یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

استمداد یک زن برای نجات از مرگ


گزارش


• فاطمه امانی متولد ۱۳۵۹، دارای دو فرزند به جرم قتل در زندان به سر می برد و به دلیل عدم توانایی مالی برای تامین دیه هم اکنون در آستانه ی اعدام می باشد. او طی نامه ای از هموطنان خود تقاضای کمک کرده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ شهريور ۱٣٨۷ -  ۴ سپتامبر ۲۰۰٨


به نام خداوند بخشنده مهربان

احتراماً اینجانبه مددجو، فاطمه امانی متولد ۱٣۵۹، فرزند محبوب که مدت چهار سال است که در زندان ورامین تحمل حبس مینمایم به جرم قتل مرحوم محمود گودرزی بازداشت شده و روانه زندان شده ام. این حقیر بنا به بازجویی ها و دادگاهیها به قصاص محکوم شده و هم اکنون نیز زیر حکم هستم و هرلحظه امکان اجرای حکم این حقیر می باشد. چهار سال پیش محمود گودرزی به دلیل مزاحمتهای فراوان مرا وادار کرد که ماجرا را با همسرم در میان بگذارم و این حادثه تلخ اتفاق افتاد. خلاصه پرونده به این شرح می باشد:
من به دلیل داشتن دو پسر (دوقلو) که هم اکنون ۱۰ ساله می باشند، یکی از فرزندانم در کنار مادرم زندگی می کرد به همین دلیل من هرروز برای دیدنش به خانه مادرم رفت و آمد می کردم که در مسیر با مزاحمت دو نفر روبرو شدم که محمود با آنها برخورد کرده و مرا از دست مزاحمان رها کرد. بعد از چند روز با منزل ما تماس گرفت و ادعا کرد که شماره ما را از مخابرات گرفته و قصد کمک داشته است. خلاصه ما منزل خود را عوض کرده و به زیباشهر نقل مکان کردیم. بعد از چند ماه او خانه ما را پیدا کرده و به درب خانه آمد و گفت می خواهد به دلیل کمکی که به من کرده با من دوست شود که من مخالفت کردم و گفتم که شوهر و دو فرزند دارم و زندگیم را دوست دارم ولی او مرا تهدید به آبروریزی کرد و من نیز از ترس آبرو درحد صحبت پذیرفتم وقصدم این بود که با قانع کردنش او را ازخودم وزندگی ام دورکنم واو از این ترس من سوء استفاده کرد و زندگی خود و مرا به تباهی و نابودی کشاند با او هرگونه صحبتی کردم که دست از سرم بردارد حتی تهدید کردم که از او شکایت میکنم ولی او به کار خود ادامه داد تا اینکه مجبور شدم موضوع را با همسرم در میان بگذارم . همسرم نیز ابتدا به کلانتری مراجعه کرد که به دلیل نبودن افسرنگهبان شکایت او را ثبت نکردند و گفتند بعداً مراجعه کند و هروقت محمود آمد آنها را در جریان بگذاریم تا اقدام نمایند که این کار امکان پذیر نبود چون ما در منزل و محله تلفن نداشتیم و مسیر خانه ما تا کلانتری فاصله زیادی داشت و همچنین ما نمی دانستیم او کی به منزل ما می آید.
بعد از چند روز صبح زود زنگ در به صدا درآمد من آیفون را جواب دادم و دوباره محمود بود. همسرم وقتی فهمید در اتاق پنهان شد و گفت با او صحبت کنم و او را قانع کنم که دست از سرم بردارد و مزاحمم نشود و پایش را از زندگی ما بیرون بکشد وقتی محمود وارد خانه شد با او صحبت کردم التماسش کردم که دست از سرم بردارد ولی او به حرفهایم گوش نکرد و وارد اتاق شد با دیدن همسرم با هم درگیر شدند در آن لحظه نمی دانستم باید چکار کنم آنها با هم درگیر بودند که محمود چاقویی از جیبش درآورد من تلاش کردم آن دو را از هم جدا کنم ولی موفق نشدم تا اینکه یک طناب دور گردن محمود انداختم تا شاید بتوانم با کشیدن آن، آنها را از هم جدا کنم با کشیدن طناب محمود به زمین افتاد و شوهرم پاهایش را گرفت و من کمی طناب را کشیدم تا از نفس و قدرت بیفتد ولی به یکباره سیاه شد محمود مرد و تمام بدبختیها به سراغم آمد.
او مرد و من به جرم قتل به مرگ محکوم شدم و به خاطر لجبازیهایش همه را نابود کرد. شوهرم او را داخل کارتن تلویزیون قرار داد و به راه آهن قرچک برد و به آتش کشید تا شناسایی نشود ولی به دلیل اینکه دوستش هنگام ورود به منزل ما او را دیده بود به عنوان شاهد به خانواده اش گفت و آنها از ما شکایت کردند. شش ماه تحت بازجویی آگاهی بودیم تا اینکه جسد شناسایی شده و ما را دستگیر کردند. دوباره در دادگاه قرچک شعبه ۱۰۱ توسط قاضی عبدالله زاده بازجویی شدیم و پرونده برای حکم نهایی به دادگاه کیفری تهران ارسال شد. در دادگاه اول شعبه ۷۱ توسط قاضی عزیز محمدی دادگاهی شده و به قصاص محکوم شدم و همسرم نیز به ٣ سال حبس محکوم شد. وکیل این حقیر آقای کشاورز با تلاشهای زیادی که کردند مرا از زنای محصنه تبرئه کردند ولی قصاص صادر شد. به رأی صادره اعتراض کردم و به دیوان عالی کشور ارسال شد که با گرفتن نقص در پرونده مبنی بر اینکه قاتل اصلی معلوم نمی باشد به شعبه هم عرض ارسال شد و بار دیگر در شعبه ۷۲ قاضی جلیلی دادگاهی شدیم که من صراحتاً قتل را گردن گرفتم با اینکه قصدی نداشتم ولی تمام شواهد برعلیه من بود. دوباره قصاص صادر شد و این بار دیوان عالی کشور حکم قصاص را تأیید کرد من هم در انتظار اجرای حکم در لیست سیاه قرار گرفتم.
با صدور حکم قصاص از طرف دادگاه و ۶ سال حبس برای همسرم دوباره روانه زندان شدیم در این مدت با تلاش رئیس زندان و مددکاران و خانواده ام برای جلب رضایت بعد از مدتها خانواده شاکی راضی به رضایت شدند و با پرداخت دیه موافقت کردند متاسفانه به دلیل اینکه پدرم یک کارگر ساده است و شوهرم نیز در زندان بسر می برد نتوانستیم بیشتر از ۱۰ میلیون تومان از دیه را تهیه کنیم و دادگاه ۶ ماه مهلت داد تا دیه را پرداخت کنیم. مهلت من به پایان رسید و من هنوز نتوانسته ام دیه را تهیه کنم و شاکی ام فقط یک ماه مهلت داده و هنوز نتوانسته ام بقیه مبلغ دیه را تهیه کنم. به هرجا که توانستیم رفتیم و از همه کمک خواستیم ولی به دلیل اینکه رضایت در پرونده نمی باشد هیچ کس به ما کمک نمی کند. شاکی این حقیر ٣۵ میلیون تومان پول نقد خواسته که ما فقط توانستیم ۱۰ میلیون تومان آنرا تهیه کنیم. من فقط به خاطر اینکه خواستم زندگیم را حفظ کنم به مرگ محکوم شده ام. با اینکه تمام درها به رویم بسته شده ولی هنوز امید به خدا مرا زنده نگه داشته است. خواهشمندم به خاطر خدا و بعد به خاطر دو کودکم به من کمک کنید تا به خاطر فقر و نداری پایم به چوبه دار نرسد. خواهشمندم صدای یک زن محکوم را بشنوید شاید از نظر قانون گناهکار باشم ولی در مقابل وجدانم آسوده ام.
در این چهار سال حتی یک نفر به فرزندانم سر نزده و همه اقوام ما را طرد کرده اند . ما به گناه نگهداری زندگیمان محکوم هستیم. محمود هم خود را و هم زندگی مرا به تباهی و نابودی کشاند.
گناه من راستگویی من برای حفظ زندگیم بود تمام زندگی و آبرویم را باخته ام و هیچ جایی در جامعه و خانواده ام ندارم. هیچ ارگان یا نهادی به دلیل نبودن رضایت در پرونده به من کمک نمی کند. و به دلیل قتل عمد بودن هیچ کس کمک نمی کند. همه فقط قتل عمد و قصاص مرا می بینند ولی من به خاطر خانواده ام و فرزندانم و حفظ زندگیم این کار را کردم. من قصد کشتن او را نداشتم این از بدشانسی و بداقبالی من بود.

تو را به خدا کمکم کنید به خاطر فرزندانم
تو را به خدا کمکم کنید

فاطمه امانی


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست