هذیان هایم چه غریبانه می زنند ...
آتوسا خدابنده لو
•
از تمام شدن نمی گویم
تنها
می خواهم
دوباره
طلوع نکنم ...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۶ مرداد ۱٣٨۷ -
۲۷ ژوئيه ۲۰۰٨
انتهای روز است.
مدتی است از انتها می گویم.
از پایان!
روز مره گی به تحملی مرگ بار
مختوم است
و این نوشتن به راه حل.
و ناامیدانه تر: به تنها راه حل.
اکنون اشک ها می آیند،
تا نوشته ام را از احساسی زنانه پر کنند...
دلم می خواهد امشب،
درازترین شب روزگار باشد
و دنیا با همین شب تا ابد ادامه پیدا کند
از تمام شدن نمی گویم
تنها
می خواهم
دوباره
طلوع نکنم ...
از فکرم،
مقایسه ی سنگ و آب عبور می کند:
بیمزه گی این
و سفتی آن
کدامش منم؟
اینها درس فیزیک را به یادم می آورند.
چند سال،
از زمانی که فیزیک در مدرسه می خواندم،
گذشته است؟
ده سال شاید!...
من چند ساله هستم؟
چند روز پیش در دفترم نوشتم:
«مانند معادله ریاضی حل نشده ای رهایت کردم.»
هذیان هایم چه غریبانه می زنند!
مادرم می گفت:
« جوراب هایت را بپوش تا سردت نشود.»
چقدر دلم برایش تنگ شده ...
مسئولیت صبحگانه نیشم می زند دوباره.
کاش به جای مدیرم،
از خودم می ترسیدم من اینقدر!
کاش این نوشته،
طولانی ترین نوشته ی تاریخ می شد!
خسته ام من.
بگذار تن تب دار را
به بستر طلوعی دیگر بسپارم ....
|