نگاهی به زندگی ویکتور سرژ
بامداد زندی
•
سرژ خود را "تبعیدی سیاسی مادرزاد" می نامد. پدر و مادرش مخالف نظام خودکامه ی تزاری در روسیه بودند و اوایل دهه ی ۱۸۸۰ به خارج گریختند، سرژ به قول خودش در کتاب " خاطرات انقلابی" در سال ۱۸۹۰" در بروکسل در کشاکش جهان نوردی های " پدر و مادرش زاده شد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۷ خرداد ۱٣٨٣ -
۱۶ ژوئن ۲۰۰۴
سوزان سونتاگ، پيوست ادبی تايمز، ۷ آوريل ۲۰۰۴
برگردان: بامداد زندی
" .....به هرحال، چيزی به نام حقيقت هم وجود دارد"( سرگذشت رفيق تولايف)
گمنامی ويكتور سرژ، يكی ازچشم گيرترين قهرمانان اخلاق وادبيات قرن بيستم را چگونه می توان توضيح داد؟ علت ناديده ماندن رمان شگرف " سرگذشت رفيق تولايف" را چطور، كه ازهنگام انتشار درسال ۱۹۴۷، يك سالی پس از مرگ سرژ، پی درپی رومی آيد و فراموش می شود ؟
نكند برای آن كه هيچ كشوری از خود نمی داندش؟ سرژ(كه نام اصلی اش ويكتور لوويچ كيبالچيچ است) خود را " تبعيدی سياسی مادرزاد" می نامد. پدر و مادرش مخالف نظام خودكامه ی تزاری درروسيه بودند واوايل دهه ی ۱۸۸۰ به خارج گريختند وسرژ به قول خودش دركتاب " خاطرات انقلابي" درسال ۱۸۹۰" دربروكسل دركشاكش جهان نوردی های " پدر و مادرش زاده شد. سرژاين خاطرات را درسال ۱۹۴۲ و۱۹۴۳ درمكزيكوسيتی نوشته بود شهری كه ازاروپای دربند چنگال هيتلروكشتارهای استالين به آن پناه آورده بودوواپسين سال های زندگی اش را به تهيدستی درآن می گذراند. پيش از مكزيك هم درشش كشورديگرسركرده بود، قلم زده بود،توطئه چيده بودودست به تبليغ زده بود: درآغازجوانی ودوباره درسال ۱۹۳۶ دربلژيك، به دفعات درفرانسه، دراسپانيا درسال ۱۹۱۷( همين جا بود كه نام مستعارسرژرا برای نوشتن برگزيد)، در سرزمين مادری اش روسيه كه برای نخستين بار دراوايل ۱۹۱۹ درسن بيست وهشت سالگی وبرای پيوستن به انقلاب بلشويكی پای به آن جا گذاشت و در آلمان واتريش درميانه ی دهه ی ۱۹۲۰ برای رتق وفتق كارهای كمينترن. اقامت اش درتمام اين كشورها موقتی ، آكنده از دشواری ،درگيری وخطر بود. فرجام اقامت دربرخی از آن ها نيز اخراج ورانده شدن بود.
نكند برای آن كه در سراسر زندگی دست از كنش وشورش برنداشت و مانند نويسندگانی مثل سيلونه، كامو، كوستلر و اورول نبود كه گاه بی گاه در زندگی شان درگير ستيز و كنش سياسی می شدند؟ در بلژيك با پيوستن به جنبش جوانان سوسياليست كه شاخه ای از انترناسيونال دوم بود وارد ميدان مبارزه شد. در فرانسه آنارشيست شد (ازنوع به اصطلاح تك رو) وبه پنج سال زندان انفرادی محكوم شد چراكه درهفته نامه ای آنارشيستی كه خودش يكی از دو سر دبير آن بود مقالاتی اندكی همدردانه بادار و دسته ی تبه كار و بدنام بونو نوشته بود (به هيچ وجه عضو اين گروه نبود) وپس ازدستگيری به خبرچينی تن نداده بود. دربارسلون پس ازآزادی اززندان خيلی زودازآنارشيست سنديكاليست های اسپانيا بريد زيرا تمايلی به دردست گرفتن قدرت نداشتند.دوباره درفرانسه ودراواخرسال ۱۹۱۷ به مدت پانزده ماه به عنوان " عنصرنامطلوب ، كسی كه سياه نمايی می كند وهوادار بلشويك ها"(عين كلماتی كه درحكم دستگيری اش آمده است) به زندان افتاد . درروسيه به حزب كمونيست پيوست، طی جنگ های داخلی درمحاصره ی پتروگرادجزورزمندگان بود، بررسی بايگانی پليس مخفی حكومت تزاری به وی سپرده شد(ورساله ای درباره ی سركوب حكومتی نوشت)، رياست ستادمديريت كميته ی اجرايی سومين انترناسيونال كمونيست رابه عهده گرفت ودرسه كنگره ی نخست آن شركت كرد وسرخورده از بربريت فزاينده ی حاكميت نوپای اتحادجماهيرشوروی سوسياليستی ترتيبی داد كه درسال ۱۹۲۲ ازسوی كمينترن برای سازماندهی وكارهای تبليغاتی به خارج اعزام شود.سرژپس ازشكست انقلاب دربرلين ومدتی زندگی دروين درسال ۱۹۲۶ به شوروی برگشت كه ديگرتحت حاكميت استالين بود وبه طوررسمی به اپوزيسيون چپ،يعنی جناح تروتسكی پيوست كه ازسال ۱۹۲۳ متحد وی بود.سرژ دراواخر سال ۱۹۲۷ ازحزب اخراج شد وپس ازآن خيلی زوددستگيرشد. سرژ به خاطرسرسختی انقلابی اش سرجمع بيش ازده سال را درزندان گذراند.
نكندبه خاطرآن كه -- علی رغم تمام اين دل مشغولی ها-- اين قدرزيادنوشته است؟ پركاری راازنوبايد تعريف كرد ازبس كه پركاری سرژ شگفت آوربود. هفت داستان بلند، دوكتاب شعر، مجموعه ای ازداستان های كوتاه، يادداشت های روزانه، خاطرات،حدود سی جزوه وكتاب درباره مطالب سياسی وتاريخی ، سه زندگی نامه ی سياسی وصدها مقاله و رساله ازجمله نوشته های انتشاريافته اش هستند كه كمابيش همه اشان ناياب اند. آثارديگری هم نوشته است: خاطرات جنبش آنارشيستی درفرانسه ی پيش از جنگ جهانی نخست، رمانی درباره ی انقلاب روسيه ، كتابی كوچك ازشعرهای اش و گاه شمار تاريخی سال دوم انقلاب. تمام اين آثارهنگامی كه سرژ سرانجام درسال ۱۹۳۶ اجازه يافت شوروی راترك كندتوسط گلاويت(اداره سانسور) توقيف شد. خودش به اين اداره درخواست كتبی داده بود كه برای خروج دست نوشته های اش مجوز صادرشود(اين نوشته ها راهرگزبازپس ندادند). بخش زيادی ازنوشته های اش هم دربايگانی امنی نگه داری می شودوهنوزمنتشرنشده است. به هرحال شايد اين پرنويسی به زيان خودش تمام شده باشد.
نكند به خاطر آن كه بيشترنوشته های اش ادبی نبودند؟ سرژ نويسندگی را بانوشتن داستان كوتاه آغازكرد ونخستين رمان اش يعنی "مردان زنداني" را درسی ونه سالگی نوشت. بيش ازبيست سال درزمينه ی نوشتن آثاركارشناسی و تحليلی درباره ی مسائل تاريخی وسياسی سابقه داشت ودرقلمروروزنامه نگاری سياسی وفرهنگی نيزسابقه ی زيادودرخشانی داشت. آن چه ازاودريادهمگان نقش بسته است البته اگرفراموش اش نكرده باشند كمونيستی دگرانديش ودلير ومخالف هشيار وسرسخت ضدانقلاب استالينی است.(سرژ نخستين كسی بود كه درنامه ای به دوستان اش درپاريس ودرآستانه ی دستگيری اش درفوريه ۱۹۳۳ در لنين گراد، شوروی را حكومتی " توتاليتر" خواند) هيچ رمان نويس ديگری درقرن بيستم نيست كه مانند او تجربيات دست اول انقلابی داشته باشد، با رهبران تاريخ سازازنزديك درتماس بوده باشد وباروشنفكران بنيان گذار انديشه ی سياسی گفت وگو كرده باشد.سرژ لنين را می شناخت، همسرش ليوبف روساكوا درسال ۱۹۲۱تندنويس لنين بودوخودش " دولت وانقلاب " را به فرانسه ترجمه كرده بود وپس ازمرگ لنين درژانويه ۱۹۲۴زندگی نامه اش را نوشت. سرژ ازنزديكان تروتسكی بودهرچند كه پس از تبعيد تروتسكی درسال ۱۹۲۹ ديگر ديداری ميان شان رخ نداد.سرژ انقلاب خيانت شده وساير نوشته های متاخرتروتسكی را ترجمه كردودرمكزيك كه تروتسكی پيش از اوبه آن جا پناهنده شده بوددرتهيه ی زندگی نامه ی تروتسكی با همسرتروتسكی همكاری كرد. آنتونيوگرامشی وگئورگ لوكاچ ازطرف های بحث سرژ بودند ودر۱۹۲۴ و۱۹۲۵ كه همگی دروين به سر می بردند وانقلاب روسيه به رهبری لنين تازه داشت رنگ وبوی خودكامگی به خود می گرفت با هم جروبحث می كردند. سرژدر" سرگذشت رفيق تولايف" به سوژه ای جانانه می پردازد:كشتارميليون ها عضووفادارحزب وهمچنين بيشترمخالفان دردهه ی ۱۹۳۰ به دست استالين، سرگذشتی كه ازبيخ گوش خودش نيز گذشت. ستايش از رمان های سرژ هم عمدتا دراين خلاصه شده است كه بگويندشهادتی است درباره ی ررويدادهای گذشته، بحث برانگيز است، روزنامه نگاری خلاقانه است و تبيين تاريخ درقالب داستان. كوچك شمردن دست آوردهای ادبی نويسنده ای كه بيشترآثارش ادبی نيست نبايدكاردشواری باشد.
نكندبه خاطر آن كه درگستره ی ادبيات ملی هيچ كشوری نمی گنجد؟ سرژ جهان وطنی بود تمام عيارومسلط به پنج زبان فرانسوي، روسي،آلماني،اسپانيايی وانگليسي.(سرژبخشی ازدوران كودكی اش را درانگلستان گذراند).داستان های اش را كه می خوانيم بايد به چشم نويسنده ای روس به او بنگريم كه وارث داستايوسكی نويسنده ی " خانه ی اموات" و" جن زدگان" وچخوف است ومعاصران اش نويسندگان بزرگ واثرگذار دهه ی ۱۹۲۰ هستند،نويسندگانی مانند بوريس پيلنياك(نويسنده ی سال برهنه)،يوگنی زامياتين وآيزاك بابل.اما آثارادبی اش را به زبان فرانسه می نوشت. سرژازروسی به فرانسوی هم فراوان ترجمه كرده است:آثارلنين،تروتسكي، گريگوری زينويف(بنيان گذاركمينترن)، ورافينگر(۱۹۴۲-۱۸۵۲،انقلابی قبل ازدوره ی بلشويكی كه درخاطرات اش ماجرای بيست سال حبس انفرادی اش درزندان های تزار را نوشته است) وآثارشاعران ورمان نويسانی مانند آندری بيلي، فيودورگلادكوف وولاديميرماياكوفسكي.تمام كتاب های خودش را نيزبه زبان فرانسوی نوشت.نويسنده ی روس باشی و به زبان فرانسوی بنويسی حتی درپانويس تاريخ ادبيات نوين روسيه وفرانسه هم جايی نداري.
نكند به خاطرآن كه بی توجه به جايگاه ادبی اش ، همواره ازدريچه ی سياست و كاركرد اخلاقی نگاه اش كرده اند؟سخن گوی ادبی مبارزات سياسی عدالت خواه بود وبه همين دليل كل آثارش را ازپشت منشوری تنگ نگريستند درحالی كه آثارش وجوهی غير تعليمی وسزاوار توجه هم دارد.دراواخر دهه های ۱۹۲۰ و۱۹۳۰ آثارش ، دست كم درفرانسه بيشترچاپ می شد وازپشيبانی رهبران گروه های سياسی كوچك اما پرشوری برخوردار بود كه بيشترشان گرايش تروتسكيستی داشتند. اما درسال های آخر ، پس ازآن كه توسط تروتسكی طرد شد ، دربرابر افتراهای پيش بينی پذير مطبوعات " جبهه ی خلق" ( هوادار شوروي) تنها ماند.
مواضع سوسياليستی سرژ پس از ورود به مكزيك درسال ۱۹۴۱،يعنی يك سال پس از كشته شدن تروتسكی به دست ماموری كه استالين فرستاده بودازچشم هواداران باقی مانده اش ازمواضع سوسيال دمكرات ها چندان متمايزنبود.سرژ اين بلشويك سابق،تروتسكيست سابق وضداردوگاه كمونيسم كه دراروپای غربی پس از جنگ ازسوی چپ وراست تحريم شده وبيش ازپيش تك افتاده بود همچنان به نوشتن ادامه می داد اما بيشترنوشته های اش راهی كشوی ميزش می شد.كتاب كوچكی به نام "هيتلردربرابراستالين" منتشركرد،درمجله ای سياسي(موندو) به همكاری با يكی از رفقای اسپانيايی تبعيدی پرداخت وبه طورمرتب برای انگشت شماری از مجله های خارجی مطلب می نوشت اما علی رغم كوشش دوستداران اش كه برخی ازآن ها مانند دوايت مك دانلددرنيويورك وجورج اورول درلندن آدم های پرنفوذی بودند سه رمان آخرش،آخرين داستان ها وسروده های اش وخاطرات اش را كسی درهيچ كشوری منتشرنكرد واكثرشان ده ها سال پس ازمرگ اش منتشرشدند.
نكند به خاطرآن كه دوگانگی های زندگی اش خيلی زيادی بود؟جناح راست ازستيزه جويی وبهبودخواهی بی پايان اش بيزار بود.ضديت اش با اردوگاه كمونيسم آگاهانه بود واعتقادداشت كه آمريكا وانگلستان متوجه نيستند كه هدف استالين پس ازسال ۱۹۴۵ تسخير تمام اروپا حتی به قيمت جنگ جهانی سوم است.چنين ديدگاهی دردورانی كه هواداری از شوروی وضديت با مخالفان اردوگاه كمونيسم درميان روشنفكران اروپای غربی غلبه داشت دست آوردی جز مرتد،ضدانقلاب و جنگ طلب خواندن سرژ درپی نداشت.كسی كه ازشعار قديمی "را ست ها همگی دشمن اند" پيروی می كردشكی نيست كه دشمنان زيادی برای خودش می تراشيد.نه از گذشته كمونيستی اش پشيمان بود نه از ضديت كنونی اش با كمونيسم.محكوم می كرد اما پشيمان نبود.فرجام اقتدارگرايانه ی انقلاب روسيه سبب نشد كه از اعتقاد به لزوم دگرگونی اجتماعی ريشه ای دست بردارد.دست كم دراين باره با تروتسكی همداستان بود كه انقلاب روسيه دست خوش خيانت شده است.قبول نداشت كه انقلاب ازهمان آغاز توهمی غم انگيز وبرای مردم روسيه فاجعه بار باشد(اگرنگرشی خلاف اين می داشت ده سالی بيشترزنده نمی ماند؟بعيدنيست).
نكند به خاطرآن كه تاپايان ازانقلابی گری دم می زدچيزی كه درجهان گل وبلبل كنونی مايه ی بدنامی است؟ نكند به خاطرآن كه به گونه ای باورناپذيرهمچنان سرسختانه ازاميد سخن می گفت؟درسال ۱۹۴۳دركتاب " خاطرات انقلابي" می نويسد"انقلاب پيروزمندانه ای را كه دچارانحراف شده است،چندين كوشش ناكام برای برافروختن آتش انقلاب و كشتاراين همه آدم را درپشت سرداريم كه بی گمان آدم راسست می كند".بااين همه ، سرژ می گويد"آن ها تنها راه های ممكن فراروی ما بود" وپافشاری می كند كه"بيش ازگذشته به انسان ها وآينده اطمينان دارم".شكی نيست كه اين نگاه درست نبوده است.
نكند به خاطرآن كه علی رغم آن همه رنج وناكامی كه دچارش شد آثارادبی اش انباشته از افسردگی نيست؟برای ما كه مجذوب رنج نامه ها هستيم استواری سرژ گيرايی ندارد.درداستان های اش از قلمروزندگی اش می گويد نه ازخودش.نوشته های اش رنگ نوميدي،پشيمانی يا سرگشتگی ندارد كه برای اكثرمردم قابل هضم است.درحالی كه وضعيت زندگی اش به گونه ای فزاينده غم بار بود.درسال ۱۹۴۷ نوميدانه كوشيد ازمكزيك خارج شود.رواديد مكزيك به شرط خودداری از هرگونه فعاليت سياسی برای اش صادرشده بود.می خواست به فرانسه برگردد( به خاطرعضويت درحزب كمونيست دردهه ۱۹۲۰ فكردريافت رواديد آمريكا را هم نمی توانست به ذهن خودراه دهد).ازآن جا كه منش سرژ به گونه ای بود كه بی انگيزگی وبی خيالی دراو راهی نداشت درهمان هنگام ،نوشتن كتابی درباره ی فرهنگ بوميان مكزيك را آغازكرده بود. زندگی اش فرجام غم باری داشت.ژنده پوش وگرسنه وبه شدت دچارآنژين كه ارتفاع زيادمكزيكوسيتی هم به بيماری اش دامن زده بودبه هنگام يكی ازشبگردی های اش دچارحمله ی قلبی می شود.سوارتاكسی می شود ودرصندلی عقب جان می سپارد.راننده به كلانتری تحويل اش می دهدودوروزبعد خانواده اش با خبرمی شوند وجنازه اش را تحويل می گيرند.
خلاصه ی كلام آن كه در زندگی آدمی مانند سرژ كه آميزه ای است از زندگی دانشجويی هميشه فقير وستيزه جويی تمام عيار، هيچ گونه كاميابی به چشم نمی خورد مگرآن كه نويسنده ای پركاروپراستعدادبودن را كاميابی بدانيم، مگرآن كه پايبندی به اصول اخلاقي،موقع شناسی ودرنتيجه تن زدن ازتبعيت مومنانه، اقناع پذيری بزدلانه وخوش خيالی را كاميابی بدانيم،مگرآن كه فسادناپذيري،شجاعت ودرنتيجه جداسری وتك افتادگی از دروغ پردازان، چاپلوسان وجاه طلبان را كاميابی بدانيم ومگرآن كه ازاوايل ۱۹۲۰ به بعدازراه درست منحرف نشدن را كاميابی بدانيم.
نكند به خاطرآن كه آثارش درسايه ی زندگی اش قرارگرفته است كه غرق دررويدادهای پرفرازونشيب تاريخی است؟درواقع برخی از سينه چاك ترين هواداران اش می گويند كه بزرگ ترين اثرادبی سرژ همان زندگی پرآشوب،پرخطرووازلحاظ اخلاقی استواراو بوده است.درباره ی اسكاروايلد هم چنين ديدگاهی وجود داردوخودش هم به كنايه خودزنی كرده است كه "تمام نبوغ خودم راصرف زندگی ام كردم ودرآثارم فقط از استعدادعادی خودم استفاده كردم".وايلد اشتباه كرده بود وچنين نظری درباره ی سرژ هم نادرست است. همان گونه كه درمورد اكثرنويسندگان بزرگ صادق است درمورد سرژهم می توان گفت كه كتاب های نويسنده ازخود وی بهتر،خردمندانه تر وباارزش ترند.خلاف اين ديدگاه به معنای تحقيرسرژ وتمام پرسش هايی است كه سرژدربرابرشان از درستي،صداقت وشهامت خودش مايه گذاشت:چگونه بايد زيست؟چگونه به زندگی معنا بدهيم؟چگونه می توان زندگی بهتری برای محرومان فراهم آورد؟ادبيات وبه ويژه ادبيات قرن نوزدهم روسيه،جايگاه چنين پرسش هايی است اما مسخره ونهايت هنرنشناسی خواهد بود اگربگويم ادبيات يعنی نگريستن به زندگی درپرتو اين پرسش ها.چنين كاری هم تحقير اخلاقيات است هم تحقيرادبيات ونيزتاريخ.
خوانندگان انگليسی زبانی كه اكنون آثارسرژ را می خوانند بايد خودرادرزمان وی تصوركنندكه اكثرمردم معتقد بودند مسيرزندگی شان را تاريخ تعيين می كند نه ويژگی های روان شناختی خودشان، بحران های عمومی تعيين می كنند نه بحران های شخصی خودشان. تاريخ ، لحظه ای ويژه ازتاريخ، بود كه سبب شد پدرومادرسرژ از روسيه ی تزاری رانده شوند:موج سركوب وخشونت حكومت كه درپی قتل آلكساندردوم توسط نارودنايا ووليا(سازمان اراده ی خلق-شاخه ی ترور جنبشی خلقی در۱۸۸۱) فرارسيد.لئون كيبالچيچ، پدردانش مند سرژ درآن هنگام افسری درگاردپادشاهی وعضوگروهی ازنظاميان هوادارخواست های خلقي(نارودنيك) بودوهنگامی كه گروه لو رفت نزديك بود كه به ضرب گلوله ای جان خودراازدست بدهد.درنخستين تبعيدگاه اش يعنی شهرژنوبا دانشجويی راديكال اهل سنت پترزبورگ كه لهستانی تباربود آشناشد وباوی ازدواج كرد.اين زوج بقيه ی سال های آن دهه را به قول پسرشان كه نسل تبعيدی بعدی بود"دردرجست وجوی نان روزانه وكتابخانه های خوب ...بين لندن(بريتيش ميوزيوم)،پاريس،سوييس وبلژيك" سرگردان بود....
|