سوسیالیسم حسی - نمایشی
محمدرفیع محمودیان
•
این برخورد باز و فعال باید به شور بیان احساسات و نمایش ِ خود در عرصههای اصلی زندگی اجتماعی تبدیل شود تا حرکتی در زمینه استقرار سوسیالیسم حسی-نمایشی شکل گیرد. به هر رو در جهانی بیش از پیش جدیت یافته و عقلایی شده این تنها راه باز یافتن شور و معنا در زندگی است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
٣ مهر ۱٣٨۷ -
۲۴ سپتامبر ۲۰۰٨
سوسیالیسم حسی-نمایشی سوسیالیسم معطوف به سازماندهی یا بعبارت دقیقتر واسازی ساختار توزیع سرمایه اجتماعی است. مهمترین سرمایه انسانها امروز شور اجتماعی، بمعنای برخورداری از روابط سرزنده اجتماعی و امکان کسب شور و توان پیشبرد زندگی پویا و سرزنده در گسترهی زندگی اجتماعی است. سرمایه اقتصادی و فرهنگی هنوز اهمیت خود را از دست ندادهاند و میزان حرمت، رفاه و اقتدار انسان در جامعه در گرو برخورداری از آنها قرار دارد. اما پویایی، سرزندگی و سلامتی روحی و روانی انسانها اموری وابسته به میزان برخورداری از شور بیان احساسات و نمایشِ خود هستند و این پویایی و سرزندگی اهمیتی روز افزون یافته است. سوسیالیسم حسی-نمایشی نظریه و برنامه رفع موانع کسب و انباشت شور اجتماعی است. در حالیکه سوسیالیسم در مفهوم کلاسیک خود بیشتر بمعنای آزادی از ضرورتهای مادی و برابری در زمینه برخورداری از امکانات اقتصادی و سیاسی فهمیده شده، سوسیالیسم حسی-نمایشی را باید بمعنای آزادی از قید و بندهای اقتصادی و اجتماعی در برپایی صحنههای نمایش و برخورداری نا محدود از تمامی امکانهای حضور در این صحنهها دانست. با اینحال، این سوسیالیسم بهمان اندازه سوسیالیسم کلاسیک ضد سرمایهداری است، زیرا سرمایه داری از یکسو مهمترین عامل توزیع نابرابر سرمایه اجتماعی است و از سوی دیگر فقط با سرکوب شور حسی و نمایشی انسانها توانسته پویایی و حیات خود را حفظ کند.
روابط اجتماعی در بنیاد خود حسی-نمایشی هستند. انسانها بر مبنا و در بستر احساسات با یکدیگر رابطه برقرار میکنند و آنرا ادامه میدهند. مهمترین جنبه رابطه برای آنها نیز نمایش ِ خود است، نمایشی که بیشتر بگونهای حسی پیش برده میشود. انسان موجودی بغایت اجتماعی است. اجتماعیت او بیش از آنکه رویکرد او به جهان یا دیگران باشد شکل وجودی او در جهان است و به این خاطر تمامی رفتار و کنشهای او در وهله اول دارای وجهی حسی است. نمایش، بنوبت خود، راهبرد و راهکار طرفین رابطه در برقراری و حفظ رابطه است. جنبه حسی-نمایشی رابطه اجتماعی را میتوان به بارزترین شکل در رابطه مادر و فرزند، رابطه عشقی و پیوند دوستی دید. در تمامی این روابط، افراد درگیر نه فقط دارای احساساتی عمیق نسبت به یکدیگر هستند بلکه رابطه را فقط میتوانند بر اساس نمایش احساسات خود ادامه دهند. در همه این رابطهها دلبستگی حسی-عاطفی همبستگی عمیق دو یا چند جانبه را میآفریند و راهبرد نمایشی به رابطه تنش و معنا میبخشد. بدون شک این گونه روابط در فرایند تکوین وجهی عقلایی و نظاممند پیدا میکنند و چه بسا که وجه حسی-نمایشی خود را از دست بدهند. در گسترهی جامعه و مناسبات کلان اقتصادی و سیاسی نیز روابط کمتر دارای وجهی حسی-نمایشی هستند. نهادهای اقتصادی و سیاسی و اشخاص درگیر در آنها بدقت مراقب آن هستند که روابط بیشتر و بیشتر وجهی عقلایی و نظاممند پیدا کنند. این امر مشکل انزوا، از خود بیگانگی و احساس عدم دلبستگی و همبستگی با دیگران (که شخص به هر رو مجبور است با آنها همراه باشد) را در اشخاص دامن می زند ولی مشکل آ ن است که برای تقریباً همه مشخص است که فقط در بستر روابط عقلایی و نظاممند میتوان از عهدهی کار و زندگی پیچیده و فشرده مدرن برآمد.
مهمترین علت به انحطاط و تخریب کشیده شدن جنبه حسی-نمایشی روابط اجتماعی نه سرمایهداری بتنهایی که همچنین ذهنیتی معطوف به عقلانیت، حقیقت و هنجارمندی است. کنش عقلایی، وفاداری به واقعیت و توجه به هنجارهای اجتماعی، شاید، کارآیی و قوام روابط اجتماعی را گسترش دهند اما انسانها را از دست زدن به کنش حسی-نمایشی یا دست کم توجه کافی بدان باز میدارد. بیان احساسات و نمایش خود اگر در چارچوب عقلانیت و توجه به هنجارهای اجتماعی گرفتار آید از شور و جذابیت تهی شده بجای ایجاد رابطه مبتنی بر صمیمیت یا دستیابی به پالایش روانی زمینه را برای عروج و قوام روابط صوری و بگونهای ابزاری سازمانیافته فراهم میآورد. وفاداری به واقعیت و بیان حقیقت نیز در تناقض با کنش حسی-نمایش قرار دارد. بین احساسات و وضعیت وجودی انسان فاصله و شکافی نیست که تطابق یا یگانگی آنها بصورت مسئله طرح شود و نمایش خود بطور عمده معطوف به دیگری و بجای گذاشتن تأثیری خاص است و نه بازنمایی هویتی "داده شده". در عین حال هیچکس نمیتواند از درجه خلوص یا "میزان راستی" احساسات دیگری یا هویت بنمایش گذاشته شده او مطمئن باشد و رابطهای که معطوف به راست آزمایی برخوردهای دیگری باشد نه رابطه که جهنمی از بدبینیها است. در مورد روابط حسی-نمایشی، مهم بیان احساسات بگونهای تأثیرگزار و نمایش خود بشکلی رضایت آمیز است.
بطور کلی سوسیالیسم حسی-نمایشی نظریه و برنامه نجات روابط اجتماعی از فرایند لجام گسیخته عقلانیت و سلطه سرمایهداری بوسیله تقویت (یا آفرینش) جنبه حسی-نمایشی آن روابط است. این غایت بیش از آنکه امری مربوط به سازماندهی نهادهای اقتصادی و سیاسی جامعه و روابط صوری افراد باشد امری مربوط به سازماندهی روابط اجتماعی مستقیم افراد و ضوابط حاکم بر آن روابط است. هدف نهایی آن است که انسانها بتوانند رها از قید و بندهای اقتصادی و سیاسی پویا و سرزنده روابط اجتماعی خود را سازماندهی کنند. امکان این تحول در خود روابط و شکل برخورد انسانها نهفته است. مهم آزاد ساختن شور و توان انسانها در گسترهی روابط اجتماعی است. به هر حال، مسئله اینجا بازگشت به اصل یا وضعیت بنیادین و اولیهی رابطه نیست. چنین بازگشتی نه ممکن است و نه، با توجه به محدودیتهای تاریخی صحنههای بیان احساسات و نمایش امری آرمانی بشمار میآید. اساساً، سوسیالیسم مدرن، سوسیالیسم متأثر از افکار مارکس، نه به دنبال نفی پیچیدگی و توقف فرایند تکوین تاریخی مناسبات اجتماعی که بدنبال فراررفتن از پیچیدگیها و آخرین سرحدات پیشرویها بوسیله استفاده از امکانات بدست آمده از همین پیشروی است. به این خاطر آزاد سازی شور و توان انسانها باید در پسزمینه و حتی به اتکاء آخرین تحولات در زمینه روابط اجتماعی باشد.
مفاهیم کلیدی سوسیالیسم حسی-نمایشی کنش حسی-نمایشی، مراسم آئینی، کارناوال، صحنههای زندگی و شور عاطفی هستند. به کمک این مفاهیم میتوان در وهلهی اول به توصیف و توضیح روابط اجتماعی پرداخت و در وهلهی دوم تصویری روشن از وضعیتی متفاوت و آرمانی در زمینه روابط اجتماعی بدست آورد. اینها مفاهیمی هستند با تاریخ و نظریههای خاص خود، اما اینجا آنها را باید با جرح و تعدیل در خدمت پرداخت برداشتی جدید از سوسیالیسم بکار گرفت.
کنش حس-نمایشی
مفهوم کنش حسی-نمایشی از لحاظ نظری ترکیبی از دو مفهوم کنش احساسی وبر و کنش تئاتری (یا نمایشی) گوفمنی است اما اشاره نه به دو گونه کنش که به یک گونه کنش واحد دارد. کنش احساسی وبر کنشی غیر عقلایی، غیر هدفمند و برخاسته از وضعیت یا تنشی احساسی است. در فرایند تکوین، آنهنگام که انسان به باز اندیشی و تعقل روی میآورد، این کنش به کنش ارزشی و هدفمند ابزاری تبدیل میشود. در مقایسه، کنش تئاتری گوفمن بازاندیشی شده، حسابگرایانه و معطوف به بجا گذاشتن تأثیری معین بر دیگران است. به باور گوفمن فرد میکوشد تا از خود تصویر و برداشتی مطلوب (از نظر خود، هنجارهای اجتماعی و ساختار کناکنش) نزد دیگران بجای گذارد. فرد میکوشد تا خود را از لحاظ اجتماعی و در رابطه با نقشی که بعهده گرفته شخص مطلوبی جلوه دهد. به هر رو کنش تئاتری در یک رابطه متقابل ممکن است. طرفین رابطه باید نمایش یا ادعاهای یکدیگر را با دید سخاوتمندانه بپذیرند و به یکدیگر در اجرای نمایش کمک کنند. از این لحاظ کنش تئاتری در چارچوبی کناکنشی که بیشتر شکل مراسم آئینی بخود میگیرد انکشاف می یابد.
محدودیت برداشت وبر از کنش احساسی آن است که جنبه نمایشی آنرا نادیده میگیرد. احساسات تا بنمایش در نیایند حالت کنش پیدا نمیکنند و احساسات نهفته و آشکار نشده اصلاً برای دیگران و در گستره روابط انسانها معنامند یا اصلاً احساسات بشمار نمیآیند. آنهنگام نیز که احساسات بروز مییابند، به هر اندازه که خودانگیخته باشند، باز از آنجا که جنبه نمایشی بخود میگیرند به بازبینی و بازاندیشی گذاشته میشوند. فرد احساسات خود را تا حد ممکن آگاهانه بنمایش میگذارد. در همین رابطه، محدودیت دریافت گوفمن از کنش تئاتری آن است که جنبه احساسی آنرا بخوبی مورد توجه قرار نمیدهد. کنش نمایشی کنشی ارزشی یا ابزاری و هدفمند نیست تا از اساس عقلایی و حسابشده باشد. انسان نمایش خود را بر مبنای رابطه خود با دیگران و احساساتش برای آنها سامان میدهد. نمایش ِ خود در رابطه عشقی بهیچوجه با نمایشِ خود در رابطه دوستی یا کاری یکی نیست. میزان غلظت یا رقت احساسات در این روابط اصلا یکسان نیستند. به این دلیل باید گفت که کنش نمایشی همواره کنش حسی است بهمانگونه که کنش احساسی همواره کنشی نمایشی است.
در سوسیالیسم کلاسیک قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، کار و در سطحی تجریدیتر کنش هدفمند عقلایی مبنای سازماندهی دگرگونه و آرمانی جامعه بود. این کنش نه فقط عامل اصلی برآوردن اساسیترین نیازها و خواستها که مهمترین عرصه سرزندگی و شورمندی انسان قلمداد میشد. امروز بسختی میتوان چنین اعتقادی به کار داشت. کار نه تنها اهمیت خود را در اقتصاد سیاسی معاصر از دست داده بلکه همچنین مشخص شده که فقط میتواند یکی از عرصههای مهم خلاقیت و سرزندگی باشد. در مقایسه در دوران سوسیالیسم کلاسیک به کنش حسی-نمایشی از دیدی عقلایی بدبده تحقیر نگریسته میشد. احساس میشد که اصولی همچون کارآیی، برنامهمندی، بازاندیشی و آیندهنگری در تناقض با این کنش قرار دارند. امروز اما میدانیم که این کنش آخرین ملجأ انسان در عصری لجام گسیخته از لحاظ عقلانیت است و اگر نتوانیم زندگی خود را بر مبنای برخورداری هر چه بیشتر از روابط سرزنده اجتماعی و شور برخاسته از آن سازماندهی کنیم همه چیز را باختهایم.
مراسم آئینی
کنش حسی-نمایشی در چارچوب مراسم آئینی موضوعیت و معنا پیدا میکند. مفهوم مراسم آئینی بطور معمول اشاره به مراسم کلان اجتماعی در رابطه با پرستش دینی، جشنهای ملی و مسابقات ورزشی دارد. نظریهی دورکهایم در مورد صور بنیادین دین شناخته شده ترین نظریه دربارهی آن است. دورکهایم مراسم آئینی را مهمترین جنبه کارکرد دین در جامعه میداند. به باور او کارکرد اصلی دین ایجاد و تحکیم همبستگی اجتماعی است و این مهم بطور عمده فقط از مراسم آئینی بر میآید. به این دلیل هر آنجا که همبستگی باید آفریده یا تحکیم شود، مراسم آئینی از اهمیت خاصی برخوردار است. در آئینها جمعیت شرکتکننده در بستر مشارکت فعال همگانی و در مراسمی پیشاپیش سازمان یافته نه فقط به شور و هیجان که به احساس یگانگی محض با یکدیگر و نمادها و ارزشهای مورد تأکید در مراسم دست مییابند. بخشی از پویایی مراسم آئینی بخاطر آن است که افراد میتوانند در چارچوب آنها احساسات خود را در زمینهی همراهی با جمع بتمامی بنمایش بگذارند. دورکهایم خود بر این نکته تأکید مینهد که در مراسم آئینی فرد از وجود فردی خود جدا شده، خود را بسان عضو فعال و سرزنده جمع احساس میکند در این فرایند به سرخوشی دست مییابد.
به هر رو، مراسم آئینی در سطح خُرد کناکنش (یا کنش متقابل) دو یا چند نفر با یکدیگر نیز عینیت پیدا میکند. نظریه پرداز اصلی این شکل از مراسم آئینی گوفمن است. گوفمن ساختار کناکنش را همانند ساختار آئینهای دینی و ملی میداند. همانگونه که در مراسم آئینی افراد باید بر مبنای ضوابطی معین عمل کنند، دررابطه متقابل با یکدیگر مراسم را به پیش ببرند و حرمت یکدیگر و نماد مراسم را نگاه دارند در چارچوب کناکنش نیز افراد باید با توجه به موقعیت ضوابط معینی را رعایت کنند، از داد و ستد کنشی و گفتاری با یکدگر استقبال کنند و حرمت یکدیگر و نمادهای انکشاف فرایند کناکنش (بطور نمونه شکل "صمیمی" نشستن کنار یکدیگر در یک جمع دوستانه) را نگاه دارند. آنچه بیش از هر چیز دیگر به فرایند کناکنش حالت آئینی میبخشد جدیت فوقالعاده افراد در زمینه رعایت ضوابط آن و حرمت یکدیگر است. در یک جمع ساده چند نفره، چه بگاه شوخی و شادمانی و چه بگاه کار و پیشبرد امور جدی، افراد آنگونه با یکدیگر برخورد میکنند که گویی سرگرم پیشبرد مهمترین و مقدسترین امور هستند. کسی که به هنگام شوخی و خنده دوستانش ناگهان سخن از مسائل جدی بمیان بیاورد این "جدیت" و تقدس را فوری احساس میکند. به باور گوفمن رعایت جوانب گوناگون کناکنش دارای جنبهای اخلاقی-هنجاری است. افراد خود را موظف میدانند که آنگونه که از آنها انتظار میرود رفتار کنند: ضوابط معین کناکنش را رعایت کنند و بیهوده به تقابل با نقشی که دیگران ایفا میکنند یا چهرهای که از خود ارائه میدهند برنخیزند.
دورکهایم و گوفمن هر دو کارکردگرا (فونکسیونالیست) هستند و به کارکرد مراسم آئینی در زمینه ایجاد و تجکیم همبستگی اجتماعی، چه در جامعه و چه در جمع کوچک، توجه فوقالعاده نشان میدهند. این امر آنها را از توجه به دو جنبه حسی و پویای آن باز آن میدارد. مراسم آئینی، از مراسم کلان دینی گرفته تا کناکنش چند نفر در یک جمع دوستانه، مناسبترین زمینه برای بروز احساسات است. هیچ ضرورتی وجود ندارد که این احساسات مرتبط با احساس همبستگی با جمع یا نشأت گرفته از احساس یگانگی با دیگران باشد. خنده و گریه یا جدیت و شوخی موانع متعارف بروز احساسات را برطرف ساخته و افراد فرصت آنرا مییابند تا متناسب با جو حاکم بر موقعیت احساسات خود را بروز دهند. به این دلیل انسانها همواره در جستجوی مشخصترین و صمیمیترین موقعیتهای مراسم آئینی هستند. آنچه که تا حد زیادی از دید دورکهایم و گوفمن پنهان میماند آن است که صرف بیان احساسات و نمایش ِ خود برای انسانها ارزشمند بشمار می آیند و این دو غایتهائی هستند که افراد آنرا در زندگی میجویند و به آن خاطر با شور و علاقه در مراسم آئینی کلان وخرد شرکت میجویند. اینکه در این فرایند همبستگی ایجاد و تقویت می شود بدون شک برای انسانها امر مهمی است ولی آنها صرفا بخاطر آن در مراسم آئینی شرکت نمیجویند. ایراد اصلی به اندیشهی دورکهایم و گوفمن در واقع همان نکتهای است که در جامعه شناسی وبر بر آن تأکید میشود: انگیزه افراد. دورکهایم و گوفمن برای انگیزه بنیادین افراد در مورد مشارکت در کناکنش و مراسم آئینی ارزش خاصی قائل نیستند و به بررسی آن نمیپردازند. آنها از دیدگاهی کارکردگرا علت اجتماعی و نیاز ساختاری را جایگزین انگیزه میسازند.
جنبه پویای آئینها نیز مورد توجه کافی دورکهایم و گوفمن قرار نمیگیرد. هر چند در این زمینه گوفمن دقت نظر بیشتری از دورکهایم دارد ولی حتی او بر پویایی ساختار کناکنش تأکید خاصی نمیگذارد. آئینها هیچگاه ساختار و شکل ثابتی ندارد. افرادی که در هر موقعیت داده شدهای نقش فعالی در سارماندهی آن بعنوان رهبر، راهنما یا عنصر زرنگتر دارند سعی میکنند آنرا در همان شکل دادهشدهاش نگاه دارند ولی دیگران ساختار و شکل کارکرد آنرا بچالش میخوانند. دیگران سعی میکنند خود نقش فعالی بعهده گیرند تا در فرصتهای ممکن فرصت بیشتری برای بیان احساسات خود بدست آورند و خود را با آزادی تمام و به بهترین شکل ممکن بنمایش بگذارند. به این خاطر در هر کناکنشی بین شرکتکنندگان رقابتی جدی برای ابراز وجود و جلب توجه بیشتر بقیه وجود دارد و این رقابت همچون عنصر تحول عمل میکند. بدون شک هر آئینی و در سطحی بنیادیتر هر کناکنشی دارای سناریو مشخص و از پیش آمادهای است. از عروسی و عزا گرفته تا گفتگوی دوستانه و پرسش یک نشانی از رهگذری در خیابان ضابطه و روال معین از پیش تعیین شدهای وجود دارد که انسانها باید بدان وفادار یمانند. مراجع و نهادهای معینی نیز دفاع از اعتبار این ضوابط و روالها را بعهده دارند. با اینحال شور و هیجانی که مراسم آئینی نزد افراد میآفریند بر میزان توجه آنها به ضابطهها اثر گذاشته و رقابت بین آنها را در زمینه بیان احساسات و نمایش ِ خود برمیانگیزد.
در مجموع، آئینها و اساسا هر نوع کناکنش عرصه پویایی را در اختیار انسانها برای بیان احساسات و نمایش خود میگذارد. کارکرد این عرصه تا آن حد برای انسانها مهم هست که ضوابط معینی را در زمینه حق یکدیگر برای حضور و مشارکت فعال در فرایند آن بپذیرند. برسمیت شناختن این ضوابط و آگاهی نسبت به وابستگی خود به دیگران و دیگران بخود (برای بیان احساسات و نمایش خود) احساس دلبستگی و همبستگی افراد را تحکیم میبخشد. سوسیالیسم حسی-نمایشی در تمایز با درک محافطهکارانه سوسیالیسم کلاسیک از همبستگی و برداشتی لیبرال از آزادی هر سه جنبه مراسم آئینی را مد نظر داشته و در جهت تقویت آنها میکوشد: علاقه افراد به ایفای نقش فعال در مراسم آئینی؛ پویایی آن مراسم و تقابل و مبارزهای که این پویایی بر آن استور است؛ و همبستگی برخاسته از کارکرد مراسم.
کارناوال
کارناوال در نگاه اول شکل خاصی از مراسم آئینی یا کناکنش جمع کم و بیش گستردهای از انسانها است که در فرصتهای استثنائی برگزار می شود اما اگر دقیق بدان بنگریم آنرا همچون بُعدی از مراسم آئینی یا کناکنش مییابیم. در کارناوال، آزادی، سرزندگی و سرخوشی کنشگران به اوج خود میرسد. افراد در همراهی با یکدیگر بطور هدفمند از توجه به هنجارهای زندگی روزمره و ضرورتهای مادی زندگی احتراز میورزند و به تجربه لذتجویانه امور ممنوع دست میزنند. دو عنصر اصلی کارناوال آنگونه که باختین مشخص ساخته تمسخر و لذت هستند. در کارناوال، روابط قدرت و هنجارهای اجتماعی با شوخی و خنده به استهزاء گرفته میشود و تجربه لذتهای کمیاب یا ممنوع، از عیش و نوش گرفته تا لذت جنسی، مجاز بشمار میآید. در یک کلام، در کارناوال احساساتی امکان بیان مییابند و نمایشی ممکن میشود که در عرصه زندگی روزمره بهیچوجه امکان آن وجود ندارد. هیچکس در زندگی روزمره و آئینهای آن نمیتواند خود را همچون دارنده مقامی والا جلوه دهد یا احساسات نابهنجار و غیر معقول خود را بیان کند، اما در کارناوال هر دو ممکن هستند.
به هر رو، کارناوال بیش از آنکه عرصه مطلوبی برای لذت جویی و مزاح باشد بهترین عرصه برای بیان احساسات و نمایش خود است. سرخوشی شرکتکنندگان بیش از آنکه ناشی از لذت و شوخی باشد ناشی از فرصت بدست آمده برای بیان احساسات و نمایش خود است. مهم شور و حال حاکم بر مراسم و هیجانی است که همه را در یر میگیرد. به این خاطر فرد خود را در جهانی دیگر، جهانی یکسره متفاوت با زندگی روزمره می یابد و آنچه را که در آن زندگی نابهنجار و غیر قابل دسترس میدیده ناگهان ممکن احساس میکند.
عزاداری روز عاشورا نمونه بارز مراسمی آئینی است که در آن از لذت جنسی یا عیش و نوش خبری نیست ولی دارای ویژگیهای یک کارناوال است. در مراسم عاشورا افراد نقشی یکسره متفاوت با نقش خود در زندگی روزمره بعهده گرفته، یکسره از زندگی متعارف روزمره و اجتماعی خود فاصله میگیرند. در فرایند مشارکتی همه جانبه در ساز و کار مراسم، همراهی و یگانگی جمع با یکدیگر به اوج میرسد و شور و هیجان همه را فرا میگیرد. جمع بوسیله هموار کردن درد بر خود یا دست زدن به گریه و زاری احساسات خود را بیان میکند. احساساتی که ظاهرا ریشه در تألم شهادت قهرمانی دارد ولی میتوان گمان برد مرتبط با درد و رنج روزمره افراد است. در مراسم عاشورا، فرصتی پیش میآید تا آن احساساتی که در عرصه زندگی روزمره مجال نمییابند بیان شوند. شوق مردم، یا دقیقتر بگوئیم مومنین، به شرکت در آن مراسم نیز در این رابطه است. آنها نه به شوق تحکیم همبستگی یا تأکید بر باورهای دینی و بدنبال رستگاری، که به شوق مشارکت در شور و هیجان جمعی و استفاده از فرصت بیان احساسات در آن شرکت میجویند. محدودیت اصلی مراسم عاشورا آن است که از یکسو لذتجویی شرکتگنندگان در مراسم برسمیت شناخته نمیشود و از سوی دیگر از عنصر تمسخر و نقد در آن نشانی نیست.
به این دلیل، سوسیالیسم حسی-نمایشی برداشتی بیطرفانه به کارناوال ندارد. برای آن فقط برگزاری کارناوال و سرخوشی انسانها مهم نیست. کارناوال باید حتماً دربرگیرنده هر دو جنبه مورد نظر باختین باشند: جنبه ایجابی ایجاد سرخوشی و لذت ناشی از رابطه نزدیک و مستقیم با یکدیگر بوسیله بچالش گرفتن تجربی و موقت هنجارها؛ و جنبه انتقادی تمسخر تمامی ساختار قدرت و عقلانیت حاکم بر نهادهای جامعه بوسیله وارونه ساختن روابط قدرت و ساختار هنجاری روابط. کارناوال باید بیش از پیش حالت سازمانیافته خود را از دست بدهد و بشکل سیرکی با مشارکت همگانی درآید.
صحنههای زندگی
مفهوم صحنههای زندگی به حوزههائی از زندگی اجتماعی اشاره دارد که در آن انسانها بر مبنای بیان احساساست و نمایش خود در ارتباط با یکدیگر قرار میگیرند. این صحنهها در تمامی تماسها و روابطی که در گستره آن افراد میتوانند حسی-نمایشی عمل کنند دایر می شوند و به این خاطر، بر خلاف جهان زندگی مورد نظر هابرماس دارای مرزهای مشخص اجتماعی نیست و نه فقط در خانه، مدرسه و قهوهخانه که در کارخانه و اداره نیز نشان آنرا می توان یافت، هر چند که در هر حوزه و موقعیتی بشکلی دایر میشود. اساساً هر گاه که انسانها در ارتباط با یکدیگر قرار میگیرند پا به آن صحنهها میگذارد و هر صحنه میتواند عرصه برپایی مراسم آئینی و کارناوال باشد. در نقطه مقابل آن سپهر جدیت قرار دارد. در این یکی عرصه، انسان به واقعیت وجودی خود، به آنچه از لحاظ عینی بوده و هست فرو کاسته میشود. او میتواند باز احساسات خویش را بروز دهد و خود را بنمایش بگذارد ولی اعتنایی به آن نخواهد شد یا اساسا فرصتی به او برای آن کار داده نخواهد شد. مارکس، فوکو و گوفمن، هر یک به شیوه خاص خود، به توضیح مشخصات این سپهر پرداختهاند. مارکس کارخانه و فرایند استثمار نیروی کار را عرصه فروکاسته شدن کارگران به لاشهی زمان، به ذخیرهای از زمان عینیتپذیر در کالا میداند. برای مارکس، کارخانه گستره مهار توان و خلاقیت انسان بسان موجودی حسی و اجتماعی در خدمت تولید سود بر اساس کار دقیقا سازمانیافته است. فوکو نه فقط در کارخانه که در تمامی نهادهای مدرن اجتماعی، در زندان، مدرسه، پادگان و بیمارستان چنین رویکردی به انسان را مییابد. مفهوم کلیدی فوکو در این رابطه بدن مطیعِ منظبط است. چنین بدنی یکسره نظم و سازمانیافته است و به این خاطر بیگانه با احساسات خود انگیخته و شور نمایش عمل میکند. گوفمن همین فرایند را در رابطه با گروهی خاص از انسانها، ساکنین موسسات "تام" مورد توجه قرار میدهد. در بیمارستان، تیمارستان و زندان، فرصت نمایش ِ خود از افراد گرفته میشود. در چنین موسساتی، وسائل معمول سازماندهی نمایش خود، از لباس و ادوات آرایش شخصی گرفته تا گذشته نا مشخص، در همان لحظه ورود مورد مصادره قرار میگیرند. برای کارکنان و حتی گاه ساکنین این موسسات مشخص است که هر کس دارای چه گذشتهای است و دارای چه ویژگیهای شخصی و روانی است.
سپهر جدی زندگی، عرصه تأمین نیازهای مادی زندگی است. برای تأمین غذا، پوشاک، مسکن و امنیت باید بگونهای منظبط و موثر کار کرد و این فقط در سپهر جدی زندگی ممکن است. انگیزه اولیه مشارکت در این سپهر از همین واقعیت نشأت میگیرد. در پی تأمین معاش، کارگران هر روز در محیط کارخانه حاضر میشوند و تن به انظباط و مشقت کار میدهند. این انگیزه اولیه به هر رو در جامعه مدرن (و حتی در جامعه سنتی) در چارچوب بایستهای ساختار اجتماعی دگردیسی پیدا کرده بسان یک اجبار مادی و هنجاری در آمده است. مریض روانی به اجبار به تیمارستان برده می شود، کارگر فقط در کارخانه میتواند کار دستمزدی بدست آورد و پیش پای نوجوان و جوان بدیلی جز حضور در مدرسه و تن در دادن به آموزش و پرورش مدرن وجود ندارد. نظم حاکم انسانها را آنگونه پرورش و تربیت می دهد که رفتار اجباری خود را گزینهای آزاد و در عین حال درست و عقلایی بپندارند. (دیوانگان شاید خود تیمارستان و مراقبت درمانی را برنگزینند و به اجبار روانه آن گردند ولی دیگران خود بدیلهای ارائه شده از سوی نظم را برمیگزینند.) اما، اجبار را نه فقط میتوان در سطح تجزیه و تحلیل که در سطح تجربه نیز احساس و درک کرد. مقاومتی که فوکو از آن سخن می گوید و درد و رنجی که بصورت از خود بیگانگی، نابهنجاری و فشار روحی یا استرس حالت اپیدمی یافته است نشانههای اجباری بودن انتخابهاست.
در مقایسه، انگیزه مشارکت در صحنههای زندگی، رهایی از تنشهای روحی-روانی و نیاز به همبودگی است. اینجا نیز نوعی اجبار وجود دارد. فرد نیاز بدان دارد که احساسات خود، اندوه، شادی، لواپسی و امید خود، را بیان کند. در این مورد امکان گزینش و تصمیمگیری وجود ندارد. بهنگام رنج و اندوه، بطور نمونه، گریه امان نمیدهد. نمایشِ خود نیز یک انتخاب نیست. نوعی رانه و نیاز انسان را بسوی آن می راند. این رانه یا نیاز نه پدیدهای روانی که اجتماعی است و ریشه در اجتماعیت انسان دارد ولی به هر حال با تمام قوا انسان را به در پیش گرفتن رفتار خاصی بر میانگیزد. با اینهمه آنچه اجبار مربوط به صحنههای زندگی را از اجبار سپهرِ جدیت متمایز میسازد درونی بودن این اجبار است. کسی انسان را مجبور نمیکند که در قبال حادثهای اندوهگین یا شاد شود. این خود انسان است که به چنین برداشتی و احساسی میرسد. از این لحاظ شاید بهتر آن باشد که نه از اجبار که از برانگیختگی سخن گفت.
با اینحال هنجارهای اجتماعی بسیاری در مورد چگونگی بیان احساسات و شیوه نمایش آن وجود دارند. آزادی محض بیان احساسات و شیوه نمایش خود در هیچ نظام اجتماعیای وجود ندارد و همواره قید و بندها و مقرارات خاصی در مورد آنها وجود دارد. نکته مهم در این مورد به هر رو آن است که هنجارها را میتوان به بازی گرفت. می توان احساساتی ساختگی را از خود نشان داد یا تصویر و هویتی مطابق با انتظارات دیگران بنمایش گذاشت. دستکاری احساسات و تصویر خود امری معمول در زندگی روزمره است و کم و بیش همه با آن آشنایی لازم را دارند. گاه نیز انسانها نه بخاطر هنجارهای اجتماعی که بخاطر بجایگذاری تأثیر خاصی بر دیگران اینکار را انجام میدهند. بطور کلی، در حالیکه در سپهر جدی زندگی کمتر جایی برای بازی با خواست و انتظارات دیگران وجود دارد، در جهان احساسات وضعیت اصلا آنچنان نیست. در کارخانه، مدرسه و تیمارستان ساز و کارهای موثر زیادی برای مراقبت ار انسانها تعبیه شدهاند و شاید کسی بتواند مسئولین را برای چند گاهی فریب دهد ولی در میان مدت و دراز مدت اصلا چنین امری ممکن نیست. در مقایسه، در عرصه کناکنش و مراسم آئینی اینکار را بسهولت میتوان انجام داد. اساسا، در جهان صحنهها، نقش بازی و خلاقیت و مهارت انسان در آن رابطه قابل مقایسه با نقش آن در سپهر جدی زندگی نیست.
شور عاطفی
مشارکت در سپهر جدی زندگی نیروی انسان را مورد فرسایش قرار میدهد. انسان باید از جان و وجود خویش برای رسیدن به اهداف تعیین شده در آن نیرو بگذارد و سپس جایی دیگر به تجدید قوا بپردازد. همانگونه که مارکس، البته در مورد کار دستمزدی، نشان داده در چنین عرصههایی از کار و فعالیت موقعیتی برای ایجاد شور و تجدید قوا شکل نمیگیرد و انسانها باید بسوی خانه و جمع یاران و دوستان بشتابند تا بتوانند به کار و فعالیت بازگردند. در مقایسه، در جهان صحنهها، در عرصه کناکنش و مراسم آئینی، انسانها از کنشها و درگیرهای خود شور و نیروی عاطفی کسب میکنند. در بستر احساس سرخوشی مشارکت در کناکنش و همبودگی با دیگران و فرصت بیان احساسات و نمایش خود، انسانها به شور و نیروی عاطفی دست مییابند. بارزترین تجلی این پدیده را میتوان در مراسم آئینی و کناکنش موفقیتآمیز مشاهده کرد. بگاه شرکت در مراسمی آئینی همچون مسابقه ورزشی یا مناسک عبادی، افراد شوری استثنایی، بصورت سرخوشی، سرزندگی، شوق به مشارکت فعال و روحیهای سرشار از امید بدست می آورند. این شور حتی تا مدتی پس از مراسم بر جای میماند و به افراد نیرویی اضافی برای پیشبرد امور زندگی میبخشد. در جریان کناکنشی همانند یک مهمانی یا درد دل دوستانه نیز اشخاص علاقهای خاص به یکدیگر، به زندگی و مسائل مورد توجه خود پیدا میکنند و پس از پایان کنش با شور و علاقه بدنبال امور زندگی خود رهسپار میشوند. این البته در صورتی است که مراسم و کنشهای متقابل بخوبی پیش رود و افراد مورد توهین و تحقیر قرار نگیرند. اگر کناکنش بخوبی پیش نروند افراد نه فقط به شور و شوقی اضافی دست نمییابند که آنرا از دست نیز میدهند.
شور و نیروی عاطفی تولید شده در صحنههای زندگی، همانند ارزش اضافی مارکس که سود را تولید میکند و سرمایه اجتماعی روبرت پتنام که شوق شرکت در اتحادیههای مدنی را ایجاد میکند، چرخ دندههای سپهر جدی زندگی را براه میاندازد. از این لحاظ آنرا میتوان نیروی اضافی نامید، نیرویی که از صحنههای زندگی به بیرون فوران و سرریز میکند. در مقایسه حوزههای اصلی سپهر جدیت، از حوزه فعالیتهای اقتصادی گرفته تا حوزه سیاست، از تولید آن نیرویی که خود برای کارکرد خویش بدان نیاز دارند عاجزند و مجبورند آنرا از جهان صحنهها وارد یا بعبارت دقیقتر قاچاق کنند. در سپهر جدیت انسانها به بازتولید کالاها، خدمات و مصنوعات مورد نیاز کلی خود میپردازند ولی آنها را ققط در آن سپهر مورد استفاده قرار نمیدهند بلکه از آنها در جهان صحنهها نیز استفاده میکنند. مراسم آئینی، بطور نمونه، یکی از حوزههای اصلی مصرف کالاها و خدمات بشمار میآیند، بدون آنکه معطوف به تولید کالا یا مصنوع خاصی باشد. شور و سرخوشی انسانها را بسوی مصرف بیش از معمول و گاه پایمال ساختن امکانات خود میکشاند. بطور کلی، بین صحنههای زندگی و سپهر جدیت مبادلهای دائمی بین نیرو و فراوردههای مورد نیاز مادی زندگی در جریان است.
یکی از دغدغههای اصلی انسانها در دوران معاصر همین مبادله است. بنظر میرسد که انسان باید در خانه و با دوستان و همکاران خوش بگذراند تا بتواند از عهده کار و وظایف شهروندی خویش برآید. آنگاه نیز که انسان با نزدیکان، دوستان و همکاران خود است از هجوم سپهر جدیت، از کالاهایی تجاری و صنعت فرهنگی حاکم بر تلویزیون و وسائل ارتباط جمعی گرفته تا نگرانی کار و زندگی سیاسی، مصون نیست. در این زمینه سوسیالیسم حسی-نمایشی در وفاداری به مارکس و با فاصلهگیری از لیبرالیسم بجای آنکه خواهان جدایی این دو حوزه از یکدیگر و حفظ استقلال آنها باشد غایت دیگری را، بهرهجویی از شور ایجاد شده در صحنههای زندگی در خدمت متحول ساختن سپهر جدیت، اساسی میشمرد. مهم آن است که امورِ سپهر جدیت، کار و اداره نظم اجتماعی، به اتکای کناکنش در صحنههای زندگی انجام شود و نه آنکه اصول حاکم بر سپهر جدیت بنام حفظ استقلال حوزههای زندگی اجتماعی مورد پذیرش قرار گیرد.
سرنوشت صحنههای زندگی در دوران مدرن
در دوران مدرن سپهر جدیت بیش از پیش سیطرهای همه جانبه بر صحنههای زندگی بدست آورده است. از وسعت، استقلال و سرزندگی جهان احساسات بیش از پیش کاسته شده است. تنهایی، عقلانیت و حسابگری بر زندگی و رفتار انسانها حاکمیت یافته است. کار، انظباط رفتاری و عقلانیت گسترهی زندگی انسانها را در نور دیده است و افراد بیش از پیش تبدیل به اعضای گروههای خُرد ثابتی شدهاند که قرار است بطور موثر و دقیق وظائف محوله را به انجام برسانند. مراسم آئینی کمتر برگذار میشود و از شور و میزان درگیری افراد در فرایند آن کاسته شده است. کناکنش اجتماعی نیز جایگاه و اهمیت خود را از دست داده است. مصاحبت، گفتگو، دیدار و مهمانی به اموری هدفمند و نظاممند، در خدمت اهدافی مرتبط با جهان جدیت، تغییر شکل دادهاند. کارکرد صحنههای زندگی بیش از پیش به حوزه مصرف و کناکنش با تکنیک سپرده شده است. در این دو حوزه میتوان حس درگیری با امور، خلاقیت و سرزندگی را بدون رویآوردن به گستره احساسات و نمایش آفرید. کارکرد اقتصاد مدرن، سرمایهداری، در گرو عملکرد فعال انسان در این دو حوزه قرار دارد. کالای تولید شده، همانگونه که محقق ژاپنی کاراتانی بر آن تأکید میورزد، خودبخود سودآور نیست و باید در بازار ابتیاع و سپس مصرف شود تا سود نهفته در آن متحقق شود. سرمایه داری امروز در زمینه دسترسی به نیروی کار دارای مشکلی نیست. کشورهای جهان سوم، با خیل جمعیت خود، در حال ادغام شدن کامل در بازار جهانی هستند. مشکل اصلی مسئله مصرف است، مصرف کالاهای جدید و پرسود. مصرف باید آفریده شود. تودهها باید بیش از پیش بسمت زندگی مصرفی رانده شوند. اما این مصرف نباید وجهی انفعالی داشته باشد. انسانها باید از توان و خلاقیت خود برای درگیر ساختن خویش با آن بهره جویند. در غیر اینصورت خطر آن وجود دارد که انسانها به صحنههای زندگی روی آورند. به همین خاطر از چشمانداز سپهر جدیت مصرف نباید در صحنههای زندگی رخ دهد. مصرف باید مستقیماً، در ارتباط محض با کالا یا خدمت، انجام شود تا اتلاف وقت و نیرو را بهمراه نداشته باشد. تکنیک نیز از این لحاظ پدیدهای مهم است که حد معینی ازدرگیری را بدون دخالت دادن عنصر انسانی میآفریند. تکوین تکنیک و استفاده از آن فقط در بستر بهرهگیری از هوش و خلاقیت ممکن است. فرد در درگیری با تکنیک از نیاز درگیری با انسانها رهائی پیدا میکند، هر چند که درگیری با تکنیک سرخوشی و شور درگیری با انسانها را بهمراه ندارد. به هر رو تکنیک خود بصورت کالای مصرفی در بازار ارائه میشود و سرزندگی نظام سرمایهداری در گرو استفاده از آن قرار دارد.
نه فقط سرمایه داری، که دولت مدرن ِ متکی به بوروکراسی و دموکراسی پارلمانی نیز وابستگی و دلبستگی ویژهای به دو حوزه مصرف و تکنیک دارد. بوروکراسی و دموکراسی پارلمانی منبع مشروعیت، عامل اقتدار و وسیله اِعمال قدرت دولت مدرن هستند. حال مصرف و تکنیک انسانها را بطور مستقیم در ارتباط با بوروکراسی و دموکراسی پارلمانی قرار میدهند. در جامعه پیچیده و گستردهی مدرن ضرورت نظارت بر مرغوبیت کالاها و خدمات مصرفی امری پذیرفته شده است و دولت بوروکراتیک از جانب جامعه وظیفه اِعمال آنرا بعهده گرفته است. هر چه مصرف ابعاد بیشتری یابد و انسانها توان و وقت بیشتری را نثار آن سازند ضرورت اِعمال چنین نظارتی بیشتر احساس می شود. همزمان چنین انسانهایی بهترین عامل برای بقای دموکراسی پارلمانی هستند. غرقه در زندگی مصرفی واستفاده از تکنیک، آنها در حوزه سیاست عنصری جز یک رأی دهنده نخواهد بود. تکنیک بنوبت خود نه فقط به کارکرد بهینه بوروکراسی و دموکراسی پارلمانی یاری میرساند بلکه هر چه فراگیرتر شدن آن به این دو نهاد نیز اجازه میدهد که خود را همچون راه حل تکنیکی مشکلات زندگی اجتماعی معرفی کنند.
تحدید و تضعیف صحنههای زندگی امری نیست که از دید ناظرین اجتماعی پنهان مانده باشد. اکنون چند دهه است که محققین علوم اجتماعی، کسانی همانند هانا آرنت، روبرت بلا و روبرت پتنام از کاهش میزان درگیری اجتماعی انسانها، به انزوا کشیده شدن هر چه بیشتر افراد و اهمیت روزافزون زندگی خصوصی شاکی هستند. نگرشی گاه محافطهکارانه و گاه لیبرال به این محققین اجازه نمیدهد که مشکل را آنگونه که هست، با تمامی عمق و عظمت، ببیند و راه حلی رادیکال برای آن ارائه دهند. به این خاطر به وجدان اخلاقی انسانها متوسل میشوند و از آنها میخواهند که با توجه به وخامت اوضاع کاری انجام دهند. آنها نقد خود را بیش از آنکه متوجه ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه مدرن سازند متوجه رویکرد و شیوه رفتار افراد کردهاند و راه حل را تغییر نگرش و رفتار آنها میشمرند. با اینهمه اینها تنها گروهی از متفکرین مدرن هستند که به سرنوشت صحنههای زندگی توجه نشان دادهاند. متفکرین متأثر از سنت انقلابی ژاکوبنی-مارکسیستی اصلا در این مورد حساسیت چندانی از خود نشان ندادهاند. مهم برای آنها همواره مسائل و مشکلات سپهر جدیت بوده و هست. به سوسیالیسم نیز آنها همواره همچون پیروزی نهایی عقلانیت و نظم بر هرج و مرج و خودانگیختگی حاکم بر حامعه مدرن و سرمایهداری نگریستهاند. تنها استثاء در این مورد متفکر فرانسوی گیدوبور است. گی دوبور از شکلگیری جامعه نمایش سخن میگوید و بر آن باور است که هر آنچه پیشتر بطور مستقیم تجربه میشد امروز بصورت بازنمود درآمده است. دوبور مفهوم نمایش را نه بمعنای نمایش خود که بمعنای نمایشی شدن امور جهان یا تقدم بازنمود، تصویر و نماد بر واقعیت درک میکند. او معتقد است که در جامعه نمایش واقعیت کله پا شده، حقیقت بصورت بُعدی از دروغ در میآید. به این خاطر او این جامعه را نه زمینه و طلایه رهایی که عامل سردرگمی و انقیاد بیشتر انسانها میداند. وفادار به سنت مارکسیستی، دوبور در نمایش نشانی از سرزندگی و شور نمییابد تا با عطف توجه بدان امکان رهایی انسان را در آن بجوید. او رهایی را بر مبنای کنش و ذهنیتی دیگر، کار، تولید و مبارزه مستقیم سیاسی، ممکن میداند.
سیر تحول جامعه مدرن در زمینه احساس و نمایش نه یکسویه که دو سویه و متناقض است. از یکسو از بسامد، وسعت، عمق و ضمیمت روابط انسانها کاسته شده است. انسانها کمتر گرد هم جمع می آیند، روابط آنها بیش از پیش وجهی صوری و سازمانیافته پیدا کرده و آنگاه که با یکدیگر هستند بخاطر ضیق وقت نگرشی لذتجویانه کمتر فرصت بیان احساسات و نمایش خود را دارند. در این رابطه میتوان گفت که مراسم آئینی و کارناوال دیگر کمتر برگزار می شوند. در واقع انسانها کمتر وقت، توان و حوصله آنها را دارند. اما از سویی دیگر فرصت بیشتری برای بیان احساسات و منمایش خود در اختیار انسانها قرار گرفته است. در پیامد تضعیف جمعگرایی سنتی و تقویت تفرد، انسانها اکنون به خود و به یکدیگر همچون افرادی با احساسات و هویت خاص خود مینگرند؛ احساسات و هویتی که از آن اهمیت و اعتبار برخوردار هستند که در صحنههای عمومی طرح شوند. کسی دیگر دارای احساست و هویتی داده شده نیست. هر احساسی و هویتی ممکن و مجاز است و فرد باید آنها را در فرایند بیان و نمایش کشف کند. یکی از مهمترین اصول اخلاقی جوامع معاصر همانا همراهی با دیگران در زمینه بیان احساسات و نمایش خود آنها است. بطور کلی، افراد امروز خودانگیخته و سرزندهتر و صمیمی تر در کنشهای متقابل شرکت میجویند و روابط آنها بیشتر و بیشتر بعبارت جامعه شناس انگلیسی گیدنز بصورت روابطی ناب، رها از ضرورتهای اقتصادی، اجتماعی و ارزشی، در آمدهاند.
سوسیالیسم حسی-نمایشی و جهان امروز
سوسیالیسم حسی-نمایشی طرح و برنامهای برای برگذشتن از این تناقض در جهت رهایی صحنههای زندگی از سلطه سپهر جدیت است. از دوران مارکس ببعد، سوسیالیسم با رویگرداندن از طرحهای تخیلی و برنامههای آرمانشهری، وضعیت جهان در همان شکل داده شدهاش را مبنای طرح و برنامه برای آیندهای متفاوت قرار داده است. سوسیالیسم مدرن تلفیقی از امر ممکن با امر آرمانی و بهرهگیری از امکانات و امکانهای موجود در خدمت تحقق امر آرمانی است. بهمین سان تحقق سوسیالیسم حسی-نمایشی نه با آفرینش عرصههای تخیلی-آرمانی ِ اکنون ناموجود که با تقویت جنبههای آرمانی عرصههای موجود زندگی اجتماعی مدرن ممکن است. در سه زمینه زندگی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی چنین راهبردی به واقعیت ممکن است. در هر سه حوزه زمینه امکان حرکت بسوی رهایی و سوسیالیسم حسی-نمایشی وجود دارد.
در زمینه زندگی اقتصادی، در عرصه تولید و مصرف یا تأمین معیشت و برآوردن نیازها و خواستهای مادی، سلطه سپهر جدی زندگی کم و بیش بلامنازع است. عقلانیت ابزاری همهجانبهای بر این عرصه حاکم است. چه شرکتهای خصوصی و چه بخش عمومی بر اساس منطق کارآیی و بازدهی اداره میشوند و در این منطق احساس و نمایشِ خود جایی ندارد. در مورد مصرف نیز هر چند بر میزان آزادی افراد در انتخاب کالاها و خدمات افزوده شده ولی هنوز معیار اصلی امکانات مادی است و افراد بر مبنای درآمد و موقعیت اجتماعی خود دست به انتخاب میزنند. با اینهمه چه در زمینه تولید و چه در زمینه مصرف امکان آزادی افراد از قید تمرکز یکجانبه بر منطق افتصادی فراهم آمده است. کار امروز بیش از آنکه امری مرتبط با تأمین معاش باشد عرصه تضمین رابطه با دیگران و شأن اجتماعی است. این البته بمعنای آن نیست که کار از سر آزادی و تفریح انجام میگیرد و از اهمیت انظباط و نظم کاسته شده است، ولی بمعنای آن هست که صرفا ضرورت اقتصادی انسانها را به عرصه کار نمیکشاند و روابط اجتماعی با همکاران و شأن اجتماعی خودِ کار اهمیتی روزافزون یافته است. همزمان در بخش خدمات، که بزرگترین بخش اقتصاد جوامع صنعتی است، رابطه اجتماعی با مشتریان (یا خدمت جویان) نقش مهمی ایفا میکند. هماکنون کارکنان مجبورند احساساتی خوشایندِ مشتریان از خود بنمایش بگذارند. بدون شک آنها اصلا فرصت و شوق برقراری رابطهای غیر جعلی-تجاری با مشتریان و حتی همکاران خود را ندارند. با اینحال بسیاری از کارکنان و مشتریان خواهان دستیابی به فرصت و توان کافی برای سازماندهی یک رابطه صمیی با طرف مقابل خود هستند. در زمینه مصرف نیز در کشورهای صنعتی دیگر کالا و خدمات بیش از آنکه بر مبنای فایدهمندی انتخاب شوند بر مبنای ارزش نمایشیشان و سلیقه و احساسات خود مصرفکننده انتخاب میشوند.
در گستره سیاست، عواملی همچون دموکراسی پارلمانی، بوروکراسی و حوزه عمومی ِمهار شده ظاهراً جایی برای سرزندگی انسانها باقی نگذاشتهاند. در حوزه سیاست، امروز فقط سیاستمداران حرفهای و فعالین سیاسی و اجتماعی حضوری سرزنده و پیگیر دارند. دیگران فقط گهگاه، بهنگام انتخابات ادواری و طرح شدن مباحث داغ سیاسی و اجتماعی، در این حوزه شرکت میجویند. این مشارکت بیشتر اوقات محدود به ابراز نظر در مورد یک مسئلهی معین یا گزینش یک بدیل خاص در مقابل بدیلی دیگر است. به این دلیل نزد تودهها شور و شوقی برای ایفای نقشی فعالتر نیز بچشم نمیخورد. در همان حدی که امروز تودهها در حوزه سیاست شرکت میجویند بخاطر عاملی دیگر، بُعد نمایشی سیاست است. سیاست امروز بیش از پیش وجهی نمایشی یافته و بصورت سیاست نمایشی درآمده است. کنگرهها و کنوانسیونهای احزاب، بحثهای انتخاباتی، راهپیماییها و گردهماییها، همه، بصورت شو (یا نمایش) با زرق و برق تمام برگزار میشوند. هدف جلب توجه توده و سرگرم ساختن آنها است. بدون شک در این فرایند، عواملی همچون زرق و برق، نور و تصویر، سرو صدا و جار و جنجال جای ایدئولوژی، تبیین و تبلیغ مواضع سیاسی و مبارزه شفاف سیاسی را میگیرند. اما در این میان سیاست از جذابیت و شور برخوردار شده، توان جلب توجه تودهها را بدست آورده است.
سیاست نمایشی عرصه بررسی و بحث مسائل اجتماعی یا حتی سیاسی نیست. عرصه جنب و جوش و سرزندگی شهروندان نیز نیست. در گستره آن، تودهها نقشی جز ناظر، ناظری گاه فعال (البته در امر نظارت) و گاه یکسره منفعل، ندارند. نمایش بطور یکسویه، از جانب نهادها یا مراجع قدرت، برای تودهها برگزار میشود. نمایش صرفا هدف جذب تودهها بسان هیأت حامی و نه درگیر ساختن آنها را بسان سازمانده و برگزارکننده دارد. با اینهمه حتی این حد از سیاست نمایشی در برخی حوزههای زندگی اجتماعی، همچون کار و مدرسه، تحمل نمیشود. هر جا ضروری است که تصمیمها قطعی و فوری اتخاذ شوند از نمایش خبر چندانی نیست. در چنین موقعیتهایی، نمایش امری غیر عقلایی و غیر منطقی، هدر دهنده وقت و توان، بشمار میآید. سیاست نمایشی بیشتر در رابطه با تأیید تصمیمی پیشتر اتخاذ شده یا انتخابی پیشاپیش مشخص شده بکار گرفته میشود. این اما از شور تودهها میکاهد و هزینه درگیر ساختن یا جذب توافق آنها را افزایش می دهد. از این لحاظ اساسا بنفع نهادهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی نیست که جنبهی نمایشی سیاست را نادیده گیرند و از اینرو سعی میکنند که حتی در رابطه با عاجلترین، ضروریترین و پیچیدهترین فعالیتها و تصمیمها از نمایش بهره جویند. بطور نمونه در محیطهایی مانند کار و مدرسه برای روابط جنبه نمایشی در نظر گرفته میشود و تصمیمهای مهم در جلساتی با حضور ِ هر چند محدود وسائل ارتباط جمعی اتخاذ میشوند. مهمترین چالش در این زمینه همانا تبدیل نمایشها به اموری همگانی و درگیر ساختن تودهها در فرایند سازماندهی آن است.
درعرصه زندگی اجتماعی، امکان استفاده از سیاست نمایشی بیش از پیش موضوعیت یافته است. با هر چه بازتر شدن روابط اجتماعی و شکلگیری روابط ناب افراد فرصت آنرا یافتهاند که احساسات و هویت خود را آنگونه که خود میخواهند طرح ساخته و بر مبنای آن روابط خود را شکل دهند. در روابط عشقی، در خانواده و در جمع همکاران، افراد میتوانند، تا حد معینی صرفنظر از سن و جنسیت، با ایفای نقشی فعال، روابط خویش را بشکل مراسم آئینی درآورند و آنرا بسان یک کارناوال سازماندهی کنند. بدینوسیله، افراد از یکسو خود را به عناصری فعال و تأثیرگزار تبدیل میکنند و از سوی دیگر جلوه و جذابیت به روابط خود می بخشند. در این فرایند روابطی گاه تکراری و بیمعنا، گاه صوری و خشک و گاه داغ و پر تنش از شور و هیجان و همچنین ساختار و انسجام برخوردار میشوند. بزرگترین مشکل موجود در این زمینه محدویت دسترسی به امکانات اقتصادی و سیاسی نیست. کمبود امکانات و همچنین نابرابری در برخورداری از امکانات بخودی خود آزادی افراد را در صحنههای نمایشی زندگی اجتماعی محدود نمیسازد. اگر روابط بگونهای ریشهای ناب باشند و افراد خود با سرزندگی و خلاقیت در صحنههای نمایش حضور یابند محدودیت در زمینه امکانات نباید عاملی تأثیرگزار باشد. مشکل اصلی درک افراد از محدودیتها و نابرابریها و هنجارهای اجتماعی مربوط به آن است. انسانها خود بر مبنای درکها و دریافتهای خود، بیکدیگر قدرت و اقتداری فوقالعاده و ماورای عملکرد و برخورهایشان در فرایند نمایش، واگذار میکنند. در این مورد هنوز باید تحولات زیادی رخ دهد تا درک افراد و هنجارهای اجتماعی بصورت مانع عمل نکنند. استقرار و گسترش فرهنگی یکسره دموکراتیک به افراد اجازه خواهد دهد تا در زمینهی روابط اجتماعی با نادیدهگرفتن عوامل پسزمینهای رها از قید و بندهای اقتصادی و سیاسی عمل کنند. هر چه اشخاص بیشتر بیکدیگر بسان شخصیتهایی نمایشی (فراافکنده شده در نمایش و زاده و محصول آن) بنگرند چنین رویکرد دموکراتیکی گسترش و نفوذ بیشتری خواهد داشت.
در مجموع، امکان نمایشی شدن هر بیشتر حوزههای گوناگون زندگی اجتماعی بوجود آمده است. موانعی که در این رابطه وجود داشته و دارند هنوز کم نیستند ولی زمینه غلبه بر آنها فراهم آمده است. عامل یا نیروی خاص انسانی که بخواهد با استفاده امکانها و فرصتهای پیش آمده تحقق سوسیالیسم حسی-نمایشی در در دستور کار خود قرار دهد وجود ندارد. هیچ گروه یا دستهای خاص شیفتگی ویژه و فزونتری از دیگران به سیاست نمایشی ندارد. در میانه قرن نوزدهم برای مارکس پرولتاریا عامل انسانی نابودی سرمایهداری و سازماندهی جامعه سوسیالیستی بشمار میآمد. نزدیک به یک سده بعد آنگاه که دیگر کمتر نشانی از شور مبارزاتی و سرزندگی پرولتاریا بچشم میخورد، چپ نو جنبشهای اعتراضی گروهها محروم جامعه را دارای چنین توانی ارزیابی میکرد. امروز اما کمتر کسی میتواند از طبقه، گروه یا انسانهایی معین بسان عامل استقرار نظمی نو سخن گوید. از یکسو، دیگر بسختی میتوان از وجود طبقات یا گروههایی معین با هویت، منافع و خواستهای ویژه خود (و متمایز با دیگران) یاد کرد و از سوی دیگر هیچ طبقه یا گروهی حرکت و جنبش خاصی از خود در زمینه استقرار نظمی متفاوت نشان نمیدهد. بیهوده نیست که هابرماس به رویکردی خاص، کنش و خرد رسانشی، همچون عامل رهایی مینگرد و جنبشهای اجتماعی مدافع قوام جهان زندگی را عامل تحول می شمرد.
در مورد سوسیالیسم حسی-نمایشی نمیتوان از هیچ جنبش اجتماعی خاص متمرکز بر تحقق آن (یا بخشی از آن) سخن گفت. عامل اساسی حرکت برای تحقق آن شور افراد برای بیان احساسات و نمایش خود است. این شور در دوران مدرن تا حد زیادی سرکوب شده است اما اکنون در دوران معاصر زمینهی بروز آن افزایش یافته است. مهمترین تحولی که در این زمینه بوقوع پیوسته پیدایش عاملی تشویقی و برانگیزنده، در هیأت صنعت نمایش، رسانههای عمومی و کانونهای مصرف است. امروز افراد از سوی شوهای تلویزیونی، مناظرات رسانهای و کنسرتهای موسیقی و همچنین کانونهای مصرفی همچون مراکز خرید، فضاهای عمومی شهری و مهمانیها تشویق و تحریک به بیان احساسات و نمایشِ خود میشوند. در میانه قرن بیستم هورکایمر و آدرنو صنعت فرهنگی را عامل انحطاط ذوق و سلیقه انسانها می دانستند. به باور آنها فرهنگ تجاری و صنعتی با به مصالحه کشاندن نگرش انتقادی و آرمانی هنر سازگاری با نظم حاکم را بر اذهان حاکم میسازد. امروز نیز صنعت نمایش، رسانههای عمومی و کانونهای مصرف تودهها را در ساختار اقتصادی و سیاسی حاکم ادغام میسازند اما در این میان انسانها را به اتخاذ رویکردی فعال در زمینه بیان احساسات و نمایش خود برمیانگیزند. بدون شک غایت نهایی اینجا فعال ساختن تودهها در عرصههای عمومی دایر در صنعت نمایش یا مراکز خرید نیست بلکه حضور تا حد ممکن انفعال و تأییدگرایانه آنها است اما با اینحال مهم آن است که در این فرایند انسانها تشویق میشوند که در یکی از حوزههای زندگی اجتماعی بیش از پیش وابسته به نظم اقتصادی و سیاسی حاکم برخوردی باز و تا حد معینی فعال به احساسات و نمایش خود داشته باشند. ولی این برخورد باز و فعال باید به شور بیان احساسات و نمایش ِ خود در عرصههای اصلی زندگی اجتماعی تبدیل شود تا حرکتی در زمینه استقرار سوسیالیسم حسی-نمایشی شکل گیرد. به هر رو در جهانی بیش از پیش جدیت یافته و عقلایی شده این تنها راه باز یافتن شور و معنا در زندگی است.
|