سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نویسنده ای همپایه نجیب محفوظ


عبده وازن - مترجم: محمد جواهرکلام


• بعد از مرگ قصیری معلوم شد که ما با نویسنده بزرگی، به قامت نجیب محفوظ، بلکه بلندتر از او روبروئیم و قصیری اگر چه سه سالی از نجیب محفوظ کم سن تر است (محفوظ متولد ۱۹۱۱ و قصیری متولد ۱۹۱۴ است)، ولی از لحاظ پرداختن به مردم اعماق جامعه مصر پیشرو نجیب محفوظ است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۷ مرداد ۱٣٨۷ -  ۲٨ ژوئيه ۲۰۰٨


 
اشاره مترجم:   آلبرت کوثری که سالها پیش داستان کوتاهی از او در شماره ٣ مجله الفبای زنده یاد غلامحسین ساعدی چاپ شده بود، از قرار معلوم در سن ۹۴ سالگی در اتاق هتلی در پاریس درگذشته است. این داستان که دختر و مرد حشیشی نام داشت، درست ٣۲ سال پیش (۱٣۵۲) به قلم شیوای سعید حمیدیان به فارسی ترجمه شده و دو شخصیت بیشتر نداشت که نویسنده با ظرافت خاصی از طریق آنها به دنیای پلشت پیرامون نقب می زد. داستان در قاهره می گذشت و امساکی که نویسنده در شخصیت پردازی داستانش به خرج داده بود، و ترجمه اثر که با حفظ سبک نویسنده صورت گرفته بود، به داستان لحنی فراموش نشدنی بخشیده بود . خواننده پس از خواندن آن در می یافت که با نویسنده عربی روبروست که داستان خود را به زبانی غیر از عربی نوشته است. همین طور هم بود، چون بعدها معلوم شد که نویسنده مصری داستانهای خود را به فرانسه می نوشته و نام صحیحش به عربی آلبر قُصَیری است که مترجم آن را «کوثری» ضبط کرده است، بر اساس ضبط انگلیسی آن که Cossery است (داستان از فرانسه به انگلیسی ترجمه شده.)
          بعد از مرگ قصیری معلوم شد که ما با نویسنده بزرگی، به قامت نجیب محفوظ، بلکه بلندتر از او روبروئیم   و قصیری اگر چه سه سالی از نجیب محفوظ کوچکتر است (محفوظ متولد ۱۹۱۱ و قصیری متولد ۱۹۱۴ است)، ولی از لحاظ پرداختن به مردم اعماق جامعه مصر پیشرو نجیب محفوظ است، زیرا ، چنانکه خواهد آمد، زمانی که او نخستین داستانهایش را در سال ۱۹٣۱ در مطبوعات مصر منتشر می کرد، نجیب محفوظ گرفتار نوشتن رمانهای تاریخی خود بود که در مصر باستان می گذشتند و نویسنده با نوشتن آنها سعی می کرد عظمت جامعه باستان را احیا کند و جانبازیها و سلحشوریهای مردمان آن دوره را پیش چشم انسان معاصر مصری بیاورد .   
آنچه در زیر خواهید خواند، ترجمه بخشهایی است از مطلب مفصلی که عبده وازن، نویسنده ستون ادبی روزنامه الحیات چاپ لندن در رثای او نوشته است.
وازن می نویسد:
آلبر قصیر ی همان گونه که می خواست، تنها در اتاق هتلی که حدود ۶۰ سال اقامتگاهش بود، بی آنکه کسی یا زن و فرزندی در اطرافش باشند، درگذشت. او آن گونه مرد که دوست داشت: در حاشیه زندگی و تنها با سودای نوشتن. مثل پرسوناژهایش فراموش شده بود، لخت و کاهل ولی با حافظه ای روشن و خردی فروزان. یک بار از این نویسنده بزرگ پرسیدند آثار چه نویسندگانی را می خواند و او گفته بود: «همه شان مرده اند.» و اینک او که به آنها می پیوندد و از جهانی که یک روز هم خواب تغییرش را نمی دید، رخت بر می بندد.
از آنجا که می توان فلسفه آلبر قصیری را از آثارش استخراج کرد، این فلسفه بی برو و برگرد «بی عملی» نام دارد، زیرا این نویسنده که «مشهورترین نویسنده بی عمل جهان» نامیده شده، «بیکاری» را از پدر و پدر بزرگ ثروتمندش به ارث برده است که هیچکدامشان کار نمی کردند. او تنبلی و بی عملی را از معنی مزاجی و رفتاری آن تا مرتبه وجودی یا پوچ گرایانه آن استعلا داده است. بی حرکتی و بی عملی که آن را در رمانهایش به بهترین شکل تجسم بخشیده، برای او انگیزه ای برای مقابله با   زمان و مکان، و راهی برای پیوستن به هستی بوده اند. کسالت برای او به معنی اعراض از دنیا و تن سپردن به انزوا و نوعی عبادت، اما در قلب این جهان است.
و می افزاید:
من نیز مثل خیلیهای دیگر مفتون آثار این نویسنده بودم، و درباره اش بسیار نوشتم وخیلی سعی کردم او را در پاریس ببینم، ولی نتوانستم مگر یک بار که دوسال پیش بود. در همین زمان مجموعه آثارش به زبان فرانسه در دو جلد چاپ شده بود. او که این اواخر به علت جراحی حنجره، قادر به صحبت نبود، شرایط جسمی مناسبی نداشت و کسی را نمی پذیرفت، به ویژه روزنامه نگاران را.   تنها رابطش با جهان بیرون ناشر فرانسوی اش خانم لوسفیلد بود که او را بسیار دوست می داشت و تا لحظات آخر بر بالینش بود. باری، در زمستان ۲۰۰۶ توانستم خلوت او را به هم بزنم، و در اتاق کوچکش در هتل لوئیزیانا در پاریس، واقع در خیابان سن، منشعب از جاده سن ژرمن، به دیدنش بروم. خانمی از دوستان من تلفنی از پائین هتل قانعش کرد که در را به روی ما باز کند و به ما اجازه دهد چند دقیقه ای او را ببیتیم. مسئول پذیرش هتل که در کار این «مهمان ابدی» هتل مانده بود، وقتی گفت که او معمولا کسی جز ناشرش را نمی پذیرد، کلی اشتیاق ما را کور کرد، با وجود این بالا رفتیم و او در را به روی ما گشود و با ما به زبان ایما و اشاره صحبت کرد ولی ما را دعوت به نشستن نکرد. اتاقش تنها برای یک تختخواب، یک میز و صندلی و تعدادی کتاب در گوشه کنار جا داشت. تمام قلمروش در این جهان همین اتاق کوچک ۶ متری بود، ولی او در این اتاق کوچک دنیایی بزرگ و رنگارنگ با شخصیتهای فراوان و زنده آفریده بود. دقایقی که در اتاقش گذراندم، فراموش شدنی نیستند. قامت راست و خم ناشده این مرد ۹۰ ساله هنوز جلو چشم من است. شادی دیدارش اما خالی از دریغ و درد نبود، دریغ و دردی البته ناموجه،   بر حال این نویسنده بزرگ که خود این سرنوشت را برگزیده بود و از دلبستگیها و فریبندگیهای جهان دل کنده بود. او تنها مهمان اتاق آن هتل نبود، بلکه یکی از چهره های شناخته آن خیابان و بعضی از کافه های مشهور آن بود، به ویژه کافه «فلور» که در آن ساعاتی از روز را تنها یا با اشخاص دیگر می گذراند. در این منطقه از محله کارتیه لاتن بود که قصیری انقلاب ادبی مدرن را به چشم دید و از دهه ۴۰ قرن بیست، و از زمان «جوشش فرهنگی» همراه آن بود. همین جاها بود که با آلبر کامو، ژان ژته، ژان پل سارتر، هنری میلر، و نقاشان و هنرمندان بزرگ آشنا شد، کسانی