که به هیچ دامی نمیافتاد
در نگاهم، چنگهای درازم را دید که به هر چه میرسید میگرفت
در نگاهم، دهانه آتشفشان هستی ام را دید
در نگاهم، دستی را دید
که برسینه دروغی میزند که نام حقیقت دارد
و گمرک چی گفت: میدانید که خروج اینها از مرز، ممنوعست!
نگاه گفت: آنکه مرا فرستاده، مرا با این زاد راه بسیج ساخته
ولی گمرکچی آن را نپذیرفت، و گفت:
باید بی اینها، از خود، بیرون بروی
نگاهم، بی تاب بود، تا درپی انجام وظیفه اش بشتابد
همه این هارا در انبار گمرخانه سپرد، و رسیدی دریافت کرد
و پس از بازگشت، آنچه را سپرده بود، پس گرفت
و همه آنها، در انبار گمرکخانه، پوسیده و گندیده بود
و شرمزده، پیش من آمد
و از ماجرائی که میان راه، پیش آمده بود، دم فرو بست
ولی از آنچه در پایان راه دیده بود
گزارشی بس گسترده به من داد
و من از آن روز دیگر، اعتمادم را از نگاهم از دست دادم.
|