سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

از غرفه خود «غرفه ایران» در جشن اومانیته دیدن نمائید!


ف. جاوید


• باشد که امسال نیز با تجمع خود به این غرفه رونق بیشتری بخشیده و ضمن برخورداری از فضای صمیمی و صادقانه حاکم، با نزدیک شدن هر بیشتربه هم، بتوانیم گامهای اساسی در جهت اتحاد برای رسیدن به آرمانها و اهداف مشترکمان که چیزی جز برقراری دمکراسی و آزادی برای مردم میهنمان نمی باشد، برداریم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ شهريور ۱٣٨۷ -  ۹ سپتامبر ۲۰۰٨


هرکسی کو دور ماند از اصل خویش          بازجوید روزگار وصل خویش

امسال نیز همانند سه سال گذشته سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران در جشن اومانیته شرکت خواهد کرد. تنها تفاوتش در این است که امسال، سازمان در جهت تحقق بخشیدن به سیاستهای وحدت طلبانه خویش تصمیم به برگزارای این جشن با سازمانهای فدائیان خلق ایران ( اکثریت) و شورای موقت سوسیالیستهای ایران گرفته است.
هرگز اولین سال شرکت در این جشن را فراموش نخواهم کرد چرا که آغاز تحول عظیمی در زندگی من بود. یعنی بعد از سالها، دوباره خویشتن خویش را در آنجا بازیافتم.
اولین سالی بود که سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران تصمیم به ایجاد چادری با نام سازمان گرفته و در آن جشن شرکت کرده بود.
ما برای شرکت در آن جشن می بایست از یکی از کشورهای همجوار به پاریس میرفتیم و به همین دلیل از مدتی قبل بلیط هائی با اتوبوس تهیه کرده بودیم تا بتوانیم به موقع در آن جا حضور داشته باشیم.
احساس عجیبی داشتم تا آنموقع بجز یکی دونفر از اعضای سازمان را ندیده بودم . کمی اضطراب همراه با اشتیاق و کنجکاوی داشتم و نهایتا فکر میکردم که چند روزی را با جمعی از ایرانیانی که حداقل نسبت به مسائل اطراف خود بی تفاوت نیستند، خواهیم گذراند. چندین سال بود که از یکی از دوستان در مورد برگزاری با شکوه این جشن از طرف حزب کمونیست فرانسه و اینکه طیف وسیعی از همه احزاب چپ از آمریکای لاتین گرفته تا احزاب آسیائی و اروپائی و... در آن شرکت میکنند را شنیده بودیم گاهی با خودم فکر میکردم که چگونه مراسمی میتواند باشد و احزاب مختلف در این سه روز چه کارهائی خواهند کرد خلاصه اینکه نوعی کنجکاوی درونی را در تمام این سالها و بخصوص در طی روزهای برگزاری این جشن، با خود داشتم بدون اینکه واقعا از کم و کیف آن چیزی بدانم چون ما در کشور دیگری زندگی میکردیم و هیچوقت هم به فکر سفری در طی این سه روز جشن به آنجا به ذهنمان خطور نکرده بود.
به دلیل اینکه برای سفر با اتوبوس می بایست به شهر دیگری میرفتیم وچون ساعت ۶:۰۰ صبج میبایست از آنجا به مقصد پاریس حرکت میکردیم شب قبل را میبایست به آن شهر رفته و در خانه دوستی بسر میبردیم. تقریبا آن شب را تا ساعت ٣:٣۰ به صحبت کردن با آن دوست گذراندیم و از ساعتهای محدودی که برا ی خواب باقی مانده بود حتی نتوانستم یک لحظه چشم روی هم بگذارم. ساعت ۵:٣۰ از خانه خارج شدیم و بعد از چند بار بالا و پائین رفتن در خیابانی که میبایست ایستگاه در آنجا باشد و پرس و جو کردن، بالاخره ایستگاه را پیدا کردیم. با تردید در آنجا منتظر ماندیم نیم ساعتی گذشت خبری از اتوبوس نشد. در تمام این مدت دقیقه ها را میشمردیم نه از مسافری خبری بود و نه از اتوبوس، در واقع اولین باری بود که در اروپا با اتوبوس مسافرت میکردیم.. نیم ساعت گذشت، یکساعت گذشت خبری نشد تا اینکه تقریبا ۱:٣۰ که گذشت دیگر کاملا ناامید شده بودیم دوستی که ما را با ماشین به آنجا رسانده بود بدلیل خستگی و اینکه صبح زود میبایست به سر کار میرفت در ماشین دراز کشیده بود و کمی خستگی در میکرد. در این فاصله چند دفعه به سراغ ما آمد و گفت که فکر نمیکند که دیگر اتوبوسی بیاید کمی صبر میکنیم و بعد به خانه برمیگردیم. من کاملا مضطرب شده بودم، فکر میکردم چنانچه دست خودم باشد اگر تا شب هم شده همینجا میمانم تا بالاخره اتوبوس بیآید، حتما اتفاقی افتاده ولی حالا که نگرانیهای او را هم میدیدم و اینکه ممکن است تا دقایقی چند مجبور به ترک محل شویم ، دچار اضطرابی مضاعف شده بودم دیگه خودم تنها نبودم که بتوانم اگر شده تا شب هم در آنجا منتظر بمانم و شاید خلاف میلم می بایست به خواسته آن دوست عمل کنم خلاصه در گیرو دار این مباحثات و افکار بودیم که دیدم اتوبوسی از آن طرف خیابان دوری زد و نزدیک جائی شد که ما میبایست سوار میشدیم من با ناباوری به اتوبوس نزدیک شدم و بعد که مطمئن شدم که اتوبوس ماست به گله و شکایت پرداختم که چرا تاخیری تقریبا ً ۲ ساعته داشته است که متوجه شدم راننده لهستانی است و مبدا حرکت انوبوس هم از آنجا بوده و از روز قبل در جاده ها در پیمودن راه بوده و ما هم مسافرهای میانه راه بوده ایم .خلاصه اینکه اتوبوس ما با تاخیری ۱:٣۰ تا ۲:۰۰ به ایستگاهی در پاریس رسید، طیق قرارهائی که قبلا با دوستان گذاشته بودیم قرار بود که یکی از دوستان به دنبال ما بیاید ولی بدلیل تاخیر اتوبوس و اینکه او نام کشوری که از آنجا می آمدیم را نیز در تابلو ندیده بود فکر کرد که شاید کلا درمورد ساعت و حتی روز ورود ما اشتباهی شده باشد و بعد از مدتها انتظار با این تفکر از آنجا بر میگردد. ما هم آنقدر هول کرده بودیم که فراموش کردیم حتی تاخیر خود را به ایشان اطلاع دهیم.
خلاصه ما بی خبر از همه جا وقتی به ایستگاه رسیدیم به دنبال آشنائی میگشتیم هر چه به اطراف نگاه کردیم و از این طرف به آن طرف رفتیم آشنائی ندیدیم. تا اینکه تصمیم به تماس تلفنی با یکی دیگر از دوستان را گرفتیم و شرح قضایا را دادبم. خلاصه با کمک ایشان با تاکسی به محل دیگری میبایست میرفتیم و شب را در خانه دوستی میگذراندیم تا فردا ( جمعه) که اولین روز جشن بود به آنجا برویم.
روز جمعه حدود ساعت ۱۲ یکی از دوستان با ماشین آمد تا ما را به محل جشن برساند یکی دیگر از دوستان هم در ماشین بود بعد از حال و احوال و در اصل آشنائی با هم، براه افتادیم. در مسیر راه جائی برای خرید وسیله ای که هنوز میبایست تهیه شود کمی ایستادیم و بعد به راه افتادیم.
به محل رسیدیم، محل برگزاری جشن محل بسیار بزرگی بود با چادرها و پرچمهای متفاوتی از کشورهای مختلف.
بعد از کمی راه رفتن بالاخره به چادر سازمان رسیدیم روی سردر چادر به شکل زیبائی نام سازمان نوشته شده بود ولی همه اینها هنوز تاثیری در من جز همان دیدن اولیه و بدنبال کنجکاوی خویش بودن چیز بیشتری نداشت. در سمت راست چادر، محلی برای فروش صنایع دستی و میز کنار آن هم برای گذاشتن نشریه و فروش کتاب در نظر گرفته شده بود که مسئول مربوطه نیز در آنجا حضور داشت و مشغول در آوردن کتابها از کارتن ها و چیدن منظم آنها روی میز بود و درقسمت وسط چادر، محل نسبتا کوچکی به عنوان بار و فروش نوشیدنی در نظر گرفته شده بود و از وسط چادر تا قسمت سمت چپ چادر صندلیها و میزهائی چیده شده بود. در قسمت چپ هم قسمتی برای اجرای موسیقی زنده در نظر گرفته بودند. در چادر هنوز میبایست کارهائی صورت میگرفت و یا تکمیل میشد: میزها را میبایست مرتب کرده و با رومیزی پوشاند و پشت بار هم میبایست کارهائی صورت میگرفت و عکسهائی نیز به اطراف چادر نصب میشد و...
بهر حال اولین سال برگزاری جشن در چادر سازمان بود و مسلما هنوز کارها آنطور که باید به موقع تمام نشده بود و خرده کاریهائی از این قبیل مانده بود که همگی افرادی که در آنجا حضور داشتند تمام تلاش خود را میکردند که کارها به موقع انجام شود. کلا هنوز از مردم بازدید کننده کل محل برگزاری جشن آنطور که باید خبری نبود و بنابراین جای نگرانی هم وجود نداشت به هر حال طولی نکشید که کارها با همکاری همه که هر کسی گوشه ای را عهده دار شده بود خیلی سریع به اتمام رسید و میبایست کارهای بعدی را سرو سامان داد. کم کم دوستان دیگری برای همکاری در برگزاری جشن وارد چادر میشدند و موزیک هم به راه افتاد. آهنگهائی از ملیتهای مختلف کرد، ترک، فارس و... همراه با صمیمت تمامی دوستان و دست اندرکاران، فضای آنجا را دلنشین تر می کرد وکم کم خاطرات گذشته بدون اینکه به آنها فکر کنم تمامی وجودم را در خود فرو میبرد، بعد از دیدن آن صفا و صمیمیت و صداقت وجودی دوستان، کم کم سال ۵٨ در آبادان در خاطرم زنده میشد. همان صفا و صمیمت آن روزها را که بین رفقا و دوستان بود در اینجا احساس میکردم، تمام آن خاطرات در یک چشم به هم زدن در من زنده شده بود ، زمانیکه سیل بسیاری از روستا های عرب نشین آبادان را در معرض خطر قرار داده بود و سازمان فدائی نیز با برقراری پایگاههای کمک رسانی به مردم، تمامی تلاش خود را صرف کمک به آن خانواده های بی پناه کرده بود. من هم که آنموقع در سال سوم دبیرستان بودم به همراه دوستانم برای کمک، خود را به پایگاه سازمان معرفی کرده بودیم. در آن سالها نوجوانان دبیرستانی آنقدر دچار شور و شوق و از خود گذشتگی و عشق به آزادی و دمکراسی بودند که جذب سازمان شده بودند و راه رهائی مردم را در آن راه و پیوستن خود به آن میدیدند.
یادم می آید اولین روزی را که وارد چادر سازمان شدیم، من که در آن موقع کمی خجالتی هم بودم از دیدن آن همه جوانهای بااشتیاق دچار هیجان خاصی شده بودم. ما را در گروههای مختلفی تقسیم کرده و هر کدام را با یک سرگروه، راهی یکی از دهات برای کمک به مردم، همراه با وسایل لازم بیل و.... کردند. آن موقع و در زمان تقسیم، ناگزیر از دوستانم جدا شدم هنوز یادم میاید که چقدر مایل بودم با دوستان نزدیک خودم باشم ضمن اینکه گروه آنها هم تشکیل شده بود از کلی جوانهای پر شور و هم سن و سال خودمان. در هر صورت وقتی به دهات مورد نظر رسیدیم ما همگی شروع به بیل زدن و جمع کردن خاک در محل های مورد نظر کردیم تا جلوی پیشروی آب را به سوی خانه های مردم بگیریم. بعد از آنکه تمام روز را به کار کردن میپرداختیم مشغول به خوردن غذائی میشدیم. آنقدر شور و شوق داشتیم و امیدوار به کاری که میکردیم که اصلا احساس خستگی نمی کردیم. گاهی هم یکی از خانواده های مهربان عرب با اصرار ما را برای خوردن غذا به خانه محقر و گلی خود میبرد و آنموقع از دیدن این همه صفا و صمیمت آنها احساس نزدیکی بیشتری به آنها درما بوجود می آمد. لحظاتی در زندگی وجود دارند که هرگز نمیتوان آنها را بدست فراموشی سپرد و در هر لحظه ممکن است دوباره در تو زنده شوند و تا اعماق وجودت رخنه کرده، خوشحالت کنند و یا از بیاد آوردنشان غمگین شوی و مسلما اینها جز ٍ جدائی ناپذیری از زندگی هر فردی میباشند.
در هر صورت بعد از پایان آن سه روز جشن اومانیته، دیگر همه چیز در نظرم عوض شده بود دیگه آن کسانیکه روز اول دیده بودم و آن احساس غریبی را که داشتم، نداشتم. احساس میکردم که بعد از سالها به خانه خودم و پیش فامیل های خودم برگشته ام. سالها آن ها را گم کرده بودم و ازگرفتن تماس با آنها خودداری میکردم. علتش یکسری مسائلی بود که بوجود آمده بود و در نتیجه کاملا اعتماد خود را نسبت به آنها از دست داده بودم. ولی حالا انگار انقلابی در درونم صورت گرفته بود. همه چیز به یکباره درمن عوض شده بود وفکرمیکردم که در این سالها اگر صرف نظر از احساس عدم اعتمادی که در من بوجود آمده بود کمی سعی میکردم به این دوستان نزدیک شوم، میتوانستم در اولین برخورد متوجه اشتباه خودم بشوم. اول فکر میکردم که چه سالهائی را دور از این انسانهای صادق و صمیمی از دست داده ام و فکر میکردم که از این ببعد نمیبایست زمان را از دست بدهم . وقتی داشتیم از پاریس بر میگشتیم احساس کسی را داشتم که بعد از سالها جدائی از فامیل و وابستگان نزدیک خویش در فرصت کوتاهی مجبور به جدائی از آنها میشود، فکر میکردم که چرا در زندگی همیشه مجبوری از کسانیکه دوستشان داری، دور باشی. در راه بازگشت و دراتوبوس نمیتوانستم از یکطرف از شوق آن دیدار و از طرف دیگر از غم جدائی، از ریختن اشکهایم جلوگیری کنم.بعد به یاد این شعر افتادم:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش          بازجوید روزگار وصل خویش
و اما امسال چهارمین سالی است که سازمان ( البته امسال با دو سازمان دیگر) به شرکت در این جشن مبادرت می ورزد که البته هر سال بهتر و کاملتر از سال پیش بوده. در این سالها چادر سازمان یکی از پر رفت و آمدترین چادرهای آنجا و محل تجمع بسیاری ازایرانیان ساکن فرانسه و کشورهای اطراف از جمله بلژیک، هلند و آلمان و... بوده است.
باشد که امسال نیز با تجمع خود به این غرفه رونق بیشتری بخشیده و ضمن برخورداری از فضای صمیمی و صادقانه حاکم، با نزدیک شدن هر بیشتربه هم، بتوانیم گامهای اساسی در جهت اتحاد برای رسیدن به آرمانها و اهداف مشترکمان که چیزی جز برقراری دمکراسی و آزادی برای مردم میهنمان نمی باشد، برداریم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست