در ستایش گفتوگو
حسن قاضی مرادی
•
اگر آقای آجودانی ملکم را در دوره دوم فعالیتش چنین میشناسد که از نظر برنامه سیاسی خواهان استقرار حکومت فقهی ـ شرعی به زعامت مجتهد جامعالشرایط است، اینبار، آقای جوربندی نیز برای "مجلس شورای ملی" و "مجامع آدمیت" ساختار فراموشخانهای، یعنی فرماسونری، قایل میشود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱۴ مرداد ۱٣٨۷ -
۴ اوت ۲۰۰٨
در سوم مرداد ۱٣٨۷ در سایت «گویانیوز» "مواجهه"ای از سوی آقای حبیبالله جوربندی با کتاب «ملکمخان، نظریهپرداز اندیشه سیاسی در صدر مشروطه» انتشار یافت (بعداً نیز در سایتهای "اخبار روز" و "عصر نو" ارائه شد.) این نوشته پاسخ به آن مواجهه است. در آغاز برای خوانندگانی که با کتاب «ملکمخان...» آشنایی ندارند محتوای کتاب را بهاختصار میآورم.
برنهاده اصلی کتاب "ملکمخان..." این است که روشنفکران صدر مشروطه به فاصله پانزده سال پس از شورش تنباکو توانستند رهبری فکری نهضت مشروطه را، که از نظر سیاسی با هدف استقرار حکومت مشروطه پارلمانی شناخته میشود، به دست گیرند. روشنفکران در همسویی و همکاری با بخشی از روحانیت و تجار توانستند این نهضت را به سوی پیروزی در اولین مرحله هدایت کنند. در این تلاش روشنفکران نقش و اهمیت ملکمخان برجستهتر از هر روشنفکر دیگر بود.
برای تبیین این تز اصلی، در فصل نخست کتاب و تا صفحه ۲٣۷، سه دوره فعالیت سیاسی ملکم و تحولات اندیشه سیاسی او را در طول بیش از پنجاه سال، به طور مفصل، و همراه با انتقادات خود به برنامه و اندیشه سیاسی او و نحوه به اجرا درآوردن این برنامه توسط ملکم، بررسی کردهام. در فصل دوم تا آخر کتاب (صفحه ٣۵۵) به منظور سنجش مطالب فصل اول با نظرات دیگر متفکران و پژوهشگرانی که مشخصاً به اندیشه و برنامه سیاسی و جایگاه ملکم در نهضت مشروطه پرداختهاند به تحلیل انتقادی نظرات برخی از اینان پرداختم. در نگاه انتقادی به این نوع نظرات بیش از همه به کتاب "مشروطه ایرانی" نوشته ماشاالله آجودانی توجه نشان دادهام.
اما مواجهه آقای جوربندی، که یکسره و تماماً بر پایه دفاع ایشان از کتاب "مشروطه ایرانی" شکل گرفته، شامل دو وجه محتوایی و سبکی است. از دومی شروع میکنم و به دو نکته میپردازم:
ـ اول این که ایشان کتاب "ملکمخان..." را نتیجه "کتابسازی" میداند و عنوان نوشته خود را نیز "کتابسازی روشنفکرانه" گذاشته است. میپرسم آیا اختصاص حدود ۲۲۰ صفحه به بررسی تفصیلی سه دوره تحولات اندیشه (وپراتیک) ملکم، آن هم با تـأکید بر بیشترین مدارکی که تاکنون از نوشتههای خود ملکم عرضه شده، کتابسازی است؟ یا ۱۲۰ صفحه نقد بر آرای پژوهشگران در مورد ملکمخان کتابسازی است؟ اما ایشان در توجیه نظر خود میگوید من همان نظرات آدمیت درباره اندیشه سیاسی ملکمخان را ــ که در کتاب "فکر آزادی و..." طرح کردهاند ــ تکرار کردهام. اما آیا این درست است و معنای کتابسازی دارد؟ به سه دلیل، نه.
اولاً تکنگاری آدمیت از ملکمخان در میان تکنگاریهای او ضعیف است. این تکنگاری، تا حد قابل قبولی، فراگیر و همهجانبه نیست و مطالب آن به اجمال نوشته شده است. برای نمونه، او به بررسی مهمترین و مناقشهانگیزترین وجه تحولات اندیشه سیاسی ملکم (دوره انتشار روزنامه قانون تا شماره ٣۴) فقط چهار صفحه اختصاص میدهد. او قلماندازی میکند و میگذرد. از این لحاظ، نوشته من در بررسی هر سه دوره فعالیت ملکم بسیار گستردهتر از بررسی او است.
ثانیاً هرچند آدمیت را فخر تاریخنگاری نوین ایران میشناسم اما، در عین حال، به برخی از نظرات او انتقاد دارم. برای نمونه، به این پرداختهام که تز اصلی او در جمعبندی اندیشه سیاسی ملکم در دوره نخست فعالیتش ــ یعنی "اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی" ــ را دربست نمیپذیرم و آن را در بستر تاریخیِ گستردهتر از بستر تاریخی مورد نظر او میبینم. (صفحات ٨۰ ـ۹۲ کتاب "ملکمخان...") همچنان که به نظر آدمیت در موضوع اغتشاش فکری در تعقل سیاسی روشنفکران ــ که از نظر من مورد توجه ماشاالله آجودانی بوده ــ برخورد انتقادی داشتهام. (صفحات ٣۰۰ـ٣۰۲ کتاب "ملکمخان...")
ثالثاً پرسش این است که اگر تحلیلگران نهضت مشروطه و نقش ملکم در آن نهضت، هریک نظر متفاوت و متمایزی از دیگر نظرات ابراز نکنند آنگاه باید اینان را به "کتابسازی" متهم کنیم؟ بر این باورم که نظرات این بسیار تحلیلگران باید حلقههای یک زنجیره باشند. هر حلقهای بعد از حلقه دیگر باید بکوشد، با تـأکید بر واقعیت، تا حدی در روند نقد حلقه پیشین، به آن حلقه چیزی بیفزاید و خود را در این روند شکل دهد. در توالی همین حلقههای به هم پیوسته است که "تاریخنگاری ایرانی" استقرار و هویت مییابد. منظورم این نیست که یک تاریخنگار خلاق نمیتواند در تحلیل واقعیت تاریخ به نظری دست یابد که پیش از او به آن پرداخته نشده است. منظور این است که این تاریخنگار فقط وقتی میتواند به چنین نظری برسد که حلقهای از زنجیره تاریخنگاری باشد.
ـ دوم این که در پیشگفتار کتاب (صفحه ۱۷) نوشتهام از نظر من برخورد انتقادی به آرای اندیشمندان و پژوهشگران از این رو نیز ضروری است که «در پس از انقلاب اسلامی نوعی رویکرد ضد روشنفکرانهی پوپولیستی تحت حمایتهای لازم تقویت شد که بسیاری از برخوردهای انتقادی به جنبش روشنفکری در پی دنبالهروی و یا متـأثر از این رویکرد یا جوّ انجام گرفته است.» هر فرد عادی که این جمله را بخواند درک میکند که به نظر من یک رویکرد ضدروشنفکرانه پوپولیستی تحت حمایتهای لازم در ایران بعد از انقلاب تقویت شده که بسیاری از برخوردهای انتقادی به جنبش روشنفکری در پی دنبالهروی یا متـأثر از آن رویکرد بوده است. این جمله مطلقاً این معنا را نمیدهد که بسیاری از برخوردهای انتقادی به جنبش روشنفکری از سوی اندیشمندان و پژوهشگران، تحت حمایتهای جریان ضدروشنفکرانه پوپولیستی انجام شده است. اما آقای جوربندی با یک "کُلاژ" نوشتاری حاصل کنار هم گذاشتن تکههای چند جمله من نتیجه میگیرد بر این نظرم که رویکرد انتقادی آقای آجودانی در کتاب مشروطه ایرانی نسبت به جنبش روشنفکری "تحت حمایتهای لازم" بوده است. این، تهمت پلید و دروغ زشتی است. اما ایشان این تهمت و دروغ را میپردازد تا در صفحه آخر مواجههاش همان اتهام را به سوی خود من بگرداند و بنویسد که اگر چنین نقدهایی به کتاب "مشروطه ایرانی" نوشته میشود لابد باید "بپذیریم که کاسهای زیر نیمکاسته است و اینگونه مطالب، ..." "تحت حمایتهای لازم" تقویت میشوند و به نگارش درمیآیند. برخورد کور آقای قاضی مرادی با کتاب مشروطه ایرانی را ظاهراً باید در راستای چنین حمایتهایی ارزیابی کرد..." از این که چنین اتهامی به من زده شود چندان نمیرنجم. دست آخر، این خوانندگاناند که قضاوت میکنند کتابی تحت حمایتهای لازم نوشته شده یا نه. اما از این اتهام بسیار زجر میکشم که خودم برچسبِ "تحت حمایتهای لازم بودن" را به کتابی زدهام. (یادآور میشوم برچسبهایی مثل "فرصتطلبیهای کاسبکارانه سیاسی" و "رذالتهای روشنفکری" مورد اشاره آقای جوربندی را من در نقد آقای آجودانی به کار نبردهام، بلکه اینها مفاهیم به کار برده شده از سوی آقای آجودانی است در سنجش فعالیت سیاسی ملکمخان.)
فقط اشاره میکنم در دههی بیست شمسی بود که به سرعت نوعی مواجهه غیرمدنی با مخالف فکری و سیاسی در جنبش روشنفکری ایران شکل گرفت و ماندگار شد. این نوع مواجهه رویکرد یکسره تخریبی داشت و در تخریب شخصیت حقیقی یا حقوقی مخالف فکری و سیاسی از به کار بردن هیچ لفظ توهینآمیز و تحقیرکننده و انتساب هیچ اتهام پلید و دروغ زشت و برچسب نابودگرانهای پرهیز نداشت. این مواجههای بود که چه در آن زمان و چه در دورههای بعد حتی تا حذف فیزیکی مخالف فکری و سیاسی نیز پیش تاخت. هرچند این رویکرد با انتقادات بسیاری مواجه شده است اما در میان ما همچنان سکه زمانه است. از این رو، جز در این یک مورد به بقیه ناسزاها و توهینهای ایشان نسبت به خودم توجه نمیکنم.
اما بپردازم به وجه محتوایی مواجهه ایشان:
در چارچوب مواجهه ایشان، اختلاف اصلی من با آجودانی این است که ایشان معتقد است ملکم در دوره انتشار قانون تا شماره ٣٣ به هدف استقرار حکومت شرع به رهبری فقیه جامعالشرایط رسید و من بر این نظرم که او در این دوره به نوسازی سیاسی از پایین و با هدف استقرار حکومت مشروطه پارلمانی روی آورد.
آقای جوربندی در دفاع تام از نظر آقای آجودانی دو مسئله را طرح میکند: یکی اینکه ملکم به لحاظ نظری و سیاسی در پی استقرار "دولت حقه"ای بود که بر آن فقط قوانین اسلام حاکم است و با استقرار آن دیگر هیچ لزومی به قانونگذاری جدیدی نیست چرا که "قوانین از سوی خدا و رسول خدا و اولیای دین تماماً و کاملاً معیّن و مقرر" شده است. دیگر این که ملکم در آن دوره، فعالیتش را از طریق تشکیلاتی سرّی پیش میبرد به نام "مجامع آدمیت" که از نظر ایشان "ساختار فراموشخانه با آن اصطلاحات خاص خود" را داشت. به هردو مسئله میپردازم:
ـ درباره مسئله نخست دو پیشفرض طرح میکنم: اول این که در فعالیت سیاسی استراتژی و تاکتیک سیاسی دو مفهوم از هم متمایزند که با هم رابطه دیالکتیکی دارند. تحلیلگر اندیشه سیاسی اگر استراتژی و تاکتیک را به جای هم بگیرد یا یگانه ببیند در ارزیابی فعالیت سیاسی به نتیجه صحیح نمیرسد. دوم این که در اندیشه و فعالیت درازمدت سیاسیِ یک فرد یا سازمان و حزب هم جنبههای ضروری و هم جنبههای تصادفی وجود دارد. از نظر من اما، بدون چشمپوشی بر جنبههای تصادفی، اگر این جنبهها، در شرایط خاص، نقش تعیینکنندهای در تحولات آن اندیشه و فعالیت نیابند، تحلیل، به طور عمده، باید بر جنبههای ضروری اندیشه و فعالیت سیاسی مبتنی باشد. در این جا ممکن نیست استراتژیها و تاکتیکهای ملکم در بیش از پنجاه سال فعالیت سیاسی و یا جنبههای ضروری و تصادفی اندیشه و عمل سیاسی او را به تفصیل بیاورم. پس توضیحی کلی و اجمالی از اندیشه و فعالیت او را، با توجه به دو نکته فوق، میآورم:
برای دو دوره نخست فعالیت سیاسی ملکم میتوان دو استراتژی کلی متفاوت در نظر گرفت. او در دوره نخست فعالیتش ( از ۱۲۷۵ تا ۱٣۰۷ ه .ق) برنامه اصلاحات سیاسی از بالا را با هدف استراتژیک "سلطنت مطلقه منتظم" پیش گرفت. ملکم در دوره دوم ( از ۱٣۰۷ تا ۱٣۱٣ ه . ق)، در برنامه نوسازی سیاسی از پایین، به هدف استراتژیک حکومت مشروطه پارلمانی روی آورد. محور و اساس این دو دوره فعالیت او نیز ــ همچون دوره سوم ــ مجلس قانونگذاری بود.
برای درک صحیحتر جایگاه "مجلس" در اندیشه و عمل سیاسی ملکم و نقش آن در برنامههای استراتژیک او باید به این نکته توجه کنیم که ملکم، از جمله، به دلیل منش و اعتقادات خود و نیز به علت جاهطلبی شخصیاش، در اساس، طرفدار برنامه اصلاحات سیاسی از بالا بود. در عین حال، او در کل دوران فعالیتش لیبرال بود و لیبرال ماند؛ دموکرات نبود و دموکرات نشد. از این لحاظ، از نظر من نباید برنامه نوسازی سیاسی از پایین را نتیجه انتخاب آگاهانه و دلخواسته خود او دانست. بلکه باید گفت او بیشتر به این برنامه رانده شد. درست به همین دلیل است که با مرگ ناصرالدین شاه، به سرعت، به استقبال از سلطنت مظفرالدین شاه شتافت و در دوره سوم فعالیت خود به برنامه اصلاحات سیاسی از بالا بازگشت.
با در نظر داشتن این نکته، باید بگویم ملکم فعالیت سیاسی دوره نخست خود را آگاهانهتر از دوره بعد آغاز کرد. او در همان نخستین رسالهاش، "دفتر تنظیمات"، طرحی استراتژیک را برای سامان حکومت در چارچوب "حکومت مطلقه منتظم" ارائه داد که ساختار قانون اساسی داشت. او با همان نخستین رساله نشان میداد که از نظریه "حکومت مطلقه منتظم" متناسب با شرایط مشخص ایران درکی منسجم و روشن دارد. او به مدت سیسال همان برنامه را پیش برد.
ملکم با رانده شدن از دیوانسالاری حکومت به انتشار روزنامه قانون روی آورد. فعالیتی را شروع کرد که، از نظر من، در آغاز هیچ شناخت انضمامی از آن نداشت و احتمالاً هم نمیدانست چه میخواهد بکند. دو سه شماره نخست قانون در همان چارچوب اصلاحات سیاسی از بالا قابل ارزیابی است. در شماره ششم قانون است که نخستینبار از "مجلس شورای ملی" اسم میبرد. بیست شماره در طول چند سال لازم بود تا به درکی از مجلس شورای ملی برسد که در چارچوب حکومت مشروطه پارلمانی قابل تبیین است. او در این چند سال نظریهای سیاسی و برنامهای استراتژیک را تدوین میکرد که نه در ایران سابقه داشت و نه حتی، از پیش، خودش آن را تدوین کرده بود. مهم توجه به این نکته است که او پس از سی سال پیگیری برنامه اصلاحات سیاسی از بالا، حال به طور خودبخودی و با "سعی و خطا" و به طور کورمال میخواست تا، به گونهای اجتنابناپذیر، نظریه متناسب با برنامه نوسازی از پایین را تدوین کنند. (گفتم که از نظر من، شخصاً با چنین رویکردی نیز موافق نبود.) ملکم از شماره ششم تا شماره بیست وپنجم قانون پیوسته به مجلس شورای ملی (گاه با اسامی دیگری) و به بحث راجع به نقش سیاسی آن پرداخته بود. او وقتی در شماره ۲۵ قانون از دو مجلس، یکی "مجلس وکلای ملت که خود ملت منتخب میکنند و یکی دیگر مجلس اقطاب که مرکب است از فضلا و کملین قوم" یاد کرد به نظر میرسد این طرح را از مجلس عوام و مجلس اعیان انگلستان گرتهبرداری کرده بود. اما وقتی از مجلس "ملـأاعلی" نام میبرد. به نظر من، از نهادی یاد میکند که حتی برای خودش هیچ تعیّن سیاسی نداشت و هنوز برای خودش هم نامشخص بود که دقیقاً از چه حرف میزند. او برای این مجلس، به جز این که بگوید از دو مجلس دیگر تشکیل میشود، هیچ ویژگی برنمیشمارد و هیچ جایگاهی برای آن مشخص نمیکند.
از این رو، میتوان نتیجه گرفت ملکمخان در روند انتشار قانون، قدم به قدم در مسیر نظریهپردازی حکومت مشروطه پارلمانی پیش میرفت. او، تا آغاز سلطنت مظفرالدین شاه، هرچند به نظریهپردازی حکومت مشروطه پارلمانی پرداخته بود، اما، این نظریهپردازی کامل نبود و نمیتوانست باشد. ضروری بود تا تلاش ملکمخان از سوی روشنفکران دیگر یا تشکلهای روشنفکریای که در هنگامه انقلاب مشروطه تشکیل شدند تداوم مییافت تا بالاخره، چنین نظریهای به طور انضمامی تدوین شود. با این حال، در نظریه حکومت مشروطه پارلمانی در همین حد که در سی و سه شماره روزنامه قانون آمده است کاملاً مشخصی است که مجلس شورای ملی وجه محوری و ضروری و مجلس اقطاب و مجلس ملـأاعلی (با یکبار اشاره به آنها) جنبهی جزیی و تصادفی دارند.
اما اگر ملکم برای دو دوره نخست فعالیتش دو برنامه استراتژیک متمایز داشت در هردو دوره از تاکتیکهایی بهره برد که در میان آنها یک تاکتیک به طور کاملاً یکسان ــ البته با تـأکید کمتر و بیشتر بر آن ــ پیوسته وجود داشت. این تاکتیک عبارت بود از این که او در هر سه دوره ــ تـأکید میکنم در هر سه دوره ــ پیوسته بر این امر اصرار میورزید که مجلس موردنظر او (در دوره سوم فعالیت آن را گاه "مجلس دربار اعظم" میخواند و گاه "مجلس ملی") هرگز قصد قانونگذاری ندارد، چون که همه قوانین از پیش در شریعت اسلام وجود دارد. همچنان که او مدام ادعا میکرد تمام نظراتش با شریعت اسلام مطابقت دارد و نیز این که هیچ حکمی در اسلام نیست که با نظرات او تضاد داشته باشد. این، اما، فقط ادعا بود. ادعا میکرد بدون اینکه بخواهد آن را اثبات کند. در این تاکتیک، دیگرنمایی و تظاهری وجود دارد که فعالان سیاسی آن دوره هریک به نوعی و هریک با شدت و ضعف متفاوتی به آن تن داده بودند. بالطبع، ملکم هم در تدوین استراتژی و هم در اجرای تاکتیک خود، به ویژه، در دوره دوم فعالیتش اشتباهها و لغزشهایی داشت. مهم توجه به این نکته است که او برای پیشبرد مبارزه با قاجاریان در چارچوب برنامه نوسازی سیاسی از پایین میبایست بخشی از روحانیت را به طرفداری از حکومت مشروطه پارلمانی سوق میداد و آنها را به رهبری جنبش مشروطهخواهی فرامیخواند. این مسئله از چنان اهمیتی برخوردار بود که سبب شد او در این دوره با آب و تاب و غلّو بسیار به این تاکتیک همیشگیاش بپردازد و در این کار به اشتباهها و لغزشهایی درغلتد.
استراتژی نوسازی سیاسی از پایین و تاکتیک جذب روحانیت از سوی ملکم را در کتاب "ملکمخان..." به تفصیل شرح دادهام. در اینجا از میان دهها نمونه چگونگی پیشبرد این استراتژی و تاکتیک از سوی ملکم که در روزنامه قانون و رسالات او آمده فقط یک نمونه را در تـأکید ملکم بر لزوم تدوین قانون اساسی ــ که آن را قانون اعظم میخواند ــ از شماره پنجم قانون میآورم: «پس ای دولتخواهان ایران، ای مردمان زندگیطلب بیائید دست به هم بدهیم و این قانون اعظم را که در جمیع دول منشـأ آن کرامتها شده در ملک ما نیز برقرار نمائیم. اجرای این آرزو برای ما به دو جهت اشکالی نخواهد داشت. اولاً اصول این قانون به طوری مطابق اصول اسلام است که میتوان گفت سایر دول قانون اعظم خود را از اصول اسلام اخذ کردهاند. ثانیاً ترتیب این قانون اعظم را در سایر دول مثل تلغراف و چرخ ساعت به طوری سهل کردهاند که ما هم میتوانیم بدون هیچ مرارت داخله و خارجه مثل سایر ترقیات این عهد به یک وضع مناسب اخذ و بر طبق اصول اسلام در ملک خود جاری نمائیم.»
در این تاکتیک، ملکم نخست بر ضرورت قانون اساسی تـأکید دارد. بعد ادعا میکند که کشورهای دیگر قانون اساسی خود را از اصول اسلام گرفتهاند ( ادعا میکند بدون این که هرگز بخواهد این نوع ادعاهایش را ثابت کند) و دستآخر میگوید باید قانون اساسی خود را از قوانین اساسی کشورهای دیگر ــ کشورهای اروپایی ــ اخذ کنیم که این نظر واقعیاش است.
از این بحث کلی درباره سه دوره فعالیت سیاسی ملکم ــ که در کتاب به تفصیل بسیار آوردهام ــ میتوان این نتیجه را گرفت که آقای جوربندی، در پیروی از آقای آجودانی، آنچه را که من همچون یک تاکتیک سیاسی ملکم میشناسم به عنوان برنامه استراتژیک او در نظر میگیرد. از نظر من، آقای آجودانی درست به دلیل تـأکید یکجانبه بر این تاکتیک ملکم و کمتوجهی به برنامه سیاسی او در دوره انتشار روزنامه قانون به این نتیجه میرسد که ملکم در این دوره هدف استقرار حکومت فقهی ـ شرعی به رهبری فقیه جامعالشرایط را دنبال میکرد. آقای جوربندی همان راه آقای آجودانی را میرود بدون این که دیگر حرفی از "حکومت فقهی ـ شرعی به رهبری فقیه جامعالشرایط" به میان کشد. از "چرا"ی آن میگذرم و میپرسم اگر پژوهشگری نظری مخالف آقای آجودانی در مورد اندیشه سیاسی ملکم داشت و به اتکای نظر مخالف خود آرای ایشان در این مورد را نقد کرد، پاسخ او ناسزا و تهمت و برچسب زدن است؟
اما آقای جوربندی میکوشد تا با اهمیت دادن و برجسته کردن "مجلس ملأ اعلی" و کماهمیت جلوه دادن "مجلس شورای ملی" ــ یعنی بزرگنمایی جنبههای تصادفی اندیشه ملکم و کمرنگ کردن جنبه ضروری برنامه او ــ بر نتیجهگیری آقای آجودانی در عدول ملکم از برنامه دوره نخست فعالیتش و پناه بردنش به حکومت شرع در دوره دوم بیشتر تـأکید کند. ایشان جدا از تـأکیدهایش بر "مجلس ملأ اعلی"، از شماره ۲۵ قانون نقل میکند که ملکم دو مجلس را پیشنهاد میکند "یکی مجلس وکلای ملت که خود ملت منتخب میکند و..." درست سه سطر بعد دریافت خود از نمایندگان مجلس وکلای ملت را چنین بیان میکند: "درواقع این مجلس وکلای ملت، همان مجلس امنای مجمع آدمیت است که...". ولی ملکم چیز دیگری میگوید.
از اینها بگذریم و به واقعیت تاریخی بپردازیم. مجلس اول که پس از فرمان مشروطیت تشکیل شد، برجستهترین تجلی حکومت مشروطه پارلمانی در ایران بود. آیا تـأسیس این مجلس به حدی از نظریهپردازی سیاسی این نوع حکومت متکی بود یا نبود؟ اگر بود ــ که بود ــ نظریه حکومت مشروطه پارلمانی از آسمان به دامان ایرانیان افتاده بود یا، نه، متفکران ایرانی به آن اندیشیده بودند! از نظر من، زنجیره متفکرانی که به حکومت مشروطه پارلمانی اندیشیده بودند را اگر پی بگیریم به ملکم میرسیم.
ـ در پرداختن به مسئله دوم، یعنی تشکیلاتی که ملکم برای این دوره فعالیتش سامان داد، به این اشاره میکنم که او در دوره نخست فعالیت خویش و متناسب با برنامه سیاسیاش نخستین محفل سیاسی در مرحله گذار تاریخ ایران را به نام "فراموشخانه" تـأسیس کرد. هیچ تحلیلگر جدی نهضت مشروطه را نمیشناسم که گفته باشد فراموشخانه ملکم با سازمان فراماسونری جهانی مرتبط بوده است. او در دوره دوم فعالیتش تشکیلاتی سراسری به نام "جامع آدمیت" سامان داد و مرام این تشکیلات را "مرام آدمیت" نامید که اصول آن را از اومانیسم اروپایی و مشخصاً اگوست کنت اخذ کرده بود. باز هم باید بگویم هیچ تحلیلگر جدی نهضت مشروطیت را نمیشناسم که گفته باشد تشکیلات "جامع آدمیت"، آنگاه که تحت نظارت ملکم بود، با فراماسونری نسبتی داشت. اما آقای جوربندی هم برای مجلس شورای ملی مورد نظر ملکم ساختار فراموشخانه قایل میشود و هم برای مجامع آدمیت. مینویسد: به راستی "کرسی عدل"، "جامع"، "امنا"، "عرش اقدس"، "مرشد اعظم" و "ملأ اعلی" چه ربطی به حکومت مشروطه پارلمانی دارد؟ ... میبینید که چگونه ساختار فراموشخانه با آن اصطلاحات خاص خود به مجلس شورای ملی در معنای جدید تبدیل میشود.» همچنان که مینویسد گزارش مندرج در شماره ۲۵ قانون «مربوط است به دستگاه فراموشخانه ملکم و سازمان اداری آن و "تنظیم اتفاقی" که در پی آنند تا به اصطلاح خودشان "دولت حقه" را در همه عالم مستقر کنند... ]و این گونه است[ که نظامات اداری فراموشخانه و دستگاه آدمیت ملکم و تنظیم "اتفاقی" که در پی آن بودند... سر از تـأسیس "حکومت مشروطه پارلمانی" و "انتخاب نمایندگان مجلس شورای ملی از سوی مردم درمیآورد.» بسیار خوب! اما، یک پرسش: آن "دولت حقه"ای که ملکم در دوره دوم فعالیتش میخواست به اتکای سازمان فراماسونری جامع آدمیت مستقر کند همان حکومت فقهی ـ شرعی به زعامت فقیه جامعالشرایط موردنظر آقای آجودانی است؟
از این رو، اگر آقای آجودانی ملکم را در دوره دوم فعالیتش چنین میشناسد که از نظر برنامه سیاسی خواهان استقرار حکومت فقهی ـ شرعی به زعامت مجتهد جامعالشرایط است، اینبار، آقای جوربندی نیز برای "مجلس شورای ملی" و "مجامع آدمیت" ساختار فراموشخانهای، یعنی فرماسونری، قایل میشود. ظاهراَ ایشان موضوع را بدیهی میانگارد و نیازی به ارائه هیچ مدرک و سندی برای اثبات حکم خود نمیبیند، جز تـأکید بر چند کلمه مثل "کرسی عدل"، "امنا"، "جامع" و یا... "اعظم". چنان که اشاره کردم ملکم قانون اساسی را "قانون اعظم" مینامید. پس، آیا باید اینگونه درک کنیم که او خواهان تحمیل مرامنامه فراماسونری به جای قانون اساسی حکومت مشروطه بود؟ و یا میدانیم او مسئولان هر "جامع آدمیت" را "امین" لقب داد. با این لقب "امین" چه کنیم؟ و یا میدانیم ملکم در یکی دو رساله اعضای مجامع آدمیت را "حزبالله" خواند. این "حزبالله" را چگونه بفهمیم؟
در پایان بحثم با آقای جوربندی باید در دو مورد از ایشان تشکر کنم. اول این که یک "غلط فاحش و آشکار" مرا متذکر شده است؛ این که در کتاب به جای "نواهی" چاپ شده "نواحی". از خوانندگان عذر میخواهم و از ایشان متشکرم. دوم این که ایشان به درستی متذکر شده که اگر آدمیت نخست رساله "انشاءالله، ماشاالله" را از ملکم دانست اما بعداً در کتاب "اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی" این انتساب را نادرست دانست و آن را نوشته میرزا آقاخان معرفی کرد. حق با ایشان است. در چاپ احتمالی بعدی این ارجاع به رساله "انشاءالله، ماشاءالله" را، با قید این که آقای جوربندی موضوع را به من یادآور شدهاند، حذف میکنم.
این از بحث من با آقای جوربندی.
اینک، اما، روی سخنم با آقای آجودانی است. شما، بدون شک، دقیقاً میدانید که موضوعات اصلی مورد اختلاف میان شما و من در مورد نهضت مشروطه و نقش روشنفکران در آن چیست. شما دقیقاً میدانید نقد من به "مشروطه ایرانی" به این ایرادهای جزئیام محدود نمیشود که چرا با آوردن فقط یک شعر از عشقی و طرد آن، چهره این شاعر برجسته را مخدوش کرده و یا همگامی مردد میرزا آقاخان کرمانی در جعل یک فتوا را نکوهش کردهاید. نقد من به فقط بخشی از کتاب شما حدود هفتاد صفحه از کتاب "ملکمخان..." را دربر میگیرد. در این هفتاد صفحه هم به برخورد کلی شما به جنبش روشنفکری اشاره کردهام، هم به مدعای عام شما در مورد علت اصلی شکست مشروطه پرداختهام و هم، متناسب با موضوع کتاب خود، بخش "افسانه ملکم" از کتاب شما را به تفصیل نقد کردهام. شما میدانید که مهمترین موضوع مطرح در این بخش از کتاب "مشروطه ایرانی" این نظر شما است که ملکم در دوره دوم فعالیتش "از اساسیترین عقاید سیاسی پیشیناش" عدول کرد، به "تقلیل و تحریف اساسیترین اندیشههای مشروطهخواهی دست زد" و طرفدار استقرار حکومت فقهی ـ شرعی به رهبری مجتهد جامعالشرایط شد. شما در برههای از تاریخ تلاش برای استقرار حکومت شرع به زعامت فقیه جامعالشرایط را به ملکمخان نسبت میدهید که، تـأکید میکنم، حتی راستترین جناح روحانیت نیز شعار و برنامه استقرار حکومت ولایت فقیه را طرح نمیکرد. با این نظر، شما به ادراکی از فعالیت سیاسی ملکمخان رسیدهاید که ــ تا آنجا که من میدانم ــ در بیش از صدسال گذشته هیچ متفکر، سیاستمدار تاریخنگار و پژوهشگر ایرانی و خارجی دست نیافته است. پس آیا این موضوعات را باید موضوعات اصلی در کتاب شما و نقد من در نظر گرفت یا آن اشارهها به عشقی و آقاخان کرمانی را؟ بدیهی است که باید در خصوص همه موضوعاتی که در نقد "مشروطه ایرانی" طرح کردهام پاسخگو باشم؛ اما به همه موضوعات و نه صرفاً آن موضوعاتی که شما ]یا آقای جوربندی[ میخواهید. نمونه دیگری میآورم: شما در همین بخش "افسانه ملکم" فریدون آدمیت را در تاریخنگاری به افسانهپردازی و نیز فقدان امانت در استناد به اسناد تاریخی شناخته و شناساندهاید. این برخورد شما را در هفت صفحه کتاب خود نقد کردهام و سعی کردهام نادرستی آن را نشان دهم. این موضوع مهمتر است یا آن اشاره به عشقی و میرزا آقاخان؟ اگر شما پاسخگویی مرا به دو سه مورد ایراد جزئی و فرعی در نقد خود طلب میکنید آیا من حق ندارم پاسخگویی شما را به موضوعات اصلی نقد خود از کتاب شما طلب کنم؟ اگر جز این باشد آیا با "سر راه دیگری دام پهن کردن" مواجه نیستیم؟ برای این که به خودم و بسیاری از دهها هزار خواننده کتاب "مشروطه ایرانی" نشان دهم که شما نمیخواهید چنین کنید شما را به گفتوگو در همه موضوعات مطرح در نقد خود ــ و شاید فراتر از آن ــ به گفتوگو در مورد کل نقد من از "مشروطه ایرانی" ــ که هنوز طرح نکردهام ـ دعوت میکنم.
آقای آجودانی! شما در مصاحبه با روزنامه "هممیهن" به تاریخ ۲۶ خرداد ۱٣٨۶ در نقد جنبش روشنفکری ایران، به درستی، گفتهاید که روشنفکران ما «با هم در گفتوگو نیستند. پس تکگو هستند. روشنفکران ما چون با یکدیگر در حال گفتوگو نیستند پس خصمانه با یکدیگر برخورد میکنند. به یکدیگر فحش میدهند و نقد نمیکنند بلکه نفی میکنند... آنان با لحن بیادبانه و با توهین و افترا نسبت به یکدیگر حرف میزنند. به همین جهت خود روشنفکری بیش از همه در راه اندیشه سد میسازد. به اعتقاد من اگر روشنفکری در راه ایجاد سانسور و خفقان نقش بیشتری نسبت به دولتها نداشت نقشش کمتر هم نبود.» ( امیدوارم آقای جوربندی به محتوای این گفته توجه نشان دهد.) بسیار خوب! من آماده گفتوگو با شما در مورد همه مسایل مورد اختلاف میان شما و خودم هستم؛ از اصلیترین موضوعات مثل برخورد کلی شما به نهضت مشروطیت و یا شناساندن ملکم به عنوان طرفدار حکومت شرع به زعامت مجتهد جامعالشرایط تا موضوعات جزیی مثل ایراد من به شما در برخورد به عشقی و آقاخان کرمانی و موارد دیگر. حتی در این مورد نیز که اگر قایل هستیم ایرانیان در تحولات سیاسی جامعهی خود به حکومت مشروطه پارلمانی رو آوردند نخستین متفکرانی که ایرانیان را با این شیوه حکومتی آشنا کردند چه کسانی بودند.
شما میتوانید بگویید گفتوگویی ضرورت ندارد. من "مشروطه ایرانی" را نوشتهام و تو هم در کتاب خود به برخی از موضوعات مطرح در آن نقد نوشتهای؛ تمام! نه، تمام نیست. پس، آنچه از ضرورت گفتوگو میان روشنفکران گفتهاید چه میشود؟ آنچه تاکنون میان شما و من رخ داده تکگویی است؛ شما حرف خودتان را گفتهاید و من حرف خودم را در نقد حرف شما گفتهام. اما مگر معتقد نیستید که باید تکگویی در میان روشنفکران به گفتوگو تبدیل شود. شکوفایی گفتوگو نیز، اتفاقاً، بسته به این است که میان دیگراندیشان جریان یابد. و یا نه، شاید این فکر در میان باشد که آدم حرف خودش را از زبان دیگری میگوید و کلام خودش را با قلم دیگری مینویسد و تمام! نه، تمام نیست. ( البته من این فرض را مطلقاً رد نمیکنم فردی که اصلاً در نوشتن، آن هم در خصوص اندیشه سیاسی عصر مشروطه، شناخته شده نیست نتواند آن "کُلاژ" نوشتاری را انجام دهد و یا به اتکای نقلقولهای متعدد و دانستههای بسیار چنان "مواجهه"ای را بنویسد.)
شما میتوانید بگویید به ضرورت گفتوگو در میان روشنفکران اعتقاد دارید و برای آن آمادهاید. اما، همه میپذیرند، روشنفکری میتواند با شما گفتوگو کند که همسنگتان باشد. بسیار خوب! اما آیا وقتی جملات زیر را مینوشتید به مشروط بودن آنچه میگفتید فکر میکردید: «امروز... نه تنها گفتوگویی اصولی در بین روشنفکران وجود ندارد، حتی وقتی هم که مینویسند به جای آنکه گفتوگو بکنند. فحاشی میکنند... به جای اینکه پاسخ اصولی و منطقی به هم بدهند و ضعف دیدگاههای همدیگر را به شکل منطقی طرح بکنند با فحاشی و متهم کردن یکدیگر، خشونت را در فضای روشنفکری بازتولید میکنند.» (روزنامه شرق ٨ خرداد ۱٣٨۶) در عین حال، آیا خود شما وقتی در چند سطر بعد از این گفته و در برخورد با آقای طباطبایی ــ که امیدوارم همسنگ خود بدانید ــ جملات زیر را نوشتید به باوری که از آن در چند سطر قبل سخن گفتید، در عمل، پایبندی نشان دادهاید: «آقای طباطبایی، کتابهایش بیش از آنکه مورد علاقه خوانندگان باشد، مقدمههایش مورد علاقه است، چرا؟ برای اینکه در این مقدمهها به آسانی پرخاش میکند و به خیلیها حتی به آنان که وامدارشان است (مثل آرامش دوستدار) یا شایگان یا سروش توهین میکند. شما مقدمههایش را بخوانید. دنکیشوتی را میبینید که سوار بر اسب، هرکس را که سر راهش است میزند. این نوع برخوردها و خشونتها نشاندهنده فضای عقبمانده جامعه ماست که جایی برای گفتوگو و نقد و پیشرفت نمیگذارد.» راستی، آقای آجودانی بر اساس چه تحقیقات و بررسیهای عینی به این باور رسیدهاید که خیل دهها هزار نفری خوانندگان آثار آقای طباطبایی به مقدمههای کتابهای ایشان بیش از متن کتابها "علاقه دارند"؟ این چه توهین و تحقیری است که با دنکیشوت خواندن آقای طباطبایی متوجه ایشان، به عنوان مطرحترین متفکر کنونی ما در حوزه نقد تاریخ اندیشه سیاسی ایران، میکنید! و آیا به این فکر کردهاید که قشر مخاطبین دهها هزار نفری آثار ایشان عمدتاً قشر فرهیخته این مملکت هستند. شما با علاقمند خواندن اینان به تماشای اعمال دنکیشوتهای سوار بر اسبی که هرکسی را در سر راهشان میزنند آنان را به خشونتدوستی متهم کرده و، هم هنگام، تحقیر میکنید.
آقای آجودانی! راستی چرا چنین قضاوتی در مورد آقای طباطبایی داشتید؟ به جواب این پرسش که میاندیشم یادم میآید آقای طباطبایی، حدوداً، ده سال پس از آن تعریف و تمجیدها از "مشروطه ایرانی" که در مجله ایران نامه (زمستان ۱٣۷۶) چاپ شد در تاریخ ۲۱ آبانماه ۱٣٨۵ در مصاحبهای با روزنامه اعتماد ملی انتقاداتی به "مشروطه ایرانی" مطرح کرد و از جمله گفت: "ببینید در فاصله مشروطیت تا امروز درباره مجلس اول مشروطه، که نخستین و بزرگترین آزمایشگاه تجدد در ایران بود چند صفحه مطلب در تولیدات روشنفکری ایران پیدا میکنید. آیا نویسنده کتاب مشروطه ایرانی اصلاً اشارهای به این مجلس و مذاکرات آن کرده است. سبب این امر آن است که بحثهای مجلس با نظریه نویسنده مشروطه ایرانی سازگار نیست. تاریخنویسی ما از اسناد مزاحم صرفنظر میکند که نمونه بارز آن آل احمد است.» حدوداً نه ماه بعد از این اظهارات است که شما طباطبایی را دنکیشوت میخوانید. ( البته آخرین موضعگیری آقای طباطبایی در مورد "مشروطه ایرانی" در شهروند امروز ۱۵ اردیبهشت ۱٣٨۷ چاپ شد که در آن میگوید این کتاب «بیشتر نوشتهای ادبی است که اشارههایی نیز به تاریخ روشنفکری در آن آمده است. به نظر من، از نظر تاریخ اندیشه و نیز از نظر تاریخ جنبش مشروطهخواهی به کلی بیفایده است.»)
آقای آجودانی! من، اما، شما را به گفتوگو در همه موارد انتقادیام نسبت به نظراتتان در مشروطه ایرانی و حتی فراتر آن دعوت میکنم تا در درجه نخست خود را در آنچه در "ملکمخان..." نوشتهام تصحیح کنم. شما چه پاسخی دارید؟
در پایان، سخنی نیز با پژوهشگران و اندیشمندانی دارم که چه بسیار از فضای خفقانآور فحش و ناسزا و تکگویی، از سنگینی تحقیر و افترا و برچسب زدن در میان خودشان، به عنوان بخشی از روشنفکران این دیار، انتقاد کردهاند. این سخن من نیست اما ناگزیر به تکرار آن هستم که نتیجه سکوت و بیاعتنایی آنگاه که باید گفت و پا به میدان گذاشت جز تداوم تباهی نیست.
|