زمانی "مناسب" برای نوحه خوانی سیاسی!
حسین مرادبیگی
•
داریوش همایون اما از نسل انقلابیونی که خود را شکست خورده میدانستند نیست، انقلاب ۵۷، جنبش و نوع حاکمیت سرمایه دارانه ای را که اکنون داریوش همایون از سخنگویان عمده آن است بزیر کشید. بنابراین تعجبی ندارد که ایشان روایتی مسموتر و دروغین تر از آن شکست خوردگان را از این تاریخ ارائه دهند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۴ شهريور ۱٣٨۷ -
۱۴ سپتامبر ۲۰۰٨
داریوش همایون در نوشته ای تحت عنوان "زمانی برای یادآوری، زمانی برای بازنگری"، به "بازنگری" انقلاب ۵۷ و واقعه کشتار زندانیان سیاسی در ایران در سال ۱٣۶۷/۱۹٨٨ که به دستور خمینی و توسط دیگر سران جنایتکار جمهوری اسلامی انجام گرفت، پرداخته است.
سالها قبل از داریوش همایون، در روزهای بعد از فروپاشی اردوگاه شرق، انقلابیونی که خود را در انقلاب ۵۷ شکست خورده می دانستند به "بازنگری" و "نواندیشی" ای از انقلاب ۵۷ پرداختند. گفتند، انقلاب، خشونت، انقلاب، انهدام، انقلاب، افراط، انقلاب، استبداد و غیره. و چرا که نه؟ چون بعد از سرکار آمدن خمینی و جریان اسلامی کسی روز خوشی را در ایران بیاد نداشت و بیاد ندارد. فاتحین و شکست خوردگان هر دو، انقلاب ۵۷ را پله ای در عروج اسلام و اسلامیت و مسبب شرایطی دانستند که بر جامعه ایران بعد از انقلاب ۵۷ مسلط شد. آن روزها اما دوره پایان سوسیالیسم، دوره اعلام پایان تاریخ و هلهله پیروزی بازار آزاد بر امید انسان به سوسیالیسم جشن گرفته میشد. در متن این شرایط، شکست خوردگان "نواندیش" این تاریخ را دروغین تر، مسموم تر از فاتحان آن روایت کردند. آن روزها ما هم گفتیم انقلاب ۵۷ آن چیزی نبود که اینها میگفتند، گفتیم انقلاب ۵۷ جنبشی بود برای آزادی و رفاه اجتماعی که با قساوت تمام در هم کوبیده شد. گفتیم تاریخ یعنی تغییر و برای کسانی که تاریخ واقعی یعنی تغییر، این تاریخ یعنی تاریخ شکست نخوردگان! امروز هم همین را میگوئیم.
داریوش همایون که این روزها به شیوه خود به " یادآوری و بارنگری" این تاریخ رفته اند، ادعا میکنند که این کار ایشان "فرا سیاسی" و به این اعتبار منفعت "عمومی" را مد نظر دارد! می نویسند:" گذشته را از پشت منشور بهره برداری سیاسی دیدن، به معنی امتداد دادن آن است." در این مورد و در مورد "بازنگری" امروز این تاریخ و این گذشته توسط داریوش همایون، لازرم می بینم به نکاتی چند اشاره کنم.
هیچ کس به تاریخ گذشته صرفا بعنوان تاریخ بازنمیگردد، نه یک آدم سیاسی حتی یک مورخ معمولی تاریخ و حتی فیلم سازی که پول درآوردن از فیلمش برای او نقش عمده تری را بازی میکند. بازگشت به تاریخ گذشته همیشه از دریچه آن روز به این تاریخ و به هدفی معین و زدن پرچمی معین در آن روز صورت گرفته و صورت میگیرد. داریوش همایون نیز امروز دقیقا همین کار را کرده است. پراتیک و یا توصیه پراتیک بعدی را آن هدفی تعیین میکند که "بازنگر" با آن به سراغ این تاریخ رفته است.
داریوش همایون اما از نسل انقلابیونی که خود را شکست خورده میدانستند نیست، انقلاب ۵۷، جنبش و نوع حاکمیت سرمایه دارانه ای را که اکنون داریوش همایون از سخنگویان عمده آن است بزیر کشید. بنابراین تعجبی ندارد که ایشان روایتی مسموتر و دروغین تر از آن شکست خوردگان را از این تاریخ ارائه دهند. تعجبی ندارد که مصائب دوران بعد از انقلاب ۵۷ از جمله کشتار و قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ را به جای مسببین آن، آنرا به پای قربانیان آن که توسط حکومت اسلامی زیر خاک شدند، بنویسند. البته همرا با چاشنی منطق انقلاب که بزعم او تا آخر خود رفته است و تصادم دو سوی اردوگاه مرگ، چپ انقلابی و مجاهدین و حکومت اسلامی و آوردن کلمه محارب در آن دوره توسط خمینی در اثبات ادعای خود.
داریوش همایون ظاهرا برای کاهش کراهت دادن این تصویر از این واقعه، گناه آن را به فرهنگ سیاسی جامعه ایران که بزعم او کربلائی و خشونت زا و خشونت پذیر است و به همین دلیل انقلاب اسلامی را سرکار میاورد، می اندازد؛ تعبیری پوچ که معولا به دل آدمهای سطحی و مستاصل می نشیند.
می نویسند:" انقلاب اسلامی، و فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی بطور کلی، در شهریور ۱٣۶۷/۱۹٨٨ با لحظه حقیقت خود روبرو شد. منطق انقلاب تا پایان خونبار خود رفت. فداکار ترین انقلابیان، قربانیان اصلی خونخواری انقلابی شدند که برای ریختن خون صدها هزار تن تدارک شده بود. دو سوی اردوی مرگ در نبردی نابرابر، انقلابی را که با سوزاندن نزدیک پانصد تن تماشاگران سینما رکس آبادان آغاز شد به مرحله ناگزیرش رساندند. داس مرگ پس از شکست خوردگان بر صف انبوه تر پیروزمندان گذشت." یا :" جامعه ایرانی با فرهنگ کربلائی اش بیش از بسیاری جامعه های دیگر می توانست خونریزی و کشتار را بپذیرد." یا:" و این فرهنگ سیاسی که در آن شب های فراموش نکردنی در برهنه ترین صورتی معنی واقعی خود را یافت."
بحث انقلاب اسلامی و فرهنگ کربلائی و خشونت زای جامعه همانند بحث اسلامیت و شیعه گری و رابطه مساجد و آخوند غیره ممکن است بدرد مورخین "شرق شناس" در روایت این تاریخ بخورد اما در اینجا و در این "بازنگری حماسه ای" داریوش همایون از این تاریخ سر سوزنی جا ندارند. همینطور تکرار و استدلال مجدد در مورد اینکه فرهنگ سیاسی جامعه، فرهنگ سیاسی طبقه حاکمه است به همان اندازه غیر ضروری.
داریوش همایون دارد تنفر خود را از انقلاب ۵۷ که حکومت بورژوائی سابق را به هدف تامین آزادی و رفاه اجتماعی بزیر کشید در متن فضای یاسی که امروز دارند به جامعه تسری میدهند، با نوحه خوانی در مورد کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ در گوش نسل امروز که هیچ چیزی از آن تاریخ بیاد ندارد، بیان میکند. همه کشتار و خشونتی را که در دوره انقلاب و بعد از انقلاب انجام گرفت و هنوز هم انجام میگیرد به انقلاب ۵۷ نسبت میدهند که بگویند انقلاب ۵۷ در اصل برای این بود و اصولا انقلاب در آینده نیز بزعم او یعنی این، یعنی انتقام، یعنی اعدام، یعنی کشتار، یعنی همان انقلاب، خشونت، انقلاب انهدام و غیره. پژواک حماسی تعزیه وار و به مراتب مسموم تر و دروغین تری از روایت انقلابیون شکست خورده از انقلاب ۵۷، این بار با تحقیر خود قربانیان این مصائب. داریوش همایون در این راستا قربانیان این کشتار را، آدمهای ساده لوح و پیام آوران خشونت و ویرانی میخواند که نهایتا گویا اجر خود را در به پیروزی رساندن انقلابی که بزعم ایشان برای کشتار آنان و امثال آنان تدارک دیده شده بود، دریافت کرده اند .
می نویسند:" "خشم و کینه انقلابی" در گوش آن هزاران تنی که پیاپی پشت به دیوار اعدام ایستادند طنین آشناتری داشت تا پاسدارانی که زندانیان هنوز جان بدر برده، تیرهای خلاصشان را می شمردند." یا:" آنها با فرهنگ و سیاستی سالم تر می توانستند بجای پیام آوران و قربانیان خشونت در خدمت پیکار توسعه و نوسازندگی ایران درآیند؛ می توانستند بجای سازندگی از راه ویرانگری سراسری و سرنهادن بر آستان خداوندان تشنه خون و قدرت، به زنان و مردانی بپیوندند که چاره را در ساختن و بازهم ساختن می دانستند؛ می توانستند امروز بجای خاک شدن در گورستان ناشناخته ای که دژخیمان حزب اللهی از خانواده های سوگوار همیشگی دریغ داشته اند، کوشندگان جنبش آزادی و ترقی جامعه ایرانی باشند و آینده ای را که به گونه ای اشتباه ناپذیر در انتظار ملتی پوینده و با استعداد بود نزدیک تر گردانند."
کل این "حماسه" خوانی داریوش همایون چیزی جز خواندن نوحه استیصال در گوش نسل جدید در کنار تحقیر قربانیان این کشتار نیست. افسوس خوردن بر قربانیانی که بزعم داریوش همایون اگر فرهنگ و سیاستی سالم تری بود به جای پیام آوران خشونت و ویرانی می توانستند .. یا الان در گورستان ناشناخته ای هستند که حتی از خانواده هایشان نیز دریغ میشود، نه تنها روایتی دروغین از این تاریخ و از این واقعه که چیزی جز معاف کردن مسببین این واقعه از این جنایت در لفافه فرهنگ و سیاست سالم تر نیست. داریوش همایون ظاهرا فضای سیاسی امروز ایران را برای این نوحه خوانی مناسب دیده اند! فرهنگ و سیاست سالم تر اگر کسی ادعای آن را دارد، قبل از هر چیز در نوشتن این مصائب به پای مسببین جنایتکار این کشتار باید خود را نشان دهد. فرهنگ و سیاستی که به هدف منافع زمینی معینی در لباس تعزیه جای این دو را با هم عوض میکند، قبل از هر چیز مسموم بودن و ریاکار بودن خود را نشان میدهد.
داریوش همایون اما فراتر از این، هدفش زدن آن انقلابیگری رادیکالی است که کلیت استبداد و استثمار و سرکوب نظامی را که داریوش همایون و جنبش او حافظ آن بود و اکنون حکومت اسلامی نگهبان است، هدف قرار داد و قرار میدهد. داریوش همایون زمان را اکنون برای زدن این انقلابیگری به خیال خود مناسب دیده است. فکر میکند اکنون در میان کسانی که خود را شکست خورده این انقلاب می دانند، برد دارد. دارد در میان آنان برای خود نیرو جمع میکند.
خمینی و جریان اسلامی، جمهوری اسلامی فعلی، هیولائی که داریوش همایون با آن زبونی انقلابیون قتل عام شده را برخ آنان میکشد، نه تنها محصول این انقلاب نبود، بلکه جریان کپک زده و حاشیه ای بود که از آن آگاهانه سلاحی برای سرکوب این انقلاب ساختند و به میدان آوردند وقتی که زوال رژیم سابق مسجل شد. برای آن مدتها کار کردند. این نه انقلاب، که هیولای اسلامی بود که برای سرکوب انقلاب از طرف کسانی که زیر بغل رژیم شاه را گرفته بودند و در دوره انقلاب و بعد از انقلاب نیز زیر بغل جریان اسلامی را گرفته بودند و اکنون هم گرفته اند، صیقل داده شد و به میدان آورده شد. این را ابراهیم یزدی در مصاحبه خودش علیرغم تلاش زیادی که کرده است، نتوانسته است کتمان کند. این وقتی بود که چپ بودن این انقلاب بر اینها مسجل شد. این وقتی بود که ابتکار عمل در صحنه اعتراضات سیاسی از دست طبقه کارگر و حرکت سوسیالیستی او به امثال بازرگان و سران جبهه ملی و در کل اپوزیسیون سنتی ایران افتاد. اپوزیسیون سنتی ای که نیروهای آن با عروج خاتمی و دوم خرداد همه با هم دوباره، "خودی و غیر خودی"، زیر پرچم دوم خرداد جمع شدند تا با هم در مقابل تعرض مردم سرنگونی طلب زیر بغل جمهوری اسلامی را بگیرند و گرفتند. در این اجماع، هم نیروی جنبش آقای همایون، هم شخص داریوش همایون و هم رضا پهلوی را نیز در کنار خود یافنتد. همه با هم زیر بغل همان حکومت "برخاسته از انقلاب" مورد نظر داریوش همایون را که برای کشتار انقلابیون سازمان داده بودند، گرفتند! رفتند زیر چتر بخشی از همان حضرات "برخاسته از انقلاب" که خود بخشی از سازماندهندگان دستگاه سرکوب و شکنجه و اعدام حکومت اسلامی بودند، سران دوم خردادی که از خاتمی گرفته تا حجاریان و.. در کشتار زندانیان سیاسی سال ۶۷ با دیگر سران جمهوری اسلامی شریک بوده و آن را با هم اجرا کردند. همان روزها هم کمونیستهای سرنگونی طلب، تحت عنوان "خشونت طلبان افراطی"، مورد حمله داریوش همایون و کل کمپی که تحت نام دوم خرداد زیر بغل جمهوری اسلامی را گرفته بود، قرار داشتند.
جمهوری اسلامی از روی لیست ساواک رژیم شاه لیست کرد و گرفت و اعدام کرد. خرداد ۶۰ و شهریور ۶۷ نه ادامه ۲۲ بهمن که در واقع ادامه کشتار ۱۷ شهریور سال ۵۷ است. مردم حق داشتند که در آواخر قرن بیستم شاه نخواهند، شکنجه گر و زندان و شکنجه نخواهند، حق داشتند آزادی و رفاه اجتماعی بخواهند. حکومتی که با اولین حرکت اعتراضی مردم، ارتش و تانک و توپ خود را برای کشتار این مردم به خیابان کشید، راهی جز دست بردن همین مردم به اسلحه باقی نگذاشت. بروید ویدئو کلیپ های آن دوره را در سایت یو تیوب نگاه کنید. شاه، رئیس حکومت سابق، در مصاحبه های مطبوعاتی خود علنا و صرحتا میگوید که کمونیستها و مارکسیست ها را می کشیم! داریوش همایون رو به این انقلابیون برمیگردد و میگوید، "می توانستند به جای پیام آوران و قربانیان خشونت در خدمت نوسازندگی ایران درآیند" و به "جرم" سرپیچی از این و رفتن در انقلاب ، آنان را دوبار محکوم میکند. بار اول در مقابل حکومت سابق، بار دوم در مقابل جمهوری اسلامی!
سی سال مبارزه شبانه روزی اکثریت مردم ایران در مقابل هیولای اسلام و حکومت مشتی آخوند جنایتکار حرفه ای، بیانگر تلاش این مردم برای پایان دادن به زندان و شکنجه و خشونت و بساط اعدام و شلاق و بی حقوقی مطلق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است که حکومت اسلامی سرمایه به این مردم تحمیل کرده است. سی سال زور سر نیزه این حکومت نتوانسته است اسلام و فرهنگ اسلامی را به این مردم تحمیل کند، تا رویش را برمیگرداند، نسل جدید لگدی به آن میزند.
تنفر داریوش همایون که در اصل نه علیه جمهوری اسلامی، که علیه انقلاب و مردمی است که علیه حکومت سابق دست به انقلاب زدند قابل درک است. ایشان آن را هر بار و به هر مناسبتی، این بار به نام "بازنگری" از این تاریخ و از واقعه کشتار سال ۶۷ ، بیرون میدهند. فرق شرایط امروز با دفعات قبل در این است که داریوش همایون فضای یاسی را که امروز به جامعه تسری داده اند برای این کار مناسب میدانند. ظاهر دیگر کسی جلو دارد نیست، همه وا داده اند و میتوان با نوحه خوانی سیاسی میدان داری کرد.
بیان این روایت مسموم از انقلاب ۵۷ و از کشتار سال ۶۷ توسط داریوش همایون در لفافه فرهنگ سیاسی خشونت زا و کربلائی جامعه که داریوش همایون ظاهرا هر دو، هم "فرمانروایان" و هم مردم عادی، را تحت این نام مقصر جلوه میدهند، چیزی جز توجیه اعمال خشونت برای طبقه حاکمه با "شهد" فرهنگ سیاسی خشونت زای جامعه نیست. کسی که سرکوبگر و سرکوب شونده را در یک جا قرار میدهد، هرچند در مورد داریوش همایون و در این "نواندیشی" امروز ایشان از این تاریخ، این قربانیانند که پیام آور خشونت اند نه مسببین این کشتارها، در هرحال هدفی جز توجیه خشونت و سرکوب مردم از طرف طبقه حاکمه ندارد.
داریوش همایون در خاتمه و در پایان تعزیه خوانی خود بعنوان حسن ختام از حضار میخواهد که از این واقعه پند بگیرند، از همه نیروهای سیاسی میخواهد به پیام ریشه کنی خشونت از فرهنگ و سیاست بیمار ایران بپیوندند. میگویند، دفتر اعدام و خونخواهی و انتقام را می باید بست.
در این حالت نیز باید پرسید چه کسی باید به خشونت و به بساط اعدام و شلاق خود پایان دهد؟ ما، طبقه کارگر، مردم ایران یا بورژوازی حاکمه اسلامی و غیر اسلامی؟ کدام یکی؟
ما که سالهاست مصرانه خواهان لغو اعدامیم. جنبش ما، جنبش کمونیستی طبقه کارگر، از همان روز بعد از انقلاب ۵۷ خواستار آزادی بی قید و شرط فعالیت سیاسی و بیان شد. به دفاع از آزادی انتشار نشریه میزان بازرگان متهم شدیم! ما بودیم که گفتیم آخوند اگر عاقل باشد باید به ما پناه بیاورد چرا که اعدام نداریم و مخالف اعدامیم. تکلیف سران جنایتکار جمهوری اسلامی هم، از نظر ما و مردم ایران روشن است. آنها باید دستگیر شده و به خاطر کشتارها و اعدامها و مصائبی که به مردم ایران تحمیل کرده اند به داداگاههای مردمی سپرده شوند و مجازات شوند. تکایا و حوزه های علمیه و اوقاف و . .. باید مصادره شوند و صرف رفاه مردم کارگر و زحمتکش در ایران شود. اکثریت مردم ایران هم، برخلاف ادعای داریوش همایون در مورد "فرهنگ خشونت زای جامعه"، از دست خشونت بورژوازی حاکم در ایران در گذشته و اکنون جمهوری اسلامی ذله شده اند و در آروزی یک روز آزادی و آرامش بدور از خشونتد!
داریوش همایون اگر واقعا به آینده بعد از جمهوری اسلامی بدون اعمال خشونت فکر میکند و دوست دارد خود را با این مردم همراه سازد و واقعا اعتقاد خود را به کنار گذاشتن خشونت به این مردم ثابت کند، قبل از هر چیز چماق سرکوب "تمامیت ارضی" را کنار بگذارد که بعد از رفتن جمهوری اسلامی یکی از ابزارهای فروبردن ایران در باتلاق سناریوی سیاه و بوجود آورنده همزاد خود یعنی گروههای قوم پرست برای تحمیل این سناریو به جامعه و مردم ایران خواهد بود. به جای آن از هم اکنون از برسمیت شناختن حقوق یکسان همه افراد و آحاد جامعه ایران بر مبنای شهروندی، بدون هیچ تبعیضی بر اساس ملیت و مذهب و زبان و جنسیت و رنگ و غیره، دفاع کند که خشت اول ایجاد یک دولت سکولار و غیر قومی در ایران است. که در آن تجزیه طلبی هم جرم نخواهد بود و با سرکوب نیز جواب نمیگیرد، یک عده را می فرستند که به پرسند دردشان چیست؟ که در آن دیگر "ایران یک کشور یک ملت" نیست، همانطور که چند ملیتی هم نیست. ایجاد دولتی سکولار و غیر قومی که همه افراد و آحاد جامعه ایران بدون هیچ تبعیضی بر اساس ملیت و مذهب و زبان و جنسیت و رنگ و غیره، در برابر این دولت حقوق یکسانی دارند و بدون ترس و بیم از تبعیض و سرکوب و خشونت دولتی در کنار هم زندگی میکنند. گرز "تمامیت" ارضی را از دوش پائین بیاورید، بگذارید که این با هم زیستن نتیجه تصمیم داوطلبانه مردم به زبانهای مختلف باشد. در یک چنین جو و فضایی مردمی که سالهاست با هم در ایران زندگی کرده و عمیقا در هم انتگره شده اند مطمئنا همین راه را انتخاب خواهند کرد.
تن دادن این جنبش و رهبران و سخنگویان این جنبش به این فرهنگ سیاسی متمدنانه همانقدر سخت است که دست کشیدن جمهوری اسلامی از بساط اعدام و شلاق. و این نه از طینت پلید و خشونت زای فردی اینها که از نظام سرمایه داری مبتنی بر کار ارزانی است که اینها حاکمیت سیاسی بورژوائی خود را بر اساس حفظ آن بنا کرده اند. سرمایه دارئی بر اساس سرکوب و بی حقوقی مطلق طبقه کارگر و از اینطریق تسری آن به کل جامعه یعنی به اکثریت عظیم مردم ایران. حکومت اسلامی از هیولای اسلام و زور و سرکوب برای حفظ ارکان این نظام کمک گرفته و کمک میگیرد.
اما در مورد جمهوری اسلامی و خشونت که داریوش همایون آن را نادیده گرفته اند و با نسبت دادن آن به انقلاب خیال خود را از ابن بابت راحت کرده اند. آن جنبش و آن طبقه حاکمه ای که خشونت را شب و روز در جامعه اعمال میکند و موجودیت خود را در هر دقیقه اعمال سرکوب و خشونت می بیند و باید به خشونت و اعدام و کشتار و بساط شلاق و شکنجه و زندان خود پایان دهد، جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی هم، داریوش همایون بخواهند یا نخواهند، تنها با اعمال زور و سرکوب و خشونت خود را سرپا نگهداشته و نگهمیدارد. در نتیجه راهی جز سرنگونی قهرآمیز جمهوری اسلامی برای طبقه کارگر و دیگر مردم آزادیخواه و برابری طلب در ایران باقی نمی گذارد. این را خود جمهوری درایران دارد هر ثانبه و هر دقیقه به یاد طبقه کارگر و دیگر مردم به جان آمده از جمهوری اسلامی میاندازد. کارگر داد میزند گرسنه ایم، گرسنه و حقوق معوقه خود را طلب میکند، به جای حقوق معوقه یا تامین زندگی روزانه او و فرزندانش با یورش وحشیانه نیروی پاسدار و انتظامی جمهوری اسلامی روبرو میشود. برای ضرب و شتم او دیوار کارخانه را بر رویش خراب میکنند! این در حالی است که میلیاردها دلار به گلوی بوروکراسی و دستگاه سرکوب و جیب فلان آخوند و حوزه علمیه و گله حزب الله و غیره سرازیر میشود. مردم آزادی میخواهند، زن برابری طلب خواهان لغو زن ستیزی حکومت اسلامی و برابری کامل زن و مرد است، نسل جدید خواهان زندگی سکولار و بدور از دخالت مذهب است، توده کارگر و مردم زحمتکش در این شرایط گرانی سرسام آور که به اعتراف خود رژیم ۲۷ درصد از درآمد ناچیزشان کاسته شده است، خواهان بیمه بیکاری و تامین زندگی خود و فرزندانشان هستند. همه اینها و با کوچکترین اعتراضی برای دست یابی به آن در هر دقیقه و هر ساعت با دیوار زور و سرکوب و زندان و شکنجه و بساط اعدام و شلاق و نیروی پاسدار و لباس شخصی و غیره حکومت اسلامی سرمایه برخورد میکنند. و این، جز سرنگونی قهر آمیز جمهوری اسلامی راهی برای آنان باقی نمیگذارد. اگر بورژوازی به میل خود و بطور "مسالمت آمیز" قدرت را واگذار میکرد، طبقه کارگر را نیازی به دست بردن به قهر نبود. این بورژوازی است که بانی قهر و خشونت است نه طبقه کارگر و دیگر مردم زحمتکش و آزادیخواه و برابری طلب، نه "فرهنگ سیاسی جامعه". و این بورژوازی است که باید خشونت را کنار بگذارد.
طبقه کارگر در ایران راهی جز متحد کردن مردم معترض زیر پرچم آزادیبخش خود برای سرنگونی و بزیر کشیدن حکومت اسلامی، را ندارد. این اولین و مهم ترین درس طبقه کارگر از انقلاب ۵۷ است که اگر جنبش کمونیستی خود را نسازد و گسترش ندهد، اگر متحد نشود، اگر پرچم دفاع و مبارزه برای رهائی زنان و نسل جوان جامعه و آزادیهای سیاسی را بلند نکند و به این ترتیب میدان دار صحنه سیاسی جامعه ایران نشود، جنبشهای بورژوایی بار دیگر دست بالا را پیدا خواهند کرد و بار دیگر سرنوشت سیاسی جامعه را هر طور که خواستند رقم خواهند زد. بار دیگر بخش فعال این طبقه و کمونیستها مرغ عزا و عروسی بورژوازی خواهند شد.
|