یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بیوه باکره
بررسی مجموعه داستانی از علی گلعلی زاده لاله دشتی


رضا اغنمی


• مامور اعدامی که شیعه ی عراق بود زبان انگلیسی را در جنوب لبنان آموخته بود شده بود مامور خرید وسایل شکنجه از شهراپسویچ. مامور آگاهی تریاک می فروخت. ماشین آمبولانس مسافرکشی می کرد. آخوند برای آخوند ک ... کشی میکرد. این کشور ایران یک نوع خاک عجیب و غریبی است که از مغول سگ مذهب مسلمان متعصب میسازد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۱۶ مرداد ۱٣٨۷ -  ۶ اوت ۲۰۰٨


 
 
چندی پیش پستچی محل، پاکتی را تحویل داد و رفت.   وقتی باز کردم سه دفتر درونش بود با یک نامه از دوستی که نمی شناختم. اول پاکت نامه ضمیمه را گشودم. تا مطمئن شوم که مربوط به من است.
نامه سرشار ازمهر ومحبت بود و اظهار دوستی. از یک نویسنده و شاعر ساکن دانمارک که تا آن روز اسم شان را هرگز نشنیده بودم؛ وازاینکه دراین غربت وامانده، قلم، انگیزه ای شده برای آشنائی بادوست تازه ای ازتبارشعر وادب   بسیارخوشحال شدم.
از نخستین برگ دفترها ، صفای جنگل های شمال وفرهنگ پربار مردم زحمتکش آن سامان، درآینه ی ذهنم قد کشید.  
 
سه دفتر از: علی گلعلی زاده لاله دشتی
بیوه باکره (داستان های کوتاه)
پشت ایستگاه قطار. داستان
نان فطیر: مجموعه ی اشعار
 
 
  دراین بررسی نگاهی دارم به یکی از دفترها، «بیوه ی باکره».
کتاب به: «زن اساطیری ایران، "منیژه هدایی"   پیشکش» شده است.
 
این دفتر شامل داستان های زیر است:
۱ -   بیوه ی باکره
۲ - ولگرد شب های زمستانی
٣ -   اسب داغ خورده.
 
 
داستان ازآنجا شروع می شود که قهرمان کتاب با نام قباد – که به احتمال زیاد شخص نویسنده است – "بعداز هفده سال   دوری" و "خانه به دوشی دراروپا" سفری به ایران   میکند تا برای خود همسر مناسبی انتخاب کند. درتهران، توسط دوستی با یک واسطه به نام ساسان آشنا می شود. ساسان که "شغل اصلی اش آپاراتچی سینما بود و درعین حال درباره خیلی چیزها دلالی " می کرده   او را با خانواده ای آشنا میکند که قباد دختر موردعلاقه اش را پیدا کند. نویسنده دراین فاصله مسافرتی به زادگاهش شمال می کند.  
"رفتم به لاهیجان، هنوز ازفامیل های مادرم درآنجا زندگی می کردند. خلاصه بعدازکلی مکافات یکی از اقوام دورم به نام بیژن مرا شناخت. رفتم منزلش. به گرمی ازمن پذیرائی کرد. بچه مهربان و بی آلایشی بود (شمالیها درسادگی شهره اند) بیژن دانشجوی پزشکی بود. اما الیگارشی حاکم درسال ۱٣۶۱، او را از دانشگاه اخراج کرده. پدرومادرش مرده بودند. با خواهرش زندگی میکرد. اسم خواهرش برگ بود. تحصیلات هنرهای   زیبا داشت. برگ دارای خصوصیات عجیبی بود.   ... ...   آرزو می کرد همه مستراح های عمومی دنیا را با طلا می ساختند. » ص ۱۱
قباد درخانه آنها چند روزی را می گذراند. بیژن می گوید :
«میدونی قباد انقلاب اسلامی امریکائی مرا به یاد دژ حیوانات جرج اورول می برد. و    ...    برگ گیلاسش را بلند کرد و گفت   می نوشیم به سلامتی عشق و زندگی ها.»
 
  روزی سه تائی می روند به   دریا برای آب تنی.
«از توی آب یهو متوجه شدم که بیژن با چند تا از آنها "لات های آسمان جل" جرو بحث میکند. آخرسرازدریا رفتم به سمت ساحل. برگ هاج و واج اطرافش را نگاه می کرد. ...»
در پرس و جوی قباد،   بیژن می گوید   آنها آمده بودند که بگویند:
«این خانمی که با خودتان آورده اید ما هم هستیم.»
بالاخره بیژن توضیح می دهد که آن خانم خواهر من است و آن آقا هم از اقوام هستند.   میروند پی کارشان. نویسنده، بااشاره به تمایلات فکری و رفتارهای دختر جوان، می افزاید که "برگ تمایلات همجنسی داشت."
  درشمال با شاعران ملاقات می کند. دردیداری با نصرت رحمانی، شعر معروفش "میعاد درلجن" را به او هدیه می کند.
درمراجعت به تهران با ساسان تماس می گیرد.   با کمک او به خانه دختر در نیاوران شهرک شهدا می رود.
با خانواده اش آشنا می شود.   میترا مورد پسند قباد قرار می گیرد.
اما در صحبت های قباد، با پدر میترا که شدیدا اسلام ولایت فقیهی و پایبند رژیم است بگومگویی پیش میآید. تا جائی که وقتی آن دو ازخانه شیک و بزرگ آقای داود بیرون می آیند ساسان به قباد می گوید :
«من نفهمیدم تو برای بزم رفته بودی یا رزم؟»
دلال باهوش هوا را سنجیده. میداند که با جروبحث های سیاسی که بین آن دوگذشت، کار سر نخواهد گرفت.
«مردم عقلشان توی چشمشان است. میترا ازتو خوشش آمد. اما این فرجه خواستنشان دیگر حرف مفت است.»   ص۲۷
 
قباد، در دیداری دیگر با میترا، در جشن تولد برادر او شرکت می کند.   رو در رو درمحیط خیلی صمیمانه   با دختر حرف میزند. بعد، میترا اورا به کتابخانه پدرش راهنمائی میکند تا از کتاب هایش بازدید کند. پدر- داود - خلبان بازنشسته وبا سازمان تبلیغات اسلامی در تماس است. در صحبت تندی که بازهم بین قباد و پدر میترا در کتابخانه پیش میآید، معلوم می شود که پدر میترا با آن وابستگیهای همه جانبه به رژِیم و حکومت اسلامی   به این ازدواج تن در نخواهد داد.
  نگاه انتقادی قباد به اوضاع اجتماعی سیاسی کشور، دردیدارهایی که با ساسان دارد تکرار می شود. خشم قباد دراین سفرازمشاهده ی نابسامانی ها دل او را به درد آورده وچاره ای جزبیرون ریختن درد های تلنبارشده ی   خود نمی بیند آن هم خیلی بی پرده و بی پروا.
 
  اصولا، "سیاست" ورواج بحث های سیاسی بین مردم، ازپدیده هائی ست که بذر آن از شکست خیزش ها و انقلاب های ملی، در دل جامعه به بارمینشیند. ازتوسری خوردن عصیان، عقده درجان ها لانه میکند. متورم   میشود.   تورم زخم ها، درشکوه و جدل های سیاسی تجلی پیدا می کند.
انباشت زخم های ملی، ازمواد اصلیِ انقلاب های خونین ست. وقتی انقلاب از اهداف اصلی خود منحرف میشود وبه بیراهه می   افتد، بحث های سیاسی رواج می کند. تجربه ی شکست مشروطه و انقلاب ۵۷ و پیامدهای هردو در تآیید این مدعاست.  
بعد ازپیشامد شهریور۱٣۲۰ فضای مناسب سیاسی درکشور پدید آمد ومردم درسطوح گوناگون عقیدتی، ازدولت های وقت اجرای قانون اساسی را خواستارشدند. کودتای ۲٨ مرداد، درکناربه دارکشیدن اندیشه ها،
اعتراض های عمومی را یکسره به بند کشید.
خفقان بعد از کودتا بگومگوهای سیاسی رابرای چندمین بار به زیرزمین ها کشاند. زبان رمز آلود رواج پیدا کرد. در ادبیات کتبی: تازیانه – چکمه - دیوار – ممنوعه ها-   مقاومت - شقایق – قلم –   زبان سرخ   و   ...   جزو محرمات گردید. از اواخر دهه چهل حلقه تنگ سانسوروانتشارات کمی بازتر شد. انتشارجنگ های متنوع ادبی با نشرکتب داستانی   و رمان و نمایشنامه نویسی و پژوهشی   روح تازه ای بر جامعه خاموش دمید.   این باربحث سیاسی در مولفه ها های ادبی وهنری متجلی گردید. هنرمند درقالب شعر، تئاتر، داستان ورمان وهنرهای تجسمی، آمال سیاسی وگرفتاریهای اجتماعی، ناشی ازخفقان و سانسوررا درمفاهیم پوشیده به مخاطبش منتقل میکرد.
درفضای شدید سانسور ساواک، شکل گیری نهادهای اعتراضی، مانند سازمان مجاهدین وچریک های فدائی خلق وحادثه ی سیاهکل عکس العمل اعتراضات مردم به قانون شکنی های حکومت بود که درنهایت، اجرای قانون اساسی را مطالبه می کردند.
 
این شیوه ی اجتماعی – فرهنگی تا آستانه ی انقلاب ۵۷ ادامه داشت.   با شروع حکومت آقای بازرگان،   نسل نوخاسته و جوان آن روزگاران درحال چشیدن مزه ی آزادی بیان بودند که احکام ارتجاعی آقای خمینی، صداها را خفه کرد.   زبان بریدن و کر و لال کردن مردم، مجوز شرعی کسب کرد. کشتارزندانیان سیاسی نمایش ننگینی بود از سبعیت عریان. درآن کشتار وحشیانه بود که : مومنان درنقش جلادان با ریختن خون هزاران زن و مرد،   بقای فرهنگِ تحمیلیِ اجنبی را تضمین کردند!
بیم و هراس غالب و کشتارهای فله ای، جامعه ی پیش تازنده رابه زمانه ی پانزده قرن گذشته برگرداند.   در چنین فضای رعب و وحشت بگومگوهای سیاسی باز رواج پیدا کرد که هنوز ادامه دارد.
اینکه امروزه چه درداخل و چه درخارج، درهرمحفل عده ای را می بینید که سرگرم بحث سیاسی هستند و هریک با وابستگی های فکری و عقیدتی خود در رد یا اثبات انقلاب صحبت میکند، برگردانی ازردیابی درباره ی شکست است وعلل جستجو.   بیجا نیست که منقدان، ادامه ی این روش رابرای روشنگری جامعه مفید تشخیص میدهند. معتقدند که تعقیب و داغ نگهداشتن موضوع، میزانِ علاقه ی جوانان به سرنوشت آینده ی کشور را نوید میدهد.
 
قباد، گواه شاخص این مدعاست. قباد نماینده‍ی نسل شکست خورده ی انقلاب ایران است
جستجو درباره ی تباهی خیزش ها وهویت گمشده، ملکه ی ذهن گلعلیزاده لاله دشتی شده. این شیوه ی را در دو دفتر دیگر نیز دنبال میکند. فشار و سنگینی بارخفقان و ستم، که استبداد به او و هم نسلانش تحمیل کرده، در برگ برگ آثارش فریاد می کشد.
 
سرانجام، قباد که عاشق میترا شده   بعد ازمدتی به دیدن ساسان میرود. وازاو می شنود که "میترا ازدواج کرد"
ازشنیدن خبر پریشان می شود. «یک لحظه خشکم زد. تمام تنم درتب داغ حسرت سوخت درپاهایم کوفتگی وحشتناکی حس کردم. ...» ص ۴۴
قباد در فکر فرو میرود دنیای سراسر درد و غم گذشته اش چون پرده ی سیاهی، پشت چشمان بسته   در ذهنش جان میگیرد.   یادمانده های دور و دردناک با تکان تند خیال، تصویرهای فراموش شده ی او را جلا میدهد.  
نویسنده تابلوی غمناکی ازهستیِ هرازان هم نسلِ خود را، برای خوانندگان به نمایش می گذارد.
« ...   چهارساله بودم پدرم فوت کرد. او کارگری بود که سال ها دست به دست می گشت. ما دو خواهر و شش برادر بودیم . شب های زمستان سه نفر زیر یک لحاف میخوابیدیم.   در دوران بچگی با گل و خاک بازی میکردم.   یادم هست، مادرم همیشه مرا داخل یک تشت پلاستیکی قرمز رنگ میشست و زیرفانوس درس میخواندم. ازهمان اوان کودکی به مدرسه علاقه داشتم. متاسفانه تا کلاس دهم بیشتر نتوانستم ادامه بدهم. درهفده سالگی مادرم سکته کرد.   درفقر مطلق غوطه وربودم.   به ناچار رفتم نیروی دریائی استخدام شدم.   درجبهه ی جنگ خرمشهر شرکت داشتم و بعد از۹ سال خدمت درارتش به علت اندیشه های مساوات طلبی با تیپا اخراجم   کردند.»   ص ۴۵
 
در بستر چنین سرگذشت محنت بار به کمال رسیدن و نقش لیاقت و توانائی فرد نیز قابل تآمل است.
همچنین شنیدن از رنجِ درد، فرق بسیار دارد تا لمس ش. کلام درست و نجیب، در جوهر هر متن داستانی درخواننده بیشتر و بهتر اثر میگذارد تا روایتِ نقش آفرینان. در اولی، صداقتِ روایت، زیر پوست خواننده می خلد و در دل لانه میبندد. درآن یکی تماشا گری هستی که حوادث، سایه وار از منظر چشمانت به سرعت می گذرد.
روایت های دشتی حالتِ ملموسی دارد. نویسنده را میبینی با انبوهی از هم تباران خود، در قلب اجتماع   وول میخورد. میچرخد. با زبان مردم دردهای هستی و آمال و آرزوهای هم نسلان ش را توضیح میدهد.  
 
ساسان، در کنار شغل اصلی ش برای گذران زندگی چند شغل جانبی دیگری هم دارد. آنقدر آبدیده شده   که انگار جامعه شناسی ست برآمده از قلب جامعه ی   طوفان زده   با هویتِ برباد رفته.
  می گوید:
«گنده گوزی نکن. گردنت را مثل هویج می شکونن. ایران سرزمین خطرناکی است.   خیلی راحت دمت را می دهند لای تله آن وقت سر ازاوین در می آری.   بعد آنقدرکتکت می زنند تا هرچی تو مغزت داری استفراغ کنی.   ...   »   ص ۴۷
نویسنده با اشاره به فساد رایج و روزافزون که درایران رواج پیدا کرده، گذشته ازسقوط فرهنگ مردم، اخلاق و وجدان جامعه ی هرز رفته را زیر تازیانه نقد میگیرد.   به تلخی می نویسد:
«...   نماینده مردم مشهد برای به دست آوردن کرسی مجلس اسلامی به رای دهندگان میگفت ای مردم ...   محمد عرب اگر دست گارگر را   بوسید   من پای شمارا میبوسم به من رای بدهید. یا ماموراعدامی که شیعه ی عراق بود زبان انگلیسی را درجنوب لبنان آموخته بود شده بود مامور خرید وسایل شکنجه از شهراپسویچ.   مامور    آگاهی تریاک می فروخت. ماشین آمبولانس مسافرکشی می کرد. آخوند برای آخوند ک ... کشی میکرد. این کشور ایران یک نوع خاک عجیب و غریبی است که ازمغول سگ مذهب مسلمان متعصب میسازد و از آیت الله محترم و صاحب فتوا، جا ...   لاابالی. صص۴۹- ۵۰
وقتی این اظهار نظرلاله دشتی را می خواندم، یاد دکتر بلوهر آصفی دوست دیرینه ام افتادم که چند سال پیش در فرانسه، درغربت و آوارگی تبعید از هستی رهید. میگفت - البته به مزاح-   نمیدانم   در این خاک پرگهر نفرین شده ی ایران چه سری نهفته است که اگر مارکس و لنین هم دراین سرزمین اتراق کنند، و با مردم و فرهنگ ش درآمیزند، طولی نمیکشد که میبینی   وسط سبزه میدان تهران بساط سفته بازی و نزولخواری راه انداخته اند!
 
نگاه تند و انتقادی دشتی، در دو داستان دیگر نیز به همان منوال درتبیین افکار وعقاید اجتماعی – فرهنگیِ و سیاسی اوست، که آبشخوراصلی اش در مجموعه ی شکست های ملی به بار نشسته و درروایت هایش سرریز شده است وهمچنان دفتر شعرش.
دشتی، مایه وتوان کمال را دارد. جرقه های پرنوروآرام ش قابل تآمل است. بستر فکری اودر گستره ی ادبیات داستانی، افق های روشن وتازه را نشان میدهد. روایت هایش از گذشته ی رنج آلود او نشئت گرفته، مواد خام اولیه درحد وسیع دراختیارش گذاشته که اگر به هرعلت، درست ودقیق استفاده نکند هدر خواهد رفت.
امید که چنین نشود!
 
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست