مهدیگری به مثابهی رویزیونیسم اسلامی و نئوبابیسم احمدینژاد
ب. بی نیاز (داریوش)
•
نئوبابیسم احمدینژاد آخرین سلاح شیعهی سیاسی است و اعلامکنندهی یک بحران عمیق درون حکومتی است. نئوبابیسم برای جذبِ اصلاحطلبان و به ویژه برای جذب کادرهای متزلزلی که بین حکومت و اصلاحطلبان در نوسان هستند، حتا حاضر خواهد بود از نماد وحدت و تضادهای این جریان که در ولایت فقیه تبلور مییابد، صرفنظر کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۷ مرداد ۱٣٨۷ -
۷ اوت ۲۰۰٨
مقدمه
اطلاق بابگرایی یا بابیسم به سید علی محمد شِیرازی [معروف به باب] یک تعریف نادرست تاریخی است. زیرا بابیسم نه محصول و اختراع فکری سید علی محمد شیرازی که پیامد مستقیم «مهدیگری» در مذهب شیعه است. در حقیقت باید گفت که تلاش علیمحمد شیرازی آن بود که با اعلام خود به عنوان «مهدی» یا «امام زمان»، به بابیسم پایان دهد.
در مبارزه و رقابت سیاسی با بنیامیه، دو جریان بزرگ سیاسی شکل گرفتند: یکی عباسیان که ریشه در خاندان بزرگ عباسی (پسران عباس، عموی محمد بنیادگزار اسلام) داشتند و دیگری علویان(پسران علی، خلیفه چهارم) بودند. پیروان علویان، شیعه نامیده شدند. امویان و عباسیان عرب بودند و عرب باقی ماندند و شیعه سرانجام کیفیت ایرانی به خود گرفت. شکستهای نظامی [به ویژه شکست حسین، امام سوم شیعیان]، سیاسی و فرهنگی شیعه، چه از جانب امویان و چه از جانب عباسیان، عملاً شیعه را به یک فرقهی زیرزمینی سرکوبشده مبدل ساخت. ولی شیعه در روند رشد و شکلگیری خود، از سرمایهی اجتماعیای برخوردار بود که توانست بقای آن را تا به امروز تضمین نماید. این سرمایه اجتماعی (انسانی)، مردم سرزمین ایران بودند که در فرآیند طولانی مقاومت خود در مقابل اعراب (امویان و عباسیان) نه تنها متأثر از شیعه بلکه خود پدید آورندهی آن شدند. این تأثیر متقابل آنچنان شد که سرانجام آن دو جزء، یعنی شیعه و ایرانی، به یک پدیده ارگانیک تبدیل شدند: شیعه و ایرانی به مفاهیمی معادل و همسان ارتقاء یافتند.
«مهدیگری»، شیعه را از نابودی نجات داد و شیعه توانست هویت ایرانی را در مقابل اعراب شکل دهد و تعریف نماید. بدون مهدیگری، شیعه نیز با مرگ امام یازدهم (حسن عسگری) -که بنا به مدارک واقعی تاریخی فرزندی نداشت - یا راه نابودی و اضمحلال را طی میکرد یا کیفتی دیگر به خود میگرفت که از پیشبینی ما خارج است.
بابیسم نتیجهی مستقیم غیبت امامزمان در تشیع است. «باب» یعنی «در»، در این جا یعنی «واسطه» بین امام زمان فرضی و مردم. «باب»های آغازین، چهار نفر بودند که به «نواب خاصه» شهرت دارند. اولین «باب»، عثمان بن سعید (عثمان عَمَری) بود. بابهای بعدی عبارت بودند از محمد عمری (پسر عثمان عمری)، حسین نوبختی و علی سیمری. دو نفر اخیر ایرانی بودند. این دوره هفتاد سال طول کشید که به آن «غیبت صغری» میگویند. در این دوره، بابهای چهارگانه حدود نود و دو نوشته یا توقیع از امام زمان دریافت کردند که آنها را در میان مردم پخش کردند. دورهی این «بابهای چهارگانه» سرانجام با نوشتهای (توقیع) که آخرین «باب» یعنی محمد سیمری از امام زمان فرضی آورد به پایان رسید. در این نوشته آمده است: «بسمالله الرحمن الرحیم، ای علی بن محمد سمری خدا اجر برادران ترا در مصیبت تو بزرگ گرداند. تو بعد از شش روز خواهی مرد. پس خود را آماده کن و به احدی برای جانشینی خود وصیت نکن. زیرا غیبت تامه آغاز میشود و دیگر ظهوری نخواهد بود مگر به اذن خدای تعالی و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمین از جور خواهد بود. زود باشد که در بین شیعیان کسانی بیایند که ادعای مشاهده کنند، هر کس مدعی مشاهده من قبل از خروج سفیانی وصیحه آسمانی بشود کذاب و مفتری است. ولا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.» [دائرهالمعارف تشیع، چاپ دوم، سال 1372]. به این ترتیب پروندهی دورهی اول بابیسم به پایان رسید.