که بعدها دوستانش شدند و پای کافه هایش بودند. البرکامو در انتشار مجموعه داستان اول او در پاریس سهم داشت، و هنری میلر آن را به انگلیسی در آمریکا منتشر کرد و بر آن مقدمه نوشت. میلر   در مقدمه اش می نویسد: «هیچ نویسنده زنده‏ ای این گونه جاندار و بیرحم زندگی فرودستان را به تصویر نکشیده است.» قصیری تنها درباره کسانی نوشت که طه حسین آنان را «نفرین شدگان زمین» خوانده بود – رانده ها و درمانده های محلات مصر در قاهره، اسکندریه و دمیاط، و از این لحاظ و در نوشتن از این عوالم، قصیری بر نجیب محفوظ اسبقیت دارد، زیرا زمانی که نخستین داستانهای کتاب اولش «از یاد رفته های خدا» (الناس الذین نسیهم الله=   Men God Forgate ) را در سال ۱۹٣۱ در مطبوعات مصر منتشر می کرد، نجیب محفوظ سرگرم کار بر روی رمانهای تاریخی بود که در مصر باستان می گذشتند – رمانهایی نظیر «بازیهای سرنوشت» ، رادوبیس   و «نبرد تبس» که در فاصله   ۱۹٣۹تا ۱۹۴۴ منتشر شدند. مقایسه رمانهای بعدی نجیب محفوظ و رمانهای قصیری نشان می دهد که تنها چیزی که این دو نویسنده را به هم پیوند می داد، پرداختنشان به مردم اعماق بود. از آن پس قصیری، علی رغم مهاجرتش از مصر در سال ۱۹۴۵ (در ٣۱ سالگی) و انتخاب زبان فرانسه برای نوشتن و وابستگی اش به جهان ادبیات، مصرانه نوشتن درباره مصریان را ادامه داد. اصرار او بر حفظ ریشه‏های مصری اش باعث شد که او هویت فرانسوی را نپذیرد و همچنان رمان نویسی مصری (فرانکو فونی) باقی بماند، نه فرانسوی. اصالت او به عنوان یک شهروند مصری مهاجر، و نه بی ریشه چنانکه برخی می پندارند، از او نویسنده ای غریب یا پیرامونی در فرانسه ساخت، چنانکه گزیدن زبان فرانسه برای نوشتن از او نویسنده ای غریب یا پیرامونی در وطنش ساخته بود.
آلبر قصیری هنگامی که گفتگوی شخصیتهایش را به فرانسه می نوشت، تنها به عربی (یا مصری) می اندیشید و برای همین هم هیچگاه گرفتار مشکلات دوزبانگی یا آنچه فرانسویان «آرابیسم» می نامیدند نشد. او گفتگوهایش را آن قدر جنبه ای عربی می بخشید که کاملا از گفتگوی فرانسه متمایز می شد. به این ترتیب آلبر قصیری نویسنده ای فرانسوی نبود که درباره زندگی در مصر می نوشت، بلکه نویسنده ای مصری یا فرانکوفونی بود که به زبان فرانسه در باره مصر می نوشت.
تا سال ۲۰۰۰ میلادی بیش از ۵۰ سال از مهاجرت آلبر قصیری به فرانسه گذشته بود و او در این مدت شش رمان و یک مجموعه داستان منتشر کرده بود. اما در این سال خوانندگانش را با رمان جدیدی به نام «رنگهای ننگ» غافلگیر کرد. این آخرین رمانش بود و او هم این را می دانست، زیرا بعد از اینکه رمانش جایزه «مدیترانه» را برد،   گفته بود: «بعد از این رمان دیگر چه می توانم بنویسم؟ همه را در آن دشنام داده ام.»
قصیری در اوائل کارش در قاهره (۱۹٣۱) یک دفتر شعر هم منتشر کرده بود که امروز پیدا کردن نسخه ای از آن اتفاقی فوق العاده است.                         
 
       
 
 
                                       


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست