زاولیها
همان پَرتو سورها (سکائیان- پارتیان، بالتاسارها) اسلاف بلوچان بوده اند
جواد مفرد
•
نیمروز (سیستان، سیمرغ استان) نواحی فارسی زبان حواشی شمالی بلوچستان را تشکیل می داده و نام زابلستان در واقع از ترجمه فارسی خود همین نام قوم و سرزمین پرتو سار ها (بلوچ و بلوچستان) عاید شده بوده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۶ شهريور ۱٣٨۷ -
۲۷ اوت ۲۰۰٨
در روایات مسیحی سکائیان-پارتیان تحت نام بالتازار(پرتو سار، سرور پرتوها) یکی از سه مغ اساطیری (در واقع سه قوم تحت فرمانروای گندوفار) است که روایات مسیحی خود او را به سبب معروفیت و محبوبیتش که اندکی قبل از میلاد مسیح حکومت نموده ، مسیحی جلوه داده اند. در نام این مغ اساطیری ترکیب نام پرتو(پارتی)- طبق قاعده تبدیل پ، ر و س به ب،ل، ز در پهلوی خوب بر جای مانده است. خود نام بلوچ نیز تلخیصی از همین نام پرتو بعلاوه پسوند نسبی چ است. شاهنامه مرز غربی زابلستان (ایالت واقع در جنوب افغانستان) را کنار دریاچه هامون سیستان(سگستان، سرزمین سگبالدار، تخموروپه یعنی سگ- عقاب بالدار= سیمرغ توتم پارتیان ) می دهد. این نشانگر آن است زابلستان - نیمروز (سیستان، سیمرغ استان) نواحی فارسی زبان حواشی شمالی بلوچستان را تشکیل می داده و نام زابلستان در واقع از ترجمه فارسی خود همین نام قوم و سرزمین پرتو سار ها (بلوچ و بلوچستان) عاید شده بوده است.
در این باب باید توضیح داد نام زابلستان (= سرزمین پهلوانان، از ریشهً اوستایی زاور = نیرو، زور) ترجمهً فارسی نام پرتوسور ها (یعنی پهلوانان نیرومند، پارتیهای اسکیتی تبار) یعنی اسم اسلاف بلوچان است. بی تردید اسم زال (سیمرغ آشیان) و پسرش زواره (طبق قاعده تبدیل حرف ل و ر به همدیگر) از همین ریشه اخذ شده اند و در اصل زابل/زاول نام نیای اساطیری زاولیها/زابلیها یعنی پرتو سوره های پارتی است که علاوه بر اینها در اساطیر ایرانی تحت نامهای سیمرغ (سگبالدار)، تخموروپه (سگ بالدار پهلوان) و تهمورث (پهلوان سرزمین راه، خراسان، پارت، خونیرث) از وی یاد شده است. به گفته هرودوت، اسکیتان(سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه) از تبعیدیان قبیله خویش در سمت خراسان و ماوراءالنهر سخن می رانده اند و ژوستن که نوشته های تروگ پمپی را خلاصه کرده در باب پارتیان می گوید که اینان از همان اسکیتان شمال دریای سیاه بوده اند و بدین جهت پارتی یعنی تبعیدی خوانده شده اند. بر این اساس کلمه سگستان (سی ستان= جایگاه سیمرغ، سگبالدار) اشاره به نام خدا/توتم قبیله ای پارتهای پارسی(پنتالیان در شمار قبایل چادرنشین پارسی در خبر هرودوت) داشته است. توتم اصلی سکاها/کیمریها ، بزکوهی (شکا) بوده است. ظاهراً برداشت تبعیدی از معنی پارت حاصل وجه اشتقاق عامیانه سکائی از نام پارت و پارتها بوده است چه کلمه پارت (پَرتوَ) در اساس به معنی سرزمین راه و گذرگاه است و با نام اوستایی و رسمی آنجا یعنی خونیرث و خراسان (هر دو به معنی سرزمین راهها و ارابه های درخشان) . اما زبان و کلاه سکایی فرمانروایان پارتی اشکانی و نامهای ایشان گواههای دیگری بر سکایی/اسکیتی بودن قبیله فرمانروایی ایشان است. بنابراین جنگ زاولیها/زابلیها با تورانیان اشاره به درگیریهای قومی ساکاراوکها (تیره دارنده توتم شکا= بزکوهی، بُزاوخ) و تورانیان غلزایی (داهه، خلج) در خود محدوده بلوچستان یا درگیریهای قبلی شان در سرزمین خاستگاهی ایشان یعنی پارت و دهستان بوده است. رستم زابلی (پهلوان دشمن شکن) با گندوفار (گندآور) فرمانروای معروف پرتو سوره ها (پهلوانان نیرومند) قابل تطبیق است که بعداً با رستم/گرشاسپ مازندران یعنی آترادات پیشوای آماردان (آذربرزین/رستم تور گیلی) را - که تار و مار کننده لشکریان مهاجم آشوری به شهر آمل مازندران(کاسپیانه= سرزمین سگساران ) در پای حصار این شهر بوده است - با وی یکی گرفته اند. لابد نامهای تنفرآمیز و پُرملامت تور (که همچنین نام ثانویه ای بر اسکیتان تحت رهبری مادیای اسکیتی /افراسیاب بوده) ، داهه ، غرچه (غلزایی)، خولج (خلج، دیوانه سر= بُن ترک ) را بر این مردم به سبب یغماگریها و کشتارهای فراوان ایشان و توتم بزکوهی (تکه) آنان بدیشان اطلاق نموده اند. نام سکا (شکه، شکا) که به گروهای بزرگی از قبایل چادرنشین آریایی و ترک استپهای اوراسیا اطلاق شده لفظاً به معنی بز کوهی است و ماساگت به معنی دارندگان توتم گوزن= سکای بزرگ می باشد. هرودوت ضمن اسطورهً پسران سکایی هراکلس (تگی ماسادس/تور اسکیتان) یعنی برادران آگاتیرس (=دارندگان سنت خالکوبی، که در غرب اسکیتان در حدود ملداوی کنونی ساکن بوده اند )، گلن ( در شرق اسکیتان در حوالی دریاچه آرال سکنی داشته اند) و اسکیت (سکا، منظور نیای اساطیری سکائیان پادشاهی شمال دریای سیاه)، ماساگتها (اسلاف آلانها) را تحت نام گلن (دارندگان توتم گوزن) یاد نموده که این همچنین نام سکایی کهن شهر غازان (شهر گوزن) بوده است. خود نام آلان از کلمه یلن (گوزن، مرکب اساطیری ایزد خورشید آلانها) اخذ شده است. این مطلب نشانگر آن است که اسکیتان (اسلاف هند و ایرانی اسلوونها) از تیرهً آلانها بوده اند. اما سکائیانی که در مهاجرت بزرگ و دسته جمعی اقوام شمالی در عرض دو قرن پیش از میلاد به سوی افغانستان و بلوچستان صورت گرفته، مرکب از پارتها (پرتو سار ها، پهلوها، که اسکیتان پادشاهی ایشان را سکائیان مطرود از میهن می نامیده اند)، داهه ها (غرچه ها، تورانیان)، دروپیکیان (سکائیان برگ هئومه، دربیکان، دریها، آسیانیها، ساسانیان) و اخراج شدگان ترکستان چین یعنی یوئه چیهای کوچک و بزرگ ( یأجوج و مأجوج/تخاران و یوئه چژیها) بوده اند.
هرتسفلد خاندان پادشاهی پرتو سوره ها یعنی پرتو سارها یا پهلوهای پارتی سکایی گندوفار را همان خاندان سورنی (پهلوانی) آورده که از بزرگان اشکانی بوده و در سمت سیستان و آراخوزی فرمانروایی داشته اند. از آنجایی که گندوفار (گندآور، پهلوان) همچنین دارای لقب اورتاگنس (ورثرغنه، بهرام یعنی در هم شکننده دشمنان) بوده لذا معلوم میشود که در واقع از رستم/گرشاسپ (ریشه کن کننده ستمگران و راهزنان) در سمت سیستان کسی جز این فرمانروای خاندان پهلوانی منظور نبوده است که در قرن آغاز میلادی محبوبیت و معروفیت جهانی داشته است به طوری که مسیحیان سه ملت وی را تحت نام بالتاسار (پرتوه سارها/پرتوسوره ها، نیاکان بلوچان و سیستانیها)، پریکانیان (مردمان کناری، نیاکان کوفجها، براهوییها) و ملخیور (ماهیخوران سواحل دریای عمان، به یونانی ایختوفاقها) نامیده و ایشان را ماگوس (یعنی جادوگران، پیشگویان، یائوتیان در واقع یعنی اهل سرزمین ماگان= بلوچستان باستانی) معرفی نموده اند. ظاهرا نام یونانی ایختوفاق(ماهیخوار( بعداً با نام ایختوویگو(آستیاگ تاجدار) معادل گرفته شده که این فرمانروای ماد مغ خوار (یعنی مغ آزار) و مغز خوار معرفی شده است. به هر حال در روایات کهن مسیحی برای تبلیغ مسیحیت خود گندوفار معروف را هم که دو دهه پیش از میلاد مسیح زندگی میکرده، گرونده به آیین مسیحیت آورده اند. بنابراین این فرمانروای محبوب همان رستم قهرمان سمت سیستان(سگستان) است. اما رستم /گرشاسپ عهد کیانیان(فرمانروایان ماد) اهل کاسپیانه (مازندران، مردمان سگ سالار) بوده یعنی همان جایی که وی هفتخوان معروف خود را انجام داده است چه این فرد -که کتسیاس مطابق روایات دربار هخامنشی وی را از برای محبوبیت کورش سوم (فریدون)، پدر وی معرفی است- آترادات (آذربرزین و رستم تور گیلی آذربرزین نامه) پیشوای آماردان سکائی نام داشته است وی در این منطقه لشکریان مهاجم آشوری را که به رهبری رئیس رئیسان آشوری آغازعهد آشور بانیپال یعنی شانابوشو برای تسلیم خشتریتی (کیکاوس) به پای حصار شهر آمل مازندران رسیده بوده اند(طبق گزارش یک کتیبه آشوری)، در آنجا قتل عام نموده و نخستین دولت ایران مستقل تاریخ را بنیاد نهاده است. این دو رستم و گرشاسپ به واسطه اشتراک در نام سرزمینهایاشان یعنی سگستان و همنین عنوان پهلوانی(رستم/گرشاسپ) در شاهنامه و خداینامه مأخذ آن فرد واحدی به شمار آمده اند. در میان ایرانشناسان ژوزف مارکوارت تنها و نخستین کسی است که به درستی نامهای رستم و گرشاسب سمت سیستان را عناوین شخص گندوفار عنوان نموده است. زرتشتیان هم از این گندوفار زابلی معروف تحت نام بهرام ورجاوند موعود سمت هندوستان و زابلستان یاد نموده اند که در رستاخیز سوشیانت استوت ارته (مهدی موعود آخرالزمان) به کمک وی و پشوتن (داریوش اول) خواهد شتافت. از آنجاییکه گرشاسب همچنین عنوان شاهزاده گائوماته زرتشت یعنی گوتمه مهاویرای هندوان(روحانی پهلوان بزرگ) حاکم بلخ و شمال غربی هندوستان بوده، لذا اسطوره گندوفار با گائوماته زرتشت هم در آمیخته است و از اینجاست که در کتب پهلوی جزیره دریاچه هامون را که محل کاخ گندوفار در کوه خواجه آن بوده، تحت نام محل دریای کانس اویه (دریای چاه آب محل سه نطفه زرتشتی سوشیانتهای موعود= مهدی های موعود) آورده شده است سوشیانتهایی که در آخر هر یک از سه هزارهً بعد از زرتشت برای نجات بشریت از ظلم و جور به یاری مردم تحت ستم خواهند شتافت. جالب است که خود گندوفار دارای عنوان یونانی سوتر یعنی منجی (سوشیانت) بوده است. بنابراین موضوع منجی و منجیگری از سمت فرهنگ یونانی به ایران رسیده است. فردوسی در شاهنامه میان شهر سیستان ( زرنج، شهر مرزی ولایت نیمروز افغانستان با سیستان ایران) و شهر زابل تاریخی( قندهار افغانستان که نامش را از گندوفار گرفته) تمایزی قائل نشده است. حمدالله مستوفی در نزهت القلوب به جای اسم قندهار (شهر مرد گندآور) مترادفش زابل (شهر زاول/زاور= مرد پهلوان) را ذکر نموده و در موردش آورده است: " زاول (زابل) شهری بزرگ است و گرمسیر و در او میوه بسیار و شکارگاههای خوب بوده و علفزارهای بسیار دارد." بعداً در افغانستان و ایران نام ولایت زابلستان و شهر زابل به نواحی در شرق و غرب این ناحیه اطلاق گردیده است که مسلم به نظر میرسد که در کل بیشتر نواحی پرتوسوره ها/بلوچهای فارسی زبان شمال بلوچستان به نام زابلستان خوانده می شده اند؛ گرچه آن در اصل به معنی سرزمین پرتو سوره ها (بالتاسارها) یعنی بلوچستان بوده است.
|