پس از سپری شدن دورهی «نواب خاصه» یا «بابهای چهارگانه»، عصر «نواب عامه» آغاز شد که تاکنون ادامه دارد. پایان دورهی «بابهای چهارگانه»، آغاز فروپاشی قدرت متمرکز جریان سیاسی شیعه و ظهور روحانیون و آخوندهای رنگارنگی بوده و هست که ادعای «باب» بودن یا ملاقات با امامزمان فرضی را داشتند [1]. علت بروز و ظهور مدعیانِ رویتِ امام زمان فرضی نوشتهای است که به اسم او در میان شیعیان رواج دارد که در آن آمده است: «در رخدادها به آنان که گفتههای ما را یاد گرفتهاند باز گردید. آنان حجت [مدرک یا تأئیدیه] من به شمایند و من حجت خدا به آنان میباشم.» با اتکا به این حدیث، طبعاً هر روحانی، فقیه، آخوند یا ملای شیعه معتقد بود که گفتههای امام زمان فرضی را «یاد گرفته» و خود را محق میدانست که مدعی «باب بودن» و «ملاقات» با «حضرت قائم» گردد. به هر رو، میتوان آغاز عصر «نواب عامه» را آغاز عصر «بابهای بیشمار» دانست. عجیب نیست که تاریخ شیعه مملو از بابهایی است که یا با «امام زمان» در ارتباط دایم بودهاند یا او را حداقل برای یک بار هم که شده ملاقات کردهاند. بنابراین زمانی که گفته میشود «مهدیگری» جوهرِ شیعهی سیاسی است و بابیسم بیان اجتماعی آن میباشد، نتیجهگیری خودسرانهای نیست.
قضیهی مهدی یا امام زمان فرضی
در این جا قصد بازگو کردن شکلگیری «مهدیگری» را ندارم. زیرا خواننده میتواند برای کسب اطلاعات مفصلتر به کتاب «بهائیگری، شیعیگری، صوفیگری» اثر احمد کسروی یا به مقالهی بسیار آموزندهی آقای سلامت کاظمی تحت عنوان «ایران در اطراف "امام زمان!"» که در سایت ایران امروز [2] منتشر شده است، مراجعه کند. در این جا، به ویژه مقالهی آقای سلامت کاظمی قابل توصیه است زیرا این مقاله، گذشته از انسجام درونیاش، متکی بر روشِ علمی تاریخنویسی است که موجب شده نویسندهی آن از هر گونه کینهورزی و انزجار (Ressentiment) بدور بماند.
تاریخ نویسی رسمی شیعه یعنی جمهوری اسلامی دربارهی مهدی مینویسد:
«محمد بن حسن عسگری (عج) آخرین امام از امامان دوازدهگانه شیعیان است. در 15 شعبان سال 288 ه. ق. در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسگری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفتهاند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حجت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیهالله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.
تولد امام زمان (عج) پنهان نگاهداشته شد و امام حسن عسکری (ع) خبر آن را تنها به عدهای از شیعیان داده بود. حضرت در سال 260 ه.ق. پس از وفات پدر به امامت رسید. امامت ایشان بنا به حدیثهای بسیاری بود که از پیامبر (ص) و امامان پیشین روایت شده بود. امام زمان (عج) پس از آنکه بر جنازه پدر نماز گزارد از چشم مردمان پنهان شد. سبب پنهان شدن آن حضرت این بود که خلیفههای عباسی تصمیم به کشتن او داشتند.
بنا به اخبار و روایات شیعه غیبت آن حضرت دو بار صورت گرفته است. دوران غیبت نخست را در تا سال 329 ه. ق. ادامه داشت دوران غیبت صغرا یا دوره نیابت خاصه مینامند. در این سالها امام به وسیلهی چهار نفر از نمایندگان خاص خود با شیعیان ارتباط داشت. .... با مرگ علی بن سمری (آخرین باب) دوره غیبت صغرا یا نیابت خاصه پایان یافت و دومین غیبت آن حضرت، یعنی دوران غیبت کبری، آغاز شد. این دوره تا ظهور امام زمان ادامه خواهد یافت.» [دائرهالمعارف تشیع، جلد دوم، چاپ 1372]
نقطهی آغاز این ساختمان فکری دروغ است. اگر پایهی یک ساختمان فکری با دروغ آغاز شود، فقط با دروغ [خرافه] میتوان آن را به پایان رساند. دروغ اول، دروغهای بعدی را تولید و بازتولید میکند. نقطه ی شروع «امام زمان»، با یک فرض، دروغ یا خرافه گره خورد.
پس از مرگ حسن عسگری، امام یازدهم، شیعیان به سه دسته تقسیم شدند. دستهی اول میگفتند که «امامت به پایان رسیده است.»، دستهی دوم برادر او جعفر را که شیعیان او را جعفر کاذب مینامند به امامی پذیرفتند و دستهی سوم که از تشکیلات سیاسی برخوردار بود توسط عثمان بن سعید [عثمان عَمَری] اعلام کرد: «آن امام را پسری پنچ ساله هست که در سرداب نهان میباشد و امام اوست. آن امام مرا میانه خود و مردم میانجی گردانیده. شما هر سخنی میدارید به من بگوئید و هر پولی میدهید به من دهید.» [کسروی، «شیعیگری»] البته تاریخ رسمی شیعه در همین دروغ هم دچار تناقض است. زیرا اگر امام یازدهم شیعیان فرزندی میداشت، قاعدتاً باید کمتر از پنج سال یعنی چیزی حدودِ سه سالش میبود. «امام حسن عسگری در سال 260 هجری قمری و در سن 28 سالگی به شهادت میرسد. مطابق شواهد زمینی و یقینی از جانب خودی و رقیب و دشمن، هیچ فرزندی از او باقی نمانده است. او نه تنها سه سال از مدت امامت شش سالهاش را در زندان سامرا گذراند، بلکه سه سال دیگر را به صورت حبس شدید خانگی در یک منطقه حفاظت شده نظامی «لشگرگاه سلطان» - تحت کنترل دائمی به سر برد.» [سلامت کاظمی، «ایرانیان اطراف "امام زمام!"، سایت ایران امروز] البته بزرگترین معجزه این است که هیچ کس آبستن شدن نرگس، مادر امام زمان، را ندید و معلوم نیست که چه کسانی در وضع حمل او کمک کردهاند. البته با توجه به این که «یکی از اصول اخلاقی مهم مذهب تشیع، تأکید روی "صله رحم" و داشتن روابط و دیدار مستمر با فامیل است که طبعاً در مورد خود امامان به بهترین وجهی مراعات میشده است. چگونه است که عموها و عموزادههای یک چنین فامیل یگانهای، از وجود پسر عموی پنج ساله خود بیخبر بودهاند؟» [سلامت کاظمی، همان منبع] به همین دلیل در یکی از نامههایی که به امام زمان نسبت میدهند آمده است: «بعضی از افراد خاندان ما و عموزادهگان ما منکر وجود من هستند.» [سلامت کاظمی، همانجا]
«امام زمان (عج) پس از آنکه بر جنازه پدر نماز گزارد از چشم مردمان پنهان شد.» [دائرهالمعارف شیعیه، منبع فوق] امام زمان فرضی پنج سالهی ما بر جنازهی پدرش نماز میگزارد، یکباره به مقام «امامت» ارتقاء مییابد و از آن چنان شرایطی برخوردار میشود که قادر است به همهی پرسشهای شیعیان پاسخ گوید و آنان را راهبری نماید. چگونه میشود که یک بچهی پنجسالهای به محض مرگ پدرش ناگهان بر تمامی علوم انسانی و طبیعی اشراف یابد؟ آیا چنین امری ممکن است؟ اگر به معجزه اعتقاد داشته باشیم، باید گفت این هم ممکن است.
شیعه به معجزه اعتقاد دارد و معجزه یکی از ارکان آن است. این که چرا امامان شیعه از چنین قدرت معجزهگری برخوردارند در این سخن امام جعفر صادق: «خدا ما [منظور امامان شیعه است] را از آب و گل والاتری آفریده و شیعیانِ ما را از بازمانده آن آب و گل پدید آورده.» رکن دیگر شیعه با غیبت امام دوازدهم [مهدیگری] شکل گرفت: یعنی اصل فناناپذیری بیولوژیکی. حال نگاهی به این سه رکن بالا یعنی معجزه، برگزیدگی نژادی یا قومی و فناناپذیری بیولوژیکی بیندازیم!
با تمام انتقادات سیاسی که به اسلام و بنیادگذار آن یعنی محمد شده و میشود، اسلام در فرآیند ادیان تکخدایی نواقص و کمبودهای ادیان پیشین خود را مرتفع نمود. یهودیت با تعلق قومی آن (قوم اسرائیل) تعریف میشود، یعنی اولین دین تک خدایی، از کیفیت قومی برخوردار بود و عملاً اقوام دیگر را راهی به آن نبود. مسیحیت این تعلق قومی را از بین برد و اصل را بر تعلق دینی استوار کرد. یعنی هر کس یا قومی که به مسیحیت اعتقاد داشته باشد، «خودی» محسوب میشود. به عبارت دیگر، مسیر دین تک خدایی از قوممداری به دینمداری ارتقاء یافت. یهودیان که خود را «قوم برگزیده» میدانستند، عملاً راه را برای هر قوم دیگر به سوی تک خدایی میبستند. مسیحیت نیز که بر اصل دینمداری استوار بود، هیچ دین دیگری را به رسمیت نمیشناخت و فقط خود را دین حق میدانست. اسلام از این موانع تاریخی عبور کرد و از همان ابتدا حقانیت ادیان تک خدایی پیشین را به رسمیت شناخت. این گذر از انحصار دینی (مسیحیت) به انحصار عقیدتی یعنی اعتقاد به خدای واحد بود. یعنی اعتقاد به خدای واحد جای تعلق قومی یهودی و دینمداری مسیحی را گرفت.
نکتهی اصلاحی دومی که محمد بنیادگذار اسلام وارد دین اسلام کرد، نفی و انکار معجزه است. موسی و عیسی هر دو توانایی «معجزه» داشتند. بنا به شریعت یهودیت و مسیحیت، رسولان این دو دین میتوانستند، مرده زنده کنند، دریا را بشکافند، در یک چشم بهم زدن چیزی را به چیزی دیگر تبدیل نمایند و غیره. «بیش از بیست موضع در قرآن دیده میشود که منکران از حضرت محمد معجزه خواستند و او یا سکوت کرده و یا سرباز زده و بدین اکتفاء کرده است که بگوید من بشری هستم چون شما و خویشتن را فقط مأمور ابلاغ دانسته و فرموده است من مبشر و منذرم.» [علی دشتی، «بیست و سه سال»] در سورهی فرقان آیههای 7 و 8 میخوانیم: «این مرد چگونه دعوی پیغمبری میکند که هم طعام میخورد و هم در بازار راه میرود؟ اگر راست میگفت فرشتهای همراه خود میآورد که عین مطالب او را تصدیق کند یا این که لااقل گنجی از آسمان برایش میفرستادند که برای معاش نیازی به رفتن به بازار نداشته باشد، پس چون فاقد اینهاست یا جنی [سحر] شده و اهریمنی [دیوی] در وی حلول کرده یا دیوانه است.» [علی دشتی، همانجا]. به هر رو، تا آن جا که به بنیادگذار اسلام برمیگردد، او با معجزه سر سازگاری نداشت. یعنی اسلام و معجزه بر هم تطبیقپذیر نیستند.
نکته سوم در دین اسلام، اسطورهزدایی و از بین بردن کیفیت متافیزیکی (ماوراء طبیعه) پیامبران و انسانهاست. محمد با صراحت و جملهای تفسیرناپذیر این موضوع را در سوره زمر آیه 30 فرموله کرده است: «انّک میت و انّهم میتون» [بدرستی که تو مردنی هستی و دیگران هم مردنیند.]. در این جا یک بار و برای همیشه، فناناپذیری بیولوژیک از سوی بنیادگذار اسلام نفی میشود.
همانگونه که میدانیم محمد در کتابش، قرآن، هیچ اشارهای به «ماشیح» یهودیان نکرده است و درکاش از عیسی، همان درکی بود که مسیحیان اولیه داشتند. این مسیحیان معتقد بودند که مسیح فرزند خدا نیست. این درک اساساً توسط آریوس (Arius; 260 - 336) بنیاد گذاشته شد که بعدها تحت نام آریانیسم (Arianismus) شهرت یافت و کلیسای کاتولیک از قرن پنجم تا دهم میلادی توانست تحت پروژهی جا انداختن «دین حق» هزاران نفر از آنها را قتل عام کند.
همانگونه که گفته شد محمد در سه رکن اصلی ادیان پیش از خود تجدید نظر به عمل آورد: 1- ملاک اعتقاد به خدای واحد یعنی از بین بردن کیفیت قوممداری و دینمداری، 2- حذف معجزه و 3- تأکید بر فناپذیری بیولوژیک همه.
شیعه عملاً بر تمامی این سه نکتهی اساسی خط بطلان کشید و یک تجدید نظر اساسی در اسلام انجام داد، تجدیدِ نظری که نه یک قدم به پیش بلکه رجعت به ادیانِ تک خدایی ماقبلِ اسلام بود.
شیعه عملاً یک بار دیگر نظریهی «قوم برگزیده» دین یهود را احیا کرد. زیرا وقتی امام جعفر صادق میگوید «ما [امامان شیعه] از آب و گل والاتری آفریده شدهایم.» در ماهیت امر همان است که کسی بگوید خداوند بین ما و دیگران تفاوت قایل شده است و ما «برگزیدهگان» او هستیم. این نگاهِ به غایت شونیستی و برتریطلبانه با تفکر محمد اساساً مغایر است. در این جا ضرورتی ندارد که از معجزات شیعیان سخنی گفته شود. زیرا ما به وفور در ادبیات شیعه این پدیده را مشاهده میکنیم و از فرط زیادی مثالها، آدم خلع سلاح میشود. «مهدیگرایی» در حقیقت چیزی نیست، مگر احیاء اندیشهی فناناپذیری بیولوژیک که ما در ادیان تک خدایی پیش از اسلام میشناسیم. میتوان گفت که به لحاظ تاریخی شیعه یک گام بزرگ نسبت به اسلام عقبتر است، زیرا این جریان مذهبی به قوممداری یهودی، فناناپذیری بیولوژیک مسیحی و سرانجام خرافات که طیفی از ظهور منجی عالم تا دعانویسی یهودیان را در برمیگیرد، رجعت کرده است.
به طور کلی شیعه به یهودیت نزدیکتر است تا به اسلام. شاید این شباهت فرهنگی و دینی در فصل مشترک تاریخی این دو نهفته باشد. ظهور منجی یهودیان [ماشیح] تا پیش از تشکیل دولت اسرائیل، اصلیترین رکن یهودیت را تشکیل میداد. این، امری طبیعی بود. زیرا از زمان ویرانی معبد یهودیان و به اسارت بردن آنها توسط بابلیان [586 قبل از میلاد] و زندگی در غربت و تبعید [دیاسپورا] و به ویژه خشونت بیسابقهی مسیحیان – از قرن پنجم میلادی که مسیحیت دین رسمی امپراطوری روم شد- نسبت به آنها، اندیشهی «منجی عالم» که روزی خواهد آمد و آنها را نجات خواهد داد و همهی یهودیان را به سرزمین اسرائیل [صیون] خواهد برد، به جوهر یهودیت تبدیل شد. این قدیمیترین اندیشه یا ایدئولوژی است که به صیونیسم مذهبی شهرت دارد. به هر رو، زندگی به غایت مشقتبار، نامطمئن و پراضطراب یهودیان، عشق آنها را هر چه بیشتر به منجی عالم [ماشیح] بیشتر نمود: همه در انتظار بودند که روزی منجی عالم ظهور کند و آنها را از دست این مسیحیان خونخوار نجات بخشد. به عبارت دقیقتر، صیونیسم مذهبی همان ماشیحگرایی است، همان انتظار ظهور منجی است. سرانجام یهودیان اروپا که به یهودیان اشکنازی معروفند، تحت رهبری تئودور هرتسل، توانستند یک بدیل دیگر در مقابل این صیونیسم مذهبی بوجود بیاورند که صیونیسم سیاسی نامیده میشود. همین جریان سیاسی بود که توانست مقدمات ذهنی و سیاسی تشکیل دولت اسرائیل را فراهم آورد و جریان صیونیسم مذهبی را به انزوا بکشاند.
صیونیسم مذهبی، صیونیسم سیاسی را دشمن شمارهی یک خود میداند و همانگونه که خوانندگان مطلع هستند پس از انقلاب اسلامی یک گروه خاخام از همین جریان مذهبی با خمینی ملاقات کرد. آنها نیز مانند آقای احمدینژاد خواهان محو صیونیسم سیاسی هستند و اخیراً هم در کنفرانس هولوکاست احمدینژاد شرکت کردند. به هر رو، با تشکیل دولت اسرائیل، صیونیسم سیاسی توانست صیونسم مذهبی را – که عمدتاً از یهودیان سفاردی [یهودیان آفریقا و خاور نزدیک] هستند - منزوی کند.
شیعه به مثابهی یک جریان سیاسی و اجتماعی سرکوبشده، جریانی که در مقابل امویان و عباسیان درمانده و بیقدرت بود، «مهدیگری» [منجی عالم] را به تکیهگاه اصلی خود تبدیل کرد. میتوان گفت که شیعه، صیونیسم مذهبی را به چشم برادر بزرگ خود مینگرد. زیرا آنها نه تنها در موضوع «منجیگری» مشترکند بلکه در خرافات، دعانویسی، پیشگویی، معجزهگری و خوابنما شدن خویشاوندی درونی دارند.
گفتمان مهدویت
این به اصطلاح گفتمان مدتهای مدیدی است که در بین «متفکران» شیعهی ایرانی رواج دارد؛ گفتمانی که از سوی دولت جمهوری اسلامی سازماندهی شده است.
این گفتمان یک دروغ بزرگ است. دروغ بودن آن نه در غیرواقعی بودنش است، بلکه در ناپرسشگری آن است. گفتمان مهدویت، یک کارخانه یا بهتر بگویم یک کنسرن عظیم خرافهسازی است که از بخشها و قسمتهای گوناگون تشکیل شده و هزاران نفر در آن «کار» میکنند. جمهوری اسلامی میلیونها دلار صرف میکند تا بتواند اندیشهی مهدیگری را [البته قرائت خودش را] در میان مردم ایران گسترش دهد و تثبیت نماید. این کارخانهی عظیم به انواع گوناگونِ دانشکدهها، مراکز تحقیقاتی و نهادهای اجتماعی و فرهنگی مرتبط شده است: زیرساخت فرهنگی عظیمی که بتواند در مقابل زلزلههای اجتماعی مقاومت کند. هدفِ این کارخانهی عظیم خرافات سازی در وهلهی اول مسخ جامعهای است که به هر حال با فرهنگ اندیشدن سر سازگاری نداشته است. نیندیشدن و ناپرسشگری هدف اصلی این کارخانه خرافهسازی است. این «گفتمان» ابتدا فرض خود را بر وجود «مهدی» یا «امام زمان» میگذارد و سپس همهی بحثها و مشاجرات خود را بر این بستر دروغین بنا میکند. این درست مانند آن است که کسی مدعی شود، نیرویی که تمام ستارهگان و سیارات را در کیهان در یک نظم نگه میدارد، نه نیروی جاذبه بلکه چسبی است که از دهان یک اژدهای هزار سر بیرون میآید و این اجرام آسمانی را به «آسمان» وصل میکند و بحثکنندگان این نقطهی آغاز نادرست را مبنای تمام بحثهای خود قرار دهند.
البته خواننده فکر نکند که تمام استدلالات بر بستر علوم شهودی صورت میگیرد! در این جا فیزیک کوانتمی نیز به کمک میشتابد و فیزیکدان استدلال میکند که اطلاعات [Informations] بشری به صورت ذرات در جهان پخش هستند و اگر کسی مانند امامان استطاعت و آمادگی داشته باشد، میتواند در یک آن تمامی این اطلاعات را به خود جذب نماید و نه تنها بر علوم زمان خود بلکه بر علوم آتیای که هنوز به صورت ذرهای در جهان پخش نشدهاند، اشراف یابد.
گسترش و تعمیق خرافه در ایران
گسترش و تعمیق خرافه در ایران دو دلیل اصلی دارد. یکی فشارهای بیاندازهی اقتصادی و اجتماعی بر مردم است که چشمانداز امیدبخشی برای آنها نگذاشته است و دیگری گسترش خرافاتی است که ریشه در مهدیگری دولتی دارد. این دو عامل باعث شده است که مردم ایران از بیسواد تا تحصیلکردگان دانشگاهی به گونهای غمانگیز به خرافه آلوده شوند و از هر گونه «تفکر» باز داشته شوند. طبق آمار غیررسمی، بیش از 90 درصد مردم ایران آن چنان به خرافه آلوده شدهاند که این باعث واکنش برخی از مقامات دولتی ایران شده است.
طبق گزارشی که خانم شیرین حوازاده در روزنامهی اعتماد نوشته [«وقتی دروغ وزیدن میگیرد ...]، جامعهی ایران آن چنان خرافی شده است که ما عملاً با یک حرفهی جدید که حرفهی «رمالان» یا «فالگیران» است، مواجه هستیم. یعنی در کنار حرفههایی مانند کارگر، کشاورز، معلم، مهندس و ... قشر وسیع فالگیران نیز زینتبخش جامعه ایران شده است. خانم حوازاده مینویسد: «دعانویسان ایران را حدود ده هزار خانوار دانستهاند که در سراسر کشور پراکندهاند. بیشتر دعانویسان بیسواد و عدهی کمی از آنها خواندن و نوشتن میدانند. گروه بزرگی از دعانویسان در حوالی شیراز یا گود عربهای تهران ساکناند.» [3] البته باید یادآوری کرد که اینها فقط دعانویسان کلاسیک هستند که «خدمات خرافی» خود را عمدتاً به اقشار و طبقات بیسواد یا کمسواد عرضه میکنند. در کنار این قشر سنتی و کلاسیکِ دعانویسان، یک قشر وسیع «مدرن» ظهور کرده است که «خدمات خرافی» خود را در اختیار اقشار متوسط و تحصیلکردهگان میگذارد. خانم حوازاده مینویسد: «بر اساس آخرین اطلاعات به دست آمده از موتورهای جستجوگر اینترنتی، در حال حاضر بیش از دو میلیون و 170 هزار صفحه وب در بخش فارسی خدمات فالگیری وجود دارد که اطلاعاتی درباره انواع فال در اختیار کاربران خود قرار میدهند یا برای آنها به صورت اینترنتی فال میگیرند.» [منبع شمارهی 3].
در مقالهای تحت نام «تجارت پرسود خرافات در ایران» که در روزنامهی سرمایه منتشر شد [4]، آقای محمد کاظمی، کارشناس جامعه شناسی میگوید:«طی دههی اخیر شاهد تغییر شکل و نحوه فعالیت فالگیران و رمالان هستیم به گونهای که اگر تا چند سال قبل این افراد در خیابانها پرسه میزدند و با التماس از مردم میخواستند که اجازه دهند فالشان توسط آنان گرفته شود، امروزه این مردم هستند که برای دریافت خدمات این افراد باید وقت بگیرند و ساعت در انتظار بمانند.» [4] او در ادامه میگوید « ... متاسفانه مشتریان این افراد از طیفِ بیسواد و عادی جامعه به سمت افراد تحصیلکرده چرخش داشته است.» [همانجا].
در گفتگویی که خانم فهیمه خضرحیدری با دکتر محمد صنعتی، روانشناس و پژوهشگر، انجام داده است، آقای دکتر صنعتی میگوید: «اعتقاد به خرافات و موهومات از خصوصیات جامعه اسطورهاندیش است. ... در واقع خرافات محصول و خواسته جامعهیی است که به روابط علت و معلولی پدیدهها بیعلاقه و به تخیلات و امیدهای واهی دلبسته است.» [5]
در کنار گسترش باورنکردنی خرافات در جامعهی ایران که متأسفانه 80 درصد مشتریان فالگیران را زنان تشکیل میدهد، جامعهی ایران با یک مشکل اساسیتر دیگری نیز مواجه است: اعتیاد. اعتیاد، سنگر التیام مردان است. «بنا به اقرار حمید صرامی، مدیر امور فرهنگی و پیشگیری ستاد مبارزه با مواد مخدر کشور، 12 تا 15 میلیون نفر روی گسل زلزله خاموش اعتیاد قرار دارند. وی، در نشستی در بازداشتگاه اوین به منظور بررسی وضعیت زندانیان مواد مخدر، گفت، 70 درصد افراد معتاد دستگیر شده، متأهل هستند. مدیر کل امور فرهنگی و پیشگیری ستاد مبارزه با مواد مخدر از آماری سخن گفت که بر اساس آن هر سه دقیقه یک نفر از افراد جامعه به مواد مخدر معتاد میشود.» [بهرام رحمانی، «فساد اقتصادی و تبلیغ خرافات در جمهوری اسلامی»]
این داستان واقعی و غمانگیز سر طولانی دارد و میتوان خروارها دربارهی آن نوشت و گزارشات را بازگو کرد. ولی متأسفانه اینها همه «سطح» این آب راکد و گندیده است. معمولاً چنین است که خسارات مالی و انسانیای که به طور مستقیم از فاجعههایی مانند زلزله، آتشفشان، سونامی یا جنگها به وجود میآیند نسبت به خسارات درازمدت یعنی عوارض ناشی از آنها بسیار محدودتر است. دستآورد عظیم و منفی جمهوریاسلامی پیوند و جوشش «علم و خرافات» است. از جامعهی نسبتاً تحصیلکردهای، جامعهای به وجود آمده که مردم آن هیچ تضادی بین قانون جاذبه و سقوطناپذیری سنگ مقدسی که به زیارت امام رضا میرود، نمیبینند؛ جامعهای که تحصیلکردگانش برای «تفریح»، این یا آن درویش یا فالگیر را دعوت میکنند تا «فقط کمی حال کنند و وقت بگذرانند.»؛ جامعهای که دختر سرکشاش با دوستِ پسرش همبستر میشود، پردهی مقدس بکارتش را از دست میدهد ولی با واریز کردن پول به حساب مقدس امام زمان، یعنی مسجد جمکران، جوازی دریافت میکند که این دختر در صیغهی عقد مبارکه قرار داشته است؛ جامعهای که مانند خود خرافات و اسطورهها به غایت متضاد و متناقض است.
نئوبابیسم احمدینژاد
همانگونه که در بالا گفته شد، شیعه همان مهدیگرایی است و بابیسم بیان اجتماعی- سیاسی آن است. بابیسم را باید به مفهوم وسیع کلمه دریافت کرد و لزوماً نبایستی به معنای ارتباط دایم یا مقطع با امام زمان فرضی باشد. قرائت شیعه تاکنونی از بابیسم، درک محدودی بود، این درک اساساً درکی آنالوگی و فیزیکی بود. بدعت و نوآوری آقای احمدینژاد در دیجیتالی کردن بابیسم است.
برخلاف نظرات بسیاری از منتقدان رئیس جمهوری ایران، او هیچ گاه و در هیچ یک از سخنانش از ارتباط مستقیم با امام زمان سخن نگفت. او فقط و فقط از «مدیریت» به اصطلاح از «حضور» امام زمان سخن گفته است. «ما در این دو سال و نیم، البته در تمام دوران انقلاب، در همه عالم هستی جاری است، به شما عرض کنم ما دست این مدیریت الهی را هر روز میبینیم. خدا خودش شاهد است که ما میبینیم. اغراق نمیگویم. ندیده را خدمتتان عرض نمیکنم.» یا «همینهایی که آمدند عراق را اشغال کردند، درست است ظاهرش این است که آمدهاند نفت را ببرند و منطقه را بچاپند. اما وقتی یک لایه پشت آن میروی میبینی اینها تحلیل دارند، مطلع شدهاند که بناست در این منطقه یک اتفاقی بیافتد، یک دست الهی بیرون بیاید و ریشه ظلم را از جهان بکند.» او سرانجام نتیجه میگیرد: «نفی حاکمیت خلیفه الهی منجر به نفی حاکمیت خداوند میشود.»
به راستی چرا احمدینژاد این چنین تأکید دارد که «امام زمان مدیریت میکند و نفی حاکمیت خلیفه الهی [بخوان مهدی!] یعنی نفی حاکمیت خداوند است»؟
تا آن جا که به مسایل دینی مربوط میشود این نتیجهی منطقی مهدیگرایی و درک شیعیان از فناناپذیری مهدی است که سرانجام او و خدا از یک جنس میشوند. همانگونه که مسیحیان، عیسی را روحالقدس میدانند و به زعم آنها خدا و فرزندش به لحاظ کیفی فرقی با هم ندارند، مهدی هم سرانجام از همین کیفیت برخوردار میشود. در واقع مهدی، ارتقاء خود را به مقام خدایی [در قرن بیست و یکم] مدیون آقای احمدینژاد و شرکاء است. ولی این بدعتِ دینی برای چیست؟
این بدعت دینی آخرین ابزار اسلام سیاسی یا بهتر بگویم شیعهی سیاسی است. پیش از بررسی مشخص این بدعت احمدینژاد ضروری است به فلسفهی بدعت یا اختراع اشاره کنم.
هر بدعتِ [اختراعِ] فکری یا مادی فقط تعدیل یا انحراف کوچکی از یک فکر یا شئی متعارف یا عادیشده [عادت] است. به عبارت دیگر هر بدعتی باید بتواند هم به مسایل تاکنونی یعنی سابق پاسخ گوید و هم به یک رشته مسایل احتمالی آتی. از این رو، بدعت یک وظیفهی دوگانه دارد. یکی از این وظایف معطوف به گذشته است و دیگری معطوف به آینده. زیرا اگر وظیفهی بدعتها یا اختراعها معطوف به آینده نمیشد، ضرورتِ خلق آنها هم منتفی میگردید. بدعتگذار یا مخترع چه به این آگاه باشد و چه نباشد، فقط تعدیلی در متعارف به وجود میآورد که در آن گذشته و آینده به هم جوش میخورند. میتوان گفت که این فرآیند تقریباً برای همهی موضوعات مادی و معنوی قابل تعمیم است. حال میخواهد اختراع مسلسل به مثابهی تعدیلی کوچک در تفنگ باشد، یا تلسکوپ هابل در فضا به مثابهی تعدیلهای متعدد از تلسکوپ گالیله و یا تعدیل نظریات فلسفهی سیاسی هابز توسط جان لاک باشد.
آقای احمدینژاد [وقتی از احمدینژاد گفته میشود بیشتر به عنوان یک نهاد مد نظر است تا یک فرد] چه آگاه باشد و چه آگاه نباشد میخواهد با این تزش هم به مسئله تاکنونی جمهوری اسلامی پاسخ گوید و هم به مسایل آتی که احتمالاً پیش خواهند آمد. مسئلهی تاکنونی جمهوری اسلامی، حفظ اندیشهی اسلام یا بهتر بگویم شیعهی سیاسی است، یعنی آن چه که تاکنون بوده و هنوز هست. مسئلهی آتی جمهوری اسلامی، مسئلهی جامعهی مدنی است که در آن باید دین از دولت تفکیک شوند و دین به یک امر خصوصی تبدیل گردد. شیعهی سیاسی به رهبری احمدینژاد به خوبی میداند که زمینههای مذهبی تفکیک دین از سیاست در درون جامعهی ایران از سابقه برخوردار است و پروژه جامعهی مدنی میتواند از آن بهرهمند شود.
زمینههای مذهبی تفکیک دین از سیاست در دو جریان مذهبی حجتیه و بهائیت قرار دارند و هر دوی این جریانها، اگرچه سالیان سال به عنوان نقطه مقابل یکدیگر بودند ولی وجوه مشترک اساسی با هم دارند. هر دوی این جریانات ریشه در فرهنگ شعیه و بابیسم ایرانی دارند و هر دوی آنها از اصل «جدایی دین و سیاست» پیروی میکنند. در ضمن، این دو جریان از بدو ظهورشان در ایران، به «انسانسازی» پرداخته و زیرساختهای فرهنگی خود را در ایران شکل دادهاند.
نئوبابیسم احمدینژاد عملاً «اصلاحطلبان» را خلعسلاح کرده است. او این اصلاحطلبانِ شیعه را که اساساً کیفیتِ سیاسی امامزمان را قبول دارند، در مقابل یک تصمیم قرار داده است. یا باید به جبههی شیعه سیاسی یعنی «مهدیگرایی» سیاسی بیایند یا باید مانند حجتیه توانایی مدیریت سیاسی امام زمان را سلب نمایند و از مهدی یک منجی منفعل بوجود آورند. به لحاظ دینی «اصلاحطلبان» در یک مخمصهی دینی- سیاسی گیر کردهاند. نئوبابیسم احمدینژاد، اعلامکننده تشدیدِ قطبیشدن قطعی آیندهی جامعهی ایران است: امامزمان سیاسی یا غیرسیاسی، تلفین دین و سیاست یا تفکیک آنها؟ تلاشِ گفتمان مهدویت این است که امام زمان سیاسی را جا بیندازد و هر قرائت دیگری را به بهائیت و حجتیه نسبت دهد، امری که خالی از حقیقت نیست. به هر رو، نئوبابیسم احمدینژاد «اصلاحطلبان» را که تاکنون تلاش کردهاند نقش واسطه بین حکومت و مردم ایفا نمایند، مجبور خواهد کرد که بین امام زمان سیاسی یا غیرسیاسی انتخاب کنند.
تا آن جا که به طرفداران جامعهی مدنی برمیگردد، نه جریان بهائیت و نه حجتیه، هیچکدام از آنها، مانع و سدی در مقابل فرآیند تکوین و شکلگیری جامعهی مدنی نمیباشند. زیرا هر دوی این جریانات نه تنها بر تفکیک دین از دولت بلکه جدایی دین از سیاست تأکید دارند. این که این دو جریان چه تعبیری از اسلام یا شیعه یا مهدی دارند، چه نقاط مشترک یا افتراقی دارند، ربطی به مسایل جامعهی مدنی آتی ایران ندارد. زیرا این دو جریان تنها جریانات مذهبی ایرانی هستند که دین را از دولت و حتا سیاست جدا میکنند و آن را یک امر خصوصی میدانند. زیرا مابقی جریانات مذهبی، از سازمان مجاهدین خلق تا حزب اصلاحطلب مشارکت، بر کیفیت شیعه سیاسی تأکید دارند. برای طرفداران جامعهی مدنی ایران مهم این است که مردم به آن قرائتی از شیعه اتکا کنند که دین را از سیاست جدا میکند. بقیهی آن به خود مردم مربوط است که در آینده چه قرائتی از شیعه را میپذیرند، بهائیت را که به رسالت مهدی پایان داده است و به گونهای ویژه فرهنگ شیعی- ایرانی را در خود حل کرده است یا حجتیه را که به ظهور مهدی در آینده معتقد است. البته در این اثنا نیز ایرانیان زیادی خواهند بود که راههای دیگری را خواهند رفت که لزوماً مذهبی نخواهند بود.
کیفیت زمینلرزهی سیاسی در ایران و بوجود آمدن «انحرافات» یا «تعدیلها» در این مسیر متعارف، بیشتر به «درهم فروریختگی» [Implosion] حکومتی گرایش دارد تا «انفجار» عمومی [Explosion]. این گرایش علل گوناگونی دارد. یکی از علل مهم آن توزیع نهادهای قدرت یعنی «سنگرهای فرهنگی و سیاسی» حکومت در سطوح اجتماعی است که مانع از یک جوشش اعتراضی یکبارهی عمومی میشوند، اگرچه جوششهای اعتراضی ناگهانی محلی و محدود به قوت خود باقی میمانند. از سوی دیگر باید گفت که این سنگرهای فرهنگی و سیاسی که به طور مستقیم و غیرمستقیم با حکومت گره خوردهاند ، همگن و یک پارچه نیستند. یعنی نه تنها تضادهای خود را به بالا منتقل میکنند بلکه بازتاب تضادهای بالا را به شکل شدیدتر و پرداختشده دوباره به بالا میفرستند. این فرآیندِ ترکیب عناصر متضاد و متناقض یک فرهنگ اسطورهای و خرافی است که مانند هر اسطوره و خرافهای مملو از تناقض است. اسطورهها و خرافات تناقضات خود را نه از طریق خرد و عقل بلکه از طریق حذف عناصر یکدیگر حل میکنند. ولی سرانجام همیشه اسطوره یا خرافهای پیروز میشود که متناسب با آن زمان معین از کیفیت انعطافپذیرتری برخوردار باشد. اگر در آینده حجتیه و بهائیت از این جنگ پیروز در آیند این به معنای پیروزی خرد بر خرافه نیست، بلکه فقط و فقط نشان میدهد که این دو جریان مذهبی در این زمان نسبت به جریان امامزمان سیاسی قابل انعطافتر هستند.
نئوبابیسم احمدینژاد آخرین سلاح شیعهی سیاسی است و اعلامکنندهی یک بحران عمیق درون حکومتی است. نئوبابیسم برای جذبِ اصلاحطلبان و به ویژه برای جذب کادرهای متزلزلی که بین حکومت و اصلاحطلبان در نوسان هستند، حتا حاضر خواهد بود از نماد وحدت و تضادهای این جریان که در ولایت فقیه تبلور مییابد، صرفنظر کند ولی شیعهی سیاسی را در یک شکل جدید حفظ نماید. تشدیدِ فشارهای اخیر علنی و غیرعلنی جمهوری اسلامی به جریانات بهائیت، حجتیه و طرفداران جامعهی مدنی پدیدهای خودسرانه و بلهوسانه نیست، این نشانگر آغاز یک دورهی جدید است.
1- خوانندگان میتوانند برای آشنایی با فقها و آخوندهایی که با امامزمان ملاقات کردهاند و گزارش دادهاند به سایت زیر مراجعه کنند. یکی از آنها حس بن مثله جمکرانی است که مسجد جمکران قم به اسم اوست.
www.farshad7.com/akhbar4/emamezaman/kol.php
2- www.iran-emrooz.net/index.php?/think/more/16407/
3- www.etemaad.com/released/87-05-03/265.htm
4- www.sarmayeh.net/showNews.php?7667
|