یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

اسطوره‌های المپ
المپیک، امروز- اسطوره، دیروز


مازیار سمیعی


• المپیک می‌خواهد بیرون از تاریخ بایستد. این رویداد سیاسی- ورزشی، مانند دیگر اسطوره‌ها، گفتاری سیاست‌زدوده است. در مقابل، ولی باید سیاسی‌بودن‌اش را به‌رخ کشید؛ باید مخالفتی سیاسی با آن ابراز داشت ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۰ مرداد ۱٣٨۷ -  ۱۰ اوت ۲۰۰٨


استلا والش (استانیسلاوا والاسیویچ)، زن دونده‌ای لهستانی‌تبار و آمریکایی‌ای بود که در المپیک 1932 لس‌آنجلس رکورد دوی صدمتر را از آن خود و برای لهستان مدال طلایی کسب کرد. او همچنین در المپیک 1936 برلین در دوی صدمتر و بازهم برای لهستان مدال نقره به‌دست آورد. استلا، که شغلی در کلیسا داشت، در ایالات متحد آمریکا زندگی می‌کرد و به شهروندی آن کشور پذیرفته شده بود. در سال 1980 استلا والش که 69سال سن داشت در جریان یک سرقت مسلحانه با گلوله پلیس کشته شد. پس از کالبدشکافی جسد او مشخص شد که به‌دلیل اختلال ژنتیکی نمی‌توان او را کاملا زن یا مرد دانست.

استلا نقطه‌ تلاقی اکثر درزهای المپیک است: جنسیت، ملیت و اخلاق؛ افتادن این سه‌شکاف روی هم باعث می‌شود که بتوان برای جردادن المپیک دقیقا از این نقطه آغاز کرد. پس‌از آن، پارگی به قسمت‌های بیش‌تری از این پرچم سفید گسترش خواهد یافت؛ به صلحی که گسترش‌اش را لاف می‌زند؛ به آثار مثبت جسمانی و اخلاقی‌اش؛ به وحدت ملل و...؛ شاید پیش از همه، به استقلال‌اش از سیاست. کمیته بین‌المللی المپیک که متولی «المپیزم» است، آن را به‌لحاظ اقتصادی‌وسیاسی مستقل می‌داند و می‌گوید که حافظ این استقلال است. روشن است که ورزش، که امروزه با لحنی ستایش‌گرانه از آن با عنوان صنعت یاد می‌شود، به‌طورکلی در چنبره اقتصاد گرفتار شده است. ارتباطات مالی اعضای این کمیته با شرکت‌های رسانه‌ای و تولید محصولات ورزشی آشکار است. چنین ارتباطی را البته نمی‌توان به فساد شخصی اعضای کمیته منتسب کرد؛ چنین فسادی(چنین ارتباطی)، اقتضای ذاتی جایگاهی است که کمیته بین‌المللی المپیک دارد. اما آیا این جایگاه فعلی این کمیته است که مسبب فساد می شود؟ فی‌المثل، اگر ساختاری دموکراتیک برای آن بازتعریف شود، نمی‌توان المپیک را از مطامع سیاسی و دست‌اندازی‌های اقتصادی نجات داد؟

پس از پلوپس که ساقی پوزئیدون بود و بازی‌های المپیک را بنیان گذاشت، این هراکلس(هرکول) بود که این بازی‌ها را احیا کرد. او پس از خلع اوژیاس از سلطنت و قتل وی، معبدی برای پلوپس ساخت و دوری از بازی‌های المپیک را ترتیب داد. بعدتر کلمینوس که حاکم بود، رواقی برای هراکلس ساخت و از نو المپیک را برقرار کرد. بازهم بعدتر اوکسیلوسف پس از غلبه بر الیوس، این رقابت‌ها را احیا کرد. آندیمیون برای تعیین جانشین خود، این مسابقه را بین پسران‌اش برگزار کرد و سرانجام در دوره تاریخی اینیتوس، با توافق اسپارتی‌ها، بازی‌های المپیک را احیا کرد. برگزاری مجدد المپیک راهی برای اتحاد اقوام هلنی و گریز از فروپاشی سیاسی یونان بود. بالأخره هم تئودوسیوس، امپراتور مسیحی روم، در 392 میلادی، مسابقات المپیک را تحریم کرد و مجسمه زئوس را از میان برد. در عصر جدید هم بارون پیر دوکوبرتن، که بنیان‌گذار المپیک مدرن شناخته می‌شود، این بازی‌ها را به‌منظور حل مشکلات اجتماعی و پایان‌دادن به بحران‌های سیاسی فرانسه در آغاز قرن پایه گذاشت.

روشن به‌نظر می‌رسد که المپیک، خواه اسطوره‌ای، خواه در دنیای کهن یا درعصر جدید و زمانه نو، با قدرت گره خورده است. در بعضی اساطیر یونانی، پایان استیلای حاکم با قتل او، ساخت یادبود و پیشکشی به نیای فاتح و برگزاری المپیک همراه بوده است. پایان المپیک باستان هم رویدادی عمدتا سیاسی است. کوبرتن شعار «بالاتر،سریع‌تر،قوی‌تر» را سرلوحه المپیک کرده است، گفته می شود این شعار در مقابله با موعظه‌ها و نصایحی انتخاب شده است که قناعت و درپیش‌گرفتن اعتدال و حد وسط را توصیه می‌کرده‌اند. گویی بارون با چندین‌وچندسال تأخیر خواسته پرچم سرمایه‌داری را در برابر فئودالیسم بیفرازد. جنبه‌های سیاسی این رویداد ورزشی این روزها روشن‌تر از پیش به‌نظر می‌رسند، اما چرا بر سیاست‌زدایی از المپیک این‌قدر تأکید می‌شود؟

چنین تأکیدی، مشابه اصرار سابق المپیکی‌ها بر «آماتور»بودن ورزش‌کاران شرکت‌کننده در رقابت‌ها است. این دروغ آشکار، خود مانند شگرد تبلیغاتی بعضی سایت‌ها و مجلات هرزه‌نگاری است که برای جذب مخاطبان به آنها اطمینان می‌دهند که دخترانی که عرضه شده‌اند کاملا آماتور هستند، عکس‌ها و فیلم‌ها از زندگی واقعی تهیه شده است و از کلک‌های سینمایی و هرزاختر(پورن‌استار)های بزک‌شده خبری نیست. چرا در جهانی که به‌شکلی دیوانه وار «تخصص» را ستایش می‌کند، باید در این دو حوزه «آماتور»بودن ارزش تلقی شود؟ در بازنمایی ورزش و امور جنسی، بیش‌از هر چیزی، جسم آدمی به‌چشم می آید؛ چیزی که احتمالا بیش‌از هر چیز در آدمی، طبیعی به‌شمار می‌رود. اما هر حرفه‌ای‌شدنی، هر کاری که مزدی باشد، متضمن ازخودبیگانگی است. این ازخودبیگانگی، در فعالیتی که طبیعی انگاشته می‌شود، بی‌واسطه و بلافاصله به‌چشم می‌آید. ورزش و سکس، هردو، در جست‌وجوی لذت‌اند اما با کالا‌شدن، افساری از پول بر آنها می زنند؛ ورزشی که برای لذت و سلامت است، با حرفه‌ای‌شدن به ریاضتی تبدیل می‌شود که تن ورزش‌کار را تا سرحد مرگ فرسوده می‌کند. به‌این‌ترتیب، المپیک بدن‌ها را می دزدد، در اختیارشان می‌گیرد و از طبیعت‌شان منحرف می‌کند. آنها را از خود خالی می‌کند و بعد آن‌چه می‌خواهد، درشان می‌ریزد. اهداف مشخص خودش را، در قالب طبیعت، به مردم قالب می‌کند. رقابت و زیاده جویی(سریع‌تر، قوی‌تر، بالاتر)که المپیک بر آنها استوار است، همچون خصایص فطری بشر به‌تصویر کشیده می‌شوند.

این دقیقا ویژگی اسطوره است که مقصود تاریخی خود را همچون مفهومی ازلی-ابدی جا می‌زند؛ و درست مانند مسابقه‌های مختلف المپیک، دال اسطوره هم، از سویی پر است و هم از دیگرسو، خالی. ورزش‌کاران و تیم‌های‌شان، مربی‌ها و تماشاچیان، همه با داستان‌هایی دورودراز، حتی تأثربرانگیز، به رقابت‌ها می‌آیند. عواملی ازاین‌دست، هستند که این گردهمایی ورزشی را جذاب می‌کنند. المپیک ولی به حقیقت این ماجراها کاری ندارد، نه این‌که آنها را تحریف کند، بلکه در عین حال که آنها را به‌تمامی از آن خود می کند، نسبت به‌شان بی‌تفاوت است و تنها برای القای معنای موردنظر به‌کار می‌گیردشان. مانند مللی که بناست در کنار هم، صلح و وحدتی جهانی را به‌نمایش بگذارند. ادغام آنها ولی غالبا به‌منزله حذف‌شان است(همچون ادغام‌شان در تجارت جهانی). حلقه‌های رنگ‌رنگی که در‌هم پیچیده‌اند تا صلح و همبستگی را به‌نمایش بگذارند، مطلقا فاقد این معنای‌اند. همچون ستاره‌های پرچم آمریکا که به‌جای برانگیختن حس میهن‌پرستی، یادآور غول‌آسایی آمریکا هستند. سمبل المپیک، بیش‌از هر جایی، در کنار مارک‌های تجاری دیده می‌شود که در حاشیه‌ها بازی‌ها محصولات خود را تبلیغ می‌کنند. پنج حلقه کذایی به‌صورت مارک جذاب نام‌آورترین کمپانی ورزشی در‌آمده‌اند که بازار انحصاری خود را دارد. حلقه‌ها نماد بازار و سود نیستند، نه، آنها هنوز نماد وحدت‌اند؛ اما دال‌هایی هستند که در فرم المپیک به‌سرقت رفته اند.

معنای اسطوره بیش از آن‌که با واژگان و نشانه‌های‌اش ابراز شود از روی قصدش مشخص می‌شود. المپیزم می‌گوید که می‌خواهد جوانان را برای صلح تعلیم دهد و به آنها بیاموزد که از زور و خشونت استفاده نکنند. می‌گوید: به‌دنبال خیرخواهی جهانی و برابری است؛ هیچ‌یک از اینها ولی از مسابقات المپیک برنمی‌آیند. بدن‌هایی که به‌هم می‌پیچند، مشت می‌زنند و خون‌آلود و نیمه‌جان برای تصاحب مدال با‌هم می‌جنگند، چه‌طور می‌توانند اتحاد برای صلح را تداعی کنند؟ قهرمانانی که تا پای جان می دوند، از داروهای نیروزا استفاده می‌کنند و...، چه شکلی از خیرخواهی را به‌ذهن متبادر می‌کنند؟ و در نهایت، سیستم بازی و پاداشی که بر مبنای رقابت استوار شده، چه‌گونه خود را منادی برابری می‌داند؟ برابری در این‌جا، آشکارا چیزی جز اسم رمز نابرابری نیست: عمده‌تر و شاید نادیدنی‌تر از همه، نابرابری جنسیتی. کمبودهای خاص برای ورزش زنان، تفکیک جنسی ورزش‌کاران و مهم‌تراز همه، ساخت مردانه ورزش. مللی که لابد برابر و برادرانه، به‌ترتیب الفبا و ‌امتیازی نسبت به یک‌دیگر، رژه می‌روند. اتیوپی سیاه با آمریکای نورانی، موناکوی چندهزارنفری و هند میلیاردی، ممستعمره و استعمارگر.

المپیک اما با اسطوره‌سازی، این تناقض‌های خود را دور می‌زند. نه‌فقط این تناقض‌ها، که تناقض ماهوی ارزش‌هایی را که ترویج‌شان می‌کند. پرهیز از خشونت، اکنون ارزشی مسلط است، اما باید پرسید: کدام خشونت؟ منظور قطعا، قوای قهریه حکومت‌ها و پلیس‌ها نیست. جنگ بد است، کدام جنگ؟ قطعا، نه جنگ انسان‌دوستانه‌ای که به‌نام صلح آغاز می‌شود. نابرابری نفی می‌شود، اما نابرابری ِ زاییده بازار آزاد از این قاعده مستثنی است. در این حصرواستثنا، البته که دوزوکلکی در کار نیست. وقتی که بوش به عراق حمله می‌کند، در مورد صلح‌طلبی‌اش دروغ نمی‌گوید، صلح بوشف دقیقا چنین مختصاتی دارد. نمونه اعلای چنین تناقضاتی را می‌توان در فاشیسم سراغ گرفت؛ نازی‌ها در منتهاالیه میهن‌پرستی درپی فتح جهان بودند، منضم‌کردن تمام تکه‌های پست، حقیر و کثیف دنیا به خاک پاک سرزمین‌شان. ناسیونالیسم، که لابد باید متوجه یک کشور باشد، برای آنها به جغرافیای‌شان محدود نبود، نژاد برتر رسالتی تاریخی در مورد جهان داشت و از این‌رو ناگزیر بود مرزهای‌اش را گسترش دهد.

شاهد‌آوردن چنین تشابهی برای فاشیستی‌دانستن المپیک عجیب به‌نظر می‌رسد. اما تشابه المپیزم با یک جنبش فاشیستی بیش از اینها است. نمایش‌های باشکوه؛ رژه‌های منظم ورزش‌کاران پرچم‌به‌دست؛ روایت دراماتیک و شورانگیز مسابقه‌ها که آنها را به‌سطحی حماسی ارتقا می‌دهد؛ مردسالارانه‌بودن این هردو. سادگی زبان و لومپنیزم‌شان؛ قداست عمل و این‌که که تلاش به‌خودی‌ خود برای‌شان زیبا است. در المپیزم هم، مانند فاشیزم، از انتقاد خبری نیست؛ قطعا این روزها منتقدان ورزشی بسیاری مشغول کارند، اما یک منتقد ورزش در کار نیست. یک بوکسور، یک فوتبالیست، یک قهرمان حرفه‌ای مانند یک سرباز فاشیست می‌آموزد که همیشه باید برای تیم‌اش، کشورش یا ارتش‌اش آماده فداکاری و جان‌فشانی باشد. او بی‌صبرانه مرگ را انتظار می‌کشد و البته بیش از آن‌که خود بمیرد، دیگران را به‌قتل می‌رساند. قهرمانان ورزشی مانند قهرمانان فاشیست به‌نام‌های ستایش‌آمیزی چون عقاب، ژنرال و... خوانده می‌شوند. و در این‌جا نیز، همچون یک جنبش فاشیستی، همه به‌دنبال قهرمانان و برگزیدگان هستند، در جست‌وجوی پیشوا. المپیک، برابری را ارزش تلقی می کند، بی‌آن‌که نابرابری‌هایی که را که پذیرفته و به آنها دامن می‌زند، تصریح کند. این، دقیقا مانند فاشیزم است. برابری در این‌جا از این نظر حائز اهمیت است که توده‌ای از سیاهی‌لشکر یک‌شکل فراهم شود، برای گوش‌سپردن به سخنرانی پیشوا یا باشکوه‌جلوه‌دادن افتتاحیه بازی‌ها، و در نهایت، برتری‌جویی ضدانسانی این هردو. تصادفی نیست که خوآن‌آنتونیو سامارانش، کسی‌که بیش از دو دهه رئیس کمیته بین‌المللی المپیک بوده است، در کابینه یکی از پایدارترین دیکتاتوری‌های اروپایی حضور داشته است. سامارانش در دوران فرانکو پیراهن آبی فالانژ‌ها را به‌تن داشت و در حکومت او به وزارت رسید.

با این‌همه، تکرارشدن المپیک خوش‌آیند است. این صحنه که فوتبالیستی برای مداوای بازیکن حریف، توپ را به بیرون بزند، به کلیشه ثابت همه تورنمنت‌ها بدل شده، هربار اما تماشاگران از جا برمی‌خیزند و در ستایش این اخلاق مردانه کف می‌زنند؛ قهرمانی ملی بعد از کسب مدال، پرچم کشورش را به‌دوش می‌اندازد و گریان‌وخندان دور افتخار می‌زند. این تصویر تکراری هربار، مانند قبل، احساسات بینندگان محترم را برمی‌انگیزد. اسطوره حرف جدیدی نمی زند، تکرار سکرآورش آن را جذاب می‌کند. قهرمان اسطوره‌ای کار جدیدی انجام نمی‌دهد، اعمال او اگرچه خارق‌ عادت‌اند اما اعجاب‌انگیز نیستند؛ چراکه قهرمان اسطوره‌ای، مظهر قانونی ازلی-ابدی است که همه ازبرش دارند. او، مرجع احساسی همگان و فاعل انجام وظیفه‌ای جمعی است. او، زمان‌ومکان ندارد. اسطوره مدرن اما، برخلاف اسطوره کهن، لزوما پیش بینی‌پذیر نیست، به‌بیانی دقیق‌تر: جزئیات آن پیش‌بینی‌ناپذیر است، و گرنه کلیت‌اش چیزی نیست جز این‌همان‌گویی «خوبی، خوب است» یا «برنده، برده است». قهرمان اسطوره مدرن در بستر رویدادهای تصادفی می‌بالد، بردن مسابقه‌ها را بسیار به ‌بخت‌واقبال گره می‌زنند. تاریخی‌نبودن قهرمان جدید از روزمره‌بودن‌اش سرچشمه می‌گیرد. پدیده‌ای مثل تختی این‌جا زاده می‌شود. او در مرز پهلوان اسطوره کهن و قهرمان اسطوره مدرن ایستاده است. هردو هست و این هردو، او نیست. اسطوره، دا‌ل‌اش را تهی می‌کند، تاریخ حاملان‌اش را محو می‌کند و زمان برای نشانه‌های‌اش منجمد می‌شود. تختی ولی اگر روح زمانه‌اش نبود، قلب تپنده احساسات نسل خود بود. تاریخ او هنوز باقی مانده است.

المپیک می‌خواهد بیرون از تاریخ بایستد. این رویداد سیاسی- ورزشی، مانند دیگر اسطوره‌ها، گفتاری سیاست‌زدوده است. در مقابل، ولی باید سیاسی‌بودن‌اش را به‌رخ کشید؛ باید مخالفتی سیاسی با آن ابراز داشت. در سال 1936 که المپیک در برلین نازی‌ها برگزار ‌شد، بارسلون، مرکز کاتالان انقلابی، که در برابر فاشیست‌ها و فرانکو ایستاده بود، میزبان المپیکی دیگر بود. ورزشگاه مونتخوئیک، محل برگزاری «لمپیک محبوب بارسلون» بود یا درست‌تر(آن‌گونه که شهردار در افتتاحیه بازی‌ها گفته بود): محل «بازی‌های مردم». بازی‌های مردم شاید از منظر افتخارات ورزشی اهمیتی نداشته باشند، رکوردی در آنها نشکست، عضلاتی ستبرتر به‌نمایش درنیامدند و... . چنین مقاومتی مانند جنگ‌های پارتیزانی ارتش‌های سری مقاومت با نیروهای فاشیست بود؛ اهمیتی ندارد که پارتیزان‌ها به پیروزی‌های استراتژیک نظامی دست یافتند یا نه؛ آنها ضربات سهمگین اخلاقی و روانی به فاشیزم وارد آوردند. اهمیت همین‌ها است که این روزها اسطوره می‌خواهد با جعل «جام اخلاق»، پیشاپیش حمله‌های این‌چنینی را خنثی کرده باشد.

مرتبط: اسطوره سوپرمن/اومبرتو اکو/خجسته کیهان/انتشارات ققنوس
اسطوره،امروز/رولان بارت/شیرین دخت دقیقیان/نشر مرکز
اربابان پشت پرده المپیک/ویو سیمسون-آندرو جنینگز/پرویز ختایی/نشر قطره
فرهنگ اساطیر یونان و روم/پیر گریمال/احمد بهمنش/انتشارات امیرکبیر
آشنایی با جنبش المپیک/نصرالله سجادی/انتشارات کمیته ملی المپیک
en.wikipedia.org

منبع: سرپیچ


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست