آخرین پست مدرن و کلان فضای کثرت گرا
بهمن بازرگانی
•
برای درک تفاوت این دو مشی می توان نسل های چند دهه ی پیش را تقریبا در سراسر جهان با نسلی که پس از۱۹۸۹ به بعد ظهور کرده است مقایسه کنیم. اگر آن نسل ها تقریبا در سراسر جهان به دنبال انقلاب بودند نسل پس از ۱۹۸۹ کاملا در فضای دیگری بی ارتباط با انقلاب یا اصلاح حرکت می کند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱ مهر ۱٣٨۷ -
۲۲ سپتامبر ۲۰۰٨
با تعریفی که در کتاب «ماتریس زیبایی» ارائه داده ام، وضعیت بین الفضایی عبارت است از وضعیت دوران گذار بین دو فضای باورمند. وضعیتی که در آن بی باوری و گم شدن سنگ محک ها و معیارها و ارزش ها همه گیر می شود و نسبیت گرائی به هر جا و هر چیز و هر روش می گسترد و به اصطلاح رایج امروزی، ساخت شکنی هر چیز و هر روش و هر ارزش، تبدیل به وجه غالب می شود. تعریف فوق کم وبیش با وضعیت کنونی که لیوتار آن را وضعیت پست مدرن نامیده است مطابقت دارد. بنا بر نظریه ای که در کتاب فوق ارائه داده ام، وضعیت پست مدرن در حال برچیده شدن است و با پایان آن یک دوران تاریخی طولانی نیز با آن خاتمه خواهد یافت. دورانی که تقریبا از فلاسفه یونان پیش از سقراط شروع شد و به وضعیت پست مدرن کنونی خاتمه یافت.
تمامی وضعیت های بین الفضایی که دراین فاصله ۲۵۰۰ ساله پدید آمده اند دارای یک وجه مشترک بودند: آن ها وضعیتی انتقالی در گذار از یک فضای باورمند به فضای باورمند دیگر بودند. آن ها وضعیت های بین الفضایی یا منطقه بی طرف بین دو فضای باورمند بودند. اما این وضعیت پست مدرن یا آخرین وضعیت بین الفضایی، یک ویژگی دارد که تمامی وضعیت های بین الفضایی پیشین فاقد آن بودند. وضعیت پست مدرن معاصر هرچند از یک فضای باورمند (مدرنیته) برون آمده، اما به یک فضای باورمند دیگر ختم نمی شود. این فضای نوین که به جهت آن که شامل انبوهی از فضاهای خصوصی است می توان آن را ابرفضای پلورالیستی (کثرت گرا) یا کلان فضای پلورالیستی (کثرت گرا) نامید، فضائی است غیرباورمند و بازیکار، و فعلا تنها تفاوت آن با وضعیت پست مدرن کنونی آن است که برخلاف وضعیت پست مدرن کنونی که فاقد کانون جاذبه و میدان جاذبه است، دارای یک میدان و کانون جاذبه است. اما این کلان فضای پلورالیستی با فضاهای پیشین دارای این فرق بنیادی است که درآن فضاها افرادی با باورهای سنگین و دیرپای و استوار می زیستند، و آن گاه که فردی از آن فضاهای باورمند به بیرون پرتاب می شد بنا به روایت مشهور تنها از یک دروازه خارج می شد: دروازه پوچی و بی اعتقادی، یا حالتی که فرد سردرگم است که درست و خوب چیست و غلط و بد کدام است؟ خود این حالت بلاتکلیفی و سردرگمی که فرد عمدتا سرخورده است و جذب کانون زیبایی نوینی نشده است، یک منطقه ی بین الفضایی است. معمولا افراد در این حالت مدت زیادی نمی مانند و دیر یا زود جذب فضاهای مجاور می شوند. تقریبا در طول تاریخ، به طور متوالی پس از هر دوره ی ایمان و باورمندی یک دوره ی غالبا کوتاه مدتِ بی اعتقادی و پوچی پدیدار شده است. وضعیت پست مدرن کنونی در چارچوب نظریه ی ماتریسی آخرین وضعیت بین الفضایی است و تاکنون هیچ وضعیت بین الفضایی به این وسعت و چنین پر جمعیت به وجود نیامده بود.
افرادی که از وضعیت پست مدرن کنونی وارد کلان فضای پلورالیستی می شوند از یک وضعیت غیرباورمند خارج نمی شوند که وارد یک فضای باورمند بشوند. فضای نوین، فضائی است بازیکار، به معنی غیرباورمند. در این فضا بازی به جای باور نشسته است. البته معنای واژه ی بازی نیز دیگر دقیقا همان نیست که بود. از زمان های بسیار قدیم واژه ی بازی در مقابل واژه ی باور بود. باور و باورمندی آن جا معنا داشت که نیاز به تمیز بین نیک و بد و درست و غلط بود. باورمندی به معنای داشتن اعتقاد و ایمان به درستی چیزی بود. بازی و بازیکاری و بازیگوشی در نقطه ی مقابل باورمندی بودند. این هرسه، نشان از وضعیتی داشتند که در آن انسان بازیکار گوش به بازی داشت و نه هیچ چیز دیگر. می دانیم که در حالت مذهبی اصیل و خالص، انسان مومن و متدین در هیچ حال نباید فارغ از یاد خدا باشد. بنابراین در فضای مذهبی، بازی به عنوان عملی در خود و فی نفسه و یا به عنوان وقت گذرانی، مورد تایید نیست. بازی اما اگر به عنوان تمرین کارهایی در راه خدا یا دور کردن دشمن یا بلایا باشند می تواند مورد تایید باشد.
در عصر شرک و زمانی که ذهن و عین وحدت داشتند، بازی و بازیکاری و حالتی که آن را به گوش به بازی بودن تعبیر می کنیم، جدای از باورمندی نبود. باور و بازی، همانند ذهن و عین، با هم و در کنار هم بودند. بازی های المپیک یونانی های پیش از سقراط، از باورهای اسطوره ای آن ها تغذیه می کردند و در باور یونانی ها مسابقات قهرمانی را خدایان بودند که هدایت می کردند و قهرمانان کسانی جز منتخبین و برگزیدگان خدایان نبودند. با ورود به عصر مذاهب تک خدایی، ذهن و اندیشه و خرد، بر بدن و زور جسمانی و پهلوانی چربید. تن، صلابه ی هواهای نفسانی تلقی شد، و ذهن، تنها، مطلقا تنها جایی شد که به شرط شناخت شرایط نزدیکی به خدا و سرکوب امیال تن، امکان فراهم کردن مقدمات ورود مومن به بهشت را فراهم می کرد. زیبایی نه در عین که در ذهن بود و تنها جایگاهی که می توانست بطور مشروط و فقط در صورت رعایت اکید شرایط زهد و تقوا از فساد و تباهی و انحطاط درگذرد، و نه تجلی گاه زیبایی های دروغین و ناپایدار، که زیبایی واقعی و ابدی شود، ذهن بود. و این ذهنی بود به دور از بازی و بازیکاری. در اروپا از رنسانس به بعد، این تلقی منفی از بازی و بازیکاری جذابیت خود را وانهاد. اما باور و باورمندی ابعاد جدید و اینجهانی به خود گرفت. هرچند دیگر بازی و بازیکاری، به همان صورت پیشین و مذهبی آن، منفی ارزیابی نمی شد، اما از نظر ارزشی به هیچ وجه قابل مقایسه با باورمندی نبود.
معنای کنونی واژه ی بازی هنوز بخشی از مرده ریک معانی پیشین را با خود دارد. در فضای مذهبی، بازی و بازیکاری با هویت ارتباط داشت. آن هویت منفی ایجاد می کرد. در مدرنیته، بازی، هویت منفی ایجاد نمی کرد. زیرا بازی، همانند فضای خالی میان چیزها بود. آن چیز مهمی نبود. بازی هیچ ربطی به هویت نداشت. باورمندی اما با هویت آدمی رابطه ای تنگاتنگ داشت. باورهای هرکس اصلی ترین بخش هویت او را تشکیل می داد. به همین جهت وضعیت باورباختگی و بی باوری همراه با احساس ناخوشایند بی هویتی و یاس و دلمردگی و بلاتکلیفی و بی هدفی بود. باورها شبیه به ارگانیسم های فرافردی بودند که افراد آدمی همچون سربازانی در خدمت حفظ و نگهبانی از آن ها بودند. در چنین سیستمی هرگز افراد باور نداشتند که خودشان می توانند منشا و پناهگاه باور ها باشند. آن ها بر این «باور» بودند که باورها هستند که هویت آن ها شکل می دهند نه برعکس.
می توانیم بگوییم که عصر توالی و تناوب وضعیت های بین الفضایی که همگی آن ها داری ویژگی مشترکِ سرخوردگی ازباورهای پیشین و وانهادگی وسردرگمی وبی معنایی و پوچی بودند، و درآن ها بسیاری از ارزش های فرا فردی فرو می ریختند، اینک با ورود به کلان فضای پلورالیستی به سر آمده است. به عبارت دیگر اگر فضاهای مختلف را نه به صورت توالی زمانی، بلکه به صورت همزمان در نظر بگیریم، آن گاه که این فضاها ها باورمندانه می شوند، باید که یک منطقه بین الفضایی ما بین دو فضای باورمند (با باورهای متفاوت وحتی متضاد) را از هم جدا کند. مشابه وضعیت جفرافیای سیاسی دولت های قدرتمند بزرگ متخاصم که یک منطقه بی طرف معمولا بین آن دو قرار می گرفت. اگر باورمندی به گونه ای که تاکنون بوده است از بین برود، این فضاها مجاور هم قرار می گیرند و به هم می چسبند یعنی درخروج از یک فضا و پیش از ورود به فضای دیگر وجود منطقه بین الفضایی ضروری نیست. درفضای نوین می توان مستقیما از هر فضا خارج و بلا فاصله وارد فضای دیگر شد. فضا ها نیز کوچک می شوند دیگر آن فضا های بزرگ با فراروایت های بزرگ و طولانی نخواهند بود. فراروایت های پیشین اینک تبدیل به به روایت هائی در مقیاس محفل ها و فرقه ها خواهند شد. این ماجرائی مربوط به آینده نیست. هم اینک آغاز شده است.
در کلان فضای پلورالیستی (کثرت گرا)، بازیکاری بر باورمندی خواهد چربید و بازیکاران در خروج از یک فضا دیگر الزاما احساس سرخوردگی و وانهادگی و پوچی نخواهد داشت. بلکه بی آن که نیاز به یک دوره ی انتقالی برای ترمیم روحیه ی خود داشته باشند، می توانند از یک فضا به فضای دیگر بروند. در فضای های جدید آن ها می توانند به عنوان باورمند یا به عنوان بازیکار نقش بازی کنند. آیا در وضعیت پلورالیستی جدید، باورمندان در خروج از یک فضا و پیش از ورود به فضای دیگر باز هم از یک منطقه ی بی طرف (منطقه ی بین الفضایی) عبور خواهند کرد؟ و در این منطقه نیز یاس و پوچی و سایر عوارض باور باختگی بر آن ها عارض خواهد شد؟ پاسخ به این پرسش الزاما مثبت نیست. زیرا عوارض باورباختگی به دلیل آن نبود که از دست دادن باور به خودی خود و الزاما عوارض باورباختگی را به دنبال می آورد. در فضاهای مونیستی که باور بر این است که حقیقت یکی و ناحقیقت بسیار است، باور باختگی همیشه همراه و ملازم با از دست دادن حقیقت و گم کردن ملاک سنجش درست و غلط و تمیز بین آن ها است. اما در کلان فضای پلورالیستی، چنین اعتقادی بر یکی بودن حقیقت برای همه وجود ندارد. حقیقت ها بسیاراند و این حقیقت های گونه گون الزاما باهم همخوانی ندارند. در کلان فضای پلورالیسم، باورمند، حقیقت یگانه را در اختیار ندارد و حقیقت ها نه مطلق که نسبی اند و چیزی که در فضای الف درست است الزاما در فضای ب درست نیست. از دست دادن باور به معنای از دست دادن حقیقت و ملاک سنجش درست و غلط نیست. خود او سنگ بنای ملاک سنجش است و تمامی ملاک های داوری بر اساس توافق افردی مثل او بر روی این یا آن ملاک دارای اعتبار و ارزش شده اند. بنابراین در کلان فضای پلورالیستی، افرادی که از یک فضا خارج می شوند، باورمند باشند یا بازیکار، از منطقه ی بین الفضایی عبور نخواهند کرد و می توانند با خروج از فضای الف باورهای خود را در همان فضا باقی بگذارند و بلافاصله وارد فضای ب شوند و باورهای فضای ب را به عنوان ابزارهای بازی در این فضا برگیرند. می بینیم که دوگانی پیشین باور- بازی، در کلان فضای پلورالیستی از بین می رود و عملا باور در بازی مستحیل می شود. بازی نیز آن حالت منفی فضای مذهبی یا حالت خنثای فضای مدرن را وامی نهد. بازی همان زندگی و زندگی همان بازی می شود.
در فضاهای قدیم جایی برای بازیکاران نبود. بازیکاری، منفی، و باورمندی، مثبت ارزیابی می شد. به عبارت دیگر در آن فضا ها بازیکاران را کسی جدی نمی گرفت. و بازیکاران باید وانمود می کردند که نه بازیکار که باورمند اند. به همین جهت بود که ریا کاری نیز به وجود می آمد.
برای درک تفاوت این دو مشی می توان نسل های چند دهه ی پیش را تقریبا در سراسر جهان با نسلی که پس از۱۹٨۹ به بعد ظهور کرده است مقایسه کنیم. اگر آن نسل ها تقریبا در سراسر جهان به دنبال انقلاب بودند نسل پس از ۱۹٨۹ کاملا در فضای دیگری بی ارتباط با انقلاب یا اصلاح حرکت می کند.
|