نگاهی به "گریز ناگزیر"
سی روایت گریز از جمهوری اسلامی ایران
رضا اغنمی
•
یک جمع چهار نفره، همدل و متحد کار بسیار با ارزش فرهنگی - سیاسی را پی افکنده اند که گذشته از تجلیِ علائق و مودتِ همکاری، روایتگر صادق این تفکر است که اگر رفتار و کردارها در راه سالم و درست به کار گرفته شود، با صمیمیت و وفاداری میتوان در تبعید نیز با استفاده از توانائی ها، طرح های موثر و مفید انجام داد و شاهد پیشرفت های مطلوب بود.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲ مهر ۱٣٨۷ -
۲٣ سپتامبر ۲۰۰٨
سی روایت گریز از جمهوری اسلامی ایران
به کوشش:
میهن روستا
مهناز متین
سیروس جاویدی
ناصر مهاجر
۲ جلد - ۱۱۲۶ صفحه
ناشر: نشرنقطه. چاپ مرتضوی.
یک جمع چهارنفره، همدل و متحد کار بسیار با ارزش فرهنگی - سیاسی را پی افکنده اند که گذشته از تجلیِ
علائق و مودتِ همکاری، روایتگرصادق این تفکر است که اگر رفتار وکردارها درراه سالم و درست به کار گرفته شود، با صمیمیت و وفاداری میتوان درتبعید نیز با استفاده از توانائی ها، طرح های موثر ومفید انجام داد و شاهد پیشرفت های مطلوب بود."گریز ناگزیر" نمونه ی برجسته ای از این همدلیها درتحکیم و تأیید چنین باورهاست.
پیشگفتار گریز ناگزیر با این جمله شروع میشود:
«ایده ی نخستین این دفتررا میهن روستا پیش نهاد.»
پس، نخست باید از خانم میهن روستا سپاسگزار بود که بذر این کارنیک را دردل یارانش پاشیده با تلاش دسته جمعی به بار نشانده است. با درود فراوان برهمه ی بانوان، که بار سنگینِ رشد و تربیتِ گردانندگان هستی را به دوش دارند.
نباید فراموش کرد که ناصرمهاجر این بار نیز پیشگام شده، پیام خانم میهن روستا را گرفته. با درک ارزش پیشنهاد ایشان، دست دردست هم خدمتِ کلانی انجام داده اند که قابل تقدیر و احترام است. مهاجر، که از شاخص ترین خادمان فرهنگ درخارج از کشور است باعشقی سرشار ازوفاداری، لحظه ای از تلاش و خلاقیت ادبی – فرهنگی غافل نمانده با کمک یاران ش، خانم ها : میهن روستا – مهناز متین و آقای سیروس جاویدی، بار ادبیات خارج از کشور، به ویژه تبعیدیان را سنگین ورنگین تر کرده است. تدوین کتاب حاضر که خاطرهی فرار دگراندیشان از چنگال دژخیمان اسلامی ست، با نام پرمحتوای گریزناگزیر، از شایسته ترین دستاوردِ تبعیدیان است که ماهیتِ بنیادیِ استبدادِ دینی درحکومت سیاسی را توضیح میدهد.
تجربه فرار از سرزمین مادری، دل کندن اززادگاه خود، فرار ازخانه و زادمان، ترکِ یار و دیار با پیوندهای عمیق انسانی وعاطفی، بخشی ازدردهای ناگفتنی ست که دراین مجموعه موج میزند و خواننده را در ژرفای فاجعه غرق میکند.
سی زن ومرد، همگی عاشق آزادی، با کوله باری از تجربه ی سانسور وخفقان و زندان و شکنجه گرفته تا تحمل انواع تحقیرها ازوطن میگریزند، باپشت سرگذاشتن خطرهای جانی ازکویربلوچستان، بیراهه ها و گذرگاههای کوهستانی و صعب العبور کردستان، به خاک بیگانه میرسند و نفس تازه میکنند. اما هنوز عرق راه خشک نشده، فضای جهنمیِ کشورهمسایه بردردها می افزاید. با این حال پل نجات، درآن وانفسای مرگ و زندگی؛ ترکیه است و پاکستان که اکثر فراریان را به کشورهای امن جهان هدایت میکند.
جا داشت که دراین بررسی، بیشتر مصاحبه ها و خاطره ها بررسی میشد. این واقعیت را بگویم که برخی از این فصل ها چنان جذاب وخواندنیست، که خواننده درحال شنیدن تپش قلب ودلهره های مسافر، احساس میکند که غرق خواندن یک رمان شیرین تاریخی ست، راستش به سبب طولانی شدن موضوع، بررسی کلی را به گاه دیگری موکول کردم.
مسئله مهمی که درتمام این روایت ها ماهیتِ فرارو دردِ مشترکِ ملتی را برای خواننده عریان میکند، فصل بزرگ و پند آموزی ست که غفلت ها و فقر فرهنگی را در اذهان زنده میکند. دراین فرار، همهی طبقات، از خانم عذرا بنی صدرهمسر رئیس جمهور گرفته تا یدالله خسروشاهی کارگر شرکت نفت آبادان حضور دارند. مشاور رئیس جمهور، حقوقدان، شاعر، معلم، بازیگر تئاتر و سینما، نویسنده، جامعه شناس و ... در واقع میتوان گفت که فرار ایرانیان از دست جباران حکومت اسلامی، شامل طبقات گوناگون اجتماع و یاد آور کوچ دگراندیشان در طلوع حکومت صفویه است در پانصدسال پیش.
در پنج قرن گذشته فرصت نشد به خود آمده و چرائی این غفلت را وارسی کنیم. ازخود و ازدرگذشتگان و آن همه نقالان و قوالان تاریخ بپرسیم که برآنها چه گذشت که وطن را رها کردند و به هند کوچیدند. ما که وارث پیامدِ تفرقه ها و جنگ و جدال های قوم عرب هستیم و قرن هاست که برآنها اشک میریزیم، چرا به حال و روز خودمان ، به فلاکت های تحمیلی خودمان گریه نمی کنیم؟ و به چه علت از وارسیدن آن فرار بزرگ بیخبریم؟ نا آگاهیم؟ انگار، همین قدر که صائب و بیدل به سبک هندی دربارگاه شاه مغول شعر به زبان شیرین فارسی سرودند و بَه بَه و چَه چَه گفتند دلخوش کردیم. یا همچنان، با حماسه خوانی درقهوه خانه ها، به نژآد آریائی! خود بالیدیم. با هیتلر جانی آدمخوار، همنژاد شدیم. غرق دراین افتخارات باسمه ای، دشمن خانگی، موریانه وار فکر و اندیشه ای هم اگر بود، که قطعا بود در سحر و جادوی اوهام تباه کرد و درست ۷٣ سال بعد از فرمان مشروطیت، و بهره گیری کم و بیش مفید ازذاتِ آن وآشنا شدن با دستاورد های غرب، با چه ذوق و اشتیاقِ دیوانه وارِبسیج شده، زیرچتر حاملان سیاهی و تحجررفتیم؛ با ویران کردن هرآنچه درآن سال ها به دست آورده بودیم را؛ بامشروعه تاخت زدیم؛ غل و زنجیر طاعت و بندگی را باردیگر به جان خریدیم با آن همه شورو شوق وافتخارِ حقیرانه.
اینکه فکر یک دست کردن جامعه از نخستین روزهای برقراری دولت موقت، ازسوی مراکز سنتی درجریان افتاد را، کسی جدی نگرفت، آبشخورش از آن غفلت ریشه دار بود که ماهیتِ تفکر آسمانی برای عوام روشن نبود. اما به آن ها که حسینیه ارشاد را راه انداخته بودند چه؟ آنهمه دانشگاهی با مدارک علمی که انجا جمع شده بودند و با تبلیغ درویرانی بنیادهای شکل گرفته علمی و صنعتی (ولو آمرانه) درکشور، انبوه ساده لوحان را تحریک میکردند؛ واقعا نمیدانستند که با زعامت آقای خمینی مردم را به کجا میبرند؟
آقای مهندس بازرگان و اصحاب عقیدتی ایشان از احکام قصاص اسلامی بیخبر بودند؟ واقعا نمی دانستند که درقصاص اسلامی، زن به اندازه ی بیضه ی چپ مرد هم ارزش ندارد!
درایران، سال ها قبل ازصدور فرمان مشروطه، یوسف مستشارالدوله تبریزی رساله ی "یک کلمه" را منتشر کرده بود، یعنی در سال ۱٨۷۰میلادی. رساله در فواید قانون بود. شاه و گدا درآن رساله مطیع قانون بودند.
قانون، اقتدار متشرعان را هم به زیر کشیده بود. شخصیت "فرد" به عنوان انسان مستقل تثبیت شده بود.
قدرت متشرعان، در رفتار ناصرالدین شاه با مستشارالدوله متجلی شد. چند مأمور قلچماق شب و روز رساله را در زندان برسرش کوبیدند تا کورشد. درپس قرن های طولانی، درتاریخ نفرین شده این سرزمین، رفتار پادشاه عادل! ساسانی با دبیر بخت برگشته اش ، تکرار گردید.
صدور فرمان مشروطیت درسال ۱۹۰۶ وشرکت تنی چند ازعلمای اسلام، این شبهه را دراذهان انداخت که دگرگونیها وحکومت قانون منافاتی با دین ندارد. اما حوادث بعدی نشان داد که ماهیتِ وفاداری علما دراحیای مشروعه پیش میرود. تخریب دستاوردهای مشروطه شروع شده بود. با آغاز قدرتنمائی ملایان، بعد از رضا شاه درحکومت پهلوی دوم، دراواخر سلطنتش به بار نشست.
در طول سلطنت پهلوی ها، قدرت طلبی های تاریخی روحانیت، ازچشم عوام دورمانده بود. تحصیل کرده ها و معدود کتابخوان ها نیز کاری به این قبیل مسائل نداشتند. بیگانگی ما از تاریخ برفلاکت ملی افزود. سانسور کتاب در دوران پهلوی ها نیز موهبت بزرگی بود برای سنتگرایان، که مردم رابه آنها نزدیکترمیکرد. خیلی از به اصطلاح روشنفکران! وطنی واقعا از جوهرِ فکری ملایان غافل بودند.
تا سال ۱٣۵۷ بخش عمده ای از تحصیل کرده ها، حتی مدعیان آزادیخواهی، از تحریرالوسیله ی آقای خمینی خبر نداشتند. آقای خمینی درآن کتاب که چند دهه جلوترازانقلاب نوشته، با اعلام حکومت اسلامی مشروطه و قانون اساسی را کفر خوانده است. گفتن ندارد که برعوام حرجی نیست. ولی این سئوال هنوز بی پاسخ مانده مگر آقای بازرگان و اصحاب حسینیه ارشاد از افکار آقای خمینی وکتابهایس بیخبر بودند!؟ اساسا این چه زعامتی بود که اقای مهندس مهدی بازرگان برعهده گرفته بود که ملتی را گوسفند وار درمسلخ سوداگران دین و مذهب قربانی کند؟ آقای بنی صدر بعد ازآن همه ضربت که خودش وخانواده اش از طرفداران اسلام ناب محمدی خورد، هنوز در پی اقتصاد اسلامی ست. انگار که نزد پیروانِ شیفته ی مذهب، زمان ، تحولات اندیشه ی جهانی وکمال فکریِ بشریت مفهوم و معنائی ندارد. صیانتِ ازانجمادِ فکریِ گذشتگان، پرستشِ وطاعت اقتدار الهی درخلوت دل ها را نمیتوان به عنوان ابزار تحول و پیشرفت امور جامعهی امروزی به کارگرفت.
بنگرید به فلاکت های روز افزون مردم دروطن، که عبرت آموزاست و برامده از دل منادیان حکومت اسلام.
دولت موقت آقای بازرگان، درواقع نقش دولت سایه را داشت. دولت اصلی وقانونگذارمجامع روحانیت شیعه بودند که قوانین اسلام را به صورت خزیده وارد مراکز تصمیم گیری ها میکردند.
صورت مسئله آرام آرام عوض شد. رنگ آرمان ها تغییر پیدا کرد. آزادی که اصل واساس خواسته های مردم بود کنار رفت. سنت وقوانین متحجر جای آزادی به مردم تحمیل شد. جایگزینی مکتب و فقاهت با مدیریت علوم و صنعت، کمر اقتصاد وصنعت نوپای ایران را شکست. گسترش قبرستان ها درسراسر ایران به دانشگاه ها نیز راه پیدا کرد.
گاهی فکرمیکنم: نیما، آن پیربرنادل اندیشمند درشعرجاودانه، سرگذشت آیندهی هموطنان خودرا پیش بینی کرده آنجا که در «پادشاه فتح» میگوید:
"درتمام طول شب/ کاین سیاه سالخورد انبوه دندانهاش میریزد/ وز درون تیرگیهای مزور/ سایههای قبرهای مردگان و خانههای زندگان درهم میآمیزد..."
نگاهی گذرا به اسامی اشخاص که دراین دفترها آمده، نشان میدهد که هیچیک درطیف عوام نبوده ونیستند. خیلی ها با تحصیلات عالی، همگی آگاه و تحصیل کرده: وزیر،حقوقدان، شاعر، نویسنده، روزنامه نگار، هنرمند، باورمند مذاهبِ دیگر، کارگر و دانشجو، زن و مرد همگی دگراندیش اند و اهل مطالعه؛ که کاروانِ کوچندگان و فراریان اجباری را تشکیل میدهد.
گناه بزرگشان این بوده که به غول سیاه استبداد گفتند " نه ". نهراسیدند. آواره ی بیابان ها شدند. با تحمل درد و رنج فراوان جان خود را برداشتند و از وطن گریختند.
این مجموعه درتبیین چنین نگرش، سند تاریخی وآموزنده ای ست در تمیز میزان پختگی وخامی جامعه ی ملتهب که با از سرگذراندن دو انقلاب بزرگ، هنوز فاصله ی زیادی با درک خیلی مفاهیم بنیادی دارد.
«گریز ناگزیر»، فرار دگراندیشان، از وطن را با جلوه های تازه ای به مخاطبین روایت میکند.
جا دارد این نکته را نیز یاد آور شوم که بعد از انتشار شماره صد "آرش"، این دومین گام مفید گروه چهار نفری را به فال نیک باید گرفت. همانطوری که پرویزقلیج خانی با ارائه ی کار دستجمعی نمونه جالبی از همکاری و تعاون را در گسترهی ادبیات ایران در تبعید تثبیت نمود، تلاش چهارنفره بانیان کتاب "گریزناگزیر" نیز فصل بسیار درخشانی از یاد مانده های کوچندگان از سرکوب و ترور انقلاب اسلامی را دردل تاریخ ثبت و ضبط کرد.
کلام آخراین که : ایکاش دراین دفترها با کسانی از طیف های راست دررژیم گذشته مثلا، سلطنت طلبان، ارتشی ها، سناتورها، نمایندگان مجلس، مدیران ومسئولان و صاحبان صنایع و سرمایه داران، استادان، و به ویژه بهائیان فعال که درداخل سخت در فشارهستند، نیز مصاحبه میشد تا شک و تردید در جانبداری چپ و راست بودن محتوای کتاب، در ذهنِ خوانندگان راه پیدا نمی کرد.
|