سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

پیوندهای آنارشیسم و فمینیسم


بامداد زندی


• آنارشیسم در عمل به ایجاد آن دسته از ساختارهای اجتماعی بها می دهد که مخالف سلسله مراتب باشد و هم فرد را تقویت کند هم جمع را. آنارشیسم همچنین هوادار مجموعه ای از ویژگی های اجتماعی دیگر مانند مساوات طلبی، اختیارگرایی، تمرکز زدایی و همیاری است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۶ فروردين ۱٣٨٣ -  ۴ آوريل ۲۰۰۴


ميكله فريزر -  برگردان: بامداد زندی
www.cat.org.au/vof/versions/michelle.htm

دراين نوشتاركوشش بر آن است كه ديدگاه هاي آنارشيسم وفمينيسم دركنارهم بررسي شوند تا روشن شود كه ارزش ها/شيوه ها/ديدگاه هاي سياسي هركدام براي تكميل هم ديگر چه توان مندي هايي دارند.چنين كاري آسان نيست زير هر كدام ازاين نگرش ها در برگيرنده ي دسته اي گسترده از كنش ها وانديشه هاي سياسي اند. افراد بسيار گوناگوني كه جذب اين جنبش ها مي شوند اغلب درقبال بسياري از موضوعات بنيادي داراي مواضع متفاوتي هستند. جنبش آزادي زنان(فمينيسم) از دهه ي ۱۹۷۰ در رويكردش به دگرگوني هاي اجتماعي راه هاي گوناگون و پرشماري را درپيش گرفته است كه از لحاظ توان انقلابي باهم تفاوت دارند.آنارشيسم هم با آن كه درباره ي ماهيت انقلابي اش ترديدي درميان نيست لزوما نظريه ي سياسي يكپارچه اي نيست وانواع بسيار گوناگوني دارد، مانند آنارشيست سنديكاليسم، آنارشيست كمونيسم و آنارشيسم سبز. اين نام ها به طور معمول بازتاب دهنده ي تفاوت راهبردها واولويت هاي نحله هاي مختلف آنارشيسم است. فمينيسم هم برچسب هاي گوناگوني داردوبراي تعريف شكل هاي گوناگون اش تاكنون دسته بندي هاي گوناگوني به كار رفته است كه عمده ترين شان عبارتنداز فمينيسم تندرو، فمينيسم ليبرال(كه دراين نوشتار به آن نخواهيم پرداخت) و فمينيسم سوسياليستي. به تازگي فمينيسم پساساختارگرا نيز به ميدان آمده است ،رويكردي  كه توان اثرگذاري برتمامي اين دسته ها رادارد. بحث اين نوشتار آن است كه تركيب فمينيسم وآنارشيسم نيز شكل بسيار كارسازي از فمينيسم را به دست مي دهد.دراين جا مي خواهيم بر برخي از شيوه ها انگشت بگذاريم كه فمينيست هاي آنارشيست تاكنون درپرو‍ژه ي يكپارچه سازي اين دوديدگاه درپيش گرفته اند. مقداري هم به چگونگي تقويت نگرش آنارشيستي توسط  نظريه وكنش فمينيستي پرداخته خواهد شد.
دربحث دسته بندي هاي فمينيستي پيش گفته به گمراه كنندگي اين دسته بندي ها نيزبايد توجه داشت.بايد دانست كه هريك از اين نام ها دركل نماينده ي چه نگرشي است وچگونه مي توانند به دگرگوني اجتماعي كمك كنند.وگرنه اكثر فمينيست ها را نمي توان به طوركامل دريكي از اين قالب ها گنجاند.بسياري ازفمينيست ها ، به ويژه آن هايي كه تحت تاثير آنارشيسم هستند، دوست دارند ازهركدام ازاين دسته ها بخش هايي را برگزينند وبهگزيني كنند.ازهمين رو زنان بسياري را مي بينيم كه به رغم ناهمسازي هاي چشم گير درباره ي بسياري از بنيادها، گردهم مي آيند وخودشان را آنارشيست وفمينيست مي خوانند.
درگام نخست به بررسي كلي آن چه آنارشيسم مي تواند به رهروان اش عرضه كند مي پردازيم. ستيز با قدرتي كه درحال حاضر ازطريق سياست ورزي متعارف اعمال مي شود يكي ازديدگاه هاي اصلي آنارشيسم است. آنارشيسم با هرگونه سلطه، اقتدار وحكومتي كه به طور مستقيم از خود حكومت شوندگان سرچشمه نگيرد سرستيزدارد.
برپايه ي نظريه ي آنارشيسم، خاستگاه  بيشتر دردسرهاي اجتماعي دولت است وبايد به سراغ شكل هاي ديگري از سازمان اجتماعي رفت(وودكاك ۱۹۷۷، ص . ۱۱).
آنارشيسم درعمل به ايجاد آن دسته از ساختارهاي اجتماعي بها مي دهد كه مخالف سلسله مراتب باشد وهم فرد را تقويت كند هم جمع را. آنارشيسم همچنين هوادار مجموعه اي از ويژگي هاي اجتماعي ديگر مانند مساوات طلبي، اختيارگرايي، تمركززدايي وهمياري است. همان گونه كه گفتيم آنارشيسم صورت هاي گوناگوني داردكه بازتاب دهنده ي تفاوت هاي گونه هاي مختلف همبستگي است . مانند تفاوتي كه ميان آنارشيست سنديكاليسم وسرچشمه هاي اش درمحيط هاي شهري وجنبش اتحاديه هاي كارگري باآنارشيسم سبز وجوددارد.آنارشيسم سبز هوادار اجتماعات كوچك ونامتمركزوهمكاري وهماهنگي با طبيعت است. توان نظريه ي سياسي آنارشيسم در جذب گرايش هاي «پسانوگرا» وبسياري از ارزش هاي فردگرايي ليبرال شگفت انگيز است(پپر، ۱۹۹۴، صص ۱۵۴-۱۵۵) .همين ويژگي هاي آنارشيسم بازتاب دهنده ي تنوع اين جنبش سياسي و پيچيدگي بالقوه آن است.توان آنارشيسم به ويژه درتوان سازماندهي اش وهمچنين گستره ي آرمان ها وبينش آرمان شهري اش درباره ي چگونگي جامعه ي آينده است. توجه اي كه آنارشيست هاي به اعمال اين نظريه ي سياسي  درشيوه هاي زندگي خود مثل زندگي گروهي، بي اجازه درجايي ساكن شدن، به كارگيري نظام هاي تجاري غير از نظام كنوني وكنش ورزي  معطوف مي كنند همانندهايي دربرخي محفل هاي فمينيستي دارد كه گزاره ي « امر شخصي امري سياسي است» تجسم آن است.
« امر شخصي امري سياسي است» مشهورترين شعار جنبش آزادي زنان ويكي از بنيادي ترين فرض هاي نظريه وكنش فمينيستي معاصر است.اساس اين شعار آن است كه بيشترسركوب هايي كه زنان دستخوش آن هستند تجربه هايي شخصي درحوزه ي روابط انساني اند. يعني موضوع فراتر از حوزه ي ارزش هاي جامعه ي ليبرال است كه قائل به «برابري»‌‍‌ زنان ومردان از طريق  تغيير قوانين ومشاركت برابر درحوزه ي عمومي (يعني همان اهداف فمينيسم ليبرال) است. جنبش هاي تندروي ديگري هم از اين شعار استفاده كرده اند وشيوه زندگي آنارشيست ها نيز باآن پيوندهاي زيادي دارد.مدت ها پيش ازآن كه اين شعارشكل بگيرد، دراوايل قرن بيستم اما گولدمن، آنارشيست سرشناس، درباره ي آزادي زنان از ديدگاه آنارشيستي مي نوشت وهمان چيزي را مي گفت كه دراين شعار بازتاب يافته است. گولدمن درمقاله اش درباره ي حق راي زنان مي نويسد درخواست حقوق برابر توسط زنان درجامعه ي آمريكا به بيراهه رفتن است زيرا آزادي وبرابري در نظام حكومتي توهمي بيش نيست(ويراست ۱۹۶۹،صص ۱۹۶-۱۹۸). سخن نهايي گولدمن اين است كه زنان خودشان بايدبراي آزادي و استقلال دست به كار شوند نه آن كه به نظام حكومتي اميد ببندند.ازآن جا كه هنوزبايد مدت ها مي گذشت تا مفاهيمي مانند « افزايش آگاهي» و همياري زنان درشناخت ماهيت سركوب همگاني زنان شكل بگيرد گولدمن نمي توانست درمورد «اصول» انجام چنين كاري چيزي بگويد. گولدمن دريافته بود كه زنان نمي توانند با پيوستن به نظام سركوب به آزادي راستين دست يابند واين ديدگاه نيز به پيشبرد جنبش زنان كمك كرد.اين ديدگاه بار ديگر دردهه ي ۱۹۷۰ توسط فمينيست هاي تندرو وسوسياليست مطرح شد.
فمينيسم تندرو رهيافتي فمينيستي است كه ازديدگاه آرمان هاي آنارشيستي به انتقاد ازجامعه مي پردازد(كورنگر،۱۹۷۵،ص ۳۲) و پدرسالاري را سركوب گرانه ترين ويژگي جامعه مي خواندودركانون انتقاد هاي اش قرار مي دهد.تمامي نابرابري هاي ديگر نيزازتمايل مردان به مهاركردن زنان سرچشمه مي گيرد.ماهيت پدرسالاري به گونه اي است كه زن را«ديگري» مي انگاردوهرمادينه ورفتارزنانه اي درجه دوم انگاشته مي شود.نهادهاي اجتماعي رامردان براي تحكيم منافع شان پديدآورده اند.درپرتو چنين ديدگاهي بايد تمامي روابط جامعه ونهادهاي اجتماعي را ازريشه دگرگون كردتا آزادي راستين زن به دست آيد.سلسله مراتب اجتماعي واقتدارگرايي هم مردود است زيراشكل هايي از مهارگري وسركوب گري مردان هستند.بنابراين فمنيست هاي تندرو راهبردهايي براي ايجاد بديل هايي براي وضعيت كنوني تدوين كرده اند.زنان به ايجاد ساختارهايي نو وشكل هايي از سازماندهي فراخوانده مي شوند كه امكان همكاري زنان بدون هيچ گونه بهره كشي را فراهم آورد.
اين شكل از فمينيسم پيوند نيرومندي با آنارشيسم دارد زيرابا همان ساختارها ونهادهاي اجتماعي سرستيزدارد  كه آنارشيسم بسياري شان را مورد انتقاد قرار مي دهد ورهيافتي مشابه آنارشيسم براي دگرگون سازي ريشه اي جامعه به دست مي دهد. پگي كورنگر در مقاله اش به نام« پيوند آنارشيسم و فمينيسم » به همين پيوندها پرداخته است ومعتقد است كه زنان دراغلب موارد همچون آنارشيست هايي «ذاتي» سخن مي گويند ورفتارمي كنند، گرايش زنان به كار جمعي وگروه هاي كوچك وبي رهبر ماهيتي آنارشيستي دارد ولي دربيشترموارد با چنين نامي ازآن ها ياد نشده است(۱۹۷۱،ص .۳۳). كورنگر آشكارا از موضعي آنارشيستي اعلان مي كند كه زنان مي توانند درراه انقلاب گام نهند. كليد مفاهيم جديد انقلاب اكنون دردست زنان است، زناني كه دريافته اند انقلاب ديگر به معناي قبضه كردن قدرت يا تسلط گروهي بر گروهي ديگرتحت هر شرايط وطي هر دوره ي زماني نيست. اين خود سلطه است كه بايد ازميان برداشته شود....حضور سلسله مراتب وذهنيت اقتدارگرا است كه موجوديت انسان ها وزمين را تهديد مي كند.آزادي جهاني وسياست ورزي آزادي بخش به ضرورتي تام بدل شده است وازحالت رويايي آرمان شهري خارج شده است(۱۹۷۵، ص . ۳۱)
كورنگر به ويژه  به استفاده از شيوه ها وراهكارهاي آنارشيستي درنبرد مداوم انقلابي توجه دارد وسه حوزه / راهبرد براي دگرگوني پيشنهاد مي كند:
۱)       آموزشي(تبادل ديدگاه ها وتجربه ها)
۲)       اقتصادي / سياسي ، حوزه ي كنش مستقيم و« قانون شكني عمدي»
٣)       شخصي / سياسي ، داراي پيوند تنگاتنگ با دوراهبردپيشين وداراي شكل سازماني گروه هاي همبستگي آنارشيستي
اين رهيافت براي ادغام فمينيسم وآنارشيسم به منظور تقويت متقابل شان درهردو حوزه نظري وفرآيندي بسيار موفقيت آميز است.
برخي از جنبه هاي سياسي فمينيسم تندرو كه در دهه ي ۱۹۷۰ شكوفا شدبه علت مطرح شدن گرايش ها ونظريه هاي جديدتر فمينيستي قديمي شده است.علي رغم بازنگري هايي كه اكنون توسط زنان تمامي نحله هاي فمينيسم(ازجمله بسياري از زنان آنارشيست) در فمينيسم تندرو صورت گرفته است اين نگرش به جنبش هاي اجتماعي تندرو به طور كل و به آنارشيسم به طور خاص كمك فراواني كرده است.
انتقادهاي كنوني به فمينيسم تندرو به طور عمده معطوف به دو فرض اين نحله از فمينيسم است.نخست آن كه فمينيسم تندرو قائل به وجود زنانگي « ذاتي» و تحت سركوب پدرسالاري است كه تنها با قدرت گرفتن زنان وگسست كامل از فرهنگ مردانه رهايي مي يابد. دومين انتقاد اين است كه اين شكل از فمينيسم دربرابر شكل هاي ديگر سركوب مانندسركوب نژادي، طبقاتي و رجحان هاي جنسي به سركوب جنسيتي اولويت مي دهد وفرض را براين مي گذارد كه تمام زنان اولويت ها ودرنهايت بينش هاي يكساني دارند.بسياري از زنان بااين گونه فمينيسم مخالفت كرده اند زيرا به نظرشان بيش از حدساده انگارانه وبازدارنده است. درحال حاضر زنان آنارشيست درديدگاه هاي فمينيستي شان به تكثر بيشتري گرايش دارند. بيشترشان هنوز به شكل هايي از سازماندهي وشيوه هاي عمل كه زناني مانند كورنگر دردهه ي ۱۹۷۰  مطرح كردند پايبند هستند اما اكنون تحت تاثير ديدگاه هايي هستند كه « فمينيسم سوسياليستي» و« فمينيسم پساساختارگرا» نام دارند.
آنارشيست ها اغلب نسبت به سوسياليسم بدبين بوده اندزيرا سوسياليست ها به اين باور گرايش دارند كه از دولت مي توان همچون ابزاري براي ايجاد برابري و جامعه ي آرمان شهري بهره گرفت، ديدگاهي كه آنارشيست ها با آن مخالف اند.ازسوي ديگر سوسياليسم مفهومي است كه ارتباط كاربردي با آنارشيسم داشته است مانند مفهوم « سوسياليست آزادي خواه». فمينيسم سوسياليستي به خاطر انتقاد شديد از روابط جنسيتي به كار آنارشيست ها مي آيد. فمنيست هاي سوسياليست معتقدند كه روابط جنسيتي ساختاري اجتماعي دارد وراهكار زدودن نابرابري هاي كنوني جنسيتي همان دگرگوني ريشه اي اجتماعي است. آنارشيست ها با اين ديدگاه موافق اند اما راهكار پيشنهادي سوسياليسم را قبول ندارند.اولويت ندادن به نابرابري جنسيتي دربرابر نابرابري هاي نژادي وطبقاتي يكي ديگر ازويژگي هاي مهم اين گونه فمينيسم است. چنين نگرشي همه ي اين نابرابري ها را همسنگ مي انگارد واين باورفمينيسم تندرو را نمي پذيرد كه تمامي سركوب ها ناشي از پدرسالاري است(هرچند كه اهميت توجه به پدرسالاري را مي پذيرد). فمينيسم بيشتربه حركت درچنين راستايي گرايش داشته است واز سوي زنان رنگين پوست به نژادپرستي واولويت دادن مسائل زنان سفيدپوست به مسائل زنان سياه پوست متهم شده است. بين اين ديدگاه ها درنگرش هاي فمينيسم وآنارشيسم مي توان پيوندهاي محكمي ايجاد كرد. به تازگي آنارشيست ها كوشيده اند به منظور تدوين راهبردهايي براي تغييرات اجتماعي، مدل هايي نظري ايجاد كنند كه درآن ها پويايي هاي پيچيده ي نژاد، جنس، طبقه واقتدار( وبسياري ديگرازشكل هاي سركوب) مورد توجه است. نظريه ي آزاديبخشي( ۱۹۸۶) يكي از كوشش هاي زنان ومردان آنارشيست براي انجام چنين كاري است وازهمان آغازبرنكته ي مهمي انگشت گذاشته است:«.....نظريه ي كنش گران بايد به هواداران اش كمك كند كه برجنبه هاي  سركوب گرانه جامعه پذيري درحوزه ي خودشان غلبه كنند»(۱۹۸۶ ص ۵). اين انگشت گذاشتن بر جامعه پذيري ومسئوليت فرد درتوجه به وجه فردي واجتماعي درهردو اين رهيافت ها برجسته است.
فردگرايي آنارشيستي اغلب از فردگرايي متعارف " ليبراليستي" جدا انگاشته مي شود(توسط آنارشيست ها) زيرا مسئوليت پذيري درقبال كنش هاي فردي را مهم مي داند.زنان آنارشيست خواستار آن هستند كه مردان دراين جنبش به رفتاروكنش هاي خود وچگونگي كمك آن ها به شكل گيري برتري مردان درمحيط اجتماعي شان توجه داشته باشند.فمينيسم شناخت روشن تري از راه هاي سركوب نظام يافته ي زنان توسط مردان به دست مي دهد. نمونه هاي بسياري از صرف نظر كردن مردان آنارشيست از امتيازهاي شان وشيوه هاي سلطه جويي مردان وجود دارد.به تازگي درهمايشي درسيدني(۱۹۹۵) نگرش مردان درباره ي نگراني هاي زنان حاضر مورد انتقاد زيادي قرار گرفت.زنان اغلب در چنين جاهايي احساس مي كنند كه درحاشيه قرارگرفته اند ومردان نيز اغلب مسئوليت شيوه هاي  ماهرانه ي به خاموشي كشاندن يا ناديده گرفتن زنان را نمي پذيرند. با آن كه كارگاه مربوط به فمينيسم موردتوجه فراواني قرارگرفت(بيش از ۶۰ نفردرآن شركت كردند) زنان كه ازاين وضعيت خشمگين ودلسرد شده بودند همايش را ترك كردند. اين رويداد نادرنيست ودرگزارشي درباره ي همايش آنارشيست ها درلندن با نام "سلطنت درانگلستان" در مجله " بد اتيچود"( شماره ي ۷، ۱۹۹۵) آمده است:« تجربه ي كلي من وبسياري از زنان ديگر آن است كه در بخش بزرگي ازهمايش وتوسط بسياري از شركت كنندگان مرد مساله ي جنسيت ناديده گرفته شده است.آيا به راستي برافكندن پدرسالاري يكي ازكارهاي انقلابي است؟»
اين معضل همچنان وجودداردكه چنين زناني درروابط جنسيتي درتمامي جنبش هاي اجتماعي كه مردان درآن ها حضوردارندسركوب را احساس مي كنند. علت تداوم چنين وضعي تاحدي توسط رهيافت هاي فمينيستي پيش گفته تبيين شده است. درحال حاضر تحولات مهمي در جنبش فمينيسم رخ داده است كه معطوف به رسيدگي هرچه بيشتر به ريزه كاري هاي روابط جنسيتي،قدرت ومفهوم « ذات انسان» است كه براي آنارشيسم بسيار آموزنده است. فمينيسم پساساختارگرا تا حدزيادي دست آورد جنبش فلسفي گسترده تري است به نام پساساختارگرايي(پسانوگرايي هم ناميده مي شود). اين رويكرد به فمينيسم حاصل درآميختن نيروهايي است كه نخستين شان ناشي از« بحران هويتي » است كه فمينيسم درسال هاي اخير دستخوش آن شده است وخود ناشي از آگاهي فزاينده نسبت به گستره ي نيازها وهويت هاي متفاوت واغلب متعارضي است كه توسط زنان بيان مي شود.همداستاني فمينيست هاي داراي مواضع سياسي بسيار متفاوت حول مبارزاتي كه طبق تجربه ي اكثرزنان ، محوري هستندپيشينه اي غني پيداكرده است. براي مثال درحوزه حق توليدمثل ازديرباز برخورداري از حق سقط جنين موضوعي كليدي بوده است. زنان سياه پوست و زنان هم جنس گرا اين محوريت دادن به سقط جنين وآن را مهم ترين موضوع براي زنان انگاشتن را به خاطر نژادپرستانه وناهم جنس گرايانه بودن مورد انتقادقرار مي دهند.زيرا ازنظرآنان اين خواست دل نگراني برخي از زنان(سفيدپوستان وناهم جنس گرايان) است كه نسبت به خواست هاي سايرزنان اولويت يافته است. زنان سياه پوست وزنان هم جنس گرا بييشتر به دگرگون سازي خط مشي هايي اجتماعي توجه دارندكه باحق انتخاب آن ها براي فرزند داشتن برخوردي تبعيض آميزدارند.بنابراين زنان سفيدپوست خواستار حق سقط جنين هستند درحالي كه زنان سياه پوست خواستار توقف برنامه هاي عقيم سازي(مبتني برمهندسي اجتماعي نژادپرستانه) هستند وزنان هم جنس گرا نيز خواستار امكان دسترسي به  كلينيك هاي اسپرم هستند(كه اكنون تنها دردسترس خانواده هاي " هسته اي " طبقه ي متوسط است). پيامد اين كشاكش ها نيز اين است كه اكنون فمينيست ها ازخود مي پرسند زن چيست؟ گويا ديگر نمي توان زير پرچم " زنان" براي هرچيزي  مبارزه كرد.
نظريه هاي انديش مندان فرانسوي واز جمله فوكو وديدگاه هاي اش درباره ي قدرت وذهنيت نيز دومين عامل اثرگذار بر فمينيسم پساساختارگرا بوده است. ديدگاه هاي فوكو اثر زيادي بر فمينيسم گذاشته است وبه ويژه درتشريح رابطه ي قدرت بين زن ومرد وساير نابرابري ها غير نهادي( يعني غيردولتي) كارآمداست. قدرت به صورت مثبت ومنفي درتمامي روابط انساني وجود دارد،خودرا مهارنمي كند ودراين روابط حالت بسيارنهفته اي دارد. نظريه ي فوكو براي بررسي چگونگي شكل گيري ذهنيت هاي ما نيز به كار رفته است.اين نظريه چگونگي شورش و كنارآمدن انسان با نيروهاي اجتماعي وچگونگي رخ دادن تغيير را نيز بررسي مي كند.
فمينيسم پساساختارگرا از نشانه شناسي وبه ويژه نظريه ي نشانه هاي دسوسور هم كه دوجزء هر نشانه را در قالب دال(صدايانقش مكتوب)ومدلول(معنا) تعريف مي كند تاثير پذيرفته است.اين دوجزء به گونه اي اختياري باهم مرتبط هستندومعناي نشانه ها ارتباطي است نه ثابت.معناي هر نشانه ازتفاوت اش با ساير نشانه ها در زنجيره ي زباني بر مي آيد.براي مثال دالي مثل "روسپي" غير از تفاوت اش با ساير دال هاي زنانگي مانند " باكره" و" مادر" معنايي ذاتي ندارد.زبان نيزازرقابت گفتمان ها (رقابت راه هاي مختلف معنا بخشيدن به جهان) فرآيندها ونهادهاي اجتماعي سازمان دهنده شكل گرفته است.برچسب " مجرم " زدن بر شيوه ي كنش فعالان سياسي ازسوي گفتمان هاي قانوني قدرت مند وتمامي دلالت هاي منفي اش نمونه اي ازاين دست است درحالي كه همتايان همان فعالان سياسي آن را به معناي عدالت خواه، شرافت مند يا متعهد تعبير مي كنند.واژه هاي "تروريست" و"رزمنده ي آزادي" معناي بسيار متفاوتي دارنداما ممكن است به يك فرد اطلاق شوند.اين اصول اهميت دارند زيرا زبان را به پديده اي اجتماعي وميدان نبردسياسي تبديل مي كنند(ويدان،۱۹۷۸،ص .۲۳).پساساختارگرايي فمينيستي ازنظريه هاي پساساختارگرايي راجع به زبان،ذهنيت، نهادها وفرآيندهاي اجتماعي استفاده مي كندوبه درك روابط موجود قدرت وشناختن حوزه ها وراهبردهاي دگرگوني پايبند است.
رهيافت فمينيستي(ودرواقع پساساختارگرايي به طورعام) برخي باورهاي ريشه دار آنارشيست ها درباره ي طبيعت انسان را نيز دستخوش چالش مي كند وازديدگاه ليبرال- اومانيستي(فلسفه اي كه بيشترين اثررا برنهادهاي اجتماعي وسياسي كنوني داشته است) فاصله مي گيرد كه معتقد است انسان به گونه اي ذاتي منطقي است، داراي هستي يكدست وذاتي بي تعارض است وتحت مهار معناي زندگي اش. فلسفه ي آنارشيسم هم براي انسان كيفيت هاي ذاتي خاصي مانند همكاري قائل است كه نمونه هايي ازآن ها در اثر آلكساندربركمن ، الفباي آنارشيسم(۱۹۲۹) آمده است. آنارشيسم گاهي نيزانسان ها را داراي فهم همانند وارزش هاي مشترك فرض مي كند كه اشتباه است. پساساختارگرايي با اومانيسم و هرگونه "ذات انساني" مخالفت مي كندزيراذهنيت را ساخته ي زبان وگفتمان مي داند. فوكو مي گويد همه ي ما لوحي پاك وآماده ي نوشته شدن هستيم(۱۹۷۴). به تازگي گروستس(۱۹۹۴) نظريه ي  نوارموبيوس را براي ذهنيت ارائه كرده است كه براساس آن ذهن وتن، ذات وفرهنگ(وغيره) همگي همانند نوارموبيوس به هم مي رسند. گرايش به همگن سازي تجربه ها، هدف ها و ديدگاه هاي انسان يكي ديگر ازانتقادهايي است كه به اومانيسم وارد مي شود. آرمان شهر يك شخص مي تواند با آرمان شهر فردي ديگربسيارمتفاوت باشد.
به گفته ي ديگر، آنارشيست ها نيز تحت تاثير گفتمان مسلط غربي درباره ي معناي انسان هستند كه مي تواندتلاش براي دگرگون سازي( انسان وجامعه) را درعمل ناكام كند.فمينيسم پساساختارگرا به پساساختارگرايي ويژگي سياسي مي دهد وبا آشكارساختن برخي فرض هاي مساله دار نظريه ي آنارشيسم از آن "ساخت زدايي" مي كند. فمينيسم پساساختارگرا به محوريت كنش وتجربه ي فردي توجه دارد واين براي آنارشيست ها بسياركارسازاست زيرا ريزه كاري هاي روابط قدرت را واكاوي مي كند وقابليت نظري آن را دارد كه روابط كنوني قدرت درتمامي شكل هاي اش را دچارچالش وواژگون كند. دوزيان اين نحله از فمينيسم براي فمينيست ها وآنارشيست ها اين است كه باورهاي اومانيستي رابه كلي خطرناك مي انگارد وماهيتي بسيار آكادميك(ونخبه گرا) دارد به طوري كه اغلب براي كساني كه زبان آن را نمي دانند قابل درك نيست.
دراين بررسي درباره ي نظريه ي فمينيسم وآنارشيسم كوشش برآن بوده است كه حوزه اي مهم درنظريه ي فلسفي براي باورمندان به لزوم دگرگوني اجتماعي ريشه اي تشريح شود.آنارشيست ها درمواردي دشمن شكل هايي خاص از دانايي هستند زيرا آن ها را "نخبه گرا" مي دانند.به باورنگارنده دانايي يعني قدرت و معضل نخبه گرايي نيز بيشتر ناشي از سازوكاري است كه ساختارسلطه جوي قدرت به خوبي براي محدود كردن دانايي به گروهي انگشت شماروداراي امتيازات ويژه مورد استفاده قرارمي دهد.به همين دليل تلاش نگارنده برآن بوده است كه توصيفي سرراست ازاين نظريه ها ارائه دهد. آنارشيست ها مي توانند ازفمينيسم بهره هاي بسياري بگيرند(وبرعكس) وبايد باديدي بازبااين ديدگاه روبروشوند تابه ديدگاهي گسترده تر وامكانات بيشتري براي فعاليت ودگرگون سازي جامعه دست يابند.هرچه بيشترهم بايد اين يافته هاي فكري را مبادله كرد وانتشارداد(يكي ازاصول شناخته شده ي آنارشيسم). به اين ترتيب مي توان موانع(يانابرابري هاي قدرت) را كه درشكل هاي كنوني زبان نهفته است ازميان برداشت يا به چالش كشيد. خلاصه كلام آن كه نگارنده قصدداشته است كه نشان دهد شناخت فمينيسم(درتمامي شكل هاي اش) مي تواند به آنارشيست ها كمك زيادي كند، همان گونه كه آنارشيسم هم مي تواند به ديدگاه هاي فمينيست ها رنگ وبوي تندتري بدهد.
 
مراجع:
 
Albert, M. Cagen, L. et. al., ۱۹٨۶, Liberating Theory Boston : South End Press.
Bad Attitude: Radical Women's Newspaper, Issue ۷ Feb/Mar/Apr ۱۹۹۵.
Berkman, A. ۱۹۲۹, The ABC of Anarchy, Vanguard Press.
Foucault, ۱۹۷۴, History of Sexuality vol. ۱, Harmondsworth: Penguin.
Goldman, E. ۱۹۶۹, Anarchism and Other Essays New York : Dover.
Grosz, E. ۱۹۹۴ , Volatile Bodies, Sydney : Allen and Unwin.
Kornegger, P. ۱۹۷۵, "Anarchism : The Feminist Connection", From Quiet Rumors.
Quiet Rumors: An Anarcha - Feminist Anthology, Dark Star : London.
Pepper, D. ۱۹۹٣, Eco - Socialism - From Deep Ecology to Social Justice, Routledge : ۱۹۹٣.
Weedon, C. ۱۹٨۷ Feminist Practice and Post structural Theory Oxford : Blackwell.
Woodcock, G. (ed) ۱۹۷۷ The Anarchist Reader London : Fontana.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست